دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 6 نهج البلاغه : آگاهى و مظلوميّت امام عليه السّلام

خطبه 6 نهج البلاغه موضوع "آگاهى و مظلوميّت امام عليه السّلام" را بررسی می کند.
No image
خطبه 6 نهج البلاغه : آگاهى و مظلوميّت امام عليه السّلام

موضوع خطبه 6 نهج البلاغه6

متن خطبه 6 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 6 نهج البلاغه

آگاهى و مظلوميّت امام عليه السّلام

متن خطبه 6 نهج البلاغه

وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ«» تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا«» وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ«» مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا

ترجمه مرحوم فیض

6- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در موقعى كه (طلحه و زبير نقض بيعت كرده گريختند) تقاضا شد از آن جناب (امام حسن عليه السّلام تقاضا كرد) كه در پى طلحه و زبير نرفته مهيّاى جنگ با آنها نشود:

(1) سوگند بخدا من مانند كفتار خوابيده نيستم كه صيّاد مدّتى در كمين آن نشسته براى فريبش بدست يا به چوب آهسته، آهسته بزمين مى زند تا اينكه (از خواب جسته كسيرا نه بيند به دنبال صدا از خانه بيرون آمده) دستگيرش نمايد، (2) بلكه (نمى گذارم دشمن مسلمانان را فريب دهد و فتنه و آشوب بر پا كند، پس) به همراهى كسيكه رو بحقّ آورده و شنوا و فرمانبردار است شمشير مى زنم و با گنه كارى كه از حقّ رو گردانيده شكّ و ترديد در آن دارد جنگ ميكنم تا زنده هستم، (3) پس سوگند بخدا از زمان وفات رسول اكرم تا امروز هميشه من از حقّ خود محروم و ممنوع بر كار خويش تنها ايستاده بودم.

ترجمه مرحوم شهیدی

6 و از سخنان آن حضرت است

چون بدو اشارت كردند پى طلحه و زبير نرود و آماده جنگ با آنان نشود به خدا چون كفتار نباشم كه با آهنگ به خوابش كنند و فريبش دهند و شكارش كنند. من تا زنده ام به يارى جوينده حقّ، رويگردان از آن را مى زنم، و با فرمانبر يكدل، نافرمان بد دل را، كه به خدا سوگند، پس از رحلت رسول (ص) تا امروز پيوسته حقّ مرا از من باز داشته اند، و ديگرى را بر من مقدّم داشته اند.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام بلاغت نظام آن حضرتست كه فرمود در حينى كه اشاره كرده شد بسوى او كه نرود پى طلحه و زبير و مهيّا نسازد بجهة ايشان مقاتله و محاربه را و اشاره كننده حضرت امام حسن عليه السّلام بود كه بحضور پدر بزرگوار اين عرض را نمود پس آن امام عاليمقام جواب داد: بخدا سوگند كه من نمى توانم مثل كفتار بشوم كه بخوابد بر درازى زدن صيد كننده او پاشنه خود را بسنك كه اين از جمله اسباب صيد اوست تا اين كه برسد باو طلب كننده و فريب دهد او را انتظار كشنده او، و لكن من مى زنم باستعانت و مصاحبت كسى كه اقبال كننده حقّ است ادبار كننده از حق را و بيارى شنونده فرمان بردار گنه كار شك آورنده را در جميع حالات و در همه اوقات تا اين كه بيايد بسوى من روز موعود من.

پس بخداوند سوگند هميشه بوده ام دفع كرده شده از حقّ خود ممنوع گرديده از خلافت مستبدّ در امر و تنها ايستاده ام بر كار خود و هيچ ناصر و معين من نبوده از آن زمان كه قبض فرمود حقّ سبحانه و تعالى روح پر فتوح پيغمبر خود را تا روز مردمان اين روزگار، يعنى اغتصاب خلافت و ممنوع شدن من از حقّ خود چيزى نيست كه تازگى داشته باشد و از آن استيحاش بكنم، بلكه امريست مستمرّ از روز وفات حضرت رسالت مآب سلام اللّه عليه تا امروز كه اين منافقين با من بمقام نقض عهد آمده و بنايشان دفع نمودن من است از حقّ خود، و اللّه أعلم بالصّواب.

شرح ابن میثم

6- و من كلام له عليه السّلام

لما أشير عليه بأن لا يتبع طلحة و الزبير و لا يرصد لهما القتال وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ- حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا- وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ- وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً- حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي- فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي- مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ- حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ ب ئ هَذَا أقول: روى أبو عبيد قال: أقبل أمير المؤمنين عليه السّلام الطواف و قد عزم على اتّباع طلحة و الزبير و قتالهما فأشار إليه ابنه الحسن عليه السّلام أن لا يتبعهما و لا يرصد لهما القتال فقال في جوابه هذا الكلام، و روى في سبب نقضهما لبيعته أنّهما دخلا عليه بعد أن بايعاه بأيّام و قالا: قد علمت جفوة عثمان لنا و ميله إلى بني اميّة مدّة خلافته، و طلبا منه أن يولّيهما المصرين، الكوفة و البصرة، فقال لهما حتّى أنظر ثمّ استشار عبد اللّه بن عبّاس فمنعه من ذلك فعاوداه فمنعهما فسخطا و فعلا ما فعلا،

اللغة

قال الأصمعي: اللدم بسكون الدال ضرب الحجر أو غيره على الأرض. و ليس بالقوىّ، و يحكى أنّ الضبع تستغفل في حجرها بمثل ذلك فتسكن حتّى تصاد، و يحكى في كيفيّة صيدها أنّهم يصنعون في حجرها حجرا و يضربون بأيديهم بابه فتحسب الحجر شيئا تصيده فتخرج فتصاد، و يقال إنّها من أحمق الحيوان و يبلغ من حمقها أن يدخل عليها فيقال هذه ليست امّ عامر أو يقال خامر امّ عامر فتسكن حتّى توثق رجلها بحبل معد لصيدها، و الختل الخديعة، و استأثرت بالشي ء انفردت به،

المعنى

و أشار أوّلا إلى ردّما اشير عليه به من تأخّر القتال، و مفهوم التشبيه أنّه لو تأخّر لكان ذلك سببا لتمكّن الخصم ممّا قصده فيكون هو في ذلك شبيها بالضبع الّتي تنام و تسكن على طول حيلة راصدها فأقسم عليه السّلام أنّه لا يكون كذلك أي لا يسكن على كثرة الظلم و البغي و طول دفاعه عن حقّه ثمّ أردف ذلك بما هو الصواب عنده و هو المقاومة و القتال بمن أطاعه لمن عصاه فقال لكنّي أضرب بالمقبل إلى الحقّ وجه المدبر عنه و بالسامع المطيع وجه العاصي المريب أبدا، و راعى المقابلة هاهنا فالعاصي في مقابلة المطيع و المريب في مقابلة السامع لأنّ المرتاب في الحقّ مقابل للقابل له ثمّ فسّر الأبد بغاية عمره لأنّه الأبد الممكن له، و ذلك قوله حتّى يأتي علىّ يومي، و أشار بيومه إلى وقت ضرورة الموت كناية، ثمّ أردف ذلك بالتظلّم و الشكاية في دفاعه عن هذا الأمر و الاستيثار عليه المحوج له إلى هذه المقاومات و الشكايات و أشار إلى مبدء ذلك الدفاع و منتهاه و أكّد ذلك بالقسم البارّ و الإشارة بالحقّ المدفوع عنه إلى أمر الخلافة و هي شكاية مؤكّدة للشكايات السابقة، و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

6- از سخنان آن حضرت (ع)

وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ- حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا- وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ- وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً- حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي- فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي- مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ- حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا

لغات

ختل: خدعه و فريب استأثرت بالشئ: در آن موضوع خطبه 6 نهج البلاغه بخش 6 تنها ماند.

ترجمه

وقتى كه به آن حضرت پيشنهاد شد كه طلحه و زبير را تعقيب نكند و در صدد جنگ با آنان نباشد فرمود: «به خدا سوگند مانند كفتار خفته نيستم كه صيّاد مدتى در كمين آن نشسته و براى فريبش به دست با چوب آهسته بر زمين مى زند تا بر اثر صدا بيرون آيد و دستگيرش كند، بلكه به همراهى كسى كه به حق روى آورد و شنوا و فرمانبردار است شمشير مى زنم و با گنهكارى كه از حق روگردانده و در آن شك و ترديد دارد مى جنگم. به خدا قسم از زمانى كه پيامبر خدا (ص) از دنيا رفته است تاكنون هميشه از حق خود محروم شده ام».

شرح

ابو عبد اللّه روايت كرده است كه على (ع) براى طواف خانه خدا حركت كرد و تصميم گرفت كه طلحه و زبير را تعقيب كند و با آنها بجنگد. فرزندش حسن (ع) پيشنهاد كرد آنها را تعقيب نكند و به فكر جنگ با آنها نباشد، امام (ع) در جواب پيشنهاد فرزندش اين كلام را ايراد فرمود.

در باره علّت نقض بيعت طلحه و زبير چنين روايت كرده اند كه پس از مدتى كه از بيعت آنها با امام (ع) گذشت نزد آن حضرت رفتند و گفتند تو مى دانى كه عثمان بر ما ستم روا داشت و در تمام مدت خلافتش به بنى اميّه متمايل بود و از آن حضرت خواستند كه استاندارى دو شهر كوفه و بصره را به آنها واگذار كند، امام (ع) فرمود باشد تا فكر كنم. بعد با عبد اللّه بن عبّاس در اين مورد مشورت كرد، امّا او مصلحت نديد وقتى كه طلحه و زبير مجدداً به نزد حضرت آمدند امام (ع) خواسته آنها را ردّ كرد و آنها از اين امر به خشم آمدند و كردند آنچه كردند.

اصمعى در مورد لغت «لدم» گفته است: انداختن سنگ ريزه يا مثل آن بر زمين است. اين گفته و معنى قوى و استوار نيست.

و نيز گفته اند كه كفتار به نوعى سرگرم شده و در لانه خود باقى مى ماند تا صيد نشود، همچنين در نحوه صيد كفتار نقل كرده اند كه صيّادان در جلو لانه او سنگ مى گذارند و با دستشان به در لانه مى زنند و كفتار سنگ را صيد مى پندارد و براى شكار آن از لانه خارج مى شود ولى خودش صيد مى شود.

گفته اند كفتار از نادانترين حيوانات است و از حماقت آن چنين گفته اند كه صيّادان وارد لانه آن شده و مى گويند اين كفتار نيست و يا مى گويند اين كفتار مست است، كفتار بى حركت مى ماند تا پايش را با ريسمانى كه تهيه كرده اند مى بندند.

در اين كلام، امام (ع) پيشنهاد به تأخير انداختن جنگ با طلحه و زبير را با يك مفهوم تشبيهى رد مى كند، با اين توضيح كه اگر جنگ را به تأخير اندازد موجب آمادگى بيشتر دشمن مى شود و در اين صورت مانند كفتارى خواهد بود كه مدت حيله صياد همچنان آرام بماند و بخوابد. سپس امام (ع) سوگند ياد مى كند كه چنين نخواهد بود. يعنى بر فراوانى ستم و سركشى آرام نخواهد گرفت و در طول زندگيش همواره از حق دفاع خواهد كرد و سپس آنچه را صحيح مى داند يعنى مقاومت و قتال با كسانى كه با وى سركشى مى كنند به وسيله كسانى كه از او اطاعت مى كنند، اضافه كرده و مى فرمايد: من به وسيله طرفداران حق، پشت كنندگان به حق و به وسيله حرف شنوان مطيع، سركشان شكّاك را تنبيه خواهم كرد.

در اين عبارت، امام (ع) [از نظر ادبى ] رعايت مقابله را فرموده و عاصى را در مقابل مطيع و شكّاك را در مقابل پذيرنده آورده است، زيرا آن كه در حق شك مى كند در معنى ضدّ كسى است كه حق را پذير است. مراد امام (ع) از «ابدا» طول حيات و زندگيش مى باشد، زيرا ابد ممكن براى آن حضرت تا پايان عمر است.

معناى كلام امام (ع) كه فرمود: يأتي علىّ يومى، كنايه از وقت ضرورى مرگ است. در پايان اين كلام، دادخواهى و شكايت از ظلم را در دفاع از حقّش و اين كه تنها مانده و چاره اى جز شكايت و مقاومت ندارد اضافه فرموده و به آغاز و انجام اين دفاع (از زمان رحلت پيامبر تاكنون) اشاره مى فرمايد و با سوگند جلاله محروميّت خود را از خلافت تأكيد مى كند و اين شكايت تأكيد بر شكايتهاى سابق است.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 6- اضرب العاصي بالمطيع:

و اللّه لا أكون كالضّبع تنام على طول اللّدم. حتّى يصل إليها طالبها و يختلها راصدها. و لكنّي أضرب بالمقبل إلى الحقّ المدبر عنه. و بالسّامع المطيع العاصي المريب أبدا. حتّى يأتي عليّ يومي فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّي مستأثرا عليّ منذ قبض اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و سلّم حتّى يوم النّاس هذا.

اللغة:

الضبع: ضرب من السباع مؤنثة. و اللدم: نحو من الضرب. و الراصد: الرقيب و الذي يقعد بالمرصاد أي الطريق للحراسة، و يختلها يخدعها. و المريب: المشكك.

الإعراب:

يصل مضارع منصوب بأن مضمرة بعد حتى، و يختلها معطوف على يصل.

أبدا ظرف منصوب بأضرب. و مستأثرا حال من التاء في «ما زلت» أو خبر بعد خبر. و حتى حرف جر بمعنى الى.

المعنى:

تقدم في خطبة الشقشقية ان الكثرة الكثيرة من المسلمين، و في مقدمهم الأنصار و المهاجرون- أرادوا الإمام للخلافة لأنه الوحيد الذي يضمن لهم العدل و الكرامة، و يحقق الأمن و الحرية، و استجاب ليؤدي ما أخذه اللّه على العلماء «أن لا يقاروا على كظة ظالم، و لا سغب مظلوم». و لكن طلحة و الزبير و معاوية و غيرهم ساءهم أن يكون علي عونا للمظلوم، و خصما للظالم، و فجندوا له، و خرجوا عليه.. و ليس من الحكمة في شي ء أن يبقى الإمام في المدينة ليغزوها أهل الشام و أصحاب الجمل، و من أجل هذا استعد للخروج الى العراق.

و لما أشير عليه بالبقاء في المدينة قال: (و اللّه لا أكون كالضبع تنام على طول للدم حتى يصل اليها طالبها، و يختلها راصدها). كيف أصبر و انتظر حتى يغزوني العدو في عقر داري أ تريدونني ان أكون كالضبع يخدعها صائدها لا كان ذلك أبدا (و لكني أضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه، و بالسامع المطيع العاصي المريب أبدا حتى يأتي علي يومي). أبدا لا هوادة عند الإمام للطغاة و المجرمين ما وجد عليهم أعوانا و أنصارا.. لقد وجد المجرمون الأعوان للباطل، فثاروا بهم على الحق و حاربوه، فهل يستسلم الإمام، و عنده من يسمع و يطيع و بماذا يعتذر الى اللّه و الناس.

و من كتاب له الى بعض أمراء جيشه: «و ان توافت الأمور الى الشقاق و العصيان فانهد بمن أطاعك الى من عصاك، و استعن بمن انقاد معك على من تقاعس عنك».

(فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّي مستأثرا عليّ منذ قبض رسول اللّه (ص) حتى يوم الناس هذا). ان حق الإمام في الخلافة هو حقوق الانسان بالذات، لأنه الحارس لها و الضامن، و من أجل هذا وحده حاربوه و دافعوه عن الخلافة، و لما توافرت له أسبابها ثار عليه الناكثون و القاسطون و المارقون، و خلقوا المشاكل و المصاعب للاسلام و المجتمع الاسلامي بكامله من التفرقة في الدين، و سفك الدماء، و انتهاك الحرمات فتظلّم الإمام و تألم للحق و الناس جميعا.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام لما اشير اليه بان لا يتبع طلحة و الزبير و لا يرصد لهما القتال و هو سادس المختار فى باب الخطب الجارى مجراها

و رواه في البحار من الامالي بسند يأتي، في شرح البحراني عن أبي عبيد قال أقبل أمير المؤمنين عليه السّلام الطواف و قد عزم على اتباع طلحة و الزّبير و قتالهما فأشار إليه ابنه الحسن عليه السّلام أن لا يتبعهما و لا يرصد لهما القتال فقال عليه السّلام في جوابه: و اللّه لا أكون كالضّبع تنام على طول اللّدم حتّى يصل إليها طالبها و يختلها راصدها، و لكنّي أضرب بالمقبل إلى الحقّ المدبر عنه و بالسّامع المطيع العاصى المريب أبدا حتّى يأتي عليّ يومي، فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّي مستأثرا عليّ منذ قبض اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حتّى يوم النّاس هذا.

اللغة

(الضّبع) بضمّ الباء حيوان معروف مؤنّثة، قال الفيروزآبادي و هي سبع كالذّئب إلّا أنّه إذا جرى كأنّه أعرج و لذلك سمّى السّبع العرجاء و (اللّدم) اللّطم و الضّرب بشي ء ثقيل يسمع وقعه و (ختله) يختله من باب نصر و ضرب خدعه و (استأثر) بالشي ء استبدّ به.

الاعراب

على في قوله: على طول اللدم، للاستعلاء المجازي على حدّ قوله تعالى: «و لهم عليّ ذنب»، و الباء في قوله: بالمقبل و بالسّامع، للاستعانة أو المصاحبة،

و عليّ في قوله: يأتي عليّ، زائدة، و حتّى في قوله: حتّى يوم النّاس بمعنى إلى و الاتيان بها دون إلى للاشارة إلى دخول ما بعدها في حكم ما قبلها إذ الغالب في حتّى مع الخلوّ من القرينة هو الدّخول، كما أنّ الغالب في الى العكس صرّح به ابن هشام في المغنى.

المعنى

اعلم أنّ الضّبع حيوان معروف بالحمق و العرب تقول في أمثالها أحمق من الضّبع، و من حمقها أنّ الصّائد يأتي إلى باب مغارها فيضرب بعقبه الأرض عند الباب ضربا خفيفا، و ذلك هو اللدم و يقول خامرى ام عامر مرارا بصوت ليس بشديد فتنام على ذلك فيدخل إليها و يجعل الحبل في عرقوبها و يجرّها فيخرجها.

و في شرح المعتزلي و العرب يزعمون أنّ الصّائد يدخل عليها و جارها فيقول: اطرقى امّ طريق خامري أمّ عامر، و يكرّر ذلك مرارا فتلجأ إلى أقصى مغارها و تنقبض فيقول: امّ عامر ليست في وجارها أمّ عامر نائمة، فتمدّ يديها و رجليها و تستلقي فيدخل عليها و يوثقها.

أقول: عامر هو جر و الضّبع و امّ عامر كنية لها و معنى خامري امّ عامر استتري و الزمي مكانك من المخامرة و هو الاستتار و لزوم المكان، و امّ طريق كقبيط«» كنية لها أيضا و هو كثير الاطراق.

و في القاموس يقال: خامري حضاجر أتاك ما تجاوز هكذا وجدناه و الوجه خامر بحذف الياء أو تجاوزين باثباتها، و حضاجر علم جنس للضّبع غير منصرف لأنّه منقول عن الجمع و كان في الأصل حضجر بمعنى عظيم البطن سمّى به الضّبع مبالغة في عظم بطنها، كأن كلّ فرد منها جماعة من هذا الجنس، فهو علم للمفرد المؤنث و لذلك قال الفيروزآبادي: و الوجه أن يقال: تجاوزين، و أما الوجه الآخر الذي ذكره و هو حذف الياء في خامر فهو مبنيّ على كونه علما لجنس الضّبع الأعمّ الشامل للذكر و الانثى على ما ذهب إليه البعض على ما حكاه الفيومي في المصباح.

و كيف كان فاذا عرفت ما مهّدناه و ضح لك معنى قوله عليه السّلام: (و اللّه لا أكون كالضّبع تنام على طول اللدم حتّى يصل إليها طالبها و يختلها) أى يخدعها (راصدها) و مترقّبها و المقصود إنى لا أقعد عن الحرب و لا اؤخّر القتال فيكون حالي مع القوم المشار إليهم حال الضّبع تنام على حيلة صائدها، فأكون قد أسلمت نفسي لهم و يكونون متمكّنين منّي تمكّن صائد النّمبع منها بختله و خديعته (و لكنّى أضرب) مصاحبا (بالمقبل إلى الحقّ) وجه (المدبر عنه و) احارب مستعينا (بالسّامع المطيع) لداعي الحقّ (العاصي المريب) في الحقّ الشّاك فيه (ابدا) أى ما دام العمر (حتّى يأتي علىّ يومي) الذي قدّر فيه موتي (فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّي) الذي كنت أستحقّه بنصّ من اللّه و رسوله (مستأثرا علىّ) و مستبدا برأيي غير محتاج إلى مشاورة الغير (منذ قبض اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) إليه (حتّى يوم النّاس هذا) يعني أنّ التغلب عليّ و اندفاعي عن الخلافة شي ء لم يتجدد الآن بل كان منذ قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى ذلك اليوم الذي خالفوني و نكثوا بيعتي.

و في الاحتجاج قال أمير المؤمنين عليه السّلام في أثناء كلام له: و هذا طلحة و الزّبير ليسا من أهل النّبوة و لا من ذريّة الرّسول حتّى رأيا أنّ اللّه قد ردّ علينا حقّنا بعد أعصر فلم يصبرا حولا كاملا و لا شهرا حتّى و ثبا علىّ دأب الماضين قبلهما ليذهبا بحقّي و يفرّقا جماعة المسلمين عنّي ثمّ دعا عليهما.

و ينبغي التنبيه على امور

الاول في ذكر نسب طلحة و الزّبير

أما طلحة فقد قال العلامة الحليّ قدّس اللّه روحه في كشف الحقّ و قد ذكر أبو المنذر هشام بن محمّد السّائب الكلبي من علماء الجمهور انّ من جملة البغايا و ذوي الرّايات صعبة بنت الحضرمي و كانت لها راية بمكة و استصفت بأبي سفيان فوقع عليها أبو سفيان و تزوّجها عبيد اللّه بن عثمان بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم فجاءت بطلحة بن عبيد اللّه لستّة أشهر، فاختصم أبو سفيان و عبيد اللّه في طلحة فجعلا أمرهما إلى صعبة فألحقته بعبيد اللّه فقيل لها: كيف تركت أبا سفيان فقالت يد عبيد اللّه طلقة و يد أبي سفيان بكرة، و قال أيضا: و ممّن كان يلعب به و يتخنّث عبيد اللّه أبو طلحة.

و أمّا الزّبير فقد قال في البحار: قال مؤلف كتاب إلزام النّواصب و صاحب تحفة الطالب: قد ورد أنّ العوام كان عبدا لخويلد ثمّ اعتقه و تبنّأه«» و لم يكن من قريش و ذلك انّ العرب في الجاهليّة كان إذا كان لأحدهم عبد و أراد أن ينسبه إلى نفسه و يلحق به نسبه أعتقه و زوّجه كريمة من العرب فيلحقه بنسبه و كان هذا من سنن العرب و يصدّق ذلك شعر عدي بن حاتم في عبد اللّه بن الزّبير بحضرة معاوية و عنده جماعة من قريش و فيهم عبد اللّه بن الزّبير، فقال عبد اللّه لمعاوية يا أمير المؤمنين ذرنا نتكلم عديّا فقد زعموا أنّ عنده جوابا، فقال: إنّي أحذّركموه، فقال: لا عليك دعنا و إيّاه فقال يا أبا طريف متى فقئت عينك فقال: يوم فرّ أبوك و قتل شرّ قتلة و ضربك الاشتر على استك فوقعت هاربا من الزّحف و أنشد يقول شعرا.

  • أماد أبي يابن الزّبير لو انيلقيتك يوم الزّحف رمت مدى سخطا

و كان أبي في طيّ و أبوابي

صحيحين لم ينزع عروقهما القبطا قال معاوية: قد حذّرتكموه فأبيتم، و قوله: صحيحين اه تعريض بابن الزّبير بأنّ أباه و أبا أبيه ليسا بصحيحي النّسب و أنّهما من القبط و لم يستطع ابن الزّبير انكار ذلك في مجلس معاوية.

الثاني في سبب نقض طلحة و الزّبير بيعته عليه السّلام

قال الشّارح المعتزلي: لمّا بويع عليّ عليه السّلام كتب إلى معاوية: أمّا بعد فانّ النّاس قتلوا عثمان من غير مشورة منّي و بايعوني عن مشورة منهم و اجتماع فإذا أتاك كتابي فبايع و أوفد إلى أشراف أهل الشّام قبلك، فلمّا قدم رسوله على معاوية و قرء كتابه بعث رجلا من بني عيس و كتب معه كتابا إلى الزّبير بن العوام و فيه: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لعبد اللّه الزّبير أمير المؤمنين من معاوية بن أبي سفيان سلام عليك، أمّا بعد فانّي قد بايعت لك أهل الشّام فأجابوا و استوسقوا«» كما يستوسق الحلب فدونك الكوفة و البصرة لا يسبقنّك إليهما ابن أبي طالب فانّه لا شي ء بعد هذين المصرين، و قد بايعت لطلحة بن عبيد اللّه بن بعدك فأظهرا الطلب بدم عثمان و ادعوا النّاس إلى ذلك و ليكن منكما الجدّ و التشمير أظفر كما اللّه و خذل مناديكما.

فلمّا وصل هذا الكتاب إلى الزّبير ستر به و أعلم به طلحة و أقرأه إيّاه فلم يشكا في النّصح لهما من قبل معاوية و أجمعا عند ذلك على خلاف عليّ عليه السّلام.

قال الشّارح: جاء الزّبير و طلحة إلى عليّ عليه السّلام بعد البيعة بأيّام فقالا: يا أمير المؤمنين قد رأيت ما كنا فيه من الجفوة في ولاية عثمان كلها و علمت رأى عثمان كان في بني اميّة و قد ولاك اللّه الخلافة من بعده فولنا بعض أعمالك، فقال عليه السّلام لهما: ارضيا بقسم اللّه لكما حتّى أرى رأيي و اعلما أنّي لا اشرك في أمانتي إلّا من أرضى بدينه و أمانته من أصحابي و من قد عرفت دخيلته فانصرفا عنه و قد دخلهما اليأس فاستأذناه في العمرة.

و في الاحتجاج عن ابن عبّاس أنّه قال: كنت قاعدا عند عليّ عليه السّلام حين دخل عليه طلحة و الزّبير فاستأذناه في العمرة فأبى أن يأذن لهما فقال: قد اعتمرتما، فعادا عليه الكلام فأذن لهما ثمّ التفت إلىّ فقال: و اللّه ما يريد ان العمرة، قلت: فلا تأذن لهما، فردّهما ثمّ قال لهما: و اللّه ما تريدان العمرة و ما تريدان إلّا نكثا لبيعتكما و إلّا فرقة لامّتكما فحلفا له فأذن لهما ثمّ التفت إليّ فقال: و اللّه ما يريدان العمرة، قلت: فلم أذنت لهما قال: حلفا لي باللّه، قال خرجا إلى مكة فدخلا على عايشة فلم يزالا بها حتّى أخرجاها.

و في شرح المعتزلي من كتاب الجمل لأبي مخنف أنّ عليّا عليه السّلام خطب لمّا سار الزّبير و طلحة من مكة و معهما عايشة يريدون البصرة فقال: أيّها النّاس إنّ عايشة سارت إلى البصرة و معها طلحة و الزّبير و كلّ منهما يرى الأمر له دون صاحبه أمّا طلحة فابن عمها و أمّا الزّبير فختنها، و اللّه لو ظفروا بما أرادوا و لن ينالوا ذلك أبدا ليضربن أحدهما عنق صاحبه بعد تنازع منهما شديد و اللّه إنّ راكبة الجمل الأحمر ما تقطع عقبة و لا تحلّ عقدة إلّا في معصية اللّه و سخطه حتّى تورد نفسها و من معها موارد الهلكة اى و اللّه ليقتلنّ ثلثهم و ليهربنّ ثلثهم و ليتوبنّ ثلثهم و أنّها التي تنبحها كلاب الحواب و أنّهما ليعلمان أنّهما مخطئان و ربّ عالم قتله جهله و معه علمه لا ينفعه و حسبنا اللّه و نعم الوكيل، فقد قامت الفتنة فيها الفئة الباغية أين المحتسبون أين المؤمنون مالي و لقريش أما و اللّه لقد قتلتهم كافرين و لأقتلنّهم مفتونين، و ما لنا إلى عايشة من ذنب إلّا أنّا أدخلناها في حيزنا و اللّه لا يقرنّ الباطل حتّى يظهر الحقّ من خاصرته.

و رواه في البحار من كتاب الكافية لابطال توبة الخاطئة قريبا منه، و فيه بدل قوله: و ليتوبنّ ثلثهم و ليرجع ثلثهم و بدل قوله: و ما لنا إلى عايشة من ذنب و ما لنا اليها من ذنب غير أنّا خيرنا عليها فأدخلناها في حيزنا.

الثالث

روى المحدّث المجلسي (قده) في البحار من أمالي المفيد عن الكاتب عن الزّعفراني عن الثقفي عن الفضل بن دكين عن قيس بن مسلم عن طارق بن شهاب قال: لمّا نزل عليّ عليه السّلام بالرّبذة سألت عن قدومه إليها فقيل: خالف عليه طلحة و الزّبير و عايشة و صاروا إلى البصرة فخرج يريدهم فصرت إليه فجلست إليه حتّى صلّى الظهر و العصر فلمّا فرغ من صلاته قام إليه ابنه الحسن عليهما السّلام فجلس بين يديه ثمّ بكى و قال: يا أمير المؤمنين إنّي لا أستطيع أن اكلّمك و بكى عليه السّلام، فقال له أمير المؤمنين عليه السّلام: لاتبك يا بنيّ و تكلّم و لا تحنّ حنين الجارية.

فقال: يا أمير المؤمنين إنّ القوم حصروا عثمان يطلبونه بما يطلبونه إمّا ظالمون أو مظلومون فسألتك أن تعتزل النّاس و تلحق بمكة حتى تئوب العرب و تعود إليها أحلامها و تأتيك وفودها فو اللّه لو كنت في جحر ضبّ لضربت إليك العرب آباط الابل حتّى تستخرجك منه ثمّ خالفك إلى الحقّ طلحة و الزّبير فسألتك أن لا تتبعهما و تدعهما فان اجتمعت الامّة فذاك و ان اختلفت رضيت بما قسم اللّه و أنا اليوم أسألك أن لا تقدم العراق و اذكرك باللّه أن لا تقتل بمضبعة.

فقال أمير المؤمنين عليه السّلام أمّا قولك: إن عثمان حصر فما ذاك و ما علىّ منه و قد كنت بمعزل عن حصره، و أمّا قولك: ائت مكة فو اللّه ما كنت لأكون الرّجل يستحل به مكة، و أمّا قولك: اعتزل العراق و دع طلحة و الزّبير فو اللّه ما كنت لأكون كالضّبع ينتظر حتّى يدخل عليها طالبها فيضع الحبل في رجلها حتّى يقطع عرقوبها ثمّ يخرجها فيمزقها اربا اربا و لكن أباك يا بنيّ يضرب المقبل إلى الحقّ المدبر عنه و بالسّامع المطيع العاصي المخالف أبدا حتّى يأتي عليّ يومي فو اللّه ما زال أبوك مدفوعا عن حقّه مستأثرا عليه منذ قبض اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حتّى يوم النّاس هذا و كان طارق بن شهاب أيّ وقت حدث بهذا الحديث بكى هذا.

و المستفاد من هذه الرّواية أنّه عليه السّلام خطب بهذه الخطبة بالرّبذة، و المستفاد من رواية الشّارح البحراني السّالفة أنّه خطب بها بمكة، و اللّه العالم بحقايق الوقايع.

شرح لاهیجی

الخطبة 7

و من كلام له عليه السّلام لمّا اشير اليه بان لا يتبع طلحة و الزّبير و لا يرصد لهما القتال يعنى از كلام مختصّ مر حضرت امير المؤمنين (- ع- ) است در وقتى كه اشاره شده بود بسوى او باين كه تابع نشود طلحه و زبير را در حرب و مهيّا نكند از براى آن دو نفر قتال و جنگ را در وقتى كه نقض بيعت با امير المؤمنين (- ع- ) كرده بودند و اللّه لا اكون كالضّبع تنام على طول اللّدم حتّى يصل اليها طالبها و يختلها راصدها يعنى بخداى (- تعالى- ) سوگند كه نيستم مثل كفتار كه مى خوابد بر درازى مدّت دست و يا چوب بزمين زدن آهسته آهسته صيّاد تا اين كه مى رسد باو طالب و صيّاد او و مزيّت مى دهد او را منتظر او در صيد و صيد ميكند او را مشهور است كه كفتار غافل مى شود در سوراخ خود بحيله آهسته و دست يا چوب بر زمين زدن صيّاد با او چنان بداند كه طعمه ايست از براى او و از سوراخ بيرون بيايد وقتى كه صيّاد با الت صيد محكم بر در سوراخ آماده صيد او است پس صيد مى كند او را و حضرت در جواب ممانعين از جهاد با طلحه و زبير مى گويد كه تاخير در جهاد در اين وقت صلاح نيست اگر تاخير بشود مثل حيله صيّاد و كفتار مى شود و اندو نفر مستضعفين را فريب خواهند داد و آشوب و فتنه عظيم برپا خواهند كرد و شرّ بزرگى در دين پيدا خواهد شد و جمع كثيرى بضلالة و كفر گرفتار خواهند شد و تقدير الهى و مصلحت وقت تقاضاى تاخير در جهاد نمى كند و غفلت از شرّ آنها مثل غفلت كفتار است از حيله صيّاد چه آنها عباد اللّه را بحيله و تزوير صيد ضلالة خواهند كرد و لكنّى اضرب بالمقبل الى الحقّ المدبر عن الحقّ يعنى و ليكن مى زنم به همراهى كسى كه روى آورده است بسوى حقّ كسيرا كه روى گردانيده است از حقّ و روى آورده است بباطل و بالسّامع المطيع العاصى المريب يعنى و بهمراهى كسى كه گوش گيرنده كلام حقّ و پيرو خدا و رسول (- ص- ) است كسيرا كه سركش و شكّ آورنده كلام خدا و رسولست ابدا حتّى يأتي علىّ يومى يعنى هميشه در اين زد و خوردم تا اين كه برسد روز من بر من يعنى روز رحلت از دنيا فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّى مستأثرا علىّ منذ قبض اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله حتّى يوم النّاس هذا يعنى پس سوگند بخداى (- تعالى- ) كه دائم ممنوع بودم از حقّم و تفضيل داده غير را بر من بودم از آن زمانى كه خداى (- تعالى- ) قبض روح پيغمبرش را كرد تا اين روز مردمان يعنى از آن روز على الدّوام منع و غصب حقّ من شده غير را بر من زيادتى داده شده در اختيار حقّ من و من بر وفق مصلحت و نبودن اعوان و انصار حقّ گاهى مطالبه حق نكردم و امروز كه مصلحت اقتضاء كرده است و جمعى روى بحقّ آورده اند لازمست كه بتأخير نيندازم تا باعث فساد و افساد كلّى نشود

شرح ابن ابی الحدید

6: و من كلام له لما أشير عليه بألا يتبع طلحة و الزبير- و لا يرصد لهما القتال

- وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ- حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا- وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ- وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً- حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي- فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي- مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ- حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا يقال أرصد له بشر أي أعد له و هيأه- و في الحديث إلا أن أرصده لدين علي- و اللدم صوت الحجر أو العصا أو غيرهما- تضرب به الأرض ضربا ليس بشديد- . و لما شرح الراوندي هذه اللفظات- قال و في الحديث و الله لا أكون مثل الضبع- تسمع اللدم حتى تخرج فتصاد- و قد كان سامحه الله وقت تصنيفه الشرح- ينظر في صحاح الجوهري و ينقل منها- فنقل هذا الحديث ظنا منه أنه حديث عن رسول الله ص- و ليس كما ظن- بل الحديث الذي أشار إليه الجوهري هو حديث علي ع- الذي نحن بصدد تفسيره- . و يختلها راصدها يخدعها مترقبها- ختلت فلانا خدعته و رصدته ترقبته- و مستأثرا علي أي مستبدا دوني بالأمر- و الاسم الأثرة

و في الحديث أنه ص قال للأنصار- ستلقون بعدي أثرة- فإذا كان ذلك فاصبروا حتى تردوا علي الحوض

- . و العرب تقول في رموزها و أمثالها أحمق من الضبع- و يزعمون أن الصائد يدخل عليها وجارها- فيقول لها أطرقي أم طريق خامري أم عامر- و يكرر ذلك عليها مرارا- معنى أطرقي أم طريق طأطئي رأسك- و كناها أم طريق لكثرة إطراقها- على فعيل كالقبيط للناطف و العليق لنبت- و معنى خامري الزمي وجارك و استتري فيه- خامر الرجل منزله إذا لزمه- قالوا فتلجأ إلى أقصى مغارها و تتقبض- فيقول أم عامر ليست في وجارها- أم عامر نائمة فتمد يديها و رجليها و تستلقي- فيدخل عليها فيوثقها و هو يقول لها- أبشري أم عامر بكم الرجال- أبشري أم عامر بشاء هزلى و جراد عظلى- أي يركب بعضه بعضا- فتشد عراقيبها فلا تتحرك- و لو شاءت أن تقتله لأمكنها- قال الكميت

  • فعل المقرة للمقالةخامري يا أم عامر

- . و قال الشنفري-

  • لا تقبروني إن قبري محرمعليكم و لكن خامري أم عامر

إذا ما مضى رأسي و في الرأس أكثري

و غودر عند الملتقى ثم سائري

  • هنا لك لا أرجو حياة تسرنيسجيس الليالي مبسلا بالجرائر

أوصاهم ألا يدفنوه إذا قتل- و قال اجعلوني أكلا للسباع- كالشي ء الذي يرغب به الضبع في الخروج- و تقدير الكلام لا تقبروني- و لكن اجعلوني كالتي يقال لها- خامري أم عامر و هي الضبع فإنها لا تقبر- و يمكن أن يقال أيضا- أراد لا تقبروني و اجعلوني فريسة- للتي يقال لها خامري أم عامر- لأنها تأكل الجيف و أشلاء القتلى و الموتى- . و قال أبو عبيدة يأتي الصائد- فيضرب بعقبه الأرض عند باب مغارها ضربا خفيفا- و ذلك هو اللدم- و يقول خامري أم عامر مرارا- بصوت ليس بشديد فتنام على ذلك- فيدخل إليها فيجعل الحبل في عرقوبها- و يجرها فيخرجها- يقول لا أقعد عن الحرب و الانتصار لنفسي و سلطاني- فيكون حالي مع القوم المشار إليهم- حال الضبع مع صائدها- فأكون قد أسلمت نفسي فعل العاجز الأحمق- و لكني أحارب من عصاني بمن أطاعني حتى أموت- ثم عقب ذلك بقوله إن الاستئثار علي- و التغلب أمر لم يتجدد الآن- و لكنه كان منذ قبض رسول الله ص

طلحة و الزبير و نسبهما

و طلحة هو أبو محمد طلحة بن عبيد الله بن عثمان- بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة- أبوه ابن عم أبي بكر و أمه الصعبة بنت الحضرمي- و كانت قبل أن تكون عند عبيد الله- تحت أبي سفيان صخر بن حرب- فطلقها ثم تبعتها نفسه فقال فيها شعرا أوله-

  • و إني و صعبة فيما أرىبعيدان و الود ود قريب

- . في أبيات مشهورة- و طلحة أحد العشرة المشهود لهم بالجنة- و أحد أصحاب الشورى- و كان له في الدفاع عن رسول الله ص يوم أحد أثر عظيم- و شلت بعض أصابعه يومئذ- وقى رسول الله ص بيده من سيوف المشركين-

و قال رسول الله ص يومئذ اليوم أوجب طلحة الجنة

- . و الزبير هو أبو عبد الله الزبير بن العوام- بن خويلد بن أسد بن عبد العزى بن قصي- أمه صفية بنت عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف- عمة رسول الله ص- و هو أحد العشرة أيضا و أحد الستة- و ممن ثبت مع رسول الله ص يوم أحد- و أبلى بلاء حسنا-

و قال النبي ص لكل نبي حواري و حواري الزبير

- . و الحواري الخالصة تقول فلان خالصة فلان- و خلصانه و حواريه- أي شديد الاختصاص به و الاستخلاص له

خروج طارق بن شهاب لاستقبال علي بن أبي طالب

خرج طارق بن شهاب الأحمسي يستقبل عليا ع- و قد صار بالربذة طالبا عائشة و أصحابها- و كان طارق من صحابة علي ع و شيعته- قال فسألت عنه قبل أن ألقاه ما أقدمه- فقيل خالفه طلحة و الزبير و عائشة فأتوا البصرة- فقلت في نفسي إنها الحرب أ فأقاتل أم المؤمنين- و حواري رسول الله ص- إن هذا لعظيم ثم قلت أ أدع عليا- و هو أول المؤمنين إيمانا بالله- و ابن عم رسول الله ص و وصيه هذا أعظم- ثم أتيته فسلمت عليه ثم جلست إليه- فقص علي قصة القوم و قصته ثم صلى بنا الظهر- فلما انفتل جاءه الحسن ابنه ع- فبكى بين يديه قال ما بالك- قال أبكي لقتلك غدا بمضيعة و لا ناصر لك- أما إني أمرتك فعصيتني ثم أمرتك فعصيتني- فقال ع لا تزال تخن خنين الأمة- ما الذي أمرتني به فعصيتك- قال أمرتك حين أحاط الناس بعثمان أن تعتزل- فإن الناس إذا قتلوه طلبوك أينما كنت- حتى يبايعوك فلم تفعل- ثم أمرتك لما قتل عثمان ألا توافقهم على البيعة- حتى يجتمع الناس و يأتيك وفود العرب فلم تفعل- ثم خالفك هؤلاء القوم- فأمرتك ألا تخرج من المدينة و أن تدعهم و شأنهم- فإن اجتمعت عليك الأمة فذاك- و إلا رضيت بقضاء الله- فقال ع و الله لا أكون كالضبع تنام على اللدم- حتى يدخل إليها طالبها فيعلق الحبل برجلها- و يقول لها دباب دباب حتى يقطع عرقوبها- ... و ذكر تمام الفصل- فكان طارق بن شهاب يبكي إذا ذكر هذا الحديث- دباب اسم الضبع- مبني على الكسر كبراح اسم للشمس

شرح نهج البلاغه منظوم

(و من كلام لّه عليه السّلام) (لمّا اشير اليه بان لّا يتبع طلحة و الزّبير و لا يرصد لهما القتال:)

و اللّه لا اكون كالضّبع تنام على طول اللّدم، حتّى يصل اليها طالبها، و يختلها راصدها، و لكنّى اضرب بالمقبل الى الحقّ المدبر عنه، و بالسّامع المطيع العاصى المريب ابدا حتّى يأتي علىّ يومى، فواللّه ما زلت مدفوعا عن حقّى مستأثرا علىّ منذ قبض اللّه نبيّه (صلّى اللّه عليه و آله) حتّى يوم النّاس هذا.

ترجمه

از سخنان آن حضرتست كه پس از اين كه طلحه و زبير نقص بيعت كرده ببصره گريختند و حضرت امام حسن (ع) از پدر بزرگوار خود درخواست كرد كه از پى آنها نتاخته و آماده جنگشان نشود، فرمود: بخدا سوگند من مانند كفتارى كه در سوراخش خوابيده نيستم كه مدّتى صيّاد در كمين آن نشسته و براى فريبش بدست يا چوب نرم و آهسته بر زمين مى زند تا (اين كه او غافل شده و بخيال طعمه از لانه بيرون آمده) دستگير شود بلكه من به پشتيبانى كسى كه رو بحق آورده و شنواى فرمان خدا است شمشير كشيده و با گنه كارى كه پشت بر حق كرده و در آن دچار شك و ترديد شده تا زنده هستم مى جنگم، پس بخداسوگند كه من بعد از وفات رسول خدا همواره از حقّ خويش محروم و ممنوع و در كار خود يكّه و تنها ايستاده بودم (لكن امروز كه يار و مددكار پيدا كردم بايستى براى ترويج دين با دشمنان جنگ كنم.

نظم

  • زبير و طلحه چون از بيعت شاهبرون رفتند و گرديدند گمراه
  • بدل تخم نفاق و كينه كشتندسوى جنگ جمل آماده گشتند
  • تقاضا شد كز آنان چشم پوشدشه و بر جنگشان جوشن نپوشد
  • بپاسخ كرد آن حضرت قسم يادجواب آن تقاضا كن چنين داد
  • كه من مانند آن كفتار نائمنمى باشم كه در خوابست دائم
  • دهد صيّاد او را خواب خرگوشكه بر بندد از او چشم دل و هوش
  • بمكر و حيله اش چون كرد غافلكشد در خون و خاكش همچو بسمل
  • من اندر راه حق آن يكّه تازم كه بر دشمن ببايد دست يازم
  • به پيش از آنكه او بر من خورد چاشتسرش از پيكرش خواهم جدا داشت
  • جوانمردان كه بينا و بصيرندمرا در راه حق فرمان پذيرند
  • به پشتيبانى آنان ز باطلدر و دشت زمين از خون كنم گل
  • هر آن كس شد دچار شكّ و ترديدسزاى خويش از شمشير من ديد
  • من اندر اين جهان تا زنده هستمبه پيش دشمنان تا زنده هستم
  • بحق سوگند از آن هنگام كاحمد صروان شد جانب بستان سرمد
  • هميشه من ز حق محروم بودمفريد و بيكس و مظلوم بود
  • ز دست مردمان ديدم بس آزاربمحنتها و بر غمها گرفتار

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS