دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 173 نهج البلاغه بخش 1 : ويژگى‏ هاى رهبر اسلامى

خطبه 173 نهج البلاغه بخش 1 به موضوع "ويژگى‏ هاى رهبر اسلامى" می پردازد.
No image
خطبه 173 نهج البلاغه بخش 1 : ويژگى‏ هاى رهبر اسلامى

موضوع خطبه 173 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 173 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 173 نهج البلاغه بخش 1

ويژگى هاى رهبر اسلامى

متن خطبه 173 نهج البلاغه بخش 1

رسول الله

أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِهِ

الجدير بالخلافة

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ أَلَا وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ رَجُلًا ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا خَيْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَيْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَيَّنُوا فَإِنَّ لَنَا مَعَ كُلِّ أَمْرٍ تُنْكِرُونَهُ غِيَراً

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در مدح پيغمبر اكرم، و اشاره بوظائف امامت، و ترغيب به پرهيزكارى، و مذمّت از دنيا):

قسمت أول خطبه

پيغمبر اكرم امين وحى خدا و خاتم پيغمبران و مژده دهنده رحمت و بيم كننده از عذاب او بود (احكام خداوند سبحان را با درستى و بدون كم و زياد بمردم تبليغ نمود، و بعد از او پيغمبرى نخواهد آمد، و نيكوكاران را ببهشت جاويد مژده داده، بد كاران را از عذاب هميشگى مى ترسانيد).

قسمت دوم خطبه

اى مردم، سزاوارتر شخص بامر خلافت تواناترين مردم است بر آن (از جهت سياست مدنيّه و تدبير جنگ و زد و خورد با دشمن و نظم دادن امور رعيّت) و داناترين آنان است در آن بامر (و احكام) خداوند، پس اگر (در اين باب) فتنه انگيزى به تباهكارى پردازد (در اوّل بايد) از او بازگشت بحقّ و آنچه سزاوار است خواسته شود، و اگر امتناع نمود كشته مى گردد (بايد او را كشت، پس بهمين دليل مى گوئيم: خلفاء بنا حقّ بخلافت رسيده اند، زيرا غير شخص تواناى در سياست مدنيّه و امور رعيّت و داناى بجميع احكام دين لياقت اين مقام را ندارد، و كسى نمى گويد كه ايشان داراى اين دو صفت بوده اند) و (چون معاويه دليل مخالفت خود با امير المؤمنين عليه السّلام، را باهل شام مى گفت: من در امر خلافت آن حضرت حاضر نبوده بيعت نكرده ام، و طلحه و زبير براى عذر نقض بيعت مى گفتند: ما از بيعت پشيمان گشته باشتباه خود پى برديم، امام عليه السّلام از روى مماشات به بطلان و نادرستى گفتارشان اشاره نموده مى فرمايد): بجان خودم سوگند اگر امامت تا همه مردم حاضر نباشند منعقد نگردد هرگز صورت نخواهد گرفت (زيرا هنگام تعيين امام حضور همه مردم در يك جا ممكن نيست) ولى كسانيكه اهل آن هستند (بزرگان اصحاب و آشنايان براه خير و شرّ چون با كسى بيعت نمودند) بر آنان كه هنگام تعيين امامت حاضر نيستند حكم ميكنند (آنها را وادار مى نمايند كه كار انجام شده را بپذيرند) پس در اين صورت آنكه حاضر بوده نبايد برگردد (نقض بيعت نمايد) و آنكه غائب بوده نبايد (ديگرى را) اختيار كند (و چون مخالفين از آنچه عقل بر صحّت و درستى آن حكم ميكند پيروى نمى نمايند، و رويّه اى را كه در باره خلفاء پيش از اين عملى شد نمى پذيريد و منظور از اين بهانه جوئيها آنست كه بناحقّ خلافت را بدست آرند) آگاه باشيد من با دو كس مى جنگم: يكى آنكه ادّعاء كند آنچه را كه براى او نيست (مانند معاويه كه خلافت را بدون داشتن لياقت ادّعاء مى نمود) و يكى آنكه رو گرداند از چيزيكه بعهده گرفته (چون طلحه و زبير كه بيعتى را كه وفاى بآن لازم بود شكستند).

قسمت سوم خطبه

اى بندگان خدا شما را بتقوى و ترس از خدا سفارش مى نمايم، زيرا تقوى بهترين چيزى است كه بندگان همديگر را بآن توصيه و سفارش كنند، و نزد خدا بهترين عاقبتها است (بهترين كارها كارى است كه در دنيا بتقوى خاتمه يابد) و بتحقيق دروازه جنگ بين شما و اهل قبله (كه بظاهر مسلمانند) گشوده شده، و كسى حامل و بدست گيرنده اين بيرق (جنگ با ايشان و شرائط آن) نيست مگر آنكه (بحقائق) بينا و (در سختيها) شكيبا و بآنچه كه حقّ و درست است دانا باشد (امام عليه السّلام، خلاصه جنگ ما با ياغيان اهل قبله كه در نظر شما بزرگ مى نمايد از روى جهل و غفلت از احكام خدا نمى باشد، بلكه طبق دستور او است) پس بجا آوريد آنچه را كه بآن مأمور مى گرديد، و عمل نكنيد بآنچه را كه از آن منع مى شويد، و در كارى مشتابيد (در قبول و ردّ آن عجله نكنيد) تا تحقيق نمائيد (امر و نهى ما را در آن بفهميد) زيرا حقّ ما است تغيير دادن آنچه را كه شما (از روى نادانى) انكار مى كنيد (بسا كه چيزى را انكار نمائيد و صلاح در قبول آن باشد، و بسا قبول مى نماييد و مصلحت در ردّ آن است، پس چون بحقائق آگاه نيستيد در هر امرى گفتار ما را بپذيريد).

ترجمه مرحوم شهیدی

امين وحى اوست و خاتم فرستادگانش، رحمت او را مژده دهنده و از كيفر او ترساننده. مردم سزاوار به خلافت كسى است كه بدان تواناتر باشد، و در آن به فرمان خدا داناتر. اگر فتنه جويى فتنه آغازد، از او خواهيد تا با جمع مسلمانان بسازد، و اگر سرباز زند سر خويش ببازد. به جانم سوگند، اگر كار امامت راست نيايد جز بدانكه همه مردم در آن حاضر بايد، چنين كار ناشدنى نمايد. ليكن كسانى كه- حاضرند و- حكم آن دانند، بر آنان كه حاضر نباشند، حكم رانند، و آن گاه حاضر حق ندارد سرباز زند و نپذيرد، و نه غايب را كه ديگرى را امام خود گيرد. بدانيد كه من با دو كس مى ستيزم: آن كه چيزى را خواهد كه حقّ آن را ندارد، و آن كه حقّى را كه برگردن اوست نگزارد. بندگان خدا شما را به پرهيزگارى وصيّت مى كنم، كه پرهيزگارى بهترين چيزى است كه بنده خدا ديگرى را وصيّت كند كه آن را پيشه گيرد، و نزد خدا بهترين كارها آن است كه به تقوى پايان پذيرد. ميان شما و اهل قبله در جنگ گشوده شد، و اين علم را برندارد مگر آن كه بينا و شكيباست، و داند كه حقّ در كجاست. پس بدانچه شما را فرمان داده اند روى آريد، و از آنچه شما را بازداشته اند دست بداريد و تا چيزى را آشكارا ندانيد، شتاب مياريد. چه، بود كه ما را در آنچه ناخوش مى داريد رايى ديگر بود- اگر آنچه خواهيد با كتاب و سنّت برابر بود- .

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن ولي ربّ العالمين و وصيّ خاتم النبيّين است متضمّن مدايح حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مبيّن بعض وظايف امامت و مشتمل بر فضيلت تقوى و پرهيزكارى و مذمّت بيوفائى دنياى فاني مى فرمايد: پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله امين وحى پروردگار است، و ختم كننده پيغمبران حضرت آفريدگار، و مژده دهنده است برحمت او، و ترساننده است از عقوبت آن، اى مردمان بدرستى قابل و لايق مردمان باين أمر خلافت قوى ترين ايشان است بر او و داناترين ايشان است بأوامر خدا در آن، پس اگر كسى مهيّج شرّ و فساد بشود طلب مى شود رجوع او بسوى حق، و اگر امتناع نمايد بايد مقاتله بشود. قسم بزندگاني خودم اگر باشد امامت اين كه منعقد نباشد تا اين كه حاضر بشود عموم خلايق نيست بسوى او هيچ طريق، و ليكن أهل امامت حكم ميكنند بهر كس كه غايب بشود در مجلس بيعت پس از آن نيست حاضر را اين كه رجوع نمايد از بيعتي كه نموده و نه غايب را اين كه صاحب اختيار باشد. آگاه باشيد كه بدرستى كه من مقاتله ميكنم با دو كس يكى آنكه ادّعا نمايد چيزى را كه حقّ او نيست و ديگرى آنكه منع نمايد حقّي را كه بر ذمه او است. وصيّت ميكنم من شما را اى بندگان خدا بتقوى و پرهيزكارى خدا پس بدرستى كه آن تقوى بهترين چيزيست كه وصيت كرده اند بندگان بان، و بهترين عواقب اموراتست نزد خدا، و بتحقيق مفتوح شد باب جنگ در ميان شما و در ميان أهل قبله، و حامل نمى شود اين علم بوجوب قتال أهل قبله را مگر أهل بصيرت و صبر، و مگر صاحب علم بمواضع حق پس امضاء بكنيد هر چيزى را كه مأمور مى شويد بان و توقف نمائيد نزد چيزى كه نهى كرده مى شويد از آن، و تعجيل نكنيد در كارى تا اين كه درست بفهميد حقيقت آن را پس بدرستى كه ما راست با هر چيزى كه شما انكار نمائيد آن را تغيير و تبديلي.

شرح ابن میثم

أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِهِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ أَلَا وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ رَجُلًا ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا خَيْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَيْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاقِعِ الْحَقِّ فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَيَّنُوا فَإِنَّ لَنَا مَعَ كُلِّ أَمْرٍ تُنْكِرُونَهُ غِيَراً

المعنى

أقول: صدر هذا الفصل من ممادح الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فشهادة كونه أمينا على التنزيل من التحريف و التبديل العصمة، و شهادة ختامه للرسل قوله تعالى «وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ» و كونه بشير رحمته بالثواب الجزيل و نذير نقمته بالعذاب الوبيل قوله تعالى «إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً». ثمّ أردفه ببيان أحكام: الأوّل: بيان أحكام الّذي هو أحقّ الناس بأمر الخلافة و حصر الأحقّ به في أمرين: أحدهما أقوى الناس عليه و هو الأكمل قدرة على السياسة و الأكمل علما بمواقعها و كيفيّاتها و كيفيّة تدبير المدن و الحروب و ذلك يستلزم كونه أشجع الناس. و الثاني أعملهم بأوامر اللّه فيه، و مفهوم الأعمل بأوامر اللّه يستلزم الأعلم باصول الدين و فروعه ليضع الأعمال مواضعها، و يستلزم أشدّ حفاظا على مراعاة حدود اللّه و العمل بها، و ذلك يستلزم كونه أزهد الناس و أعفّهم و أعدلهم. و لمّا كانت هذه الفضائل مجتمعة له عليه السّلام كان إشارة إلى نفسه، و روى عوض أعملهم أعلمهم. الثاني: في بيان حكم المشاغب للإمام بعد انعقاد بيعته و هو أنّه يستعتب: أى أنّه في أوّل مشاغبته يطلب منه العتبى و الرجوع إلى الحقّ و الطاعة بلين القول فإن أبى قوتل و ذلك الحكم مقتضى قوله تعالى «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما»«» الآية. الثالث: بيان كيفيّة انعقاد الإمامة بالإجماع فبيّن بقوله: و لعمرى. إلى قوله: ما إلى ذلك سبيل. أنّ الإجماع لا يعتبر فيه دخول جميع الناس حتّى العوامّ. إذ لو كان ذلك شرطا لأدّى إلى أن لا ينعقد إجماع قطّ فلم تصحّ إمامة أحد أبدا لتعذّر اجتماع المسلمين بأسرهم من أطراف الأرض بل المعتبر في الإجماع اتّفاق أهل الحلّ و العقد من امّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم على بعض الأمور، و هم العلماء، و قد كانوا بأسرهم مجتمعين حين بيعته عليه السّلام فليس لأحد منهم بعد انعقادها أن يرجع، و لا لمن عداهم من العوامّ و من غاب عنهما أن يختاروا غير من أجمع هؤلاء عليه. فإن قلت: إنّه عليه السّلام إنّما احتجّ على القوم بالإجماع على بيعته، و لو كان متمسّك آخر من نصّ أو غيره لكان احتجاجه بالنصّ أولى فلم يعدل إلى دعوى الإجماع. قلت: احتجاجه بالإجماع لا يتعرّض لنفى النصّ و لا لإثباته بل يجوز أن يكون النصّ موجودا، و إنّما احتجّ عليهم بالإجماع لاتّفاقهم على العمل به فيمن سبق من الأئمّة، و لأنّه يحتمل أن يكون سكوته عنه لعلمه بأنّه لا يلتفت إلى ذكره على تقدير وجوده لأنّه لمّا لم يلتفت إليه في مبدء الأمر حين موت الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم فبالأولى أن لا يلتفت إليه الآن و قد طالت المدّة و بعد العهد فلم تكن في ذكره فايدة. الرابع: بيان من يجب قتاله و هو أحد رجلين: الأوّل: رجل خرج على الإمام العادل بعد تمام بيعته و ادّعى أنّ الإمامة حقّ له و قد ثبت بالإجماع على غيره أنّها ليست له، و الثاني: رجل خرج على الإمام و لم يمتثل له في شي ء من الأحكام. و الأوّل إشارة إلى أصحاب الجمل، و الثاني إلى معاوية و أصحابه. ثمّ عقّب بالوصيّة بتقوى اللّه فإنّها خير زاد عند اللّه يستعقبه الإنسان من حركاته و سكناته و لمّا كان كذلك كان خير ما تواصى به عباد اللّه. و قوله: و قد فتح باب الحرب بينكم و بين أهل القبلة. إلى قوله: غيرا. إعلام لأصحابه بحكم البغاة من أهل القبلة على سبيل الإجمال، و أحال التفصيل على أوامره حال الحرب، و قد كان الناس قبل حرب الجمل لا يعرفون كيفيّة قتال أهل القبلة و لا كيف السنّة فيهم إلى أن علموا ذلك منه عليه السّلام. و نقل عن الشافعي أنّه قال: لو لا علىّ ما عرفت شي ء من أحكام أهل البغى. و قوله: و لا يحمل هذا العلم إلّا أهل البصر. أى أهل البصائر، و العقول الراجحة، و الصبر: أى على المكاره و عن التسرّع إلى الوساوس، و العلم بمواضع الحقّ. و ذلك أنّ المسلمين عظم عندهم حرب أهل القبلة و أكبروه، و المقدمون منهم على ذلك إنّما أقدموا على خوف و حذر. فقال عليه السّلام: إنّ هذا العلم لا يدركه كلّ أحد بل من ذكره. و روى العلم بفتح اللام، و ذلك ظاهر فإنّ حامل العلم عليه مدار الحرب و قلوب العسكر منوطة به فيجب أن يكون بالشرائط المذكورة ليضع الأشياء مواضعها. ثمّ أمرهم بقواعد كلّيّة عند عزمه على المسير للحرب و هي أن يمضوا فيما يؤمرون به و يقفوا عند ما ينهون عنه و لا يعجلوا في أمر إلى غاية أن يتبيّنوه: أى لا يتسرّعوا إلى إنكار أمر فعله أو يأمرهم به حتّى سألوه عن فايدته و بيانه. فإنّ له عند كلّ أمر ينكرونه تغييرا: أى قوّة على التغيير إن لم يكن في ذلك الأمر مصلحة في نفس الأمر و فايدة أمرهم بالتبيّن عند استنكار أمر أنّه يحتمل أن لا يكون ما استنكروه منكرا في نفس الأمر فيحكمون بكونه منكرا لعدم علمهم بوجهه، و يتسرّعون إلى إنكاره بلسان أو يد فيقعون في الخطأ. قال بعض الشارحين: و في قوله: فإنّ لنا عند كلّ أمر ينكرونه تغييرا. إيماء إلى أنّه ليس كعثمان في صبره على ارتكاب الناس لما كان ينهاهم عنه بل يغيّر كلّ ما ينكره المسلمون و يقتضى العرف و الشرع تغييره.

ترجمه شرح ابن میثم

أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِهِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ أَلَا وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ رَجُلًا ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا خَيْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَيْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاقِعِ الْحَقِّ  فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَيَّنُوا فَإِنَّ لَنَا مَعَ كُلِّ أَمْرٍ تُنْكِرُونَهُ غِيَراً

ترجمه

«پيغمبر اكرم (ص) امين وحى خداوند، و خاتم پيامبران، و مژده آور رحمت و بيم دهنده عذاب او بود. اى مردم سزاوارترين مردم براى اين امر (خلافت) كسى است كه نسبت به آن از همگى نيرومندتر و به دستورهاى خداوند در اين باره، از همه كس داناتر باشد، پس اگر فتنه جويى به آشوبگرى پردازد بايد از او خواسته شود دست از آن باز دارد و اگر باز نايستد بايد كشته شود، به جان خودم سوگند اگر امامت و پيشوايى جز با حضور همگى مردم منعقد نمى شود براى تحقّق آن راهى نيست ليكن كسانى كه شايستگى حلّ و عقد امور را دارند از جانب كسانى كه حضور ندارند رايزنى مى كنند و خليفه را برمى گزينند، پس از آن كسى كه حاضر بوده نمى تواند از رأى خود باز گردد، و آن كه غائب بوده نبايد راهى ديگر برگزيند، آگاه باشيد من با دو كس مى جنگم، يكى آن كه ادّعاى چيزى كند كه در آن حقّى ندارد و ديگر كسى كه از اداى حقّى كه بر اوست شانه تهى كند. اى بندگان خدا شما را به پرهيزكارى سفارش مى كنم، زيرا اين بهترين چيزى است كه بندگان خدا بايد آن را به همديگر سفارش كنند، و نيكوترين سرانجامى براى كارها در نزد خداوند است، اينك باب جنگ و ستيز ميان اهل قبله گشوده شده است، و كسى نمى تواند پرچمدار مقابله با آن شود مگر اين كه اهل بينش و شكيبايى بوده و به موارد حقّ دانا باشد. پس به آنچه فرمان داده مى شويد اقدام كنيد و از آنچه نهى مى شويد باز ايستيد و تا امرى را روشن و معلوم نكرده ايد در باره آن شتاب نكنيد، زيرا براى ماست كه آنچه را شما نمى پسنديد تغيير دهيم.

شرح

آغاز اين خطبه در ستايش پيامبر اكرم (ص) است، گواه اين كه آن حضرت امين وحى و تنزيل است و آن را از تحريف و تبديل حفظ مى كند عصمت اوست، و گواه اين كه خاتم پيامبران است قول خداوند متعال است كه فرموده است «وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ» و دليل اين كه مژده دهنده رحمت الهى به دادن ثوابهاى فراوان و بيم دهنده كيفر او به وسيله عذابهاى سخت و دردناك است آيه شريفه «إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً«»» مى باشد. سپس امام (ع) نكاتى را به شرح زير بيان كرده است: 1 احكامى كه بر طبق آنها آن حضرت از همگان براى خلافت سزاوار و شايسته تر است، حصر حقانيّت و شايستگى به آن بزرگوار از دو نظر است: اوّل اين كه بايد نيرومندترين مردم، عهده دار امر خلافت شود، و آن حضرت در سياست و اداره امور مملكت از همگان نيرومندتر، و در شناخت شرايط و موقعيّتها و چگونگى تدبير امور شهرها و اداره جنگها از همه كس داناتر، و به سبب داشتن اين صفات شجاعترين و دليرترين مردم بوده است. دوم اين كه زمامدار بايد بيش از ديگران دستورهاى خداوند را در امور خلافت به كار بندد. و اين كار مستلزم آن است كه امام در اصول و فروع دين داناتر از ديگران باشد تا هر كارى را در جاى خود انجام دهد، همچنين لازمه اين امر، حفظ و مراعات شديد حدود الهى و عمل به آنهاست و اين خود مستلزم آن است كه از همه افراد مردم زاهدتر و پارساتر و عادلتر باشد، و چون همه اين فضيلتها در وجود آن حضرت مجتمع بود، با اين سخن اشاره به نفس نفيس خويش فرموده است. 2 احكامى است در باره كسى كه پس از انعقاد بيعت با امام فتنه انگيزى و آشوبگرى كند كه بايد در آغاز به نرمى او را راضى كنند و بخواهند كه به راه حقّ باز گردد، پس از اين اگر امتناع ورزد بايد با او پيكار شود، و اين حكم به مقتضاى گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما«»». 3 در چگونگى برگزيدن امام از طريق اجماع است كه آن را طىّ عبارت: و لعمري تا ما إلى ذلك سبيل بيان فرموده است، و مفهوم آن اين است كه در اجماع شرط نيست همه مردم حتّى مردم عامى در آن شركت داشته باشند، زيرا اگر مشروط به اين شرط باشد هرگز اجماع متحقّق و منعقد نخواهد شد، و لازم مى آيد امامت هيچكس به صحّت صورت نگيرد، براى اين كه اجتماع همگى مسلمانان از اطراف و اكناف روى زمين امرى متعذّر و غير ممكن است، بلكه آنچه در اجماع شرط و معتبر است اين است كه اهل حلّ و عقد از امّت محمّد (ص) در يكى از امور اتّفاق كنند«»، و اهل حلّ و عقد همان علما و دانشمندان امّتند، و اينها همگى در هنگام بيعت با آن حضرت اجتماع و اتّفاق داشته اند و هيچ كس از آنها و غير آنها از عوام مردم نمى تواند پس از انعقاد امامت از اطاعت سر باز زند، همچنين كسى كه غايب بوده و در اجماع حضور نداشته نمى تواند راهى غير از آنچه اهل حلّ و عقد بر آن اتّفاق كرده اند، برگزيند. اگر گفته شود امير مؤمنان (ع) تنها به اجماع مردم بر بيعت خود استدلال كرده است و اگر نص يا دليل ديگرى بر صحّت امامت او وجود داشت استدلال به نصّ سزاوارتر بود و از اجماع سخن نمى فرمود.

پاسخ اين است كه استدلال آن حضرت به اجماع، افاده نفى نصّ و يا اثبات آن را نمى كند، بلكه جايز است ضمن احتجاج به اجماع، نصّ هم موجود باشد، و به مناسبت سابقه عمل نسبت به خلفاى پيشين تنها به اجماع استدلال فرموده باشد، و هم محتمل است كه خوددارى آن حضرت از استدلال به نصّ براى اين بوده كه مى دانسته است با وجود آن، به ذكر و يادآورى نصّ التفات و توجّهى نمى شود زيرا وقتى كه در ابتداى كار و هنگام رحلت رسول خدا (ص) به آن اعتنا نشده است پس از گذشت مدّتى طولانى از صدور آن، و دگرگونى اوضاع، در ذكر آن سودى متصوّر نيست. 4 بيان اين است كه جنگ با دو كس واجب است، اوّل آن كسى كه پس از انجام يافتن بيعت با امام عادل، بر او خروج كرده سر به نافرمانى بردارد و ادّعا كند كه پيشوايى حقّ اوست در حالى كه براى ديگران به اجماع ثابت است كه حقّ او نيست، دوّم مردى كه در برابر امام سركشى و طغيان كند و هيچ يك از احكام و فرمانهاى او را نپذيرد، روشن است كه مراد از دسته اوّل اصحاب جمل است و دوّمين اشاره به معاويه و ياران اوست. امام (ع) در دنباله اين سخنان به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كند، زيرا پرهيزگارى و دورى جستن از معصيت خداوند بهترين توشه اى است كه انسان آن را در كوششها و جنبشهاى زندگيش دنبال مى كند، از اين رو تقوا نيكوترين چيزى است كه بايد بندگان خدا به يكديگر سفارش كنند. فرموده است: و قد فتح باب الحرب... تا غيرا. اين گفتار مشتمل بر اعلام حكم متجاوزان و سركشان از اهل قبله است كه بطور اجمال بيان، و تفصيل آن را به اوامرى كه در باره جنگ با آنان صادر مى كند احاله فرموده است، زيرا مردم پيش از رويداد جنگ جمل تكليف خود را در باره جنگ با اهل قبله نمى دانستند و آگاه نبودند كه سنّت و حكم شرعى در اين باره چيست تا اين كه مسائل آن را از آن حضرت فرا گرفتند، از شافعى«» نقل شده كه گفته است: اگر على (ع) نمى بود احكامى كه در باره متجاوزان از اهل اسلام است به هيچ وجه شناخته نمى شد.

فرموده است: و لا يحمل هذا العلم إلّا أهل البصر. يعنى پرچم مقابله با ستمكاران و متجاوزان اهل قبله را جز صاحبان بينش و خردهاى برتر كسى نمى تواند به دوش كشد، و آنانى كه در برابر رويدادهاى ناگوار شكيبايى، و در قبال وسوسه ها از شتاب خوددارى و به موارد حقّ آگاهى دارند مى توانند آن را رهبرى كنند، بايد دانست كه در آن زمان مسلمانان جنگ با اهل قبله يعنى نبرد با يكديگر را گناهى بزرگ و مهمّ مى شمردند، و با ترس و بيم در اين امر شركت مى كردند، از اين رو امام (ع) فرموده است كه پرچم قيام عليه متجاوزان اهل اسلام را جز آنانى كه بر شمرده كسى نمى تواند به دوش كشد، و واژه علم (پرچم) در خطبه به فتح لام روايت شده است. و معناى آن روشن است زيرا در جنگ، پرچمدار، به منزله مدار و محور است و دلهاى رزمندگان به آن بسته است، لذا لازم است كسى كه رايت اين كار را بر عهده دارد به صفاتى كه ذكر فرموده آراسته باشد تا بتواند هر كارى را در محلّ و موقع خود انجام دهد.

سپس امام (ع) مردم را به اصولى كلّى توجّه مى دهد كه در هنگام عزيمت براى نبرد با متجاوزان اهل قبله رعايت كنند، و عبارت است از اين كه به هر چه فرمان داده مى شوند اقدام كنند و از هر چه نهى مى شوند دست باز دارند، و در باره كارى كه آن را به خوبى روشن و مشخّص نكرده اند شتاب نورزند، مراد از جمله اخير اين است كه در انكار امرى كه آن حضرت انجام و يا فرمان داده، پيش از آن كه چگونگى و فايده آن را از او جويا شوند شتاب نكنند، زيرا آن حضرت مى تواند هر امرى را كه ناپسند آنهاست تغيير دهد يعنى اگر حقيقة در آن امر مصلحت و سودى نباشد در آن دگرگونى به عمل آورد، اين كه امام (ع) دستور مى دهد اگر امرى مورد ناخشنودى و انكار آنهاست چگونگى آن را روشن سازند براى اين است كه امكان دارد آنچه ناپسند آنهاست در حقيقت زشت و ناپسند نباشد، و به سبب ناآگاهى به علل و مصالح، آن را زشت شمارند و با زبان يا عمل به انكار آن بشتابند و در نتيجه دچار خطا و لغزش شوند.

يكى از شارحان در باره گفتار آن حضرت كه فرموده است: فإنّ لنا عند كلّ أمر ينكرونه غيرا گفته است: اين سخن اشاره دارد به اين كه او مانند عثمان نيست كه آنچه را نهى مى كرد و مردم اعتنا نكرده مرتكب آن مى شدند درنگ كند، بلكه هر چيزى را كه مسلمانان ناخوش مى دارند و عرف و شرع اقتضاى دگرگونى آن را دارد نسبت به تغيير آن اقدام مى كند

شرح مرحوم مغنیه

أمين وحيه، و خاتم رسله، و بشير رحمته، و نذير نقمته. أيّها النّاس إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم عليه، و أعلمهم بأمر اللّه فيه. فإن شغب شاغب استعتب فإن أبى قوتل. و لعمري لئن كانت الإمامة لا تنعقد حتّى يحضرها عامّة النّاس فما إلى ذلك سبيل، و لكن أهلها يحكمون على من غاب عنها ثمّ ليس للشّاهد أن يرجع و لا للغائب أن يختار. ألا و إنّي أقاتل رجلين: رجلا ادّعى ما ليس له، و آخر منع الّذي عليه. أوصيكم بتقوى اللّه فإنّها خير ما تواصى العباد به، و خير عواقب الأمور عند اللّه. و قد فتح باب الحرب بينكم و بين أهل القبلة، و لا يحمل هذا العلم إلّا أهل البصر و الصّبر و العلم بمواضع الحقّ. فامضوا لما تؤمرون به، وقفوا عند ما تنهون عنه. و لا تعجلوا في أمر حتّى تتبيّنوا، فإنّ لنا مع كلّ أمر تنكرونه غيرا.

اللغة:

شغب: أثار الشر و هيجه. و استعتب: طلب منه أن يرضى بالحق، و استعتب: طلب هو الرضا عن غيره. و غير- بكسر الغين و فتح الياء- الأحداث، و المراد به هنا التغيير.

الإعراب:

أمين وحيه خبر لمبتدأ محذوف أي محمد أمين وحيه، و المصدر من أن يرجع اسم ليس، و رجلا و آخر بدل مفصل من مجمل، و المبدل منه «رجلين»، و غيرا اسم ان مؤخر، و لنا خبر مقدم.

المعنى:

(أمين وحيه إلخ).. الأمين البشير النذير الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل هو رسول اللّه (ص) و الضمير في رحمته و نقمته للّه سبحانه، و قد أدى محمد (ص) أمانة اللّه، كما أراد صاحبها، و هي الدعوة الى الحق و العدل، و الى الحرية و المساواة، و كانت هذه الدعوة و ما زالت تلقى المقاومة من المستغلّين الطغاة، فحاولوا أن يثنوا رسول اللّه عنها بالمال و الملك، و لما صمد لجئوا الى ايذائه بكل ألوان الإيذاء، فصبر ايمانا منه بأن الحق لا بد أن ينتصر، و ان الباطل لا بد أن يندثر.. و قد نصر اللّه من نصره، و خسر هنالك المبطلون.

من هو الخليفة

(إن أحق الناس إلخ).. قلنا فيما سبق و نعيد الآن: إن النص أداة تحكي و تخبر عما هو كائن و موجود بالفعل، و انه لا ينشى ء و يؤسس، و اذن فهو فرع لا أصل، و تابع لا متبوع، و من أجل هذا لم يقل الإمام: إن أحق الناس بهذا الأمر من ورد النص في حقه، و انما أشار الى الأصل و الأساس و قال: إن أحق الناس بالحكم و السلطان من اجتمع فيه شرطان: 1- أن يكون أقوى الناس لا بالمكر و الخداع، و التلون حسب الظروف و المقتضيات، و لا بتوطيد سلطانه على أساس الظلم و الجور، بل يكون أقوى الناس في إقامة الحق و العدل، لا تأخذه في ذلك مغريات الشياطين، و لومة اللائمين.

2- أن يكون أعلم الناس فيما يعود الى منصبه و اختصاصه.. و هذا الشرط الأخير يرجع الى الأول، لأن الجهل عجز، و العلم شرط أساسي للتنفيذ و العمل، و بدونه يستحيل أن يصل الانسان الى شي ء معقول، له وزنه و قيمته.. و ما عرف التاريخ أقوى و أصلب في الحق من عليّ، و لذا قال الرسول الأعظم (ص): يدور الحق مع علي كيفما دار، رواه الترمذي في صحيحة ج 2 ص 298 بمطبعة بولاق سنة 1298 ه. أما علمه فهو عن النبي (ص) تلقاه منه مباشرة بأذن واعية، و قلب ذاكر، و عقل حافظ، و استمر النبي (ص) يغذيه من علمه و أخلاقه ليله و نهاره مدة تنوف على ثلاثين عاما، و بعد أن اطمأن الى علمه أجازه بهذه الشهادة: «أنا مدينة العلم، و علي بابها». رواه الحاكم الحافظ في «مستدرك الصحيحين» ج 3 ص 136 بمطبعة منيمنة بمصر سنة 1313 ه كتاب «فضائل الخمسة».

(فإن شغب شاغب استعتب). إذا تمت البيعة للإمام القوي العالم العادل، ثم شق العصا فاسد شرير، و خرج على الجماعة- يعرض عليه أن يفي ء الى أمر اللّه بالحسنى، فإن فاء فذاك، و إلا فآخر الدواء الكي، كما قال سبحانه: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ- 9 الحجرات».

(و لعمري لئن كانت الإمامة- الى- أن يختار). أثبتنا فيما تقدم أن الإمام تسلم الخلافة من جمهور المسلمين، و في طليعتهم المهاجرون و الأنصار، و منهم طلحة و الزبير اللذان بايعا، ثم نكثا، و كان معاوية في الشام، و ابن العاص في فلسطين حين عقد المسلمون البيعة للإمام (و لا للغائب أن يختار) غير الذي اختاره المسلمون تجنبا للفتنة، و لأن مصالح الجميع مشتركة، و الأهداف واحدة، و المهم تحقيقها، أما البيعة فوسيلة لا غاية.. هذا، الى أن ابن العاص و معاوية اعترفا بخلافة أبي بكر و عمر و عثمان، و كل الناس يعلمون ان البيعة تمت للأول باثنين: عمر و أبي عبيدة و للثاني بواحد، و هو أبو بكر، و للثالث بأربعة أو خمسة، و هم أهل الشورى ما عدا المختار للخلافة، و حضور الأمة بكاملها للبيعة متعذر و مستحيل.

و في كتاب «المواقف» للإيجي ج 8 ص 352 طبعة سنة 1907: ان البيعة بالخلافة تتم بالرجل الواحد و الاثنين، و في كتاب «المغني» لابن قدامة ج 8 قتال أهل البغي: «ان عبد الملك خرج على ابن الزبير، فقتله و استولى على البلاد و أهلها حتى بايعوه طوعا و كرها، فصار إماما يحرم الخروج عليه». و في كتاب «فلسفة التوحيد و الولاية» أثبتنا بالنقل عن الكتب الرئيسية عند السنة انهم يبررون كل ما يقع و يعتبرونه شرعيا، و العبارة التي نقلناها هنا عن كتاب «المغني»- و هو من المراجع المعتبرة عندهم- تؤيد ذلك، و قد مهّد لها صاحب الكتاب بقوله: «و لو خرج رجل على الإمام، فقهره و غلب عليه بسيفه حتى أقروا له و أذعنوا بطاعته صار إماما يحرم قتاله و الخروج عليه».

و مجمل القول ان غرض الإمام من قوله «لئن كانت الإمامة لا تنعقد» هو مجرد الاحتجاج على معاوية و ابن العاص و أمثالهما بصرف النظر عن تحديد معنى الخلافة، و وسائل ثبوتها و إثباتها.

(ألا و اني أقاتل رجلين إلخ).. الخلافة حق شرعي للإمام باتفاق المسلمين، و مع هذا صرح الإمام بأنه لا يتعرض بسوء لمن يرفض خلافته و ينكر حقه فيها شريطة أن لا يرتكب جريمة السلب و النهب، أو جريمة التمرد و الامتناع عن أداء الحق.

(و قد فتح باب الحرب بينكم و بين أهل القبلة). عاش المسلمون بعد رسول اللّه (ص) بسلام فيما بينهم حتى تم الحلف الثلاثي لحرب علي من امرأة و رجلين: و لو لا عبد اللّه بن عمر لكان رباعيا من امرأتين و رجلين: طلحة و الزبير، و عائشة و حفصة، و هكذا فتحت أول جبهة للحرب بين المسلمين، و جرت وراءها جبهات مزقت كل ممزق، و لاقوا من آثارها كل ذل و هوان.. الى اليوم، و الى آخر يوم.. إلا أن يشاء اللّه.

(و لا يحمل هذا العلم- بفتح اللام- إلا أهل البصر و الصبر) على الجهاد.

و قد تكلم الفقهاء عن حكم من شق عصا المسلمين، و أفردوا لهم في كتبهم بابا مستقلا بعنوان خطبه 173 نهج البلاغه بخش 1 «قتال أهل البغي» و اتفقوا على وجوب قتالهم حتى يفيئوا الى أمر اللّه، لقوله تعالى: «فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي إلخ».. و قول الرسول (ص): من خرج على أمتي و هم جمع فاضربوا عنقه كائنا من كان.

و قال الإمام: لا يجوز قتالهم إلا لأهل «العلم بمواضع الحق» لأن الباغي يقول: لا إله إلا اللّه محمد رسول اللّه، و من قالها فدمه و ماله و عرضه حرام إلا بمبرر قاطع، و هو دفع الضرر الأشد بالضرر الأخف، و قديما قيل: «و في الشر منجاة حيث لا ينجيك إحسان» و في قوله تعالى: «وَ ما لَكُمْ أَلَّا» غنى عن كل قول. و من البداهة ان تحديد الشر، و تحديد الإحسان الذي يمكن أن يدفع به الشر، ثم الموازنة بين الشر الأشد، و الأخف، كل ذلك يحتاج الى العلم و المقدرة على التمييز و التنفيذ.

و الإمام أعرف الناس بذلك، و بالدين و شريعته بعد سيد الكونين. و نقل المؤرخون ان الإمام كان يسأل الثائرين عليه، و يقول لهم: ما ذا تنقمون.

فإن ذكروا شبهة نظر فيها بصدق و إخلاص، و ان ذكروا علة أزاحها. و نقل عن الشافعي انه قال: لو لا علي ما عرفنا أحكام أهل البغي. و بعد أن استفرغ الإمام كل وسيلة لرجوع أهل البغي عن بغيهم، و يأسه منهم، قال لأصحابه: (فامضوا لما تؤمرون به) من القتال (وقفوا عند ما تنهون عنه) من قتل المدبر و الإجهاز على الجريح، و إزعاج النساء و الأطفال (و لا تعجلوا في أمر إلخ).. لا تعملوا بالرأي و الاجتهاد، فقد يكون الرشد في خلاف ما ترون، و إن رأى أحدكم رأيا في شي ء من الحرب و توابعها، فليعرضه عليّ، فإن لي كل الحق أن أغيّر و أعدل من آرائكم على أساس الشرع و المصلحة. الدنيا..

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام

و هى المأة و الثانية و السبعون من المختار في باب الخطب أمين وحيه، و خاتم رسله، و بشير رحمته، و نذير نقمته، أيّها النّاس إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقوايهم عليه و أعلمهم بأمر اللّه فيه فإن شغب شاغب أستعتب و إن أبى قوتل و لعمري لئن كانت الإمامة لا تنعقد حتّى تحضرها عامّة النّاس ما إلى ذلك سبيل و لكن أهلها يحكمون على من غاب عنها ثمّ ليس للشاهد أن يرجع و لا للغائب أن يختار. ألا و إنّي أقاتل رجلين: رجلا ادّعى ما ليس له و آخر منع الّذي عليه. أوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه فإنّها خير ما تواصى العباد به، و خير عواقب الأمور عند اللّه، و قد فتح باب الحرب بينكم و بين أهل القبلة و لا يحمل هذا العلم إلّا أهل البصر و الصّبر، و العلم بمواقع الحقّ، فامضوا لما تؤمرون به، و قفوا عند ما تنهون عنه، و لا تعجلوا في أمر حتّى تتبيّنوا فإنّ لنا مع كلّ أمر تنكرونه غيرا.

اللغة

(خاتم رسله) بفتح التاء و كسرها

المعنى

اعلم أنّ مدار هذه الخطبة الشريفة على فصول:

الفصل الاول في نبذ من ممادح الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

و هو (أمين وحيه) أى مأمون على ما اوحى إليه من الكتاب الكريم و شرايع الدّين القويم من التحريف و التبديل فيما امر بتبليغه لمكان العصمة الموجودة فيه صلوات اللّه و سلامه عليه و آله (و خاتم رسله) أى آخرهم ليس بعده رسول كما قال سبحانه: ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ قال في الصّافي: آخرهم الذي ختمهم أو ختموا به على اختلاف القرائتين.

و في مجمع البحرين: و محمّد خاتم النّبيّين يجوز فيه فتح التاء و كسرها فالفتح بمعنى الزينة مأخوذ من الخاتم الذي هو زينة للابسه و بالكسر اسم فاعل بمعنى الاخر (و بشير رحمته و نذير نقمته) أى مبشّر برحمته الواسعة، و الثواب الجزيل و مخوّف من عقوبته الدّائمة و العذاب الوبيل كما قال عزّ من قائل: إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً.

الفصل الثاني في الاشارة إلى بعض وظايف الخلافة

و هو قوله عليه السّلام (أيّها النّاس إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر) أى أمر الخلافة و الامامة (أقواهم عليه) أى أكملهم قدرة و قوّة على السياسة المدنيّة و على كيفيّة تدبير الحرب (و أعلمهم بأمر اللّه فيه) أى أكثرهم علما بأحكامه سبحانه في هذا الأمر و في بعض النّسخ «و أعملهم بأمر اللّه» بدله هذا و يدلّ على ذلك أعني كون الأقوى و الأعلم أحقّ بالرياسة من غيره صريحا قوله سبحانه أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ و قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ فقد ردّ استبعادهم لتملّكه بفقره بأنّ العمدة في ذلك اصطفاء اللّه و قد اختاره عليكم و هو أعلم بالمصالح و بأنّ الشرط فيه وفور العلم ليتمكّن به من معرفة الامور السياسية، و جسامة البدن، ليكون أعظم وقعا في القلوب و أقوى على مقاومة العدوّ و مكايدة الحروب، لا ما ذكرتم.

و كيف كان فقد دلّت هذه الاية الشريفة كقول الامام عليه السّلام على بطلان ملك المفضول و خلافته مضافين إلى قوله تعالى: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ و قوله: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ.

فانقدح من ذلك فساد ما توهّمه الشارح المعتزلي من أنّ قوله عليه السّلام لا يدلّ على بطلان امامة المفضول لأنّه عليه السّلام ما قال إنّ امامة غير الأقوى فاسدة و لكنه قال إنّ الأقوى أحقّ و أصحابنا لا ينكرون أنه عليه السّلام أحقّ ممن تقدّمه بالامامة مع قولهم بصحّة امامة المتقدّمين لأنه لا منافاة بين كونه أحقّ و بين صحّة إمامة غيره.

وجه انقداح الفساد أنّ أحقّيته و إن كانت لا تنافي بحسب الوضع اللّغوي حقيقيّة غيره كما هو مقتضى وضع أفعل التفضيل إلّا أنّ الظاهر عدم إرادة الأفضليّة هنا بل نفس الفضل كما في قوله: وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ حيث يستدلّون به على حجب الأقرب للأبعد و كذلك في قوله أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ و إلّا لما استحقّ متبعو غير الأحقّ بالتوبيخ و الملام المستفاد من ظاهر الاستفهام، مضافا إلى تشديد التقريع بقوله عقيب الاية فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

فان قلت: حمل أفعل على غير معناه اللّغوي مجاز لا يصار إليه إلّا بقرينة تدلّ عليه فما القرينة عليه قلت: القراين المنفصلة من العقل و النقل فوق حدّ الاحصاء و أمّا القرينة المتّصلة فهي قوله: (فان شغب شاغب) أي أثار الشرّ و الفساد (استعتب) و طلب عتباه و رجوعه إلى الحقّ (فان أبى قوتل) فانّ جواز قتال الابي و قتله ليس إلّا لعدم جواز عدوله عن الأحقّ إلى غيره فيعلم منه أنّ غيره غير حقيق للقيام بالأمر كما لا يخفى، فافهم و تدبّر هذا.

و لما كان معاوية و أهل الشّام و أكثر من عدل عنه عليه السّلام و نكث عن بيعته قادحين في خلافته طاعنين في امامته بأنّه لم يكن عقد بيعته برضا العامّة و حضورها أشار إلى بطلان زعمهم و فساده بقوله: (و لعمري لئن كانت الامامة لا تنعقد حتّى تحضرها عامّة النّاس) كما يزعمه هؤلاء و يحتجّون به علىّ (ما) كان (إلى ذلك سبيل) لتعذّر اجتماع المسلمين على كثرتهم و انتشارهم في مشارق الأرض و مغاربها (و لكن أهلها) أى أهل الامامة أو البيعة الحاضرون من أهل الحلّ و العقد يعقدون البيعة و (يحكمون على من غاب عنها ثمّ ليس للشاهد أن يرجع) عن بيعته كما رجع زبير و طلحة (و لا للغائب) كمعاوية و أتباعه (أن يختار) أى يكون لهم اختيار بين التسليم و الامتناع.

قال الشّارح المعتزلي و هذا الكلام أعنى قوله عليه السّلام و لعمرى إلى آخره تصريح بمذهب أصحابنا من أنّ الاختيار طريق إلى الامامة و مبطل لما يقوله الامامية من دعوى النّص عليه و من قولهم لا طريق الى الامامة سوي النصّ أو المعجز انتهى.

و فيه نظر أمّا أوّلا فلأنّه عليه السّلام إنّما احتجّ عليهم بالاجماع إلزاما لهم لاتّفاقهم على العمل به في خلافة أبي بكر و أخويه و عدم تمسّكه عليه السّلام بالنصّ لعلمه بعدم «ج 10» التفاتهم إليه كيف و قد أعرضوا عنه في أوّل الأمر مع قرب العهد بالرسول صلّى اللّه عليه و آله و سماعهم منه عليه السّلام و أمّا ثانيا فلأنّه عليه السّلام لم يتعرّض للنصّ نفيا و لا إثباتا فكيف يكون مبطلا لما ادّعاه الاماميّة من النصّ.

و العجب أنّه جعل هذا تصريحا بكون الاختيار طريقا إلى الامامة و نفى الدلالة في قوله عليه السّلام: إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر اه، على نفى إمامة المفضول مع أنّه لم يصرّح بأنّ الامامة تنعقد بالاختيار بل قال لا يشترط في انعقاد الامامة حضور العامة و لا ريب في ذلك نعم يدلّ بمفهومه على ذلك و هذا تقيّة منه عليه السّلام.

و لا يخفى على من تتبّع سيره أنّه لم يكن يمكنه إنكار خلافتهم و القدح فيها صريحا في المحافل فلذا عبّر بكلام موهم لذلك و قوله عليه السّلام: و أهلها يحكمون و إن كان موهما له أيضا لكن يمكن أن يكون المراد بالأهل الأحقّاء بالامامة و يكون الضمير فيه راجعا إليهم. و لا يخفى أنّ ما مهدّه عليه السّلام أولا بقوله: إنّ أحقّ النّاس أقواهم يشعر بأنّ عدم صحّة رجوع الشاهد و اختيار الغايب إنّما هو في صورة الاتفاق على الأحقّ دون غيره فتأمل.

ثمّ ذكر من يسوغ له عليه السّلام قتاله فقال: (ألا و إنّي اقاتل رجلين رجلا ادّعى ما ليس له و آخر منع الّذي عليه) يحتمل أن يكون الأوّل إشارة إلى أصحاب الجمل و الثاني إلى معاوية و أتباعه و يحتمل العكس.

فعلى الأوّل فالمراد من ادّعائهم ما ليس لهم الخلافة أو المطالبة بدم عثمان فانه لم يكن لهم ذلك و إنما كان ذلك حقّا لوارثه و من منعهم بما وجب عليهم هو البيعة و بذل الطاعة.

و على الثاني فالمراد من ما ليس له أيضا الخلافة أو دعوى الولاية لدم عثمان و المطالبة به و من منع ما وجب عليه هو المضيّ على البيعة و الاستمرار عليه أو ساير الحقوق الواجبة عليهم.

الفصل الثالث في الوصيّة بما لا يزال يوصى به و الاشارة إلى أحكام البغاة إجمالا و هو قوله عليه السّلام (اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه) الّتي هي الزاد و بها المعاد (فانّها خير ما تواصى العباد به و خير عواقب الامور عند اللّه) يعني أنّها خير أواخر الامور لكونها خير ما ختم به العمل في دار الدّنيا أو أنّ عاقبتها خير العواقب (و قد فتح باب الحرب بينكم و بين أهل القبلة) أى الاخذين بظاهر الاسلام (و لا يحمل هذا العلم) أى العلم بوجوب قتال أهل القبلة و بشرايطه و في بعض النّسخ هذا العلم محرّكة فيكون إشارة إلى حرب أهل القبلة و القيام به أى لا يحمل علم الحرب و لا يحارب (إلّا أهل البصر و الصبر) أى أهل البصيرة و العقل و أهل الصّبر و التحمّل على المكاره (و العلم بمواقع الحقّ) و ذلك لأنّ المسلمين كانوا يستعظمون حرب أهل القبلة و من أقدم منهم عليه أقدم على خوف و حذر، فقال عليه السّلام إنّ هذا العلم ليس يدركه كلّ أحد و إنّما له قوم مخصّصون.

قال الشّافعي: لولا عليّ عليه السّلام لما علم شي ء من أحكام أهل البغى و هو كما قال (فامضوا لما تؤمرون به و قفوا عند ما تنهون عنه و لا تعجلوا في أمر) و لا تسرعوا في إنكاره و ردّه إذا استبعدتموه بأوهامكم (حتّى تتبيّنوا) و تثبّتوا و تسألوا عن فايدته و علّته (فانّ لنا مع كلّ أمر تنكرونه) و تستبعدونه (غيرا).

قال الشّارح المعتزلي أى لست كعثمان اصرّ على ارتكاب ما أنهى عنه بل أغير كلّ ما ينكره المسلمون و يقتضى الحال و الشرع تغييره.

و قال الشارح البحرانى: أى إنّ لنا مع كلّ أمر تنكرونه قوّة على التغيير إن لم يكن في ذلك الأمر مصلحة في نفس الأمر فلا تسرعوا إلى إنكار أمر لفعله حتى تسألوا عن فائدته فانه يمكن أن يكون انكاركم لعدم علمكم بوجهه.

قال العلّامة المجلسيّ «ره» و يمكن أن يكون المعنى أنّ لنا مع كلّ أمر تنكرونه تغييرا أى ما يغيّر إنكاركم، و يمنعكم عنه من البراهين السّاطعة أو الأعم منها و من السّيوف القاطعة إن لم ينفعكم البراهين.

أقول: و ذلك مثل ما وقع منه في أمر الخوارج فانّهم لمّا نقموا عليه ما نقموا روّعهم عن الانكار عليه بالبيانات الشافية و الحجج الوافية حتّى ارتدع منهم ثمانية آلاف و كانوا اثنى عشر ألفا و لمّا أصرّ الباقون و هم أربعة آلاف على اللّجاج، و لم ينفعهم الاحتجاج، قطع دابرهم بسيف يفلق الهام، و يطيح السواعد و الأقدام.

  • تذر الجماجم ضاحيا هاماتهابله الأكفّ. كأنّها لم تخلق

حسب ما عرفته تفصيلا فى شرح الخطبة السادسة و الثلاثين و غيرها.

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته يعنى محمّد صلّى اللّه عليه و آله امين وحى خدا است بتقريب عصمتش و ختم پيغمبران خدا است بتقريب تمام بودن اخلاق او و مژده دهنده بخشايش خدا است بتقريب حبيب بودن او و ترس دهنده بعذاب خدا است بتقريب مهربان بودن او ايّها النّاس انّ احقّ النّاس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر اللّه فيه فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل و لعمرى لئن كانت الامامة لا تنعقد حتّى لا تحضرها عامّة النّاس ما الى ذلك سبيل و لكن اهلها يحكمون على من غاب عنها ثمّ ليس للشّاهد ان يرجع و لا للغائب ان يختار الا و انّى اقاتل رجلين رجلا ادّعى ما ليس له و اخر منع الّذى عليه يعنى اى مردمان بتحقيق كه سزاوارترين مردم بامر خلافت كسى است كه تواناترين مردم باشد بر امر خلافت بحسب قرابت و عدالت و شجاعت و سياست و داناترين مردم باشد بحكم خدا در ان امر و اين هر دو جهة منحصر است در امير المؤمنين (علیه السلام) پس خلافت منحصر است در ايشان (علیه السلام) پس اگر بحركت در آرد شرّيرا محرّكى طلب كرده مى شود از او بازگشت را پس اگر قبول نكرد و بازنگشت مقاتله و محاربه مى شود با او و هر اينه سوگند بحيات خودم كه اگر باشد كه امامت منعقد نشود تا اين كه حاضر نگردند در وقت تعيين و نصّ بامامت جميع مردمان نخواهد بود بسوى تحقّق امامت راهى زيرا كه حضور جميع مردم در وقت تعيين بامامت متعذّر است و با عدم حضور بعضى كه اجماع متحقّق نيست پس تعيين امامت باجماع نباشد بلكه بنصّ باشد و ليكن ان كسانى كه اهل تعيين امامت باشند و امامت در حضور ايشان معيّن و منصوص گشت حكم ميكنند بر كسى كه غائب از وقت تعيين است بمعيّن شدن امامت امام معيّن پس بعد از تعيين نيست از براى كسى كه حاضر بوده است وقت تعيين را و دانسته است و اذعان كرده است رجوع كردن و انكار كردن ان و نيست از براى غائب اين كه مختار باشد براى خود بلكه واجبست بر او اذعان و اطاعت و بتحقيق كه من مقاتله ميكنم با دو مرد مردى كه ادّعا كند امامت را و حال آن كه از براى او نيست ادّعا كردن و مستحقّ امامت نيست و مردى كه منع كند نفس خود را از آن چيزى كه واجبست بر او از اطاعت كردن امر و حكم امام اگر چه ادّعاء امامت نكند اوصيكم بتقوى اللّه فانّها خير ما تواصى العباد به و خير عواقب الامور عند اللّه و قد فتح باب الحرب بينكم و بين اهل القبلة و لا يحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر و القلم بمواقع الحقّ فامضوا لما تؤمرون به و قفوا لما تنهون عنه و لا تعجلوا فى امر حتّى تبيّنوا فانّ لنا مع كلّ امر ينكرونه غيرا يعنى وصيّت ميكنم شما را بپرهيز كردن از غضب خدا پس بتحقيق كه پرهيزگارى بهتر چيزيست كه طالبند بندگان وصيّت بانرا و بهترين عاقبتهاى كارها است يعنى عاقبت او بهترين عواقب كارها است در نزد خدا و بتحقيق كه گشوده شده دروازه جنگ ميان شما و ميان اهل قبله كه بظاهر مسلمان باشند و برنمى دارد علم بجنگ اهل قبله را مگر از باب بصيرت و بينائى در معارف و احكام خدا و اهل صبر در شدائد و در جهاد فى سبيل اللّه و دانشمندى بمواضع حقوق بوحى و الهام از جانب خدا پس بگذريد و ارتكاب نمائيد مر چيزى را كه مأمور مى شويد بان و باز ايستيد از چيزى كه منهى مى شويد از ان و تعجيل و شتاب نكنيد در كارى پيش از صدور امر و نهى امام تا اين كه طلب كنيد بيان و ظهور امر و نهى در ان امر را از امام پس بتحقيق كه از براى ما هست با هر كارى كه شما منكر ان باشيد قوّت و قدرت و اختيار بر تغيير و تبديل و انكار و يا قدرت بر تغيير انكار شما بر ان كار بسبب اظهار فوائد و مصالح انكار

شرح ابن ابی الحدید

أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِهِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى تَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ مَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ أَلَا وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ رَجُلًا ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ

صدر الكلام في ذكر رسول الله ص و يتلوه فصول أولها أن أحق الناس بالإمامة أقواهم عليها و أعلمهم بحكم الله فيها و هذا لا ينافي مذهب أصحابنا البغداديين في صحة إمامة المفضول لأنه ما قال إن إمامة غير الأقوى فاسدة و لكنه قال إن الأقوى أحق و أصحابنا لا ينكرون أنه ع أحق ممن تقدمه بالإمامة مع قولهم بصحة إمامة المتقدمين لأنه لا منافاة بين كونه أحق و بين صحة إمامة غيره فإن قلت أي فرق بين أقواهم عليه و أعلمهم بأمر الله فيه قلت أقواهم أحسنهم سياسة و أعلمهم بأمر الله أكثرهم علما و إجراء للتدبير بمقتضى العلم و بين الأمرين فرق واضح فقد يكون سائسا حاذقا و لا يكون عالما بالفقه و قد يكون سائسا فقيها و لا يجري التدبير على مقتضى علمه و فقهه و ثانيها أن الإمامة لا يشترط في صحة انعقادها أن يحضرها الناس كافة لأنه لو كان ذلك مشترطا لأدى إلى ألا تنعقد إمامة أبدا لتعذر اجتماع المسلمين من أطراف الأرض و لكنها تنعقد بعقد العلماء و أهل الحل و العقد الحاضرين ثم لا يجوز بعد عقدها لحاضريها أن يرجعوا من غير سبب يقتضي رجوعهم و لا يجوز لمن غاب عنها أن يختار غير من عقد له بل يكون محجوجا بعقد الحاضرين مكلفا طاعة الإمامة المعقود له و على هذا جرت الحال في خلافة أبي بكر و عمر و عثمان و انعقد إجماع المسلمين عليه و هذا الكلام تصريح بصحة مذهب أصحابنا في أن الاختيار طريق إلى الإمامة و مبطل لما تقوله الإمامية من دعوى النص عليه و من قولهم لا طريق إلى الإمامة سوى النص أو المعجز و ثالثها أن الخارج على الإمام يستعتب أولا بالكلام و المراسلة فإن أبى قوتل و هذا هو نص الكتاب العزيز وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ و رابعها أنه يقاتل أحد رجلين إما رجلا ادعى ما ليس له  نحو أن يخرج على الإمام من يدعي الخلافة لنفسه و إما رجلا منع ما عليه نحو أن يخرج على الإمام رجل لا يدعي الخلافة و لكنه يمتنع من الطاعة فقط فإن قلت الخارج على الإمام مدع الخلافة لنفسه مانع ما عليه أيضا لأنه قد امتنع من الطاعة فقد دخل أحد القسمين في الآخر قلت لما كان مدعي الخلافة قد اجتمع له أمران إيجابي و سلبي فالإيجابي دعواه الخلافة و السلبي امتناعه من الطاعة كان متميزا ممن لم يحصل له إلا القسم السلبي فقط و هو مانع الطاعة لا غير فكان الأحسن في فن علم البيان أن يشتمل اللفظ على التقسيم الحاضر للإيجاب و السلب فلذلك قال إما مدعيا ما ليس له أو مانعا ما هو عليه

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا خَيْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَيْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاقِعِ الْحَقِّ فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَيَّنُوا فَإِنَّ لَنَا مَعَ كُلِّ أَمْرٍ تُنْكِرُونَهُ غِيَراً

لم يكن المسلمون قبل حرب الجمل يعرفون كيفية قتال أهل القبلة و إنما تعلموا فقه ذلك من أمير المؤمنين ع و قال الشافعي لو لا علي لما عرف شي ء من أحكام أهل البغي قوله ع و لا يحمل هذا العلم إلا أهل البصر و الصبر و ذلك لأن المسلمين عظم عندهم حرب أهل القبلة و أكبروه و من أقدم عندهم عليه أقدم على خوف و حذر فقال ع إن هذا العلم ليس يدركه كل أحد و إنما له قوم مخصوصون ثم أمرهم بالمضي عند ما يأمرهم به و بالانتهاء عما ينهاهم عنه و نهاهم عن أن يعجلوا بالحكم على أمر ملتبس حتى يتبين و يتضح ثم قال إن عندنا تغييرا لكل ما تنكرونه من الأمور حتى يثبت أنه يجب إنكارها و تغييرها أي لست كعثمان أصر على ارتكاب ما أنهى عنه بل أغير كل ما ينكره المسلمون و يقتضي الحال و الشرع تغييره

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الأول

أمين وحيه، و خاتم رسله، و بشير رحمته، و نذير نقمته، أيّها النّاس، إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم عليه، و أعلمهم بأمر اللّه فيه، فإن شغب شاغب استعتب فإن أبى قوتل. و لعمرى لئن كانت الإمامة لا تنعقد حتّى تحضرها عامّة النّاس فما إلى ذلك سبيل، وّ لكن أهلها يحكمون على من غاب عنها، ثمّ ليس للشّاهد أن يّرجع، و لا للغائب أن يّختار. ألا و إنّى أقاتل رجلين رجلا ادّعى ما ليس له، و اخر منع الّذى عليه.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در مدح رسول اكرم و پاره از وظايف امام و سوق مردم بسوى تقوى و نگوهش دنيا) پيغمبر اكرم، امين وحى خدا، و خاتم پيغمبران، و مژده دهنده رحمت، و ترساننده از عذاب او بود (بوسيله او خورشيد ديانت اسلام تابيدن گرفت، و احكام الهى انتشار يافت، اهل تقوى را مژده رسانيد، و گنهكاران را از كيفر و سختى عذاب در قيامت آگاه فرمود).

اى مردم، كسى بكار خلافت سزاوارتر است كه (از حيث حلّ و فصل كارهاى داخلى و خارجى و بينائى در امر لشكر كشى و تمشيت امور ديگر) از تمامى مردم بر آن كار تواناتر، و بامر خداوند از همه آنان داناتر باشد، حال اگر فتنه انگيزى به تبهكارى بر خيزد نكوهش شده، و از او درخواست مى شود تا بسوى حق باز گردد، (اگر پذيرفت فبها) اگر استنكاف كرد كشته مى شود (كلّيّه فرق اسلامى اين نكته را معترفند كه نبصّ احاديث و تواريخ، و آثار حضرت امير المؤمنين (ع) از تمامى امّت در بست و گشاد امور جنگى، و دينى، و قضائى، و كشورى آگاه تر بوده، و از اين فراز از خطبه خود حضرت ستمكارى خلفاء پيش از آن حضرت هويدا است، با اين وصف باز عصبيّت آبائى و اجدادى دامن گير آقاى ابن ابى الحديد شده و در صفحه 503 جلد 2 بهفواتى پرداخته كه ذكرش موجب تطويل است، هر كس خواهد رجوع كند) بجان خودم سوگند است كه اگر بنا بود امامت منعقد نشود، جز اين كه همه مردم حاضر شوند هرگز اين امر صورت نمى بست (زيرا حضور كليّه مسلمين از اطراف كشورهاى اسلامى براى تعيين امام ميسّر نيست) لكن حكم اهل خبره بر كسانى كه هنگام تعيين امام غائب اند روان است (و غائبين بايستى هر كس را كه حاضرين معيّن كرده اند بپذيراند) از آن پس نه آنكه در تعيين امام حاضر بوده، مى تواند باز گردد، و نه آنكه غايب بوده، حقّ اختيار كردن (ديگرى را) دارد (نه طلحه و زبير كه حضور داشته اند مى توانند پيمانى كه با من بسته اند بگسلند، و نه معاويه كه در شام بوده مى تواند از فرمان من سر بر تابد، بنا بر اين بخلاف عقيده اهل اجماع اين سه تن در حكم واحد، و چون با امام زمان خود جنگيدند كافر و در آتش و ابدا توبه آنها پذيرفته نخواهد شد، در صورتى كه اينها هيچگاه نه اظهار پشيمانى از خطاى خود كردند، و نه وقت اين كار را پيدا كردند، طلحه در همان جنگ جمل كشته شد، زبير نيز بدست عمرو ابن جرموذ مقتول آمد، معاويه نيز تا آخرين نفس بكفر و دشمنى با امير المؤمنين (ع) باقى بود، آرى عايشه بعد از آنكه كرد آنچه كرد، بقول اهل سنّت ابراز ندامت از گذشته نمود، لكن پس از آن همه قتل و خونريزى كه بدستيارى او انجام گرفت، و اين همه مردم را گمراه، و در آتش سرنگون ساخت، ديگر پشيمانى سودى ندارد، و اين معنى نيز از فرمايش خود حضرت هويدا است كه فرمايد) آگاه باشيد من با دو كس در جنگم، يكى آن كس كه مدّعى چيزى كه براى او نيست باشد، (همچون معاويه كه بدون لياقت مدّعى خلافت است) ديگر آن كس كه از آن چيزى كه متعهّد شده رو بگرداند، (مانند طلحه و زبير كه عهد بسته بامرا شكستند، و اين هر سه كافراند، خلاصه حقانيّت مذهب شيعه اماميّه از صدر و ذيل اين خطبه بخوبى آشكار، و هر كس در قلبش مرضى نباشد اين معنى را معترف است)

نظم

  • محمّد وحى يزدان را امين بودوز او شادان دل اندوهگين بود
  • سجلّ انبيا را مهر و امضابدو فرمود دست حىّ يكتا
  • بداد او مژده ها بر اهل رحمتبترساند از عذاب او اهل نقمت
  • به جنّت متّقين را او كشانيدز دوزخ مجرمين را او رهانيد
  • بگيتى مهر دين از وى درخشيدمه دانش ز قلب او بتابيد
  • از او كفّار ديده رنج و سختى وز او اسلام مهر و نيكبختى
  • بدانيد اين كه در امر امامتبود آن كس سزاوار اندر امّت
  • كه از هر كس بدين كار او قويتربدانش برتر اندر امر داور
  • تمامى بستگى آسان كند حلّاز او يابد امور خلق فيصل
  • بداخل باشد او قرن كياست بخارج يار و انباز سياست
  • زند گه زخم و گه مرهم گذارددلى شادان دلى در غم گذارد
  • گه از تيغ زبانش رانده يرليغ سخن گويد گهى با منطق تيغ
  • دل دانشوران زو در هزاهزوز او خون زهره مرد مبارز
  • قضاوت را بروز اندر و ساده عبادت را به مسجد شب ستاده
  • از او در أمن مظلوم ستمكشوز او در بيم هر دلسخت سركش
  • بمردم اين چنين مردى امام استكه كار ملك و دين با وى تمام است
  • تبهكارى اگر بر پاى خيزدامام وقت را تا در ستيزد
  • از او درخواست گردد تا نشيندز باطل جانب حق را گزيند
  • اگر پذيرفت بس نيكست و مقبول نپذرفت ار شود ناچار مقتول
  • بجان من قسم امر امامتنگشت ار منعقد جز آنكه امّت
  • ز هر راهى بسوى مركز آيندبپاى تخت از هر سو گرايند
  • شوند آن جمله در اين امر داخلبدى كار خلافت زار و باطل
  • كسى را جانب آن ره نبودى نيارستى گره ز آن كس گشودى
  • و ليكن مردمى كه اهل كارندبصير و خبره اند و هوشياراند
  • چو بگزيدند بر امّت امامى سزد افراد امّت را تمامى
  • بفرد منتخب باشند پيروبفرمانش براه عهد رهرو
  • زوالى گر كه نزديك و اگر دوربحكم و امر او هستند مجبور
  • نه حاضر مى تواند باز گشتننه غائب بيعتش از دست هشتن
  • ندارند اين دو اندر هيچكارى ز كار شرع از خود اختيارى
  • زبير و طلحه را نبود حق آنكه گردند از پس بيعت پشيمان
  • نموده بيعت و در بند آنندگسستن بند بيعت كى توانند
  • معاوية كه از من بوده غائبببايد گردد از افعال تائب
  • بحكم حاضران بايد كه گردن نهد و آن عهد و پيمان تازه كردن
  • شويد آگه مرا عزم است و آهنگكه باشم با دو كس همواره در جنگ
  • يكى آن كو بباطل ادّعا كردبحق جنگيد و بس فتنه بپا كرد
  • دگر آن كس كه پيمانى كه بستهچو تار عنكبوتانش گسسته
  • اول كس مير خيل ناكثين است دوم سرهنگ جمع قاسطين است
  • براه دين بخون آن مى كشانمبحق داد دل از آن مى ستانم
  • القسم الثانيأوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه، فإنّها خير ما تواصى العباد به، و خير عواقب الأمور عند اللّه، قد فتح باب الحرب بينكم و بين أهل القبلة، و لا يحمل هذا العلم إلّا أهل البصر و الصّبر و العلم بمواقع الحقّ، فامضوا لما تؤمرون به، وقفوا عند ما تنهون عنه، و لا تعجلوا فى أمر حتّى تتبيّنوا، فإنّ لنا مع كلّ أمر تنكرونه غيرا.
  • ترجمهبندگان خداى شما را بتقوى و پرهيز از خداى سفارش ميكنم، چرا كه تقوى بهترين چيزيست كه بندگان مشفق يكديگر را بآن سفارش مى نمايند، و آن در نزد خدا از نيكوترين عواقب امور است، براستى كه در جنگ و ستيز بين شما و اهل قبله كه در ظاهر مدّعى اسلاميّت اند باز شده، و جز كسى كه اهل دانش و بينش و شكيبائى در سختيها و آشناى به آن چه كه حقّ و راست است شخص ديگر نمى تواند بردارنده اين پرچم و داخل شونده در اين در، و جنگ كننده با آنان باشد پس شما نيز از روى دانش و بينش و صبر آنچه را كه بآن امر كرده مى شويد بجاى آوريد، و هر چه را كه از آن منع مى شويد بكار نه بنديد، و بدون تحقيق در امرى شتاب ننمائيد، زيرا دگرگون ساختن امورى كه شما منكر آنها هستيد مخصوص بما است و شما علم بعواقب امور نداريد، و چه بسا امر مكروهى را كه محبوب مى شماريد، و چه بسا امر محبوبى را كه مكروه مى پنداريد، پس بهتر آنست كه از امامى كه بحقايق أمور آگاه است پيروى نمائيد.
  • نظمبپرهيز و بتقوى و نيايششما را مى نمايم من سفارش
  • كه اندر نزد نيكان بهترين چيزهمانا هست اين تقوى و پرهيز
  • بهمديگر كنيد آنرا وصيّترهاند شخص را از هر بليّت
  • هر آن امرى كه ختم آن بتقوى است نكوتر آن بنزد حق تعالى است
  • هلا بين شما و اهل اسلامكه از اسلامشان بر جانه جز نام
  • درى گرديده باز از كينه و جنگ كه بايد كرد خاك از خونشان رنگ
  • كسى خواهم كه رخش كين جهاندبدشت كينه اين پرچم كشاند
  • يكى مردى كه در سختى شكيبا است براه دين و حق بينا و دانا است
  • دلش در وقت جنگيدن نلرزدپيش در موقع حمله نلغزد
  • نمودمتان بهر امرى كه مأموربجاى آريد تا باشيد مأجور
  • ز هر كارى كه از آن منعتان مننمودم زان ببايد بود تن زن
  • فرامين مرا بيهوده تعطيل نبايد كرد و در آن امر تعجيل
  • بامر من كنيد از علم تحقيقبنهى من زروى فكر تدقيق
  • سپس آن امر را بنديد در كارز منهيّات من باشيد بيزار
  • كه حقّ ما بود تغيير اشياءنمى باشد در آن حقّ شماها
  • بسا چيزا كه آن كرديد انكاردر آن انكارتان بد سود بسيار
  • بسا چيزا بدان كرديد اقبالكه آن اقبالتان بد محض اضلال
  • بنا بر اين همان بهتر كه هر راه كه آن بدهد نشان داناى آگاه
  • همه چون و چرا از كف گذاريدبدون مكث آن ره در سپاريد

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS