24 تیر 1393, 23:38
استضعاف, تقوی, حضرت خدیجه
تکبر عامل دوری از خدا
ملاک ارزشمندی نزد خدا
ذکر مصیبت حضرت خدیجه سلام الله علیها
خوب عزيزان به يك فراز ديگري از خطبه وارد شده ايم . عرض مي شود كه بعد از آنكه حضرت قضيه شيطان و سجده نكردن آن را مي گويد مي فرمايد: اين حرف ها همه به منظور عبرت است. مي فرمايد:« الا ترون كيف صغّره الله بتكبره»[1]؛ آيا نمي بينيد كه چگونه خدا او را كوچك كرد به خاطر تكبرش. و شما نمي بينيد كه خدا اورا چطور پست قرار داد به خاطر اينكه خود را به بلندي مي زد. در دنيا او را مدهور قرار داد علما يك لغت گفته اند كه مدهور يعني مطرود. طردش كرد. خدا يك كسي را طردش كند ، در آخرت هم برايش يك عذاب بسيار سختي آماده كرده است. حالا توجه كنيد. «و وضعه بترفّعه »[2]؛ خدا تسخيرش كرد، شيطان را كوچكش كرد،اين تكبر است. ببينيد اين فصاحت است . بعد او را پرتش كرد به خاطر اينكه خودش را به بلندي مي زد. اين مفردات خطبه بود حالا در جو كلي خطبه صحبتي خدمت شما عرض بكنم . حضورتان كه يك وقت در دنيا كسي را مردم كوچك مي شمارند اين ملاك نيست، بزرگ است مردم كوچك مي شمارند.خوب مستضعف يعني چي ؟ من يادم مي آيد اوايل انقلاب امام مي فرمود ما ملت مستضعف هستيم يا حالا جور ديگه فرمودند يكي از اين بندگان خدا كه خيلي هم ادعا بود كه من سواد دارم و دوره ها ديدم و جزء فراري ها هم بود در يك مصاحبه اي براي خود شيريني گفته بود كه چرا به ما توهين مي كنند. اگر آدم روي جهل حرف بزند خودش سبك ميشود خودش مي آيد پائين . يك مثالي است كه مي گوينديك بچه اي در مدرسه در ادبيات نمره كم آورده بود به دبير ادبيات گفته بود كه شما به من ظلم كرده ايد حاضرم با شما بحث كنم. من حقم كم نيست با من بدي. خلاصه بحث به اينجا رسيد كه بچه به معلم گفته بود كه تو اصلا چرا به من بيست كمتر دادي؟ گفت به اين دليل كه تو به مجوز مي گي مجووز. يه وقت آدم مي آيد اظهار فضل بكند مي بيند كه هيچ چيز هم بلد نبوده. گفته بود چرا به ما توهين مي كنيد ما مستضف نيستيم. ما قهرمانيم از اين حرفها. نمي دانست كه قهرمان هم مي تواند مستضعف بشود. معناي مستضعف را نمي دانسته استضعاف دوتا معنا دارد. ببينيد باب استفعال است استضعاف يعني شخصي يا اشخاصي را ضعيف شمردند ضعيف نيست ضعيف مي شمارند، دستكم مي گيرند، خوب اين توهين نيست كه. امير المومنين خودش مستضعف بود. به يك معنا معناي دوم عده اي را ضعيف خواستن. دلش مي خواد كه ضعيف بشه. به ضعف بيافتد. به اين معنا اميرالمومنين مستضعف بود.معاويه مي خواست آقا ضعيف بشود دوستان اميرالمومنين را مي كشت آقا را مي خواست استضعاف بكند.اين مشكلي نيست اشكالي ندارد. ممكن است يك آدم بسيار قوي و نيرومندو محترم را یک عده بخواهند ضعيف بکنند، مستضعف به دو هر معنا.خوب حالا مي خواهم اين طور عرض بكنم يك آدمي يك مقامي دارد عظمتي دارد ديگران آن را كوچك مي داند. مهم نيست بگذار مرا كوچك بدانند. كيف صغر الله خدا كوچكش كرده اين مهم است. يک وقت يك كسي است كه بندگان به اوظلم مي كنند خوب خدا يک اجر و مقامي هم بهش مي دهد.اما يک وقتي است كه يك نفر را خدا ذليل مي كند خدا زده مي شود آن ديگر خيلي ناجور است.اصلا اينها ملاك ندارد. من يادم است كه در تبريز مجتهدي بودكه بعد مرحوم شدند ما فهميديم كرامات قاهره داشته مرحوم آيت الله العظمي شيخ احمداهري (رض). از نظر علمي هم مي گفتند كه برابر آيت الله العظمي بروجردي بود. خلاصه غرض اين است كه يك آدمي كه هيچ كس اين آدم را به حساب نمي آورده اما نشسته آنجا پشت سر آقا اقتدا كرده و باطن آقا را قشنگ می ديد.
خوب برادر عزيز اين ها چه چيز را نشان مي دهد خوب پس بزرگ آن است كه خدا بزرگش كرده . بزرگي ملاكش اين است . يك جمله اي آقا امام علي(ع) داردکه خیلی من از اين جمله لذت مي برم. اين جمله تمام شارحین نهج البلاغه را سرگردان كرده كه مقصود آقا كي بوده هيچ كس هم نفهميده است. يک عده گفتند مقصودش رسول خداست ديدند نمي شود.حالا هركس كه هست جمله را بايد تماشاكنيم. من در گذشته يك برادر خدايي داشتم. ما اگر با يك مرجع تقليد يك عكسي با هم بگيريم يا سر سفره يك شب بنشينيم مي رويم صد جا نقلش مي كنيم. هيچ ميداني من ديشب با فلان مرجع شام خوردم. آن وقت يك نفر را اميرالمومنين می فرمایند: من در گذشته يك برادري داشتم. مي فرمايد: اين برادر در جلوي چشمان من بزرگ بود به خاطر كوچك بودن دنيا در چشم او. چون او دنيا را كوچك مي ديد در نظر من بزرگ بود. كساني را كه امير المومنين به نظر عظمت نگاه بكند خداي آن را مي داند. خدا مي گويد موسي تو را براي خودت ساختم. مي شود هم صحبت خدا و «كلم الله موسي تكليما»[3]؛بالاخره بر مي گرديم به اينكه ملاك ها را بايد از معنا بگيريم چه كسي بزرگ است، چي بزرگ است هر كس كه به خدا نزديكتر است. «ان اكرمكم عند الله اتقاكم»[4]؛ به اينها برگرديد كوچك و بزرگ شمردن اهل دنيا اينها هيچ كدام ملاك نيست. توجه فرموديد. اين عباس آباد كه مي گن همان داستان معروف در تهران اين ها مال حاج ميرزا آقاسي بوده اين يافت آباد هم مال اون بوده خلاصه چون اسم كوچكش عباس بود اين زمين ها به نام عباس آباد در آمد. حاج ميرزا آقاسي وزير محمد شاه بوده. حاج ملا عبدالصمد همداني كه در كربلا بوده اين آقا قبل از اينكه وزير بشه يك چند مدتي شاگردي او را كرده.حاج ميرزا عبدالصمد همداني از بزرگان بوده كتابي هم دارد. علي كل حال اين درويش عباس پيش ايشان چند صباحي طلب مزد كرده بعد دو تا پيشگویي كرده بوده يكي اين بوده كه گفته تو وزير مي شوي اگر وزير شدي چنين و چنان كن. يكي هم كه من كشته مي شوم وقتي بدن خون آلود من را پيدا كردي به خاك بسپار. آقا ميرزا عباس خيلي استفاده كرده بود كه اين چه حرفي است من كي وزير مي شوم اصلا وزير كجا؟ خيلي تعجب مي كند تا اينكه فتنه وهابيت به وجود مي آيد. اينها مي دانيد به كربلا حمله كردند. تاريخ معتبر مي نويسد وقتي حمله كردند اين وهابي ها به كربلا بچه ها را روي سينه مادر مي كشتند. حمله كردن به حرم ابي عبدالله گروهي را غارت كردند جمع كثيري را كشته اند شير شدند رفتند به نجف به نجف كه حمله كردند نجف صور داشته صور به ديوارهاي دور شهر ها مي گفتند. اينها حمله كردند به نجف و آنجا اهل نجف قبلا مي دانستند و اين صلاح هاي آتشين هم تازه در آمده بود اين تفنگ هايي كه از دهان پر مي شده از اينها هم تازه در آمده بود.خلاصه با اين صلاح هاي اوليه آتشين روي صور نجف مستقر شدند واينها را زدند و تير اندازي كردند و فرار كردند. خلاصه رفت بدن خون آلوده استاد را پيدا كرد و بر حسب وصيت دفن كرد.چند صباحي هم كه خلاصه زحمت كشيده بود درس خوانده بود و خلاصه آمد به ايران. در ايران كارواني راه افتاده بود به طرف مكه معظمه در اين كاروان بيوه زني بوده به نام عزت السلطنه كه عمه محمد شاه مي شده محمد شاه قاجار. ايشان در كاروان پي ميبرند كه در كاروان يك خانم بيماره اي هست و بالاخره مي رود تو نخ اين كه يك كاري بكنيم صيغه بكنيم ازدواج بكنيم. خلاصه پيغام مي فرستد اون هم كه شازده بوده و خاندان سلطنت بوده دستور داده بود اين آقا عباس را يك دست محكم زده بودند. آنچنان كه بيچاره اصلا به قول سعدي عشق يادش رفته بود. بالاخره روزگار مي چرخد عرض مي شود كه در شاهزاده هاي قاجار رسم بر اين بود كه معدل مي آوردند. معدل يعني كسي كه بچه را تعلیم بدهد . اگر شنيده باشيد در تبريز كه ميرزا محمد باب را محاكمه مي كردند ، صاحب كتاب «مفتاح الابواب» مي گويد كه من بچه بودم راهم ندادند خلاصه از جا كليدي گوش مي دادم ببينم چه مي گویند.خلاصه باب كه شروع كرد به سخن گفتن ناصرالدين شاه هم وليعهد بود. باب شروع كرد به سخن گفتن و گفت:« الحمدلله الذي خلق السماوات و الارض»[5]؛مي گویند ناصر الدين شاه شعر سيوطي را خواند. باب ديد كه شاهزاده دارد شعر سيوطي مي خواند. خلاصه براي اين محمد شاه هم گفتند معدل بياوريد.يك نفر گفت من يك نفر را مي شناسم به نام آقا ميرزا عباس. اين بنده خدا از ملا عبدالصمد هم درس خوانده بود بد نيست برويد بياوريد. اين را مي آورند و خلاصه عرض كنم حضور شما اين جا يك ذره ميرزا عباس ميگه حالا كه ما به سلطنت نزديك شديم بعيد نيست پيشگويي استاد ،درست در بياید. ميگوید كه اگه تو يك وقت شاه شدي ما را وزير مي كني. به هر حال گفت تو بنويس به من بده كه اگر شاه شدي من بشوم وزيرت رسما امضا گرفت ازاو. آن هم نوشت و داد بالاخره يك روز محمد شاه هم شاه شد. اين نامه را ميرزا عباس آورد. كه بعدا لقب ميرزا آقاسي گرفت. آقا شد وزير. وزير كه شد نگو آتش آن عشقش هنوز نمرده گفت آقا شما يك عمه ديوانه اي داشتيد گفت بله عقل كامل ندارد گفت پس برو به عقد ما هم دربياوريد. به هر حال عرض مي شود كه اين را به عقد وزير در آوردند. آقا گفتند خانم تشريف آوردند بيايد ببينيد آمد و گفت خانم شما مرا به ياد مي آوريد گفت نه گفت يادت هست درويشي راكه تو مكه دستور دادي زدي يادت هست گفت بله گفت من همان درويش هستم. مخلص شما. توجه فرموديد، خدا عاقبت را به خير كنه. خلاصه مقصودم به اين نيست اي مردم عاقبت به خيري از خدا بخواهيد والله دنيا هم عاشق سوز است. سابق بر اين ما جوان بوديم پيرها مي گفتند دنيا كه مي بينيد مثل زنبور درگوش ما صدا مي كرد الان به لطف الهي لمس كردم كه در اين دنيا چيزي نيست. خلاصه مادر ناصرالدين شاه آمد نمي دانم چه رلي بازي كرد ايشان را از وزيري خلع كرد ايشان فرار كردند يافت آبادمتحصن بشود دهاتي ها در را به رویش باز نكردند. رفت شاه عبدالعظيم متحصن شد يک حجره به او دادند وارد حجره كه شد ياد حجره كربلا افتاد يک دفعه گفت عجب خواب درازي بود. به هر حال ناصر الدين شاه وساطت كرد نكشتنش رفت كربلا در آنجا ماند و آنجا مرد. خلاصه اين عباس آبادقضيه اش اين است. حالا شما ملاحظه كنيد ملاك بر مي گردد به معنويت خدا كسي را كه بزرگ بداند آن بزرگ است. خدا كسي را كوچك بداند آن كوچك است. اما راجع به مطرود شدند مي خواستم يك چيزی بگويم. عرض كنم خدمت شما اميرالمومنين مي خواهد بگوید از كار زشت اين ملعون عبرت بگيريد. تكبر آخرش اين است. آن جمله آخرعجيب است كه «فجعلوا في الدنيا مدحورا»[6]؛ مدحور گفتم يعني طرد شده. حالا اميرالمومنين دست روي نقطه حساس گذاشته كه آدم يك كاري نكند مطرود شود. يك وقت يك بنده اي يادش می رود يك گناهي ميكند و در اين گناه آنقدر مي سوزد كه اصلا خدا مي بخشدش. اي خدا اين چه كاري بود كه من كردم يک اشتباهي كرده پاهایش لغزيده ديديم آروزي مرگ مي كند. يك مثل است كه ميگويند يك نفر خوابيده بود ديد كه شيطان دارد برای نماز صبح بيدارش مي كند آقا بلند شو آفتاب زد. بلند شد گفت حضرتعالي. گفت من شيطان هستم گفت تو كه همه را مي خواباني. چطور ما را براي نماز صبح بيدار مي كني. گفت آخه آنهايي كه نماز صبحشان قضا مي شود ناراحت نمی شوند من آنها را مي خوابانم. اما تو اگه نماز صبحت قضا بشود آنقدر آه و ناله مي كني كه دو تا نماز صبح گيرت مي آيد. براي اين بيدارت مي كنم.توجه كرديد . در قرآن مي فرمايد:« الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الي لمد»[7]؛ «بندگان خوب من كساني هستندكه از گناهان كبيره و گناهان زشت اجتناب مي كنند». گاهي يك تندي به كسي می کند دلش را مي شكند زود مي رود دلش را به دست مي اورد.يادش مي رود بعد استغفار ميكند آن وقت لمد يعني لغزش. يك وقت است كه نه آقا گناه ميكند اصلا براش مهم نيست آقا دعا كنيم دست به دامان خدا بشويم تضرع كنيم. عجب ميگویم كه آقا چرا كاهل نمازي ميگوید حالا ميخوانيم ديگه. حضرت سجاد در دعاي ابو حمزه يك جمله اي دارد ببينيد کسی گناه ميكنه پيش مي آيد ناراحت ميشود آنقدر عجزو ناله ميكند كه خدا مي بخشد . ولی گاهی حالتي پيدا كرده است كه برایش مهم نيست. نماز هم برفت رفت. در دعاي ابو حمزه«او لعلك رايتني مستخفاً بحقك فأقصيتني»[8]؛. خدايا يك وقت ديدي من حقوق تو را سبك شمردم پس در نتيجه مرا دور كردي. پس جمع بندي ما اين است كه بزرگ كسي است كه خدا بزرگش كرد و كوچك كسي است كه خدا كوچكش كرد. شيطان را خدا كوچكش كرد و هركس دنبال شيطان برود خدا كوچكش مي كند. ولو ظاهرا يك كسي هم احترامش را بگيرد.
خب آقا اين خانم برگردن تمام اهل اسلام حق دارد مي دانيد كه با فاصله كمي با حضرت ابو طالب وفاتش اتفاق افتاد اول وفات حضرت خديجه يك چند روز بعد از آن هم وفات حضرت ابوطالب پدر بزرگوار اميرالمومنين (ع). آقا حضرت رسول اكرم آنقدر غصه خورد كه اسم آن سال را گذاشت «عام الحزن» يعني سال حزن، سال غصه و اندوه اين بانوي بزرگ يار و ياور پيغمبر بود .آنقدر اين خانم لياقت داشت كه خدا دوازده معصوم از نسل او بيرون آورده . روايت داريم بهشت چهار بانو دارد يكي از آنها حضرت خديجه كبري است . اين خانم وقتي از دنيا رفت پيامبر اكرم به دست خودش متولي كارهاي خانم شد و به دست خودش او را در قبر گذاشت. خانم خيلي عظمت دارد اسراري در وجود نازنينش است كه اجمالا اين اسرار زياد است. خدا ان شاء الله همه مارا محرم اهل بيت بكنه . يك عنايتي يك وقتي ازخانم ديده شد من شاهد بودم كه كسي كه گرفتاري داشت روز روشن اين گرفتاري شايد يك ماه دوندگي داشت اين ها ببينيد هرچه مصلحت بدانند يك نفر شب حالا يك جوري گفت خانم يك شفاعتي بكن دست شما بازاست تو آخر مادر امام زماني مادر حضرت زهرا. به چشم خودم ديدم نصف شب يك نفر با لباس زير و با دمپايي حتي لباس رو نپوشيده بود آمد رفت تو خانه اش گفت من احساس كردم تو ناراحت هستي شبانه مشكل حل شد . آدم به جايي برسد كه خدا بهش دختري بدهد كه اين دختر در رحم مادر حرف بزند، تسبيح بگوید، تقديس بگوید، پيغمبر بياید ببيند خديجه كبري مشغول حرف زدنه. فاطمه بنت اسد مثلا آدم فوق العاده اي بود درخت خرماي بلندي در خانه حضرت ابوطالب بود كه مشكل بود كسي برود بالاي آن هروقت باد مي آمد اين خرما ها مي ريخت . پيامبر اكرم بچه بود يتيم بود دوتا يتيم درخانه عمو نگهداري ميشد رسول اكرم در سنين بچگي خرما ها راجمع مي كندمي برد بين بچه هاي كوچه تقسيم مي كرد.فاطمه بنت اسد هم مي دانست اينها راجمع مي كرد برایش. فاطمه بنت اسد مي گويد يك روز باد اصلا نيامده بود اين بچه آمد گفت زن عمو كو اين خرمايي كه مي خواهم بين بچه ها تقسيم بكنم گفتم نور ديده ام به خدا امروز باد نيامده. اين سبد را بچه برداشت با يه حسرتي به اين خرما نگه كرد. فاطمه مي گويد والله ديدم كه درخت خم شد آمد و آمد تا اينكه اين بچه از اين خرما هم چيد و سبد را پر كرد و درخت برگشت سر جاي خودش . يك زن چيز عجيب را ببينه لحظه لحظه شماري مي كنه كه شوهرش بيايد به او بگويد شب شيخ العواطب آمد گفت ابوطالب از يتيم برادرت عجيب چيزي ديدم وقتي گفت ديد كه ابوطالب مثل كوهي از متانت و وقار تبسمي كرد و گفت خداي متعال فرزندي هم به تو خواهد داد كه عين اين باشد فقط فرقشان اين است كه اين پيغمبر است و آن نيست . اين ها آدم هاي معمولي نبودند ابوطالب مردم ملكوتي بود متصل به غيب بود. اينها يک اسراري بود خديجه كبري خداوند از چشم او پرده را برداشته بود يك چيز در پيامبر ديد كه آن طور مشتاق شد و آن قدر زخم زبان تحمل كرد . سلام بر تو اي بانوي بزرگ اسلام. كه همه مسلمین اين را ميدانند كه شما حق بر گردنشان داريد و پيامبر آن سال را عام الحزن گذاشته ولي ميخواهم با اجازه خودت يك چيز را عرض بكنم. يكي اين است كه دختر هميشه هر دردي داشته باشد اول به مادر ميگويد اما شما هيچ ميدانيدكه فاطمه زهرا مادر نداشت ، آقا فشار كه ميآمد چه كار مي كرد ميرفت كنار قبر رسول اي بانوي بزرگ اسلام اگر شما در قيد حيات بوديد صديقه كبري مگر نميآمد با شما درد دل كند خانم اما شما نبوديد مي رفت كنار قبر رسول خدا به دو دليل ميرفت يكي اينكه آنجا بهترين جا بود يكي هم اينكه مادر نداشت اين يك مطلب مطلب بعدي اين استكه جسارت نميكنم خانم اي خديجه كبري من كه نميخواهم مصيبت را تازه كنم دل شما را به درد بياورم شما خودتان همه اهل بيت مي دانيد كه من نميتوانم بعضي چيزها را بگویم، اما ميخواهم بگویم كه پيامبر اكرم با تمام اندوه شما را در قبر گذاشت يك شخصيتي هم دخترت را در قبر گذاشت اما خيلي مساله تفاوت داشت . اي بانوي بزرگ جسارت مرا ببخشيد شما را وقتي گذاشتند در قبر پهلويتان نشكسته بود آمد اميرالمومنين خيلي حرف است صبر اميرالمومنين ضرب المثل است در عالم. اما ميدانيد آمد گفت السلام عليك يا رسول الله و سلام بر تو اي رسول خدا از من و از اين دخترت كه مهمان تو آمده . گفت يا رسول الله صبرم بعد از فاطمه تمام شد.
[1]. نهج البلاغة (للصبحي صالح) / ص : 286
[2]. همان
[3]. نساء ، آیه 164
[4].حجرات ، آیه 13
[5]. انعام ، آیه 1
[6]. نهج البلاغة (للصبحي صالح) / ص : 286
[7]. نجم ، آیه 32
[8]. زاد المعاد - مفتاح الجنان / ص 96
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان