دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 165 نهج البلاغه بخش 7 : وصف ويژگى‏هاى بهشت

خطبه 165 نهج البلاغه بخش 7 موضوع "وصف ويژگى‏هاى بهشت" را مطرح می کند.
No image
خطبه 165 نهج البلاغه بخش 7 : وصف ويژگى‏هاى بهشت

موضوع خطبه 165 نهج البلاغه بخش 7

متن خطبه 165 نهج البلاغه بخش 7

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 165 نهج البلاغه بخش 7

7 وصف ويژگى هاى بهشت

متن خطبه 165 نهج البلاغه بخش 7

منها في صفة الجنة

فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ الْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ

تفسير بعض ما في هذه الخطبة من الغريب

قال السيد الشريف رضي الله عنه قوله (عليه السلام) يؤر بملاقحه الأر كناية عن النكاح يقال أر الرجل المرأة يؤرها إذا نكحها. و قوله (عليه السلام) كأنه قلع داري عنجه نوتيه القلع شراع السفينة و داري منسوب إلى دارين و هي بلدة على البحر يجلب منها الطيب و عنجه أي عطفه يقال عنجت الناقة كنصرت أعنجها عنجا إذا عطفتها و النوتي الملاح. و قوله (عليه السلام) ضفتي جفونه أراد جانبي جفونه و الضفتان الجانبان. و قوله (عليه السلام) و فلذ الزبرجد الفلذ جمع فلذة و هي القطعة. و قوله (عليه السلام) كبائس اللؤلؤ الرطب الكباسة العذق و العساليج الغصون واحدها عسلوج

ترجمه مرحوم فیض

قسمتى سوم از اين خطبه است در چگونگى بهشت:

اگر به ديده دل ببينى آنچه براى تو از بهشت وصف ميشود (و در آن تأمّل و انديشه نمائى) هر آينه نفس تو دورى ميكند از آنچه در اين دنيا است از خواهشها و خوشيها و آرايشهاى آن كه در نظر جلوه گر است، و با تأمّل و انديشه سرگردان ماند در صداى بهم خوردن برگهاى درختهايى كه بر كنار جويهاى بهشت ريشه هاى آنها در تلّه هاى مشك پنهان گشته است، و در آويزان بودن خوشه هاى مرواريد تر و تازه در شاخه هاى نازك (تركه ها) و كلفت، و در نمايان شدن آن ميوه هاى رنگارنگ در پوست شكوفه هاى آن درختها كه بى رنج (و بدون رفتن بالاى درخت يا افكندن بوسيله سنگ و چوب) چيده ميشود، و طبق آرزوى چيننده در دسترس قرار مى گيرد (آنچه آرزو كند نزديك ميشود تا بى زحمت بچيند) و براى اهل بهشت در جلو قصرهاى آن عسلهاى پاك و پاكيزه و شربتهاى تصفيه شده گردش داده ميشود (تا هر كه بخواهد بياشامد، چنانكه در قرآن كريم و پاكيزه و شربتهاى تصفيه شده گردش داده ميشود (تا هر كه بخواهد بياشامد، چنانكه در قرآن كريم س 37 ى 45 مى فرمايد: يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ يعنى براى ايشان جام شربت از نهر جارى كه در نظر است گردش داده ميشود در حاليكه مصفّا و سفيد است، و براى نوشنده ها داراى لذّت و خوشى مى باشد، آفت و دردى در آن نبوده و آنان از آشاميدن آن عقلشان زائل نمى گردد) اهل بهشت گروهى هستند (پيرو خدا و رسول) كه پيوسته عطاء و بخشش الهى شامل حالشان مى باشد تا آنگاه كه در سراى هميشگى (بهشت جاويد) فرود آيند، و از انتقال و سفرها ايمن و آسوده گردند (آدمى هنگام مردم تا قيامت برپا نشده مانند كسى است كه بسختى راه سفر گرفتار است، و چون از سختى مرگ و عالم برزخ و رستخيز رهائى يافت و بار در بهشت گشود از رنج راه مى آسايد) پس اى شنونده اگر دل خود را مشغول كنى (تأمّل و انديشه نمائى) بآنچه ناگاه بتو برسد از منظره هاى شگفت آور هر آينه بجهت شوق رسيدن بآنها جان از تنت بيرون رود، و بجهت شتاب به رسيدن بآن منظره ها از همين مجلس من به همسايگى اهل گورستان خواهى رفت (و از دنيا و آنچه در آن است چشم پوشيده منتظر رسيدن مرگ مى گردى) خداوند از روى فضل و مهربانيش ما و شما را در زمره كسانى قرار دهد كه از روى دل براى رفتن به منزلهاى نيكوكاران (بهشت جاويد) سعى و كوشش مى نمايند (رضاء و خوشنودى خدا و رسول را بدست مى آورند.)

سيّد رضىّ فرمايد:(معنى چند سخن شگفت آور اين خطبه اينست:) فرمايش آن حضرت عليه السّلام: يؤرّ بملاقحة، لفظ أرّ كنايه از نزديكى است، عرب مى گويد: أرّ الرّجل المرأة آنگاه كه مرد زن را هم بستر خود قرار دهد، و فرمايش آن حضرت عليه السّلام: كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيّه، قلع بادبان كشتى است، و دارىّ منسوب است به دارين و آن شهرى است كنار دريا كه از آنجا عطر آورده ميشود، و عنجه يعنى آنرا برگرداند، گفته ميشود: عنجت النّاقة كنصرت أعنجها عنجا آنگاه كه سر شتر را برگردانى، و نوتىّ بمعنى كشتيبان است، و فرمايش آن حضرت عليه السّلام ضفّتى جفونه از اين جمله دو طرف پلكهاى چشم طاووس را اراده فرموده است، و كلمه ضفّتان بمعنى هر دو جانب است، و فرمايش آن حضرت عليه السّلام: و فلذ الزّبرجد لفظ فلذ جمع فلذة است و آن بمعنى قطعه و تكيه مى باشد، و كبائس جمع كباسة كه بمعنى عذق (خوشه خرما) است، و عساليج بمعنى شاخه ها و مفرد آن عسلوج مى باشد.

ترجمه مرحوم شهیدی

از اين خطبه است در صفت بهشت:

و اگر به ديده دل بنگرى بدانچه از بهشت برايت ستايند، دل بركنى از آنچه در دنياست، هرچند بديع و زيباست، از خواهشهاى نفسانى، و خوشيهاى زندگانى، و منظره هاى آراسته- زر و سيم و ديگر خواسته- و بينديشى در جنبش درخت ها كه در كناره هاى جويباران است، و در آويختن خوشه هاى لؤلؤ آبدار بر شاخه هاى آن درختانى كه ريشه هاى آن در پشته هاى مشك نهان است، و رسته بر و بر شاخسار، و رستن اين ميوه هاى گونه گون، در غلافها و پوششهاى درون. شاخه ها بى رنجى خم گردد و چنانكه چيننده آن خواهد در دسترس او بود. گرد ساكنان آن، پيرامون كاخهايشان گردند، و آنان را عسلهاى پاكيزه و شرابهاى پالوده دهند. مردمى باشند كه بخشش- الهى- به آنان پيوسته بود، تا در خانه قرار بار گشودند و از رنج سفرها آسودند. پس اى شنونده اگر دل خود را مشغول دارى به انديشه رسيدن بدان منظره هاى زيبا كه به خاطر آرى، جانت از شوق آن برآيد- تا به بهشت رخت گشايد- و خود از اين مجلس من رخت بردارى، و به همسايگى خفتگان در گورها شتابان روى آرى. خداى به رحمت خود، ما و شما را از آنان گرداند كه به دل كوشند تا خود را به منزلهاى نيكوكاران رسانند.

تفسير بعض كلمه هاى غريب كه در اين خطبه است: [أرّ، كنايت از نكاح است. گويند: أرّ المرأة يؤرّها. (نكاح كرد او را)، و قول امام: «كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيّه»، «قلع» بادبان كشتى است، «دارىّ» منسوب به «دارين» است، و آن شهركى است بر كنار دريا كه بوى خوش از آن آرند. عنجه: آن را برگرداند. گويند: عنجت النّاقة، بر وزن نصرت، اعنجها عنجا، هنگامى كه آن را برگردانى، و «نوتىّ» كشتيبان است، و گفته امام: «ضفّتى جفونه»، هر دو گوشه پلك را خواهد، و «ضفتّان» به معنى دو جانب است، و گفته او: «و فلذ الزّبرجد» فلذ جمع فلذة است به معنى «پاره»، و گفته او: «كبائس اللؤلؤ الرّطب»، «كباسة» خوشه است، و «عساليج» شاخه هاست، و يكى آن «عسلوج» است.]

ترجمه مرحوم خویی

فصل ثاني از اين خطبه در فضل بهشت عنبر سرشت است مى فرمايد: پس اگر بيندازي تو ديده قلب خود را بجانب چيزى كه وصف كرده مى شود از براى تو از بهشت هر اينه اعراض كند نفس تو از عجايب آنچه كه بيرون آورده بسوى دنيا از پرده غيب از شهوات و لذات آن و زينتهاى منظره هاى آن و هر اينه غفلت كنى بسبب فكر كردن در آواز كردن و بهم خوردن درختاني كه غايب شده اند ريشه هاى آنها در تلّهاى مشك بر اطراف نهرهاى آن و در آويختن خوشه هاى مرواريد تر و تازه در شاخهاى بزرگ آنها و شاخهاى كوچك آنها و در ظاهر شدن آن ميوه ها در حالتى كه مختلفند در لون و طعم در غلافها و غنچه هاى آن ميوه ها در حالتي كه چيده ميشوند بي زحمت و مشقت پس مى آيند آن ميوه ها بر خواهش چيننده هاى خود و طواف كرده مى شوند بر نازلان آن پيرامن قصرهاى آن با عسلهاى صاف كرده شده از كدورات و خمرهاى صافيه، ايشان جماعتى هستند كه هميشه كرامت كشيده مى شود بايشان تا فرود آيند بسراى برقرارى، و ايمن شوند از انتقال جائى بجائى پس اگر مشغول گردانى قلب خود را اى گوش دهنده برسيدن بسوى آنچه هجوم آور مى شود از آن منظرهاى تعجب آورنده خوش آينده هر آينه بر آيد جان تو بجهة اشتياق بسوى آن و هر آبنه متوجه مى شوى از اين مجلس من بهمسايگى أهل قبرستان از جهة شتافتن بان نعيم بي پايان، بگرداند خداى تعالى ما را و شما را از كسانى كه سعى مى كند بمنزلهاى نيكوكاران برحمة بي نهايت و بخشش بي غايت خود.

شرح ابن میثم

القسم الثاني منها في صفة الجنة:

فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اصْطِفَافِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ الْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ

اللغة

أقول: عزفت: زهدت و انصرفت. و الكبايس: جمع كباسة و هي العذق. و العساليج: الغصون واحدها عسلوج، و كذلك الأفنان جمع فنن. و الأكمام جمع كمامة بكسر الكاف: و هي غلاف الطلع. و العسل المصفّق: المصفىّ.

المعنى

و قوله: فلو رميت ببصر قلبك. استعارة لطيفة: أى لو نظرت بعين بصيرتك و فكرت في معنى ما وصف لك من متاع الجنّة لم تجد لشي ء من بدائع ما اخرج إلى الدنيا من متاعها إلى شي ء من متاع الجنّة إلّا نسبة و هميّة، إذا لا حظتها نفسك عزفت و أعرضت عن متاع الدنيا و ما يعدّ فيها لذّة، و غابت بفكرها في اصطفاق الأشجار الموصوفة فيها و تمايل أغصانها. ثمّ وصف أشجارها و أنهارها و ساير ما عدّده من متاع الجنّة وصفا لا مزيد عليه. فهذه هي الجنّة المحسوسة الموعودة، و أنت بعد معرفتك بقواعد التأويل و حقايق ألفاظ العرب و مجازاتها و استعاراتها و تشبيهاتها و تمثيلاتها و ساير ما عدّدناه لك في صدر الكتاب من قواعد علم البيان، و كان لك مع ذلك ذوق طرف من العلم الإلهىّ أمكنك أن تجعل هذه الجنّة المحسوسة سلّما و مثالا لتعقّل الجنّة المعقولة و متاعها كتأويلك مثلا أشجار الجنّة استعارة للملائكة السماويّة و الاصطفاق ترشيح تلك الاستعارة، و كثبان المسك استعارة للمعارف و الكمالات الّتي لهم من واهب الجود و هم مغمورون فيها و قد وجدوا لها و منها كما تنبت الأشجار في الكثبان، و لفظ الأنهار استعارة للملائكة المجرّدين عن التعلّق بالأجرام الفلكيّة باعتبار كون هذه الملائكة اصولا و مبادى للملائكة السماويّة كما أنّ الأنهار مبادى ممدّة لحياة الأشجار و أسباب لوجودها، و اللؤلؤ الرطب و الثمار استعارة لما يفيض من تلك الأرواح من العلوم و الكمالات على النفوس القابلة لها من غير بخل و لا منع.

فهي ثمارها تأتى على منية مجتنيها بحسب استعداده لكلّ منها. و القوّة المتخيّلة تحكى تلك الإفاضات في هذه العبارات و الظواهر المحسوسة المعدودة و تكسوها 314 صورة ما هو مشتهى للمتخيّل كلّ بحسب شهوته. و لذلك كان في الجنّة كلّ ما تشتهى الأنفس و تلذّ الأعين و يتأهّل لحضوره فيحضر لها عند إرادتها إيّاه، و كذلك لفظ العسل و الخمر استعارة لتلك الإفاضات المشتهات الملذّة للنفس بحسب محاكاة المتخيّلة لها في صورة هذا المشروب المحسوس المشتهى لبعض النفوس فتصوّره بصورته. و قوله: ثمّ قوم لم تزل الكرامة. إلى قوله: الأسفار. استعار لفظ التمادى الّذي هو من أفعال العقلاء لتأخّر الكرامة عنهم و انتظارهم لها في الدنيا إلى غاية حلولهم دار القرار و حصول الكرامة لهم هناك و أمنهم من نقلة الأسفار. ثمّ عقّب بتشويق المستمع إلى ما هناك.

و قوله: فلو شغلت قلبك. أى أخذت في إعداد نفسك الوصول إلى ما يهجم عليك: أى يفاض عليك من تلك الصور البهيّة المعجبة لزهقت نفسك: أى متّ شوقا إليها، و رحلت إلى مجاورة أهل القبور استعجالا لقربهم إلى ما يشتاق إليه. ثمّ ختم الخطبة بالدعاء لنفسه و للسامعين أن يعدّهم اللّه تعالى لسلوك سبيله و قطع منازل طريقه الموصلة إلى منازل الأبرار و هي درجات الجنّة و مقاماتها. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

بخشى از اين خطبه است كه در اوصاف بهشت است:

فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ الْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ

لغات

عزفت: رها كرد و منصرف شد عساليج: مفرد آن عسلوج به معناى شاخه است أكمام: جمع كمامه به كسر كاف پوسته خوشه خرما العسل المصفّق: عسل مصفّا كبائس: جمع كباسه به معناى خوشه است أفنان: مفرد آن فنن نيز به معناى شاخه است

ترجمه

«اگر با ديده دل خويش به آنچه در باره بهشت برايت گفته شده است بنگرى، نفس تو از شهوتها و لذّتها و ديدنيهاى بديع و فريباى دنيا دلزده مى شود و انديشه ات مدهوش به هم خوردن شاخسارهاى درختانى مى گردد كه ريشه هاى آنها در تپه هايى از مشك بر كنار جويبارهاى بهشت پنهان گشته، و بر خوشه هاى مرواريد تازه كه بر شاخه هاى كوچك و بزرگ آن آويزان است، و پيدايش ميوه هاى گوناگون كه از درون غلافهاى خود سر بيرون كرده و بى هيچ رنجى به دلخواه در دسترس قرار مى گيرد واله و دلباخته مى شوى، كسانى كه به بهشت در مى آيند بر آستانه كاخهاى آن (جامهاى) عسل مصفّا و آشاميدنيهاى روح افزا به دور آنها به گردش در مى آيد، اينها گروهى هستند كه كرامت و بخشش إلهى، پيوسته شامل حال آنهاست، تا آن گاه كه به سراى جاويد در آيند و از رنج سفرها و زحمت نقل و انتقالها آسوده شوند.

پس اى شنونده اگر دل را به ياد ديدنيها و مناظر دلربايى كه در آن جا به تو رو مى آورد مشغول بدارى، از شوق وصول به آنها جان از تن تهى خواهى كرد، و براى رسيدن به آنها از اين جا با شتاب به ديار مردگان و همسايگى آنان خواهى شتافت، خداوند به لطف و رحمت خويش ما و شما را از آنانى قرار دهد كه براى رسيدن به سر منزل نيكان از دل و جان مى كوشند.»

شرح

فرموده است: فلو رميت ببصر قلبك.

اين جمله استعاره لطيفى است، يعنى اگر با ديده بصيرت بنگرى، و در معناى آنچه از لذّتها و خوشيهاى بهشت برايت تعريف و توصيف مى شود بينديشى، بهره ها و خوشيهاى دنيا را هر چه هم زيبا و شگرف باشد، با كاميابيها و لذّتهاى بهشت در خور مقايسه و برابرى نديده، و در ميان آنها جز نيستى كه زاييده وهم و خيال است نمى يابى، و در اين هنگام مى بينى كه نفس تو از دنيا بيزار، و از متاع آن و آنچه در آن خوشى و لذّت شمرده مى شود روگردان است، و انديشه ات سرتاسر متوجّه به هم خوردن برگها و خم شدن شاخه هاى پربار درختان بهشت است، پس از اين امام (ع) به گونه اى درختان و نهرها و جويبارهاى بهشت و ديگر چيزهايى كه آنها را بر شمرده توصيف مى كند كه رساتر و گوياتر از آن ممكن نيست.

اينك باغهاى محسوس دنيا در پيش روى ماست، اگر از قواعد تأويل و حقايق الفاظ عرب و مجازات و استعارات و تشبيهات و تمثيلات و ديگر صنايع علم بيان كه در آغاز اين كتاب شرح داده شده آگاهى و از درك علوم الهى بهره اى داشته باشى مى توانى همين بهشت محسوس را نمونه و نردبانى براى شناخت و درك بهشت معقول و لذايذ آن قرار دهى، مثلا درختان بهشت را استعاره براى فرشتگان آسمانها بدانى و به هم خوردن برگهاى آنها ترشيح اين استعاره باشد و تپّه هاى مشك براى معارف و كمالاتى كه از سوى پروردگار بخشنده به آنان عطا شده و در آنها فرو رفته، و براى آنها آفريده شده اند و مانند درختان كه بر پشته ها مى رويند از آنها به وجود آمده اند استعاره باشد، همچنين واژه انهار (رودها) براى آن دسته از فرشتگان كه از تعلّق به اجرام فلكى مجرّدند، و مانند نهرها كه مبدأ حيات و سبب بقاى درختانند، به منزله اصول و مبادى فرشتگان آسمانى مى باشند، استعاره مى باشد، و مرواريد تازه و ثمراتى كه ذكر شده استعاره براى علوم و كمالاتى مى باشد كه از اين ارواح عاليه بر نفوس مستعدّ بى هيچ مضايقه افاضه مى شود، و اين علوم و معارف همان ثمرات و ميوه هايى مى باشد كه هر كدام بر طبق ميل خواهنده و بر حسب استعداد چيننده در دسترس او قرار مى گيرد.

بايد گفته شود كه نيروى بلند پرواز خيال از عبارات مذكور و اشياى محسوسى كه در خلال آنها نام برده شده افاضات مذكور را نقل و برداشت مى كند و هر كس به مقتضاى ميل و رغبت خود صورت آنچه را كه مرغوب و مطلوب اوست به آنها مى پوشاند، از اين رو در بهشت آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذّت مى برد موجود است، و هر كس شايستگى چيزى را دارد به محض اراده براى او حاضر مى گردد. همچنين واژه عسل و خمر براى افاضاتى كه مورد رغبت و موجب لذّت نفس است استعاره شده، و ذكر اينها براى اين است كه برخى نفوس كه به اين گونه آشاميدنيها رغبت دارند آن مشروبات بهشتى را شبيه اينها انگاشته و آن را به صورتى كه دلخواه آنان است تصوّر كنند.

فرموده است: ثمّ قوم لم تزل الكرامة... تا الأسفار.

امام (ع) واژه تمادى را كه از افعال عقلاست براى تأخير بخشش و كرامت الهى نسبت به مؤمنان و به درازا كشيدن انتظار آنان در دنيا تا ورود به سراى جاويد و رسيدن به بخششهاى خداوند و آسودگى از سفرها استعاره فرموده است.

آن بزرگوار پس از ذكر اين سخنان، شنوندگان را به آنچه در ديار آخرت است تشويق مى كند.

فرموده است: فلو شغلت قلبك.

يعنى: هرگاه دل خويش را براى رسيدن به آنچه به تو هجوم خواهد آورد آماده و مشغول گردانى (منظور از اين هجوم، و عبارت ما يهجم عليك افاضه و سرازير شدن اين حالات روح افزا و شگرف است) در اين صورت قالب از جان تهى خواهى كرد يعنى از شوق وصول به اينها خواهى مرد، و با شتاب براى همسايگى مردگان كوچ خواهى كرد، زيرا آنان به آنچه تو مشتاق آنى نزديكند.

سپس امام (ع) سخنانش را با دعا براى خود و شنوندگان پايان مى دهد، و از خداوند متعال مى خواهد آنان را براى سلوك در راه او، و سپردن مراحلى كه آنان را به سر منزل پاكان و نيكوكاران برساند آمادگى و توفيق دهد، بديهى است منازل پاكان همان درجات و مقامات بهشت است. و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

فلو رميت ببصر قلبك نحو ما يوصف لك منها لعزفت نفسك عن بدائع ما أخرج إلى الدّنيا من شهواتها و لذّاتها و زخارف مناظرها، و لذهلت بالفكر في اصطفاق أشجار غيّبت عروقها في كثبان المسك على سواحل أنهارها، و في تعليق كبائس اللؤلؤ الرّطب في عساليجها و أفنانها، و طلوع تلك الثّمار مختلفة في غلف أكمامها. تحنى من غير تكلّف فتأتي على منية مجتنيها. و يطاف على نزّالها في أفنية قصورها بالأعسال المصفّقة، و الخمور المروّقة. قوم لم تزل الكرامة تتمادى بهم حتّى حلّوا دار القرار، و أمنوا نقلة الأسفار. فلو شغلت قلبك أيّها المستمع بالوصول إلى ما يهجم عليك من تلك المناظر المونقة لزهقت نفسك شوقا إليها، و لتحمّلت من مجلسي هذا إلى مجاورة أهل القبور استعجالا بها. جعلنا اللّه و إيّاكم ممّن سعى بقلبه إلى منازل الأبرار برحمته.

اللغة:

المراد ببصر القلب التفكر و التأمل. و عزفت: كرهت و زهدت. و الزخارف: جمع زخرف، و هو الذهب، و كل مموه. و تصافقت الأشجار: تضاربت أوراقهما كأنها تصفق. و كثبان: جمع كثيب أي التل. و كبائس: جمع كباسة أي العذق، و هو من النخل كالعنقود. و عساليج: جمع عسلوج أي ما لان من قضبان الشجر. و طلوع: جمع طلع، و هو أول ما يخرج من النخلة في أكمامها. و المصفقة: المصفاة. و مثلها المروّقة. و المونقة: المعجبة.

الإعراب:

ببصرك الباء زائدة، و بصرك مفعول رميت، و قوم خبر لمبتدأ محذوف أي هم قوم، و شوقا مفعول من أجله لزهقت، و برحمته متعلق بجعلنا.

المعنى:

خلق سبحانه الجنة ثوابا لمن استجاب له و أطاع، و ثواب الكريم على قدر طاقته، و لا حد لقدرته تعالى، و إذن فنعيم الجنة لا حد له إلا ما كان منه ماديا كالطعام و الشراب، أما التنعم برضوان اللّه و رحمته و جواره فإنه فوق التصور و الأوهام، و قد وصف سبحانه في كتابه العزيز جانبا من نعيم الجنة المادي في العديد من الآيات، و جمع بينه و بين النعيم الأدبي في الآية 15 من سورة آل عمران: «لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ». و قول الإمام هنا عن الجنة شرح و بيان لبعض آي الذكر الحكيم. قال: (فلو رميت ببصر قلبك إلخ).. في الدنيا متع و ملذات، و ترف و سلطان، و مباهج و مناظر، و حلاوة و سعادة.. و لكن أين هذه مجتمعة الى جانب نظرة في شجرة ضربت عروقها في تلال من مسك على ضفة نهر من عسل، أما الورود و الأنهار و الأشجار فينسجم كل ما فيها مع القلب و العين، أما الثمار فعلى أنواع نكهة و لونا (تجنى من غير تكلف، فتأتي على منية مجتنيها) بل و فوق ما تمنى و أراد. و في الحديث: ما لا عين رأت، و لا أذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر. (و يطاف على نزّالها- الى- دار القرار). إشارة الى قوله تعالى: «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ- 71 الزخرف». و قوله: «وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى- 15 محمد». (و أمنوا نقلة الأسفار) و لا تنالهم الأسقام، أو تعرض لهم الأخطار، و تقدم مثله مع الشرح في الخطبة 108 (فلو شغلت قلبك إلخ). لو عرفت نعيم الجنة كما هو لذهبت نفسك شوقا اليها، فأول شي ء يستقبلك فيها التحية و الترحاب من اللّه، و يقول لك: أنت في داري و جواري، اسأل و لا تستح، و اطلب و لا تحتشم، فلا أقبض عنك شيئا، و قول الإمام: (مجاورة أهل القبور استعجالا بها) معناه لتعجلت الموت رغبة في لقاء اللّه و نعيمه. و بعد فإن نعيم الجنة لا يشبهه شي ء من نعيم الدنيا إلا في الاسم.. و لو لم يكن في الجنة إلا الحياة بلا خوف و قلق لكفى، و هل في الكون كله أروع و اعظم من الحياة بلا خوف جعلنا اللّه تعالى من العاملين عملها. انه أرحم الراحمين بمحمد و آله الطاهرين، سلام اللّه عليهم أجمعين.

شرح منهاج البراعة خویی

الفصل الثاني منها فى صفة الجنة

فلو رميت ببصر قلبك نحو ما يوصف لك منها، لعزفت نفسك من بدايع ما أخرج إلى الدّنيا من شهواتها و لذّاتها، و زخارف مناظرها و لذهلت بالفكر في اصطفاق أشجار غيّبت عروقها في كثبان المسك على سواحل أنهارها، في تعليق كبائس اللّؤلؤ الرّطب في عساليجها و أفنانها، و طلوع تلك الثّمار مختلفة في غلف أكمامها، تجنى من غير تكلّف فتأتي على منية مجتنيها، و يطاف على نزّالها في أفنية قصورها بالأعسال المصّفقة، و الخمور المروّقة، قوم لم تزل الكرامة تتمادى بهم حتّى حلوّا دار القرار، و أمنوا نقلة الأسفار، فلو شغلت قلبك أيّها المستمع بالوصول إلى ما يهجم عليك من تلك المناظر المونقة، لزهقت نفسك شوقا إليها، و لتحمّلت من مجلسي هذا إلى مجاورة أهل القبور استعجالا بها، جعلنا اللّه و إيّاكم ممّن سعى بقلبه إلى منازل الأبرار برحمته. قال السيد (ره): قوله «كبائس اللّؤلؤ الرّطب» الكباسة العذق «و العساليج» الغصون واحدها عسلوج. «ج 4»

اللغة

(عزفت) بالعين المهملة و الزّاء المعجمة أى زهدت و انصرفت و (اصطفاق) الأشجار اضطرابها من الصّفق و هو الضّرب يسمع له صوت يقال: صفق يده على يده صفقة أى ضربها عليها، و ذلك عند وجوب البيع، و في بعض النسخ اصطفاف أشجار أى انتظامها صفّا، و في بعضها اصطفاف أغصان بدل أشجار.

و (الكباسة) العذق التام بشماريخه و رطبه و (الاكمام) كالأكمة و الكمام جمع كم و كمامة بالكسر فيهما و هو وعاء الطّلع و غطاء النّور و (فناء) البيت ما اتّسع من أمامه و الجمع أفنية و (التّصفيق) تحويل الشّراب من إناء إلى إناء ممزوجا ليصفو و (الرّواق) الصّافي من الماء و غيره و المعجب و (النّقلة) بالضمّ الانتقال.

الاعراب

قوله: رميت ببصر قلبك، الباء زايدة، و في تعليق، عطف على قوله في اصطفاق أشجار، و جملة تجنى منصوبة المحلّ حال من الثّمار، و قوم، خبر محذوف المبتدأ و جملة جعلنا اللّه، دعائيّة لا محلّ لها من الاعراب، و قوله: برحمته، متعلّق بقوله جعلنا أو بقوله: سعى.

المعنى

اعلم أنّ هذا الفصل من الخطبة حسبما ذكره الرضيّ وارد في صفة الجنّة دار النّعيم و الرّحمة قال عليه السّلام (فلو رميت ببصر قلبك) أى نظرت بعين بصيرتك (نحو ما يوصف لك منها) أى إلى جهة ما وصف اللّه لك و رسوله في الكتاب و السنّة من نعيم الجنّة و ما أعدّ اللّه فيها لأوليائه المؤمنين (لعزفت نفسك) و اعرضت (عن بدايع ما أخرج إلى الدّنيا من شهواتها و لذّاتها و زخارف مناظرها) و لم تجد لشي ء منها وقعا عندها (و لذهلت) مغمورة (بالفكر في) عظيم ما اعدّ في دار الخلد من (اصطفاق أشجار) و اهتزازها بريح (غيّبت عروقها في كثبان المسك) أى في تلال من المسك بدل الرّمل (على سواحل أنهارها) و لذهلت بالفكر (في تعليق كبائس اللّؤلؤ الرّطب في عساليجها و أفنانها) أى فروعها و اغصانها.

(و) في (طلوع تلك الثمار) و ظهورها (مختلفة في غلف أكمامها) يجوز أن يراد باختلاف الثمار اختلافها باعتبار اختلاف الأشجار بأن يحمل كلّ نوع من الشّجر نوعا من الثمر كما في أشجار الدّنيا فيكون ذكر الاختلاف اشارة إلى عدم انحصار ثمر الجنّة بنوع أو نوعين، و أن يراد به اختلافها مع وحدة الشّجرة، فذكر الاختلاف للدّلالة على عظيم قدرة المبدأ سبحانه.

و يدلّ على الاحتمال الأوّل ما في البحار من تفسير الامام عليه السّلام في قوله تعالى وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ قال عليه السّلام: هي شجرة تميّزت بين ساير أشجار الجنّة إنّ ساير أشجار الجنّة كان كلّ نوع منها يحمل نوعا من الثمار و المأكول و كانت هذه الشّجرة و جنسها تحمل البرّ و العنب و التين و العنّاب و ساير أنواع الفواكه و الثمار و الأطعمة، فلذلك اختلف الحاكون بذكر الشجرة فقال بعضهم: هى برّة و قال آخرون: هي عنبة، و قال آخرون: هى عنّابة.

و على الثاني ما في الصّافي من العيون باسناده إلى عبد السّلام بن صالح الهروي قال: قلت للرّضا عليه السّلام يا ابن رسول اللّه أخبرني عن الشّجرة الّتى نهي منها آدم و حوّاء ما كانت فقد اختلف النّاس فيها، فمنهم من يروي أنّها الحنطة، و منهم من يروى أنّها العنب، و منهم من يروى أنّها شجرة الحسد، فقال عليه السّلام: كلّ ذلك حقّ، قلت: فما معنى هذه الوجوه على اختلافها فقال عليه السّلام: يا أبا الصلت إنّ شجرة الجنّة تحمل أنواعا، و كانت شجرة الحنطة، و فيها عنب ليست كشجرة الدّنيا فافهم.

(تجنى من غير تكلّف فتأتى على منية مجتنيها) حسبما تشتهيه نفسه لا يترك له منية أصلا كما قال سبحانه وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا قال عليّ بن إبراهيم القمّي: قال: دليت عليهم ثمارها ينالها القائم و القاعد.

و في الصافي من الكافي عن النبيّ وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا من قربها منهم يتناول المؤمن من النوع الذي يشتهيه من الثمار و هو متّكى ء. و قال تعالى أيضا وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ قال في مجمع البيان: الجنى الثمر المجنىّ أى تدنو الثمرة حتّى يجنيها ولىّ اللّه إن شاء قائما و إن شاء قاعدا عن ابن عباس، و قيل أثمار الجنّتين دانية إلى أفواه أربابها، فيتناولونها متّكئين، فاذا اضطجعوا نزلت بازاء أفواههم فيتناولونها مضطجعين، لا يردّ أيديهم عنها بعد و لا شوك عن مجاهد.

(و يطاف على نزّالها في أفنية قصورها بالأعسال المصفقة) المصفاة (و الخمور المروّقة) المتّصفة بالصفاء.

كما أخبر به سبحانه في كتابه العزيز بقوله «وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً، وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلًا، عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا».

و قوله «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ» أى يطوف عليهم ولدان مخلّدون بكأس من خمر معين ظاهر للعيون جارية في أنهار ظاهرة، و قيل شديدة الجرى، و وصفها بكونها بيضاء لأنها في نهاية الرقّة و الصفاء و اللّطافة النورية الّتي بها لذيذة للشاربين ليس فيها ما يعترى خمر الدّنيا من المرارة و الكراهة، لا فيها غول أى لا يغتال عقولهم فيذهب بها، و لا يصيبهم منها وجع في البطن و لا في الرّأس و يقال للوجع غول لأنّه يؤدّى إلى الهلاك، و لا هم عنها ينزفون من نزف الرّجل فهو منزوف و نزيف إذا ذهب عقله بالسكر.

و لما وصف نعيم الجنة و ما منّ اللّه بها على نازليها أشار إلى نزّالها فقال عليه السّلام (قوم) أى هم قوم (لم تزل الكرامة تتمادى بهم) أى متمادية بهم ممتدّة لهم متوسّعة في حقّهم (حتّى حلّوا) و نزلوا (دار القرار و أمنوا نقلة الأسفار) أى من انتقالها.

و هو كناية عن خلاصهم عن مكاره عوالم الموت و البرزخ و القيامة و شدايدها و أهوالها روى في البحار من معاني الأخبار عن ابن عباس أنه قال: دار السلام الجنّة و أهلها.

لهم السلامة من جميع الافات و العاهات و الأمراض و الأسقام، و لهم السلامة من الهرم و الموت و تغيّر الأحوال عليهم، و هم المكرّمون الّذين لا يهانون أبدا، و هم الأعزّاء الّذين لا يذلّون أبدا، و هم الأغنياء الّذين لا يفقرون أبدا، و هم السعداء الّذين لا يشقون أبدا، و هم الفرحون المسرورون الّذين لا يغتمّون و لا يهتمون أبدا، و هم الأحياء الّذين لا يموتون أبدا فمنهم من في قصور الدرّ و المرجان أبوابها مشرعة إلى عرش الرّحمان، و الملائكة يدخلون عليهم من كلّ باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار.

ثمّ أخذ في تحضيض المخاطبين و تشويقهم إلى طلب الجنّة و القصد اليها بقوله (فلو شغلت قلبك أيّها المستمع بالوصول إلى ما يهجم عليك) أى يدخل عليك على غفلة منك (من تلك المناظر المونقة) المعجبة (لزهقت نفسك) أى بطلت و هو كناية عن الموت (شوقا إليها) و حرصا عليها (و لتحملت) و ارتحلت (من مجلسى هذا إلى مجاورة أهل القبور استعجالا بها) أى بتلك المناظر المونقة.

و محصّل المراد أنك لو تفكّرت في درجات الجنان و ما أعدّ اللّه سبحانه فيها لأوليائه المقرّبين، و عباده الصالحين من جميع ما تشتهيه الأنفس و تلذّ الأعين لمتّ من فرط الشوق و الشعف و لازعجت بكلّيتك عن الدّنيا، و ساكنت المقابر و جاورت أهل القبور انتظارا للموت الممدّ اليها.

ثمّ دعا عليه السّلام له و لهم بقوله (جعلنا اللّه و إيّاكم ممن سعى إلى منازل الأبرار) و مساكن الأخيار (برحمته) و منّته إنّه وليّ الاحسان و الكرم و الامتنان.

تبصرة

آيات الكتاب العزيز و الاخبار المتضمّنتان لوصف الجنة و التشويق إليها فوق حدّ الاحصاء و لنورد بعض الاخبار المتضمّنة له و المشتملة على مناقب أمير المؤمنين عليه السّلام و بعض فضايل شيعته لعدم خلوّه عن مناسبة المقام فأقول: روى الشارح المعتزلي عن الزمخشري في ربيع الأبرار قال: و مذهبه في الاعتزال و نصرة أصحابنا معلوم و كذا في انحرافه عن الشيعة و تسخيفه لمقالاتهم إنّ رسول اللّه قال: لما اسري بي أخذني جبرئيل فأقعدني على درنوك من درانيك الجنة ثمّ ناولني سفرجلة فبينما أنا أقلبها انقلقت فخرجت منها جارية لم أر أحسن منها فسلّمت فقلت من أنت قال أنا الرّاضية المرضيّة خلقني الجبّار من ثلاثة أصناف أعلاي من عنبر و أوسطي من كافور و أسفلي من مسك ثمّ عجنني بماء الحيوان و قال لي كوني فكنت خلقنى لأخيك و ابن عمّك عليّ بن أبي طالب.

أقول و رواه في غاية المرام من كتاب مناقب أمير المؤمنين عليه السّلام لموفق بن أحمد أخطب خوارزم مثله، و عن عيون الأخبار للصّدوق نحوه و من أمالي الصّدوق بتفاوت يسير و زيادة قليلة.

و روى في البحار من كشف الغمّة عن موفّق بن أحمد الخوارزمي أيضا بسنده عن بكر بن أحمد عن محمّد بن عليّ عن فاطمة بنت الحسين عليه السّلام عن أبيها و عمّها الحسن بن عليّ عليهما السّلام قالا أخبرنا أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لما أدخلت الجنّة رأيت الشجرة تحمل الحليّ و الحلل أسفلها خيل بلق، و أوسطها حور العين، و في أعلاها الرّضوان قلت يا جبرئيل لمن هذه الشجرة قال هذه لابن عمّك أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب إذا أمر اللّه الخليقة بالدّخول إلى الجنة يؤتى بشيعة عليّ عليه السّلام حتّى ينتهى بهم إلى هذه الشجرة، فيلبسون الحليّ و الحلل، و يركبون الخيل البلق و ينادى مناد: هؤلاء شيعة عليّ صبروا في الدّنيا على الأذى فحبوا هذا اليوم.

و في البحار من تفسير فرات بن إبراهيم عن الحسين بن سعيد معنعنا عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ في الجنّة لشجرة يقال لها طوبى ما في الجنّة دار إلّا فيها غصن من أغصانها أحلى من الشّهد و ألين من الزّبد أصلها في داري و فرعها في دار عليّ بن أبي طالب.

و فيه منه أيضا عن إسماعيل بن إسحاق بن إبراهيم الفارسي معنعنا عن أبي جعفر محمّد بن عليّ عن آبائه عليهم السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لما اسرى بي إلى السّماء فصرت في سماء الدّنيا حتّى صرت في السماء السّادسة فاذا أنا بشجرة لم أر شجرة أحسن منها فقلت لجبرئيل يا حبيبي ما هذه الشجرة قال هذه طوبى يا حبيبي، قال: قلت:

ما هذا الصوت العالى الجهوري قال: هذا صوت طوبى قلت: أىّ شي ء يقول قال: يقول وا شوقاه إليك يا عليّ بن أبي طالب.

و فيه منه أيضا عن الحسين بن القاسم و الحسين بن محمّد بن مصعب و عليّ بن حمدون و زاد بعضهم الحرف و الحرفين و نقص بعضهم الحرف و الحرفين و المعنى واحد إنشاء اللّه.

قالوا حدّثنا عيسى بن مهران معنعنا عن أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام قال لمّا نزلت على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» قام مقداد بن الأسود الكندي إلى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال يا رسول اللّه و ما طوبى قال يا مقداد شجرة في الجنّة لو يسير الرّاكب الجواد لسار في ظلّها مأئة عام قبل أن يقطعها، ورقها و قشورها برد خضر و زهرها رياش صفر، و أفنانها سندس و استبرق و ثمرها حلل خضر، و طعمها زنجبيل و عسل و بطحائها ياقوت أحمر و زمرّد أخضر و ترابها مسك و عنبر و حشيشها منيع و النجوج«» يتأجّج من غير وقود، و يتفجّر من أصلها السلسبيل و الرّحيق و المعين و ظلّها مجلس من مجالس شيعة أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام يألفونه و يتحدّثون بجمعهم و بيناهم في ظلّها يتحدّثون إذ جائتهم الملائكة يقودون نجباء جبلت من الياقوت ثمّ نفخ الروح فيها مزمومة بسلاسل من ذهب كأنّ وجوهها المصابيح نضارة و حسنا و بزّها حزّ أحمر و مزعزى«» أبيض مختلطتان لم ينظر الناظرون إلى مثله حسنا و بهاء و ذلّل من غير مهلة نجباء من غير رياضة عليها رحال ألواحها من الدّر و الياقوت المفضّضة باللّؤلؤ و المرجان صفايحها من الذهب الأحمر ملبّسة بالعبقريّ و الارجوان فأناخوا تلك النجائب إليهم.

ثمّ قالوا لهم: ربّكم يقرئكم السلام و يريكم و ينظر إليكم و يحبّكم و تحبّونه و يزيدكم من فضله و رحمته فانّه ذو رحمة واسعة و فضل عظيم فيتحوّل كلّ رجل منهم على راحلته فينطلقون صفا واحدا معتدلا و لا يمرّون بشجرة من أشجار الجنّة إلّا أتحفتهم بثمارها و رحلت لهم عن طريقهم كراهية أن يثلم بطريقتهم و أن يفرّق بين الرّجل و رفيقه.

فلما وقعوا إلى الجبّار جلّ جلاله قالوا ربّنا أنت السلام و لك يحقّ الجلال و الاكرام فيقول اللّه تعالى مرحبا بعبادى الّذين حفظوا وصيّتي في أهل بيت نبيّي و رعوا حقّي و خافوني بالغيب و كانوا منّي على كلّ حال مشفقين قالوا و عزّتك و جلالك ما قدرناك حق قدرك، و ما أدّينا لك كلّ حقك فأذن لنا بالسجود قال لهم ربهم إنى وضعت عنكم مؤنة العبادة و أرحت عليكم أبدانكم و طال ما نصبتم لي الأبدان، و عنتّم الوجوه فالان أفضيتم إلى روحي و رحمتي فاسئلوني ما شئتم، و تمنّوا عليّ اعطكم أمانيكم فاني لن اجزيكم اليوم بأعمالكم و لكن برحمتي و كرامتي و طولي و ارتفاع مكاني و عظيم شأني و لحبكم بأهل بيت نبيّي.

فلا يزال يرفع أقدار محبّي عليّ بن أبي طالب في العطايا و المواهب حتى انّ المقصر من شيعته ليتمنّى في امنيته مثل جميع الدّنيا منذ خلقها اللّه إلى يوم فنائها فيقول لهم ربّهم لقد قصرتم في أمانيكم و رضيتم بدون ما يحقّ لكم فانظروا إلى مواهب ربّكم.

فاذا بقباب و قصور في أعلا علّيّين من الياقوت الأحمر و الأخضر و الأصفر و الأبيض يزهو نورها فلو لا أنها مسخّرة إذا للمعت«» الأبصار منها فما من تلك القصور من الياقوت الأحمر فهو مفروش بالعبقري الأحمر و ما كان منها من الياقوت الأخضر فهو مفروش بالسندس الأخضر و ما كان منها من الياقوت الأبيض فهو مفروش بالحرير الأبيض و ما كان فيها من الياقوت الأصفر فهو مفروش بالرياش الأصفر«» مبثوثة مطرّزة بالزمرّد الأخضر، و الفضّة البيضاء و الذّهب الأحمر، قواعدها و أركانها من الجوهر يثور من أبوابها و أعراصها نور، شعاع الشمس عندها مثل الكوكب الدّري في النهار المضي ء.

و إذا على باب كل قصر من تلك القصور جنّتان مُدْهامَّتانِ، فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ، و فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ. فلمّا أرادوا أن ينصرفوا إلى منازلهم ركبوا على برازين من نور بأيدي ولدان مخلّدين، بيد كلّ واحد منهم حكمة«» برزون من تلك البرازين، لجمها و أعنّتها من الفضّة البيضاء، و أثفارها من الجوهر.

فلمّا دخلوا منازلهم وجدوا الملائكة يهنّؤنهم بكرامة ربّهم، حتّى إذا استقرّوا قرارهم، قيل لهم هل وجدتم ما وعدكم ربّكم حقّا قالوا نعم ربّنا رضينا فارض عنّا قال برضاى عنكم و بحبّكم أهل بيت نبيّي أحللتم داري، و صافحتم الملائكة فهنيئا هنيئا غير محذور و ليس فيه تنغيص فعندها قالوا الحمد للّه الذي أذهب عنّا الحزن إنّ ربّنا لغفور شكور.

قال أبو موسى فحدّثت به أصحاب الحديث عن هؤلاء الثمانية فقلت لهم أنا أبرأ اليكم من عهدة هذا الحديث لأنّ فيه قوما مجهولين و لعلّهم لم يكونوا صادقين فرأيت ليلتي أو بعده كأنّه أتاني آت و معه كتاب فيه من مخول بن إبراهيم و الحسن بن الحسين، و يحيى بن الحسن بن فرات و عليّ بن القاسم الكندي، و لم ألق عليّ بن القاسم، و عدّة بعد لم أحفظ أساميهم كتبنا إليك من تحت شجرة طوبى و قد انجز لنا ربّنا ما وعدنا فاستمسك بما عند الكتب، فانك لن تقرء منها كتابا إلّا أشرقت له الجنّة.

قال السيد (ره) بعد إيراد الخطبة بتمامها: قوله: «كبائس اللّؤلؤ الرطب» الكباسة العذق «و العساليج» الغصون واحدها عسلوج.

شرح لاهیجی

و منها فى صفة الجنّة يعنى بعضى از آن خطبه است در بيان اوصاف بهشت فلو رميت ببصر قلبك نحو ما يوصف لك منها لغرقت نفسك عن بدائع ما اخرج الى الدّنيا من شهواتها و لذّاتها و زخارف مناظرها و لذهلت بالفكر فى اصطفاق اشجار غيّبت عروقها فى كثبان المسك على سواحل انهارها و فى تعليق كبائس اللّؤلؤ الرّطب فى عساليجها و افنانها و طلوع تلك الاثمار مختلفة فى غلف اكمامها يعنى پس اگر بيندازى ديده دل تو را بجانب آن چيزى كه وصف شده است از براى تو از متاع بهشت و تامّل كنى هر اينه مى گردد نفس تو از غرايب چيزهائى كه بيرون اورده شده است بسوى دنيا از خواهشهاى دنيا و لذّتهاى دنيا و زينتهاى ظاهر دنيا و هر اينه غافل مى شود نفس تو از ان بسبب فكر و تامّل كردن در حركت و جنبش درختهائى كه پنهانست ريشهاى انها در تلّهاى مشك بر كنار نهرها و تامّل كردن در آويزهاى خوشهاى مرواريد تر و تازه بر شاخهاى نرم و بر شاخهاى سخت آنها و تامّل كردن در ظاهر شدن ان ميوهاى مختلفه از غلافهاى شكوفهاى انها تجنى من غير تكلّف فتأتى على منية مجتنيها و يطاف على نزّالها فى افنية قصورها بالاعسال المصفّفة و الخمور المروّقة يعنى چيده مى شود آن ميوها بدون مشقّت پس ميايند بتصرّف بر قدر آرزوى چيننده اش و دور داده مى شود بر فرود آيندگان انها در فضاء درهاى قصرهاى ايشان عسلهاى صاف و شرابهاى صاف شده را قوم لم تزل الكرامة تتمادى بهم حتّى حلّوا دار القرار و امنوا نقلة الاسفار يعنى آن جماعت نزّال قومى باشند كه هميشه كرامت و عزّت دراز كشيده است بايشان تا اين كه فرود آيند در سراى ثابت هميشه و ايمن گردند از حركت سفرهاى مراحل قيامت فلو شغلت قلبك ايّها المستمع بالوصول الى ما يهجم عليك من تلك المناظر المونقة لزهقت نفسك شوقا اليها و لتحمّلت من مجلسى هذا الى مجاورة اهل القبور استعجالا بها جعلنا اللّه و ايّاكم ممّن سعى بقلبه الى منازل الابرار برحمته يعنى اگر مشغول گردانى دل تو را اى گوش گيرنده برسيدن بسوى ان چيزى كه هجوم كند بر تو از آن منظرهاى خوش آينده هر اينه بيرون رود جان تو از شوق بسوى انها و هراينه كوچ خواهى كرد از اين مجلس من بسوى همسايگى اهل گورستان از جهة شتاب كردن بان منظرها بگرداند خدا ما را و شما را از كسانى كه سفر كنند و بدل خود بسوى منزلهاى نيكوكاران در بهشت بسبب رحمة خود

شرح ابن ابی الحدید

مِنْهَا فِي صِفَةِ الْجَنَّةِ فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اصْطِفَافِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ الْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ قال الرضي رحمه الله تعالى تفسير بعض ما في هذه الخطبة من الغريب قوله ع يؤر بملاقحه الأر كناية عن النكاح يقال أر الرجل المرأة يؤرها إذا نكحها و قوله ع كأنه قلع داري عنجه نوتيه القلع شراع السفينة و داري منسوب إلى دارين و هي بلدة على البحر يجلب منها الطيب و عنجه أي عطفه يقال عنجت الناقة أعنجها عنجا إذا عطفتها و النوتي الملاح و قوله ع ضفتي جفونه أراد جانبي جفونه و الضفتان الجانبان و قوله و فلذ الزبرجد الفلذ جمع فلذة و هي القطعة و قوله ع كبائس اللؤلؤ الرطب الكباسة العذق و العساليج الغصون واحدها عسلوج رميت ببصر قلبك أي أفكرت و تأملت و عزفت نفسك كرهت و زهدت و الزخارف جمع زخرف و هو الذهب و كل مموه و اصطفاف الأشجار انتظامها صفا و يروى في اصطفاق أغصان أي اضطرابها و يأتي على منية مجتنيها لا يترك له منية أصلا لأنه يكون قد بلغ نهاية الأماني و العسل المصفق المصفى تحويلا من إناء إلى إناء و المونقة المعجبة و زهقت نفسه مات و اعلم أنه لا مزيد في التشويق إلى الجنة على ما ذكره الله تعالى في كتابه فكل الصيد في جانب الفرا و قد جاء عن رسول الله ص في ذلك أخبار صحيحة فروى أسامة بن زيد قال سمعت رسول الله ص يذكر الجنة فقال أ لا مشتر لها هي و رب الكعبة ريحانة تهتز و نور يتلألأ و نهر يطرد و زوجة لا تموت مع حبور و نعيم و مقام الأبد و روى أبو سعيد الخدري عنه ص أن الله سبحانه لما حوط حائط الجنة لبنة من ذهب و لبنة من فضة و غرس غرسها قال لها تكلمي فقالت قد أفلح المؤمنون فقال طوبى لك منزل الملوك و

روى جابر بن عبد الله عنه ع إذا دخل أهل الجنة الجنة قال لهم ربهم تعالى أ تحبون أن أزيدكم فيقولون و هل خير مما أعطيتنا فيقول نعم رضواني أكبر و عنه ع إن أحدهم ليعطى قوة مائة رجل في الأكل و الشرب فقيل له فهل يكون منهم حدث أو قال خبث قال عرق يفيض من أعراضهم كريح المسك يضمر منه البطن و روى الزمخشري في ربيع الأبرار و مذهبه في الاعتزال و نصرة أصحابنا معلوم و كذلك في انحرافه عن الشيعة و تسخيفه لمقالاتهم أن رسول الله محمدا ص قال لما أسري بي أخذني جبرئيل فأقعدني على درنوك من درانيك الجنة ثم ناولني سفرجلة فبينا أنا أقلبها انفلقت فخرجت منها جارية لم أر أحسن منها فسلمت فقلت من أنت قالت أنا الراضية المرضية خلقني الجبار من ثلاثة أصناف أعلاي من عنبر و أوسطي من كافور و أسفلي من مسك ثم عجنني بماء الحيوان و قال لي كوني كذا فكنت خلقني لأخيك و ابن عمك علي بن أبي طالب قلت الدرنوك ضرب من البسط ذو خمل و يشبه به فروة البعير قال الراجز جعد الدرانيك رفل الأجلاد

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثالث

منها (فى صفة الجنّة:) فلو رميت ببصر قلبك نحو ما يوصف لك منها لغرفت نفسك عن بدائع ما أخرج إلى الدّنيا من شهواتها و لذّاتها و زخارف مناظرها و لذهلت بالفكر فى اصطفاق أشجار غيّبت عروقها فى كثبان المسك على سواحل أنهارها، و فى تعليق كبائس اللّؤلؤ الرّطب فى عساليجها و أفنانها، و طلوع تلك الثّمار مختلفة فى غلف أكمامها، تجنى من غير تكلّف، فتأتى على منية مجتنيها، و يطاف على نزّالها فى أفنية قصورها بالأعسال المصفّقة، و الخمور المروّقة، قوم لم تزل الكرامة تتمادى بهم حتّى حلّوا دار القرار، و أمنوا نقلة الأسفار، فلو شغلت قلبك أيّها المستمع بالوصول إلى ما يهجم عليك من تلك المناظر المونقة لزهقت نفسك شوقا إليها، و لتحمّلت من مجلسىّ هذا إلى مجاورة أهل القبور استعجالا بها، جعلنا اللّه و إيّاكم ممّن يّسعى بقلبه إلى منازل الأبرار برحمته

تفسير بعض ما فى هذه الخطبة من الغريب

قوله عليه السّلام: يؤرّ بملاقحة، الأرّ: كناية عن النّكاح يقال: أرّ الرّجل المرأة يؤرّها، إذا نكحها، و قوله عليه السّلم كأنّه قلع دارىّ عنجه نؤتيّه، القلع: شراع السّفينة، و دارىّ منسوب إلى دارين و هى بلدة على البحر يجلب منها الطّيب، و عنجه أى عطفه، يقال: عنجت النّاقة كنصرت أعنجها عنجا إذا عطفتها، و النّوتىّ الملّاح، و قوله عليه السّلام: ضفّتى جفونه، أراد جانبىّ جفونه، و الضّفتان: الجانبان، و قوله عليه السّلام و فلذا الزّبرجد، الفلذ: جمع فلذة، و هى القطعة، و الكبائس جمع الكباسة و هى العذق، و العساليج: الغصون، واحدها عسلوج.

ترجمه

قسمتى از همين خطبه است: در وصف بهشت (اى كسى كه بزيب و زينت اين جهان پاى بندى) اگر بديده دل بسوى آنچه از بهشت كه براى تو وصف كرده مى شود نظر افكنى، البتّه نفس تو از هر چه از خواهشها و خوشيها و آرايشهائيكه در اين جهان در نظرت جلوه كرده است بى ميل و از آن دورى خواهى گزيد، و در آهنگ و نواى بهم خوردن برگهاى درختانى كه (در هم پيچيده و) در كنار جويبارهاى بهشت ريشه هايشان در توده هاى مشگ پنهان گشته، و در خوشه هاى مرواريد تازه و تريكه در شاخهاى كلفت و نازك آويزان، و در آن ميوه هاى الوانى كه در پوست شكوفه هاى آن درختان نمايان، و بدون زحمت و رنج چيده مى شود، و طبق ميل چيننده بدست مى آيد، متفكّر و مدهوش خواهى ماند، و براى اهل بهشت در جلو قصرهاى آن (بدست غلمان پاك سرشت ظرفها و جامه هاى) عسلهاى پاكيزه و شربتهاى مصفّا گردش داده مى شود (تا هر كه خواهد از آن بياشامد) بهشتيانند كه عطا و بخشش الهى شامل حالشان مى شود، تا آن گاه كه در سراى هميشگى (كه خدا بر ايشان مقرّر داشته) فرود آيند، و از انتقال و سفرها (ى عالم مرگ و برزخ و قيامت) آسوده گردند، هان اى شنونده اگر مشغول سازى ديده (دلت) را بجانب آن مناظر بهجت انگيزى كه بتو خواهد رسيد البتّه از شوق رسيدن به آنها جان از تنت بيرون رود، و البتّه از فرط شتاب براى وصول بآن مناظر (ديدنى) از همين مجلس من بهمسايگى اهل گورستان خواهى شتافت، خداوند به فضل و رحمتش ما و شما را از كسانى قرار دهد كه از صميم قلب براى رفتن بمنزلهاى نيكان تلاش و كوشش مى نمايند سيّد رضى ره فرمايد: چند سخن شگفت انگيز اين خطبه را معنى اين است:

حضرت مى فرمايد: يؤرّ بملاقحة لفظ أرّ كناية از نزديكى است عرب گويد: أرّ الرّجل المرأة آن گاه كه زن را هم آغوش خويش قرار دهد، و فرمايش ديگر آن حضرت عليه السّلام كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيّه قلع بادبان كشتى و دارىّ منسوب بدارين است، و آن شهرى است كنار دريا كه عطر از آن آورده مى شود و عنجه يعنى آن را بر گرداند گفته مى شود: عنجت النّاقة (كنصرت) أعنجها عنجا آن گاه كه سر شتر را بر گردانى، و فرمايش ديگر آن حضرت عليه السّلام ضفّتى جفونه از اين جمله اراده فرموده است دو طرف پلكهاى چشم آن طاوس را و ضفّتان يعنى هر دو جانب. و سخن ديگر آن حضرت عليه السّلام و فلذ الزّبرجد فلذ جمع فلذة و آن بمعناى قطعه و پاره ميباشد و كبائس جمع كباسه بمعنى عذق است يعنى خوشه خرما و عساليج بمعنى شاخه ها، و مفرد آن عسلوج است

نظم

  • اگر سوى بهشت اى مرد عاقلنظر آرى ز راه ديده دل
  • برايت هر چه وصفش شد به بينى ز هر چه غير آن دورى گزينى
  • ز زيب و زيور گيتى كه منظوربچشمت هست از آن ميلت شود دور
  • شنو آهنگ آن برگ درختان كه رسته در كنار جويباران
  • بهم پيچيده سر آورده در همپى هر يك بتوده مشگ محكم
  • بهر شاخى كز آن اشجار زيبا است چو مرواريد تربس خوشه پيدا است
  • شكوفه ميوه بيرون داده از پوستبراه ميهمانان ديده او است
  • سوى هر ميوه هر كسى كرد آهنگ بدون زحمتش آيد فرا چنگ
  • براى هر كه در آن قصر اعلا استعسلها پاك و پاكيزه مهيّا است
  • غلامانيكه ميگون چشمشان مست شرابى صاف را دارند در دست
  • همه در طرف آن گلشن بگردش ز مهمانان خويش اندر نوازش
  • تو اين معنى كأس من معين دانز قول لذّة للشّاربين خوان
  • كسانى كاندر اين دار كرامت گزيده نعمت و رسته ز زحمت
  • شده ايمن ز آزار سفرهابياسوده ز رنج رهگذرها
  • رهانده جان ز اندوه و تباهى شده وارد بدربار الهى
  • عطا و لطف و فيض و فضل يزدانببارد بر سر آنان چو باران
  • خلاصه اين مطالب هر كه خوانددل از آلودگيها مى رهاند
  • باين آوازها هر كس دهد گوشز خوشحالى شود بيخويش و مدهوش
  • تو اى سامع گر از روى تفكركنى در جنّت اعلا تدبّر
  • بدانى كه بچه قصرت حلول استچه نعمتها در آن بهرت وصول است
  • چه دار و مركزت دار قرار است در آغوشت چه فرّخ رخ نگار است
  • ز چه فرش است سالونت مفرّشز چه نقش است ايوانت منقّش
  • چه شربتهائى از شوقت بكام است چسان كارت بدلخواه و مرام است
  • بود كام تو شيرين از چه شكّرشدى از هجر بر وصل چه دلبر
  • ز چه خشت است بر جا پايگاهت ز چه دستى است بر پا دستگاهت
  • چرا خاشاك باغت زعفران استعسل بهر چه در جويت روان است
  • چرا بى سيم كاخت پر ز نور است ز تاريكى چرا قلبت بدور است
  • چه طاووسى است در شاخت غزلخوانچو طوطى در سخن در شكرّستان
  • اگر اينها كه بشمردم بدانى ز دنيا پر چو عنقا بر فشانى
  • ز عشق حق كبوتر و از پروازكند جانت شود با عيش و ساز
  • از اين محفل سمند شوق تازى مكان در نزد اهل قبر سازى
  • مگر از قبر بيرون نادرى سربجز در قرب قصر يار و دلبر
  • تمنّا دارم از درگاه يزدان كه من را با شما از راه احسان
  • در آرومان بزمره آن كسانىكه در احراز عيش جاودانى
  • همه در كوشش و سعى و تلاش اندبدل جز تخم نيكوئى نپاشند
  • ميان ماو و آنها را كند جمعشود روشن درونمان از يكى شمع
  • ز زنهاى بهشتى يك نفر زن كند در چرخ چهارم گر كه مسكن
  • تبسّم گر كند از درّ دندانكند روشن جهان چون مهر تابان
  • ز نور خويش خور بيگانه گرددبر آن شمع چون پروانه گردد
  • شود روشن شب تاريك چون روزهزاران ره به از ماه دل افروز
  • ز بوى مشگ خويش آن آفت هوش خلايق را كند يكباره مدهوش
  • كشد در دام زلفين گره گيرتمامى شير مردان را چو نخجير
  • و گر يك جامه ز اهل نعمت و نازشود در آسمان اين جهان باز
  • نيارد هيچ ديده ديدنش تابشود چون مهر ديده ديده پر آب
  • ز انوارش روانها تيره گرددز ديدارش خردها خيره گردد
  • خوشا آن كس كه بروى گشته سنّتز راه طاعت حق باغ جنّت
  • زده صف پيش رويش شاد و خندان غلامانى چنان خورشيد رخشان
  • در آميزش درون قصر با حوربدل آسوده و از چشم بد دور
  • عروسانى كه با چشمان شهلاربوده دل ز دست مرد دانا
  • سمن سيما و مه پيكر بتائىكه بخشند از لب آب زندگانى
  • برفتن نيك كبكى خوش تدزوى بقامت هر يكى زيبنده سروى
  • سخنهاشان نهفته در كرشمهفسون و غمزه آموزند بر مه
  • لبان لعل آنان در تبسّم ره بوسه در آن از روشنى گم
  • رخ مؤمن عيان در سينه حورچو اندر آب عكس چشمه نور
  • دهان از خنده آن كرده شيرين ز چشم مست آن ديگر خمارين
  • ز باغ وصل دامن كرده پر گليكى خرمن در آغوشش ز سنبل
  • دل اندر زلف عطر آميز بسته ز بوس لب خمار سر شكسته
  • در آن بستان ز پستان و ز خندانهمى نارنج و به چيند چو مستان
  • اگر خواهى بدانى حسن حوران بقرآن قاصرات الطّرف بر خوان

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS