علي آقانوري،[1] قادر حافظ[2]
چکيده
شناخت درست
و اصولي انشعابات فرق و نحلههاي اسلامي میتواند براي شناخت فرقهها و جنبشهاي نوين،
راهگشا باشد. شايد بتوان الگوهاي مشترکي يافت که هر دو از آنها پيروي میکنند و سپس
آن را تحليل كرد. از طرف ديگر، اينکه برخي از جامعهشناسان گونههايي از فرقههاي اسلامي
که تحت بنيادگرايي اسلامي میگنجد همچون طالبان را جزء جنبشهاي ديني جديد برميشمرند،
از اين روست که با يک بررسي تاريخي، میتوان پديد آمدن و انشعابات فرق اوليه اسلام
را علتيابي کرد و نقاط مشترکي بين جنبشهاي اوليه و کنوني يافت. مقاله حاضر میتواند
درآمدي بر اين رهيافت باشد.
واژگان کليدي:
فرقه، فرقهشناسي،
فرقهنگاري، ملل و نحل
مقدمه
هنوز اندک زماني از پديد آمدن دين اسلام با عنوان
دين خاتم و با ايده کاستن از اختلافات و تنازعات نگذشته بود که مسلمانان به سبب عوامل
مختلف فکري، سياسي و اجتماعي دچار تفاوتهاي نه چندان کمي در
عقايد و رفتار شدند. در اينجا بحث بر سر ماهيت و داوري درباره اين تفاوتهاي بنيادين
و فاصلههاي مشکلآفرين مباني و تعليمات - که در سير تاريخي و گذر زمان هر روز بيشتر
میشد - نيست؛ اما میتوان از اين نکته چشم
پوشيد که پيامد مستقيم اين اختلافات و تنازعات مذهبي و سياسي و نيز تفاوتهاي روشي
به ويژه در سه قرن نخست، اين بود که بعد از آن، شناخت تعاليم نظري و عملي اسلام و فرهنگ
مسلمانان ـ که در آموزههاي مذاهب و فرقههاي اسلامي ظهور و بروز پيدا کرده بود ـ نه
تنها دشوار بلکه امري دستنايافتني مینمود؛ چرا که هر يک از اين گروههاي ديني خود
را وامدار قرآن و سنت، و عقايد خويش را با همه تفاوتهاي بنيادين، به اين دو آموزه
اصيل، مستند میکردند و حکايت همچنان باقي است.
البته جاي
بسي اميدواري است که بسياري از پژوهشگرانِ تعاليم اسلام و فرهنگ اسلامي از اين نکته
غافل نيستند که نبايد بين اسلام اصيل با اسلام تاريخي که در فرهنگ کلامي، فقهي و تفسيري
فرقهها و رفتارهاي مسلمانان شکل گرفته است، خلط کرد؛ اما باز ما در بررسي، شناخت و
مقايسه هر يک از اين دو با مشکلاتي رو به رو هستيم که عبارتاند از:
1. براي آنان که با ظهور اسلام و فرهنگ عصر نزول فاصله گرفتهاند
اگرچه شناخت تعاليم حقيقي اسلام از راه تعاليم کتاب و سنت، مطلوب و بس ارجمند است؛
اما راه دستيابي همهجانبه و قطعي بدان نيز چندان آسان نيست؛ به طور ويژه اينکه اگر
بدانيم هم سياق تاريخي و شأن نزولهاي آيات قرآني و تفاسير آيات و هم گزارشهاي مسلمانان
از سيره و سخنان پيامبر(ص) و بزرگان ديني دچار تناقضات و آسيبهاي غيرقابل جبراني شده
است. به ديگر سخن، گزارشهاي تاريخي، تفسيري و حديثي به عنوان مهمترين راههاي شناخت
اين دو آموزه از پيشفرضها و گرايشهاي فرقهاي در امان نمانده و نيز هر کس مدعي فهم
و گزارش واقعي آن است.[3]
2. از طرف ديگر شناخت فرهنگ اسلامي و سير تحولات آن، به ويژه
در سه قرن نخست ـ که در انديشهها و عقايد فرق و مذاهب اسلامي متبلور شد ـ نيز مشکلات
قابل توجهي دارد؛ زيرا تنها راه بازيابي آرا و انديشههاي متفاوت و ناهمگون فرقههاي
اسلامي و تفکيک عقايد هر کدام از يکديگر، به ويژه آن دسته از فرقههايي که امروزه مدعي
و مدافع خاصي ندارند، عمدتاً منابع مکتوب گذشته است. آنها نيز بنابر آنچه خواهد آمد،
در گزارش و تحليل خود، از تناقضات و حب و بغضهاي فرقهاي و مذهبي، بينصيب نبوده و
نيستند. ما در مبحث پيشينه فرقهشناسي به گوشههايي از آن اشاره میکنيم. از اين جهت
است که ضروري مینمايد براي شناخت بيشتر و عالمانهتر انديشهها، رفتارها، اسامي و
مسير تاريخي انديشههاي مذهبي و عوامل شکلگيري اختلافات فرقهاي به مجموعه گزارشها
توجه کنيم و منصفانهتر اينکه در صورت مواجهه با اختلاف ديدگاهها درباره هر يک از
فرق، داوري نهايي را به منابع و آثار خود آنها واگذار کنيم؛ چرا که «اهل بيت
ادري بما في البيت؛ ساکنان هر خانهاي به آنچه در
آن خانه میگذرد از ديگران آگاهترند.»
اکنون با توجه به
اينکه فهم دقيقتر تاريخ، کلام، فقه، تفسير، سيره و سخنان پيامبر(ص) و بزرگان ديني
و اهل
بيت(ع) تا حدود زيادي به دانش فرقهشناسي گره خورده است و چه
بسا از جهتي بتوان گفت برخي از علوم اسلامي به طور مستقيم حاصل مشاجرات فرقهاي است[4] و از طرفي
شناخت هيچ علمي بدون شناخت تاريخ آن علم از کارآمدي برجستهاي برخوردار نخواهد بود.
بدين سبب ضروري مینمايد که براي رسيدن به اين مهم از هيچ کوششي فروگذاري نکنيم.[5] اين نوشتار
با توجه به چنين ضرورتهايي به طور فشرده به دو مبحث ذيل در بررسي فرق، اشاره میکند.
1. مراد از
فرقه و فرقهگرايي در اسلام؛
2.
پيشينيه مباحث فرقهشناسي در بين مسلمانان.
واژه فِرْقَه
که جمع آن فِرَقْ است از ماده «فَرْق» و در لغت به معناي جدا کردن بين دو چيز، پراکندن
و اختلاف است و به مطلق دسته، گروه، جماعت و طايفهاي
گفته میشود که از بقيه جدا شده باشند. فريق نيز اگرچه در کاربرد فرقهشناسي و در آثار
فرهنگ اسلامي گاهي به معناي فرقه است؛ اما از نگاه برخي ارباب لغت به جماعت و طايفهاي
از مردم میگويند که تعداد نفرات آن از فرقه بيشتر باشد. فُرْقَه نيز اسم مصدر افتراق
و به معناي جدايي است.[6] اين واژه
اگرچه در اصطلاح قرآني که برخلاف مشتقات آن تنها يک بار به کار رفته (فلولا نفر من
کل فرقه منهم طايفه، توبه/12) و نيز نزد برخي از ارباب لغت به گروهي گفته میشود که
تعداد نفرات آن از طايفه بيشتر باشد و چه بسا طايفه به يک نفر نيز اطلاق شده است؛[7] اما با
نگاهي به کاربرد اين دو اصطلاح نزد ارباب ملل و نحل، کتب لغت و برخي از متون روايي
روشن میشود که تفاوت چنداني در کاربرد آن دو نيست.[8]
در ميان آثار رايج
و مشهور و مورد استناد دانش فرقهشناسي، تعريف مشخصي از فرقه و تمايز آن از واژههاي مترادف آن نشده
و نيز کاربرد آن در موارد زيادي با طايفه، ملت، نحله و مذهب يکسان تلقي شده است.
در اصطلاح
فرقهشناسان و آثار مربوطه به فرق و مذاهب، کاربرد فرقه به دستهاي از مردم، بدون ملاحظه
تعداد آنها، اطلاق میشود که به لحاظ اعتقادي، هماهنگ
و از ديگر گروههاي رقيب، وجه تمايزي داشته باشند. اصطلاح مذهب نيز در برخي از متون
کهن فرقهشناسي در رديف و همسان فرقه بهکار رفته است.[9] گو اينکه
امروزه نيز کاربرد مذاهب به جاي فرق از عموميت برخوردار شده و عناوين کتب و مراکز آموزشي
و پژوهشي قرار گرفته که رسالت آنها گزارش، شرح، تبيين تاريخ و عقايد فرقههاي کلامي است.
برخي نيز معتقدند
که مذهب در اصطلاح، به يکي از تيرهها و شعب يک دين اعم از تيرههاي کلامي همانند اسماعيليه
و معتزله و ديگر فرق کلامي و همچنين شيوههاي سير و سلوک مثل سلاسل صوفيه و يا روشهاي
مختلف عملي نسبت به احکام فقهي همانند شافعي، حنفي و جعفري
اطلاق میشود.[10]
1. کاربرد
رايجتر علم فرق و مذاهب همان اصطلاح ملل و نحل است که از قديم مطرح بوده و عنوان برخي
از آثار مهم فرقهشناسي واقع شده است. البته دو اصطلاح فرق و مذاهب از نظر لغوي تفاوت
دارند؛ اما در کاربردهاي پژوهشگران اين فن، چندان متمايز
نشده و در بسياري از موارد مترادف يکديگرند. نگاهي اجمالي به عنوان و محتواي آثار دانش
فرقهشناسي، بهترين شاهد بر اين مدعاست. البته برخي خواستهاند مذهب را به معناي عام
و در برگيرنده همه دستههاي اسلامي بگيرند.[11]
همچنين برخي
خواستهاند واژه مقاله را با عنايت به عناوين برخي از آثار نظير المقالات و الفرق و
يا مقالات الاسلامين و نيز با توجه به تفاوت معناي لغوي آن، از فرقه متمايز کنند؛ اما
حقيقت اين است که
هيچ يک از ارباب ملل و نحل چندان توجهي به اين تفاوت نداشته و
در کاربرد نيز آن را يکسان تلقي کردهاند.[12] اما عمده
کساني که از اصطلاح ملل و نحل استفاده کرده و بحث آن را مطرح کردهاند و يا حتي اين
دو اصطلاح را عنوان اثر خود برگزيدهاند به تفاوت لغوي اين دو توجه داشته و از اين
واژه، يک معنا را اراده نکردهاند، تفاوتهاي اين دو اصطلاح از تعريف آن دو روشن
میشود.
2. ملل: اين
کلمه، جمع ملت است که در قرآن نيز در مواردي بهکار رفته است. ارباب لغت، اين واژه
را به معناي طريقت و سنت گرفتهاند. گو اينکه برخي خواستهاند با
اضافه قيد طريقت و سنت انبيا، تعريف آن را محدودتر کنند؛ اما میتوان چنين
تعريفي را با توجه به آيه شريفه «إِنِّي تَرَكْتُ
مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»[13] نقض کرد.[14] به هر
صورت، مراد بيشتر ملل و نحل نويسان از اين واژه، همان پيروان ديانات است که شامل فرقههاي اسلامي و پيروان
ديگر اديان است.
3. نحل: اين
کلمه، جمع نحله و به ادعا و يا ادعاي باطل و يا ضعيف گفته میشود و ملل و نحلنگاران،
غالباً اين واژه را براي اهواء، آرا، مذاهب فلسفي و آنچه به نظرشان باطل است، استعمال
میکنند.[15] اين واژه اگر از نظر لغوي به صورت انتحال و يا تنحّل درآيد، به معناي ادعاي
دروغين و يا بدون دليل است که معادل
آن نزد فرقهشناسان، اصطلاح آرا، اهواء و بدع است.[16]
اصطلاح فرقه
در بيشتر آثار رايجِ مربوط به دانش فرقهشناسي که از آن به علم ملل و نحل نيز ياد
میشود، ويژه گروههايي است که در انديشههاي کلامي از يکديگر متمايز شدهاند.[17]
در چنين آثاري، نامي از مکاتب فقهي به عنوان فرقه ذکر نشده و صاحبان آنها بر اين باورند
که اختلافات فقهي و آنچه مربوط به طاعت است نه تنها مصيب و مجاز بلکه امري پسنديده
و باعث رحمت است و حتي بر فرض پذيرش خطاي مجتهد، اين گونه خطاها از آن نوع نيست که
بسان اختلافات در امور مربوط به عقيده، سر از گمراهي دربياورد.[18] با اين
حال در برخي از آثار فرقهشناسي علاوه بر دستهبنديهاي سياسي و کلامي، اختلافها و
روشهاي مختلف و متمايز فقهي قرون نخست را نيز با عنوان فرقه شمارش کردهاند.[19]
برخي ديگر،
دستههاي صوفيان را در رديف فرقههاي اسلامي برشمردهاند.[20] با توجه به اين کاربردهاي مختلف میتوان گفت مراد از فرقه و فرق در فرهنگ اسلامي، همان دستهبنديهاي مختلف
کلامي، فقهي، سياسي و سلوکي هستند که تعاليم و روشهاي خود را به نحوي از فرهنگ اسلامي
گرفته و يا بدان منتسب کردهاند و از ديگر گروههاي رقيب به گونهاي ممتاز شدهاند.
همچنين اين
واژه نزد برخي، با توجه به معناي لغوي آن (جدايي از جماعت) ضد جماعت و ناپسند تلقي
شده و ويژگي دستههاي پراکنده و اهل هوا و هوس که داراي آرا و انديشههاي مختلف و همراه
با تنازع و اختلاف بودهاند به حساب آمده است[21] و حتي در برخي از آثار کهن و جديد فرقهشناسي از فرقههاي مختلف رقيب به عنوان
«اهل الاهواء و البداع» نام برده شده است؛ اما با اندک توجه و جستوجو در کاربردهاي
آن در فرهنگ اسلامي، متون روايي و نيز نزد غالب ارباب ملل و نحل، روشن است که از آن،
معناي ناپسندي اراده نشده، افزون بر اينکه در آن صورت، پسوند ناجيه، هالکه، حق و باطل
براي آن معناي محصلي نداشت.[22]
قابل ذکر است
که عالمان و فرقهشناسان اسلامي اگرچه شرايط اصلي تمايز فرقه اسلامي از غيراسلامي را
در اقرار به شهادتين و پذيرش فيالجمله آموزههاي پيامبر(ص) دانسته و بر اين اساس،
عموماً غلو و اباحيگري و قول به تناسخ و احياناً دشمني
با خاندان نبوت را خروج از ملت اسلام تلقي میکنند؛[23] اما در
تعيين مصاديق فرقههاي خارج از اسلام همداستان نيستند. برخي از آنها بدون هيچگونه
داوري و تعيين فرقههاي اسلامي از غير اسلامي صرفاً به گزارش ديدگاههاي فرق پرداخته
و اشارهاي به تکفير و خروج آنها از اسلام نکردهاند؛ اما بيشتر آنان از ارزش داوريهاي
درست و در پي آن تکفير ديگر فرقههاي غير خودي بيبهره نبودهاند؛ براي نمونه گزارش
ابوحاتم رازي، ابوالحسن اشعري و شهرستاني را با عقايد برخي از فرق نظير غاليان، معتزله
و خوارج مقايسه کنيد.[24]
با توجه به
اين اختلافات در يک نگاه جامعتر و با توجه به مجموعهاي از آثار فرقهشناسي میتوان
بر اين باور بود که رسالت دانش فرقهشناسي، بيان و گزارشِ تاريخ، عقايد سياسي و کلامي
و روشهاي فکري گروههايي است که در بستر تفکر اسلامي و با استناد به آموزههاي آن شکل گرفته
و به نحوي در رهبري و باورهاي اساسي از ديگر گروههاي رقيب متمايزند. البتّه اين برخلاف
علم کلام است که رويکرد آن شرح و تبيين و اثبات انديشههاي کلامي خاص و ردّ و نقد عقايد
است.
روشن است که
علم فرقهشناسي به عنوان تاريخ عقايد گروههاي اسلامي و روشهاي فکري آنان، را نه تنها
میتوان يکي از مهمترين ابزار کار متکلمان دانست؛ بلکه شناخت تاريخ تحولات سياسي نيز
تا حدود زيادي به آگاهي از چنين دانشي بستگي دارد. افزون بر آن، وابستگي فهم حديث و
اسباب ورود و آگاهي از واسطههاي نقل آن به چنين دانشي، مورد انکار احدي نيست.
آغاز فرقهگرايي
مسلمانان
پژوهشگران درباره زمان شروع فرقهگرايي مسلمانان
همداستان نيستند. اين امر تا حد زيادي به مراد و تعريف هر يک از صاحبنظران اين رشته
از فرقه بستگي دارد. با توجه به اختلاف در تعريف فرقه و اختلاف داوري نسبت به اصل پديده
افتراق، جهتگيريهاي مختلف مذهبي، طبيعي جلوه میکند. بر همين اساس، منابع کهني نظير:
فرق الشيعة، کتاب الزينة، المقالات والفرق و مسائل الامامة و عمده آثاري که با گرايش
شيعي نوشته شدهاند، آغاز پديده افتراق را دستهبنديهاي سياسي صحابه درباره مصداق
و شرايط خلافت میدانند و قدمت آن را به نخستين روز رحلت پيامبر(ص)، يعني جريان سقيفه
به عنوان يک اختلاف مستقر[25] رسانيده و به فرقههايي اشاره کردهاند که نامي
از آنها در ديگر کتب نيست.
از سوي ديگر،
گزارشگراني نظير: اشعري، بغدادي، شهرستاني و عدهاي از مورخان ديگر اهل سنت، با توجه به تعريف آنان از فرقه، و نگاه قداستآميز و خاص آنان
به عصر خلفاي راشدين، دستهبنديهاي سياسي آن عصر را ذيل عنوان اختلافات موردي (و شايد
اجتهادي و بخشودني) ذکر میکنند. اين دسته، فرقهگرايي به معناي دقيق آن را از زمان
شکلگيري خوارج و بعد از عصر خلفا دانسته و در پي آن، شکلگيري فرقههايي نظير مرجئه،
قدريه و جبريه را در نيمه دوم قرن نخست دانستهاند[26] وحتي
شکلگيري شيعه را بسي متأخرتر از ديدگاه نخست گزارش میکنند.[27]
بر اساس ديدگاه
نخست، آغاز فرقهگرايي و چه بسا افتراق اساسي در اسلام را بايد از روزي دانست که مسلمانان
در يک صفبندي کاملا متمايز، به مناقشه بر سر موضوع امامت و رهبري جامعه پرداختند.
آنان نه تنها اختلاف خويش را درباره مصداق امام و جانشين پيامبر(ص) ظهور و بروز دادند،
حتي در شأن و ويژگيهاي او نيز به مشاجره پرداختند. براساس اين ديدگاه میتوان عقبتر
رفت و زمينهها و عوامل اصلي افتراق و ظهور مواردي از آن را در زمان حيات پيامبر(ص)،
به ويژه در اواخر عمر آن حضرت جستوجو کرد. با توجه به چنين انديشهاي، اولين فرقههاي
اسلامي با عنوان انصار، طرفداران ابوبکر و طرفداران امام علي(ع) بلافاصله بعد از رحلت
پيامبر اکرم(ص) شکل گرفت و جامعه اسلامي، قبل از شکلگيري خوارج، مرجئه، جبريه، قدريه
و معتزله، با گروههاي شيعي، بوبکري، علوي، عثماني و معتزلي (معتزله سياسي و قاعدين)
روبه رو بوده است.[28] گذشته
از آن، اگر جريان سقيفه را ناديده بگيريم و معتقد باشيم که اختلافي غير مستقر بود،
قصه شوراي شش نفره بعد از عمر و در پي آن شدت گرفتن نزاع عثمانيه و معاويه و حزب او
را در قالب «عثمانيه» با طرفداران سياسي و يا شيعيان پا برجا و عقيدتي امام علي(ع)
را چگونه میتوان فرقهگرايي به معناي واقعي آن ندانست. به هر حال اگر بتوانيم گرايش
عقيدتي و الفت روحي عدهاي را به امام علي(ع)، قبل از رحلت پيامبر(ص) ثابت کنيم و آن
را جرياني اصيل و ادامه دهنده خط رسول بدانيم، میتوان جدايي از اين گرايش و بيتوجهي
به تلاشهاي قبلي پيامبر(ص) را آغاز و زمينه مهمترين افتراق مسلمانان بعد از پيامبر(ص)
دانست.[29]
تأثير حديث افتراق در گونهشناسي و زيادهنمايي فرقهها
اين حديث در مباحث کلامي و به تعبيري کشمکشهاي فرقهاي
و نيز در رواج و گستردگي دانش فرقهشناسي، بسيار نقشآفرين بوده است. در طول تاريخ
تفکر اسلامي و منازعات فرقهاي، به ويژه در ميان صاحبان مکاتب کلامي، کم نيستند افرادي
که با توجه به مضمون صدر و ذيل حديث يا با گزينش قرائت دلخواه خود از بخش پاياني آن،
بر مسند انکار و تکفير ديگر گروهها تکيه کرده و به اثبات حقانيت ديدگاه خود پرداختهاند.
نگاهي گذرا به عناوين و سرفصلهاي برخي از آثار به جامانده از گذشته و نوشتههاي معاصران،
بهترين گواه اين مدعاست.[30]
در اينجا از
گزارش و داوري درباره برداشتها و پيامدهاي کلامي، فقهي و احياناً سياسي حديث صرف نظر
کرده، با توجه به محدوديت اين نوشتار تنها به يکي از مهمترين پيامدهاي تاريخي آن اشاره
میکنيم که دامنگير بسياري از ملل و نحل نگاران گذشته شده است.
اين پيامد
عبارت است از: تکثير و تطبيق تعداد فرقههاي اسلامي بر مضمون عددي حديث افتراق و اثبات
صحّت معطوفات عددي آن و به تبع آن گنجاندن تعداد قابل ملاحظهاي از گروههاي شيعي.
با ملاحظه
بسياري از تأليفاتي که به طور مستقيم و يا غيرمستقيم به
ملل و نحل پرداختهاند اين تأثيرپذيري روشن میشود. صاحبان اين گونه آثار، با مسلم
دانستن ظاهر عددي اين حديث، به ساماندهي فرق و مذاهب پرداخته و گاهي نيز با حذف و اضافه
و يا درج برخي از فرق در فرقههاي ديگر، خود را به زحمت زيادي انداختهاند. اين در
حالي است که هيچ دليل عقلي و شرعي بر وجود چنين انحصاري در شمارش فرق وجود ندارد.[31]
بيضابطگي
در تعيين و تشخيص فرقه از غيرفرقه و غرضورزيها و دشمنيهاي فرقهاي[32] تا حدود قابل توجهي به تکثير، اختلاف در نامگذاري و خَلط اصطلاحات فرقهاي
دامن زده است. ارائه نشدن مدارک و منابع در آثار نويسندگان گذشته را نيز میتوان زمينه
مناسبي براي رواج اين پديده دانست؛ اما بنابر اذعان خود آنان، استناد به صدر و ذيل
اين حديث و پافشاري بر مضمون عددي آن، براي اين نويسندگان، هم در ساماندهي تعداد فرق
و هم در راستاي موجّه جلوه دادن فرقه خويش، دستاويزي مناسب بوده است. از اين رو تلاش
شده که در بيان گونههاي فرقهاي به ويژه شيعيان نيز به گونهاي عمل شود که به قول
برخي از آنها حديث پيامبر(ص) راست در آيد. نگاهي به جدولي که در پيش رو داريد گوياترين
شاهد بر اين مطلب است.
تأثيرپذيري برخي از نويسندگان مشهور دانش
فرقهشناسي از حديث افتراق
نام اثر و نويسنده آن
|
اسامي و تعداد فرقهها
|
ملاحظات نويسنده درباره حديث افتراق
|
التنبيه والرد علي اهل الاهواء
والبدع، ملطي شافعي (م. 377ق)
|
1. زنادقه؛
2. جهميه؛
3. قدريه؛
4. مرجئه؛
5. رافضه؛
6. حروريه.
|
نويسنده نه تنها به حديث افتراق
استناد میکند؛ بلکه تعداد فرقههاي اسلامي را نيز بر اساس مضمون عددي آن سامان
میدهد و با استناد به بخش پاياني حديث، فرقه «اهل سنت و جماعت» را ناجيه میداند.
عدول از ديدگاههاي اهل سنت و جماعت از نظر وي هواپرستي و علامت نقصان عقل و علم
است (ص12ـ13، 91). نويسنده با اينکه در آغاز از هجده فرقه امامي نام میبرد
(ص16)؛ اما در جاي ديگري از کتاب و براي تطبيق کل فرقهها با حديث افتراق، تعداد
آنها را پانزده فرقه میداند (ص70).
|
الفرق بين الفرق و بيان الفرقه
الناجيه منهم، بغدادي (م.429ق)
|
1. رافضه؛
2. خوارج؛
3. قدريه؛
4. مرجئه؛
5. نجاريه؛
6. بکريه؛
7. جهميه؛
8. ضراريه؛
9. کراميه.
|
نويسنده علاوه بر استناد به حديث
افتراق به ساماندهي فرقهها براساس آن میپردازد و فرقه هفتاد و سوم را با عنوان
«اهل السنة و الجماعة» که متشکل از دو گروه اصحاب رأي و حديث میباشند، فرقه ناجيه
معرفي کرده، آنان را از يک ديدگاه واحد برخوردار میداند. معيار او در افتراق و
گمراهي فرقههاي ديگر، عدول از ديدگاههاي کلامي اهل سنت و جماعت است و با اينکه
جز اين گروه، تمامي گروههاي اسلامي را اهل هلاکت و دوزخ میداند؛ اما براي
تطبيق تعداد آنها با مضمون عددي حديث افتراق، برخي از فرقهها را از اسلامي بودن
خارج کرده، برخي ديگر را درهم ادغام میکند (ص 25). وي بعد از شمارش فرقهها تا
هفتاد و سه میگويد: «فصّح تأويل الحديث المروي في افتراق الامة ثلاثاً و
سبعين فرقة الي هذا النوع من الاختلاف» (ص11).
|
التبصير في الدين و تمييز الفرقة
الناجيه عن الفرق الهالکين، اسفرايني (م.471ق)
|
1. رافضه؛
2. خوارج؛
3. قدريه (معتزله)؛
4. مرجئه؛
5. نجاريه؛
6. بکريه؛
7. جهميه؛
8. ضراريه؛
9. کراميه.
|
نگاه اين نويسنده نيز به حديث افتراق
و تطبيق آن بر گروه اهل سنت و جماعت همانند استادش بغدادي است؛ براي نمونه وي
براي تطابق عددي فرقهها با هفتاد و سه فرقه، تعداد فرقههاي نجاريه را که بيش
از ده فرقه هستند، به سه فرقه و تعداد فرقههاي کراميه را که سه فرقه هستند به
يک فرقه باز میگرداند. ديدگاه او به تعبير خودش چنين است: «خداوند بنابر آنچه
پيامبر(ص) فرمود، اينگونه اراده کرده که فرقههاي اسلامي به تعداد هفتاد وسه
برسد (ص 23ـ25).
|
بيان الاديان در شرح اديان و
مذاهب جاهلي، ابوالمعالي (م. 485ق)
|
1. اهل سنت؛
2. معتزله؛
3. شيعه؛
4. خوارج؛
5. مجبره؛
6. مشبهه؛
7. صوفيه؛
8. مرجئه.
|
نويسنده که تمايلات شيعي دارد، سلسله
سند حديث افتراق را به گونهاي متفاوت از ديگر گزارشها به امام صادق(ع) رسانده و
مصاديق اهل نجات را با استناد به پيامبر(ص) پيروان اهل بيت معرفي کرده است(ص40).
وي براي درست شدن هفتاد و سه فرقه، گاهي مقسم را داخل قسم کرده است (مثلا
ر. ک: ص 43 در تقسيمبندي کيسانيه و مقايسه کنيد با ص51) همچنين در فرقههاي
غالي از فرقهاي به نام اسماعيليه ـ که اصحاب اسماعيل بن علی بودند ـ نام میبرد
(ص52). نويسنده بعد از شمارش و رساندن تعداد فرقهها به عدد هفتاد و سه میگويد:
«جمله اين مقالات بر اين تفصيل، هفتاد و سه فرقهاند و درست گشت آنچه پيغمبر
صلواتالله عليه و سلم گفت» (ص 44).
|
الفرق المفترقة بين اهل الزيغ
والزندقةٌ، عراقي حنفي (م.500ق)
|
1. ناصبيه (خوارج)؛
2. رافضه؛
3. جبريه؛
4. قدريه؛
5. مشبهة؛
6. معطله.
|
نويسنده به منظور تطبيق حديث افتراق
با مصاديق فرقهها، در يک تقسيمبندي بديع، امت اسلامي را به 6 فرقه تقسيم کرده،
براي هر فرقهاي دوازده فرقه فرعي نام میبرد، فرقه هفتاد و سوم (ناجيه) را
براساس ذيل حديث و با استناد به پيامبر(ص) و با سلسله سند خلفاي راشدين، سواد
اعظم و پويندگان راه صحابه (و نه سنت پيامبر و يا حداقل آنچه پيامبر و صحابه عمل
میکنند) دانسته، بقيه را از فرقههاي هالکه میداند. جالب توجه اينکه وي در
شمارش خود، براي هر يک از گروههاي شيعي و خارجي، چهارده فرقه را نام میبرد؛
اما به منظور خارج نشدن از زيرمجموعههاي دوازدهگانه هر فرقهاي و راست
درآمدن تعداد هفتاد دو فرقه هالکه، آن دو فرقه آخري را از گروههايي میداند که
توسط ديگران اضافه شدهاند و باطنيه را هم از جرگه فرق اسلامي خارج میداند؛
جالبتر اينکه باز در ذيل حديث با استناد به فرموده پيامبر(ص) میگويد: «گمراهترين
و بدترين فرقهها، شيعيان و يا مدعيان تشيع میباشند» (ص 6ـ7، 30).
|
الملل والنحل؛ شهرستاني (م.548ق)
|
1. معتزله؛
2. جبريه؛
3. صفاتيه؛
4. خوارج؛
5. مرجئه؛
6. شيعه.
|
نويسنده اگر چه برخي از محورهاي مهم
کلامي را براي گونهشناسي و تمايز فرقه از غير فرقه بيان کرده، براساس ضوابط خاص
کلامي به معرفي فرقهها میپردازد، اما در شمارش فرقهها همانند بسياري از ملل
و نحل نگاران، گرفتار بازي عددي میشود و تعداد فرقهها را
به هفتاد و سه فرقه میرساند. وي از قول برخي نقل میکند که مراد از اين تعداد
که در حديث آمده است شيعيان هستند (ص146).
|
7. المنية والامل في شرح الملل والنحل، ابنمرتضي (م.840ق)
|
1. روافض؛
2. خوارج؛
3. معتزله؛
4. مرجئه؛
5. مجبره؛
6. باطنيه؛
7. خلوتيه؛
8. زيديه.
|
اين نويسنده زيديمذهب نيز ضمن پذيرش حديث افتراق،
دستهبندي خود را از فرق اسلامي براساس آن سامان میدهد و با استناد به سخن
پيامبر(ص) نيکوترين و بهترين آنها را معتزله میداند (ص25). وي در همين کتاب بر
اين باور است که بنابر دلايل عقلي، نقلي و اجماع و تصريح سخنان اهل بيت(ع)، فرقه
زيديه و دستههاي معتزله و غير آنها که بر اعتقادهاي کلامي زيديه هستند، اهل
نجات و رستگارياند (ص 26). وي در کتاب ديگرش با عنوان البحر الزخار؛ عامّه و
زيديه را فرقه ناجيه میداند.
|
مهمترين محورهاي فکري اختلاف فرقهها
پژوهشگران دربارة تاريخ ظهور تمايزات فکري و
کلامي به شکل رسمي آن همداستان نيستند؛ اما دربارة اينکه اختلافات بر گرد چه
موضوعات و مسائل کلامي و سياسي بوده چندان تفاوت نظري وجود ندارد. با نگاهي گذرا
به تاريخ و عقايد فرقههاي اسلامي و انديشههاي کلامي مطرح در قرون نخست میتوان
دريافت که سير تدريجي اختلافات به ترتيب زماني بر گرد مسائلي چون امامت، قضا و
قدر، جبر و اختيار، ايمان و کفر، صفات الهي و فروع آن مثل کلام الهي، حدوث و قدم
قرآن رؤيت خدا و مسئلة امر به معروف و نهي از منکر، منابع شناخت و مرجعيت ديني
خروج و يا عدم خروج بر حاکم بوده و اينها از مهمترين محورهاي مطرح و مورد نزاع
بوده است. نگاهي گذرا به فهرست کتب عمومي ملل و نحل، بهترين شاهد بر اين مطلب است؛
براي نمونه، ابوالحسن اشعري در کتاب مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين عمدهترين
اختلافاتِ موجب تمايز فرقهاي را موضوعات مورد اشاره میداند. همو در آغاز کتاب الابانة عن اصول
الديانه به تبيين عقايد خود در برابر مخالفان فکري نظير معتزله، قدريه، خوارج،
جهميه، مرجئه و شيعه میپردازد و تمايزات عقيدتي ديدگاههاي خود را که غالباً ناظر به
انديشههاي جبهة مخالف است، چنين مینگارد:
1. تکيه
بر سخنان و احاديث پيامبر(ص) و صحابه و پيشوايان حديث؛
2. اثبات
صفات خبري همچون استواي بر عرش و دست و چشم صورت و
فوقيت، بهگونهاي که
شايسته خداست؛
3. قديم
بودن کلام الهي؛
4. ارادة
خدا در خلق اعمال و افعال بشري و بياراده بودن انسانها در نفع و ضرر خودشان؛
5. اعتقاد
به قضا و قدر الهي و ارادة خير و شر از سوي خداوند؛
6. اهل
ايمان و ديدن خداوند در جهان آخرت؛
7. عدم
تکفير هيچ يک از اهل قبله به دليل انجام گناه؛
8. دوستي
و ستايش تمامي صحابه و برتري هر يک از خلفاي نخستين به ترتيب خلافت هر کدام بر
ديگري؛
9. شرکت
در جمعه و جماعات و عبادات، نماز پشت سر هر فرد نيک و بدي هر چند نظير حجاج باشد،
خيرخواهي براي پيشوايان مسلمانان و حرمت خروج و جنگ
با آنان.
شهرستاني
نيز ضابطه و محور شکلگيري فرقهها و خاستگاه مرزبندي و جدايي ديگر فرق و مذاهب را
از هم در چهار قاعده میداند:
1. توحيد
و صفات خدا که شامل مسائلي چون نفي يا اثبات صفات ازلي، ذاتي و فعلي که محور
اختلاف اشعريه، کراميه و معتزله و مجسمه است.
2. اثبات
يا نفي قدر و بحث عدل خدا که مسائلي را چون قضا و قدر، جبر، کسب، اختيار و رد
اثبات معلوم و مقدور بودن امور نزد خدا و اراده و عدم ارادة خير و شر از سوي وي که
از محورهاي اختلافي بين قدريه، نجاريه، جبريه، اشعريه و کراميه است.
3. مسائلي
چون وعد و وعيد، اسماء و احکام که مشتمل بر مباحثي چون ايمان، توبه، وعيد، ارجاء و
کافر و گمراه دانستن و يا ندانستن اشخاص که موضوعات اختلافي فرقههايي چون مرجئه،
عبديه، معتزله، اشعريه و کراميّه است.
4. مبحث
عقل و نقل، رسالت و امامت که شامل مباحثي چون تحسين و
تقبيح، صلاح و اصلح لطف، عصمت در نبوت، شرايط و چگونگي امام و انتقال آن به فرد
ديگر که بين شيعيان، خوارج، معتزله، کراميه و اشعريه اختلاف ايجاد کرد.[33]
از نگاه
او جزئيات اختلافي ديگر بهگونهاي به محورهاي فوق باز میگردد. با اين حال وي در
کتاب خود، همانند اغلب مورخان ملل و نحل، تعداد فرقههاي
اسلامي را به 73 عدد رسانده است. حجم بيشتر اختلافات و انشعابات فکري و تمايزات
فرقهاي و نزاعهاي برونگروهي، و درونگروهي فرقهها و مناظرات گروههاي فکري بهعلاوة
تکفيرها و تفسيقهاي صاحبان فرقهها بر يکديگر و چهبسا صاحبان يک فرقه به افراد
همان فرقه نيز مربوط به چنين مسائل و موضوعاتي بوده است.[34]
ابنحزم
نويسندة تفصيليترين کتاب ملل و نحل تا قرن پنجم، دربارة تکيهگاههاي اصلي هر يک
از فرقهها و تمايز عقيدة هر يک با فرقههاي رقيب و آنچه باعث تشخص فکري هر فرقهاي بهعنوان فرقه شده نيز به چنين محورهايي اشاره دارد. وي میگويد: فرقهها
هر کدام ويژگيهايي دارند که بدان شناخته میشوند؛ براي نمونه، محور مباحث و سخنان
مرجئه بر گرد مسائل ايمان و کفر و وعد و وعيد است. نقطة اشتراک همة زيرمجموعههاي
اين فرقه چنين مباحثي است و در ديگر امور، ممکن است با هم اختلاف داشته باشند.
اساس سخنان معتزله بر مسئلة توحيد و صفات است، اگرچه بعد به مباحثي نظير ايمان و
کفر، فسق مرتکب کبيره و بحث قدر پرداختند. محور انديشههاي شيعه و شاخصة شيعهگري،
اعتقاد به افضليت و احقيت علي(ع) و اولاد او است و در ديگر امور نيز اختلاف دارند.
همچنين اساس مذهب و ديدگاه خوارج بر مبحث ايمان و کفر، وعيد و امامت ريخته شده و
آنان در ديگر امور با هم و ديگر فرقهها اختلاف دارند. وي نتيجه میگيرد که ملاک و
ضابطة خروج و يا انتساب به هر يک از اين فرقهها همان ردّ و قبول اين شاخصههاي متمايز کننده هر يک از گروههاست.
با بررسي
مجموعه گزارشهاي مورخان انديشة اسلامي، به ويژه دربارة اختلافات قرون نخست، میتوان
محورها و موضوعات اساسي اختلاف مسلمانان را که باعث انشعابات و تمايزات فرقهاي
شد، در موارد ذيل جست:
1. ويژگيها
و مصاديق رهبري سياسي و اجتماعي؛
2. ويژگيها
و مصاديق و جايگاه پيشوايان مذهبي و بزرگان دين؛
3. تفسير
قضا و قدر الهي؛
4. حدود
اختيار انسان (جبر و اختيار)؛
5. داوري
درباره افعال اختياري انسان در دنيا و پيامدهاي آن در آخرت؛
6. صفات،
اسماء و افعال الهي؛
7. روشهاي
فکري و تفاوت ديدگاهها در منابع و ابزار شناخت.
اختلافات
شيعه با سني، خارجي و مرجئهاي، جبري با قدري، معتزلي با اشعري، اهل حديث با اهل
رأي و قياس، اصولي با اخباري و اهل تشبيه و تجسيم با اهل تنزيه و مباحثي نظير
ايمان و کفر فاسق، صفات خيريه، حسن و قبح عقلي و فعلي و مواد جزئيتر از اينها
بيشتر بر محور مسائل فوق بوده است. شماري از آن اختلافها به اختصار چنين است:
1. اختلاف در امامت و رهبري سياسي
سنگ بنا و نقطه آغاز اختلافات مسلمانان و
انشعابات درون فرقهاي و بيرون فرقهاي به علاوه حجم عمده کشمکشهاي خونين و
تکفيرها و تفسيقها بر محور اين موضوع بوده است. اينکه حکومت مسلمانان پس از
پيامبر(ص) با شورا و اجماع و قرارداد و اختيار است و يا به نص و وصايت از اساسيترين
عوامل شکلگيري دو گروه بزرگ سني و شيعه شد و همچنين اختلافات بر سر اين موضوع که
آيا امام بايد قريشي و از دستهاي خاص باشد يا هر کس با شرايط میتواند امام شود
نيز از موارد اختلافي بين گروهها شد. عمدهترين عامل اختلاف و انشعاب بين شيعيان
نيز امامت و مصاديق آن بود.[35] بدين
سبب است که اساساً برخي شکلگيري فرق اسلامي را در قرن نخست بر محور امامت و سياست
میداند و براي زمينههاي سياسي فرقهگرايي برجستگي بيشتري قائلاند.[36]
در واقع،
موضوع امامت به عنوان رياست امور ديني و دنيايي از مهمترين مسائلي بود که باعث
نزاع، دستهبندي و دشمني بين فرقههاي مختلف اسلامي شد و هر گروهي با شرايط و ويژگيهايي
که ارائه کرد به افراد و مصاديق خاصي گرايش يافت و حجم زيادي از مباحث کلامي و
فقهي را به خود اختصاص داد. بعد از درگذشت پيامبر اسلام بود که جريان سقيفه پيش
آمد و عدهاي اعتقاد خود را مبني بر امامت علي(ع) بعد از پيامبر(ص) مطرح کردند و
عدهاي ديگر مدعي امامت سعد بن عباده و دستهاي ديگر به سمت امامت ابوبکر گرايش
يافتند و هر دستهاي براي خود دلايل خاصي میآوردند.[37] بعد
از درگذشت هر يک از خلفا نيز اين اختلافها زنده میشد و در تعيين مصاديق و شيوه
انتخاب امام و خليفه ديدگاهها مختلف میشد[38] تا
جايي که میتوان براي انتخاب خليفه، در فلسفه سياسي اسلامي، الگوي خاصي که مورد
اتفاق باشد ارائه کرد. امروزه نيز فلسفه سياسي و ويژگيها و وظايف شرايط حاکميت و
حاکم از مهمترين موضوعات مورد اختلاف است.
2. اختلاف ديدگاه در جايگاه و ويژگي پيشوايان
مذهبي
از جمله اختلافات اساسي گروههاي مختلف اسلامي،
مواضع آنها درباره جايگاه رهبران ديني بوده و هست. بحث عدالت صحابه و پيراستگي
آنان از گناه و قداست بخشيدن به آنان در برخي ديدگاهها و مخالفت با چنين آموزهاي،
موضوع عصمت پيامبر(ص) و ائمه(ع) و ولايت تکويني و علم لدني آنها و معجزات انبيا و
امامان نيز از مواردي است که باعث صفبنديهاي فکري میشود و خاستگاه پديده افراطي
غلو و غاليان در ميان برخي از گروههاي اسلامي و بالا بردن آنها در سطح الوهيت و
در مقابل، تفريط پارهاي ديگر به گونهاي که حتي منکر مقام شفاعت و برخي از معجزات
و چه بسا امکان گناه کبيره از پيامبر(ص) شد.[39]
3. اختلاف در تفسير و برداشت از قضا و قدر الهي
از نخستين موضوعات کلامي که بعد از امامت مورد
بحث و مناقشه قرار گرفت موضوع قضا و قدر الهي و به تبع آن بحث جبر و اختيار بود.
عدهاي بر اين عقيده بودند که علم پيشين الهي بر اعمال و رفتارهاي ارادي انسان،
بدان نوعي ضرورت بخشيده و در نتيجه، انسان در انجام کارهاي خود مجبور است. همچنين
اين خداوند است که فاعل خير و شر اعمال انساني است. چنين ديدگاهي به عنوان «جبريه»
شناخته شد. عدهاي نيز با عنوان «قدريه» به اختيار انسان در کارهاي خود و آزادي
اراده او قائل شدند. در پيرامون اين موضوع عدهاي جبريه خالص و عدهاي اهل تفويض و
در اختيار انسان زيادهروي کردند و دستهاي با عنوان «اشاعره» «نظريه کسب» را به
عنوان حد وسط برگزيدند. شيعيان نيز به پيروي از خاندان پيامبر(ص) انديشه «امر بين
الامرين» را مطرح کردند و بدان قائل شدند.[40]
4. اختلاف و تفاوت داوري درباره گمراهي و عدم
گمراهي طرفين نزاع
موضوع حکم مرتکب کبيره و تکفير و تفسيق و داوري
درباره کساني که در حوادثي نظير قتل عثمان، جنگ جمل، صفين و نهروان شرکت داشتند و
در پي آن رستگاري و عدم رستگاري افراد گناهکار و يا واگذاري کار چنين افرادي به
خدا و روز واپسين، از نخستين موارد محورهاي اختلاف بود. تفاوت ديدگاه بر سر اين
مسائل، حجم زيادي از کشمکشهاي فکري مسلمانان صدر اسلام را به خود اختصاص داد. اين
مسئله خود، باعث پيش آمدن مباحثي چون مفهوم و حدود اسلام، ايمان، کفر، نفاق، فسق،
وعد و وعيد، نفاق و داوريهاي متضاد درباره اهل معصيت شد. اين مباحث، برخاسته از
اختلافات سياسي بود؛ اما به مرور زمان، رنگ کلامي به خود گرفت و هر يک از فرقههاي
سياسي و کلامي در اطراف آن به بحث پرداختند و ديدگاه ويژه خود را مطرح کردند.
خوارج و وعيديه با چماق تکفير مرتکبان گناه را دچار عذابي هميشگي دانستند و در
مقابل آنها مرجئه با تفکر تسامحآميز خود نه تنها نجات و رستگاري بيشتر مردم و عدم
جاودانگي عذاب را مطرح کردند؛ بلکه اساساً عمل و طاعت را تحت الشعاع
اخلاص و ايمان قلبي شخص مکلف قرار دادند.[41]
داوري
درباره اشخاصي که در حوادث سياسي و تنازعات نيمه نخست قرن اول سهيم بودند، نيز
متفاوت بود. عدهاي در داوري خود بيطرفي اختيار کردند و درباره آنان سخني نگفتند
و پارهاي ديگر با اينکه طرفين نزاع را بر خطا دانستند؛ اما دستهاي را (صحابه)
رستگار و دستهاي ديگر (غيرصحابه) را اهل عذاب دانستند و گروهي نيز به رحمت
خداوندي براي تمامي آنها اميدوار شدند و بر آن شدند که نميتوان آنان را در عمل
اجتهادي خود بر خطا دانست. ارائه نظريه «منزلة بين المنزلتين» توسط طرح نظريه عدالت همه صحابه و
قداست بخشيدن به رفتار و سخنان آنان را از طرف برخي گروهها را میتوان عکس العملي
در برابر اين تنازعات دانست.[42]
5. اختلاف در صفات و طرز تلقي از خدا
ميتوان حجم وسيعي از اختلافات مسلمانان را
برگرفته از تفاوت برداشتها و تفاسير آنان از صفات و ويژگيهاي خدا دانست. اين
موضوع از آغاز شکلگيري مباحث و تنازعات کلامي و اختلافهاي فرقهاي، به ويژه در قرن دوم و سوم، باعث دلمشغوليهاي
فراوان مسلمانان بوده؛ به ويژه اينکه وجود برخي از آيات قرآن و روايات در اين باره
زمينه را براي چنين مباحثي گستردهتر و انگيزهها را قويتر کرد.
در واقع
میتوان گفت به کمتر مسئلهاي در کتابهاي کلامي قرون نخست بدين گستردگي پرداخته
شده است. ظهور تفکر تجسيم و تشبيه و فرقههايي با عنوان مجسمه، مشبهه حشويه و
کراميه تلقي جسمانگاري آنان از خداوند و
اعتقاد به استواري او بر عرش و برخورداري از دست، پا، چشم و صورت و نزاع فکري آنان
با اهل تنزيه، معتزله و شيعه را میتوان از موارد اختلاف بر سر صفات و نوع تلقّي
طرفين از خداوند دانست.
خاستگاه
داستان پر ماجراي حادث و قديم بودن قرآن، مناقشات در قضا و قدر، جبر و اختيار و
شکلگيري القابي چون عدليه، جبريه و جبههگيري تفکر اعتزالي با اشعري نوعاً بر سر
تفاوت تفاسير و برداشتهايي بود که از صفات الهي چون
اراده، علم، قدرت و تکلم داشتند. موضعگيريهاي مختلف درباره اين موضوع و تأويل و
تفسير و يا پذيرش ظواهر آن بدون هيچ تفسير و تأويلي باعث شد که عدهاي (اشاعره،
مشبهه، کراميه و سلف) با عنوان صفاتيه و دستهاي ديگر (معتزله) با لقب معطله مشهور
شوند.[43]
البته در بين هر يک از اين رقباي فکري نيز اختلاف مراتب و نگاهها متفاوت بود.[44]
ديدگاه
گروههاي مختلف اسلامي و حاملان فرهنگ و انديشه اسلامي در تفسير صفات نيز همانند
مواجهه با ديگر پديدههاي فکري از عنصر افراط و تفريط بينصيب نمانده عدهاي با
تکيه بر اين صفات نه تنها خدايي متشخص و نشسته بر کرسي و داراي اعضا، جوارح، گوشت،
خون و زلفهاي فرفري ترسيم کردند؛ بلکه او را به گونهاي معرفي کردند که از تخت به
زير میآيد و به ملاقات و رفت و شد با مؤمنان میپردازد و گاهي نيز در هنگام چشم
درد او ملائکه به عيادت و دلجويياش میروند و طول و
عرض او نيز قابل اندازهگيري است، میتواند به صورت شخصي انساني ظاهر شود.[45] برخي
ديگر از جانب ديگر هر گونه صفتي را از او نفي کردند و برخي از آيات و روايات را که
حکايت از آمدن و يا برخي صفات ديگر خدا داشت به حضرت مسيح تطبيق کردند.[46] و بر خلاف دستههاي قبلي از خداوند، موجودي
بسيط و وجودي مطلق ترسيم کردند که صفات منتسب به او انتزاع ذهن انسانهاست.
البته از
ميان افراط و تفريط چنين ديدگاههايي عدهاي حد وسط را گرفتند و علاوه بر حفظ
ظواهر آيات و احاديث و عدم تکيه بر تأويلهاي خلاف ظاهر،
صفات خداوند را بر اساس آموزههاي قرآن و سنت قبول کردند و آن را از نوع و سنخ
ديگر انگاشتند و چه بسا دست انديشه را از رسيدن و فهم بدان کوتاه دانستند و معناي
آن را به خدا واگذار کردند.[47]
اختلاف در روشهاي فکري و منابع شناخت حقايق ديني
از اساسيترين موارد اختلاف که سايه آن بر ديگر اختلافها
افکنده شد، اختلاف در منابع و مصادر شناخت و نگاههاي متفاوت اشخاص و گروهها به
شيوههاي کسب آگاهي چون سمع، عقل، دل و ترجيح هر کدام بر ديگري است. هيچ يک از
فرقههاي اسلامي در ضرورت به کارگيري استدلال عقلي و توجه به عقل به علاوه استفاده
از سمع و ظواهر ديني في الجمله ترديدي ندارند و نه سمع و نه عقل مورد انکار و نفي
کلي هيچ کس نيست؛ اما در ترجيح هر کدام بر ديگري ديدگاه يکساني وجود ندارد. برخي
از آنها نظير محدثان، ظاهريه، حنابله و اشاعره، کراميه، البته با تفاوت مراتب شدت
و ضعف در بين اين دستهها، جانب سمع و منقول و ظواهر ديني را ترجيح میدهند[48] و از
تأويل استدلال عقلي و رأي و انديشه تا آنجا که ممکن است میگريزند و حتي برخي
حروف و الفاظ قرآن را قديم میدانستند. البته اختلاف مراتب در مواجهه و استفاده از
عقل در ميان اين گروهها قابل انکار نيست؛ براي نمونه میتوان ديدگاه افراطي حشويه را که حتي منکر هر گونه استدلال
عقلي هستند (اگرچه خود دست به استدلال عقلي میزنند) با ديدگاه تعديل شده اشاعره و
ماتريديه يکسان تلقي کرد.
برخي ديگر نظير
معتزله ظواهر شرعي و استفاده از دلايل نقلي را نفي نکردند؛ اما در مقايسه اهل
حديث، ظاهريه، اشاعره و ديگر اشخاص و گروههايي که بر ظواهر شرعي و نصوص ديني
تأکيد داشتند، جانب معقول را ترجيح دادند و بر خلاف آنان که تکيه بر نص و ظاهر میکردند
به رأي و اجتهاد و تأويل اهميت دادند تا جايي که برخي از آنها اين ديدگاه را مطرح
کردند که نبايد در امور نامحسوس به کتاب و سنت مراجعه کرد؛ بلکه بايد با بال و پر
عقل و قياس بدان دست يافت.[49] غير از معتزله برخي ديگر نيز به ضرورت تأويل در ظواهر دين قائل شدند و
حتي غالب ظواهر ديني را از باب تمثيل، تشبيه، کنايه و نماد دانستند. اين گروه نه
تنها به معاني و جنبههاي باطني دين اهميت زيادي دادند؛ بلکه پاي تأويل و باطنيگري
را به امور تکويني نيز کشانده، پارهاي ديگر، ظواهر شريعت را پوسته و قالبي براي
باطن که همان حقيقت است انگاشتند.[50]
امامت و خلافت به عنوان سنگ بناي اختلافات فرقهاي
موضوع امامت ريشهدارترين و اولين محور اختلاف امت اسلامي
در سدههاي نخست بوده است. بنابر سخن شهرستاني تيزترين شمشيري که به خاطر اختلاف
در موضوعات ديني آويخته شد شمشير امامت بود.[51] اگر
موضوع امامت را موضوعي سياسي بدانيم میتوان گفت بيشترين اختلافات در امت اسلامي،
اختلافات سياسي بوده است. بيپايه نيست اگر تقسيم اوليه مسلمانان به سه گروه شيعه،
اهل سنت و خوارج، و ديگر فرق اسلامي را ناشي از کشمکش سياسي (و البته ريشهدار) بر
سر مصاديق و شرايط امامت و رهبري بدانيم. برخي از گزارشگران فرق اسلامي مانند
نوبختي اصولا تقسيم و انفکاک فرق را از يکديگر به مسئله امامت راجع دانسته و در
صورتبندي اثر خود، اين موضوع را محور قرار دادهاند. وي بر اين عقيده است که «از زمان حضرت محمد(ص) همه فرقههاي اسلام از شيعه و دستههاي ديگر
در هر روزگاري و در حيات هر امامي يا پس از درگذشت او اختلافاتشان درباره مسئله
امامت بوده است»[52]
يعني اختلاف آنها در ويژگيها و مصاديق امامت و پيشوايي بوده است. مورخان اسلامي و
نيز ارباب دانش فرقهشناسي اين اختلاف را که آيا حکومت و امامت بر مسلمين پس از
پيامبر(ص) با نص و وصايت مشروعيت میيابد (امام علي و پيروان او) و يا گزينش آن به
شورا و اختيار مسلمين واگذار شده (اصحاب سقيفه)، و باز در صورت اختيار و شورا شرط
آن قريشيبودن است (جبهه ابوبکر و مهاجران) و يا ضرورتي در چنين ويژگي نيست (برخي
از انصار) از جمله اختلافات آغازين و مهمي میدانند که بلافاصله پس از رحلت رسول
اکرم(ص) رخ نمود.[53]
در خور
توجه اينکه در مجادلات و مباحث سقيفه آنچه بيشتر به چشم میخورد سخن از حزب، قبيله
و دعوا بر سر گزينش شخص خليفه و امام ويا شأن و شرايط امامت و رهبري بر مسلمانان
است. صريح سخن و اعتراض برخي از مانعين زکات، که به ارتداد ديني محکوم شدند نيز
حاکي از اين بود که اگر بناست اطاعت کنيم چرا از
ابوبکر و نه فرد ديگر. کلام امام علي(ع) و برخي هوادارانش ـ که قبل از اين جريان
به شيعه علي (البته نه به معناي متعارف و امروزي آن) شناخته شده بودند[54] ـ ؛
اما غلبه روحيه قبيلگي و رقابت سياسي و برداشت غيرديني و سنّتمدارانه از خلافت و
خليفه چنين نگاهي را تحت الشعاع خود قرار داد.[55]
نمود اين جداييهاي
سياسي و عقيدتي تنها در جريان سقيفه و نيز شوراي شش نفره منتخب خليفه دوم باقي
نماند؛ بلکه با گذشت زمان و به ويژه بعد از ماجراي قتل عثمان، سايه خود را گستردهتر
کرده و نه تنها باعث تمايزات بيشتر فرقهاي شد؛ بلکه کشمکشهاي خونيني نيز در پي
داشت که در اينجا مجال گزارش آن نيست.
صاحب کتاب
کهن «مسائل الامامه» که اثر خود را ويژه اختلافات و تنازعات سياسي سه سده نخست
سامان داده است. بعد از اشاره به موارد اختلافات سياسي و فرقههاي منشعب از آن در عصر خلفاي راشدين، تعداد فرقههاي انشعابي را تا زمان شهادت امام علي(ع) چنين گزارش میکند.
در اين
هنگام بود که مسلمانان به شش فرقه تقسيم شدند، فرقه علويه که همان علي و پيروان
وي بودند، عثمانيه که عبارت بودند از اهل بصره که به همراهي طلحه، زبير و عايشه با
علي(ع) جنگيدند، معتزله که خود را از جبهه حق کنار کشيدند تا حقانيت يکي از طرفين
روشن شود، حُليسيه که میگفتند بايد در فتنهها بر گوشهاي خزيد، حشويه که
تجاوزگران اهل شام و پيروان معاويه بودند و محکمه که همان خوارج نهروان بودند.[56]
جدايي
ديدگاه هر يک از اينها در مرحله نخست از تفاوت نگاه آنان به امام و مصاديق رهبري
سرچشمه میگرفت. مسئله امامت، دغدغه اصلي فرق اسلامي بعد از اين زمان نيز بود. در
واقع چگونگي نگاه اين گروهها به امامت و گزينش مصاديق آن بود که ديگر الگوهاي
فکري اين گروهها را شکل داد. طبيعي بود لازمه
ديدگاهي که امامت را شايسته فرد عامل به کتاب و سنت بهرهمند و اجماع امت بداند،
با ديدگاه آنکه بگويد امامت، شايسته کسي است که بر قدرت غلبه کند، يکسان نباشد.
مسلم است که نگاه هر يک به مسائلي چون امر به معروف و نهي از منکر و اختيار و
اراده انسان و اصل عدل، نگاهي متفاوت خواهد بود. تحقيقاً آموزهها و معتقدات کساني
که امامت را با ويژگيهاي انحصاري چون عصمت، علم غيب و راه ثبوت آن را نص و وصايت
میدانستند و بر آن اساس، همه تعاليم خود را از او میگرفتند، نميتوانست با آن
باوري هماهنگ باشد که چنين ويژگيهايي را لازم نميديدند و امامت را در سطح يک
مسئله و موضوع سياسي و فقهي تنزل میدادند. از اين جهت است که میتوان اختلاف
انديشهها و انفکاک فرقهها درباره مسائلي چون ايمان و کفر، توحيد و صفات، جبر و
اختيار، عدل الهي، ولايت، عصمت، تقيّد، مهدويت تکفير و تفسيق، تعامل با حاکم و امر
به معروف و نهي از منکر را به موضوع امامت و گزينشهاي مختلف از آن راجع دانست.
بعد از
ماجراي عثمان و وقوع حوادث سياسي بعد از او و به دنبال شهادت غمبار امام علي(ع)
بود که قلمرو اختلافات درباره امامت دامن خود را گسترد. قبل از آن اگرچه حال و هواي سياسي و قبيلگي بر اين مهم غلبه داشت؛ اما اين نزاع در سطح سياسي و بحث
مصداقي باقي نماند. از اين زمان بود که هر يک از گروهها و افراد در ضرورت و عدم
ضرورت امامت، راه ثبوت و دستيابي به اين وظيفه، محدوده زماني و مکاني وجوب آن و
ويژگيها و شرايط ديني، فردي و اجتماعي کسب چنين مقامي و جواز و عدم جواز معاصي از
وي، به کشمکش پرداختند و هر کدام، راه خود را از ديگري جدا کردند.[57]
در نتيجه
موضوع امامت را نه تنها بايد محور مجادلات هر يک از فرق اسلامي دانست، بلکه حجم
عمده مجادلات و انشعابات درونگروهي هر يک از فرقهها، به ويژه شيعيان نيز بر چنين پايهاي گزارش شده است.[58]
بنابراين
بيپايه نيست اگر بزرگي نظير حکيم لاهيجي بگويد: «بدان که اين مسئله (امامت) اعظم
مسائل خلافيه است؛ بلکه جميع اختلافات دينيه متفرع است بر اين اختلاف و جميع مذاهب
هفتاد و سهگانه منشعباند از اختلاف در امامت.[59]
اول: اختلاف در اصل ضرورت و عدم ضرورت وجود امام
عدهاي از مسلمانان مانند ازارقه، صفريه و
خوارج، ضرورت وجود امام را انکار کردهاند؛ اما بيشتر اهل قبله و همه اماميه، قائل
به ضرورت وجود امام هستند.[60]
کساني که
قائل به ضرورت وجود امام هستند، در اقامه دليل بر اين وجوب و ضرورت، راههاي
مختلفي در پيش گرفتهاند. گروهي به دلايل عقلي تمسک کردهاند، عدهاي از راه نقل
وارد شدهاند و بعضي نيز بين هر دو راه جمع کردهاند.
اماميه و
اسماعيليه از راه لطف که دليلي عقلي است وارد شدهاند. اين عده، وجود امام را لطفي
عظيم میدانند که مؤمنان را در انجام واجبات و ترک محرمات ياري میدهد. بنابراين
وجود امام در جامعه مسلمانان، يک مصلحت الهي و در هر عصر و دورهاي لازم است؛ اما
در اينکه لطف بودن امام به چه معناست و چرا مسلمانان به او نياز دارند، بين
اسماعيليه و اماميه اختلاف است. به گمان اسماعيليه،
تنها راه کسب معرفت خدا و صفات سلبي و ايجابي او، شناخت عدل و حکمت الهي امام است
و اين معارف را جز از طريق امام نميتوان به دست آورد. در قبال اين قول، اماميه
معتقدند که وجود امام براي اسلام، لطف است[61] و
ترک محرمات ضروري است.[62] اما
فرقههاي ديگري مانند زيديه، معتزله و اشاعره که به دلايل شرعي و نقلي تمسک کردهاند،
وجود امام را اگر چه لطف و مصلحت میدانند، اما بر اين باورند که پي بردن به آن
فقط از طريق شرع امکانپذير است.[63]
گروه سومي
نيز معتقدند هم دلايل عقلي و هم دلايل نقلي، ما را به ضرورت وجود امام در جامعه، رهنمون میكنند. جاحظ، کعبي و ابوالحسين بصري از اين جملهاند.[64]
دوم: اختلاف در زمان ضرورت و نياز به امام
قول مشهور، وجود امام را در همه زمانها بايسته
میداند؛ اما اصم، ضرار، فوطي و گروه نجدات خوارج بر اين باورند که فقط در مواقع
خاصي به امام نيازمنديم.[65]
هرگاه ستم و هرج و مرج در جامعه گسترش يافته و فتنههايي برپا شده باشد، وجود امام
ضرورت دارد؛ اما در زماني که مردم در صلح و صفا زندگي میکنند به امام و تعيين
پيشوا نيازي نيست. بر خلاف اصم، هشام بن عمر و فوطي معتقد است در زماني که ظلم و
ستم و هرج و مرج رواج يافته است نبايد در راه تعيين امام اقدام کرد؛ زيرا تعيين
امام در اين وقت، خود باعث شعلهور شدن
آتش فتنههاي بزرگتري است و چه بسا گروههاي آشوبطلب زير بار اطاعت امام تعيين
شده نروند و او را به قتل برسانند.
ضرار و
گروه نجدات نيز معتقدند که در هيچ زمان و حالتي، هيچگونه
نيازي به امام نداريم و خود مسلمانان موظفاند در بين خودشان به اقامه احکام الهي
بپردازند و براساس آن مشي کنند.[66]
سوم: اختلاف در چگونگي تعيين امام و ملاک مشروعيت
آن
در اين
مورد نيز مسلمانان اختلاف داشته و ديدگاههاي مختلفي را ارائه کردهاند.
الف) نظريه نصب
عدهاي
معتقد به نظريه نصب هستند؛ يعني هر امامي بايد از ناحيه خداوند و يا پيامبراکرم(ص)
]تصريحاً و يا تلويحاً[ تأييد شود.
اما در
اين باره که نص پيامبر به چه کسي تعلق گرفته است، اختلافات زيادي وجود دارد.
1. زيديه
و اماميه اين نص را ويژه امام علي(ع) و حسنين(ع) میدانند،
البته با اين تفاوت که اماميه آن را به گونه نص جلي به ساير ائمه دوازدهگانه نيز
سرايت میدهند، اما زيديه به نص جلي درباره ديگر ائمه(ع) معتقد نيستند و تنها به
شرطي آنان را امام میدانند که در راه احياي اسلام، قيام مسلحانه داشته باشند.[67]
2. گروه
ديگري، به امامت ابوبکر معتقد شدند؛ از جمله حسن بصري معتقد بود که درباره ابوبکر،
نص خفي وجود دارد؛ اما بکريه که از اصحاب الحديث به شمار میآمدند و بعدها منقرض
شدند، به نص جلي معتقد بودند.[68]
3. طايفه
سومي نيز بر آن بودند که عباس بن عبدالمطلب شايسته
امامت است، گو اينکه اينها سخني از نص جلي و يا خفي به ميان نياوردهاند؛ اما به
گمان آنان، گفتار و رفتار ويژه پيامبر نسبت به عباس بن عبدالمطلب بر شايستگي او
براي امامت دلالت میکند.[69]
ب) امامت به شرط قيام و مبارزه
قول دوم درباره ملاک تعيين امام، دعوت وي به
اسلام و قيام مسلحانه است. به جز فرقه صالحيه، بقيه فرقههاي زيديه معتقدند که
اگرچه درباره امام علي(ع)، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نص وارد شده است و هيچ شکي
در امامت آنان نيست؛ اما ساير ائمه(ع) فقط در صورتي شايسته مقام امامتاند که در
راه اسلام قيام کنند. ابوعلي جبايي معتزلي نيز در اين قول با زيديها موافق است و
از ظاهر کلمات غزالي نيز چنين نظريهاي استفاده میشود.
ج) نظريه انتخاب و اختيار
نظريه معروف ديگري که در مقابل نظريه نصب قرار
دارد، نظريه انتخاب و يا بيعت اختياري است که بيعت با او مشروع و محقق خواهد شد.
اين نظريه، متعلق به همه گروههاي اهل سنت، يعني اشاعره، معتزله، مرجئه و همچنين
خوارج است.[70]
ـ در اين
باره ديدگاههاي فرعي ديگري نيز وجود دارد و آن اينکه:
1. فرقه
صالحيه که از اصحاب حسن به صالح (از فقهاي زيديه، متوفاي 167 ق) هستند، معتقدند هر
چند علي(ع) پس از رسول خدا(ص) بهترين و شايستهترين
فرد براي امامت بود؛ ولي بيعت مردم با ابوبکر خطا نبود؛ چرا که خود علي(ع) از حق
خود صرفنظر و از امامت کنارهگيري کرد.[71]
2. سليمان
بن جرير و پيروانش نيز گفتهاند که علي(ع) امام است و امامت با بيعت دو نفر از بزرگان دين نيز محقق میشود. بنابراين مسلمانان صدر اسلام که با ابوبکر و
عمر بيعت کردند و اصلح را کنار گذاشتند مرتکب خطا شدند، ولي اين خطاي آنان، باعث
کفر و فسوق و خروج از اسلام نميشود.[72]
3. ابنتمّار
و پيروانش نيز گفتهاند که علي(ع) شايستهترين فرد براي امامت و مستحق اين مقام بود؛ ولي مسلمانان صدر اسلام که با شيخين بيعت
کردند گناهي مرتکب نشدند و فقط يک فضيلت (فرد افضل) را از دست دادند.[73]
د) ديدگاه وراثت
گروه ديگري، راه تشخيص تعيين امام را وراثت
دانستهاند. اين گروه به عباسيه مشهورند و عباس، عموي پيامبر و پسران او را امام
میدانستند. آنان چنين میپنداشتند که با وجود عمو، به پسر عمو و فرزندان دختر ارث
نميرسد؛ بنابراين پس از پيامبر، امامت به عباس میرسد و پس از او از طريق وراثت
به فرزندانش (بنيعباس). البته اين فرقه پس از پايان خلافت عباسيان منقرض شدند.[74]
چهارم: اختلاف در مورد و جايگاه اجتماعي امام
در اين
باب نيز اختلافات وسيعي وجود دارد که اجمالا به آنها اشاره میشود:
1. از فضل
رقاشي، جهم بن صفوان، غيلان بن مروان، ابن شمر و پيروان آنها نقل شده است که هر
شخصي پايبند به کتاب و سنت میتواند به مقام امامت برسد.[75] مقالات الاسلاميين، ج1، ص 183 به اين نکته تصريح کرده است. آنان قائلاند
به اينکه غير قريشيان صلاحيت احراز مقام امامت را ندارند و هر فرد قريشي که به
قرآن و سنت رسول خدا(ص) و عمل بر اساس عدالت دعوت کند، امامت او واجب میشود و
بايد از وي اطاعت کرد. اين انديشه بر اساس خبري از پيامبر اکرم(ص) که فرمود: «ائمه
از قريش هستند.»[76]
معتزله و
زيديه و اشاعره بر اين عقيدهاند.[77]
گروهي نيز
امامت را به قريش و از بين قريش به اولاد فاطمه، يعني حسن(ع) و حسين(ع) اختصاص
دادهاند. جاروديه (يکي از فرقههاي زيديه) و اماميه بر اين باورند.[78] آنان امامت را در حسين(ع) تا دوازدهمين و آخرين امام محمد بن حسن(ع) منحصر میدانند.
2.
همه گروههاي خوارج به جز نجدات، امامت را شايسته هر آدم ناشناختهاي میدانند که
برپا کننده قرآن و سنت رسول الله(ص) و عمل کننده به آنها باشد و امامت آن فرد با بيعت دو نفر نيز محقق
میشود.[79]
3. معتزله
میگويند هر کس که در راه احياي قرآن و سنت بکوشد، شأنيت امامت را دارد و هر گاه
امر امامت بين يک قريشي و يک نبطي (که هر دو شأنيت امام دارند) دائر شود اولويت با
قريش است و او امام خواهد بود.[80] عمرو نيز که از معتزله است میگويد در اين مورد، اولويت با نبطي است؛
زيرا نبطي، اعتبار و قوم و قبيله کمتري دارد و اگر مرتکب گناهي شد و خواستيم او را
از مقام امامت عزل کنيم با کمترين هزينه، امکانپذير است.[81]
4. از
نظام نيز حکايت شده است که مقام امامت را براي هر شخصي که احيا کننده قرآن و سنت و
پيرو و پايبند به آنها باشد شايسته میداند و گفته
است که مردم، اغلب از سه گروه ممکن است اطاعت و انقياد داشته باشد: يکي فردي که
قوم و قبيله نيرومندي داشته باشد و با قوه قهريه بر مردم چيره شود. ديگري شخصي که
ثروتمند باشد و مردم به طمع مال از او اطاعت کنند و سومي هم فرد متديني است که
مردم به خاطر دين و ديانتش فرمانبردار او باشند.[82]
آنچه گفته
شد اشارهاي اندک به اختلافات سياسي دوران خلفاي راشدين به همراه گزارشي اجمالي از
ديدگاه فرقههاي مختلف کلامي و در واقع، مقابله متکلمان و فقهاي اسلامي، درباره
مصاديق و شرايط امامت بود؛ اما بررسي اين مهم در زمان
حاکميت خلفاي اموي و عباسي و در فضاي درگيريهاي سياسي و خونين گروههايي نظير
خوارج و گروههاي مختلف اماميه و نيز مبارزه ويژه امامان شيعه با حاکمان اموي و
عباسي، نه مباحث و مجادلات کلامي، ما را با حال هواي ديگري مواجه میسازد. شايد
بتوان گفت از زمان به قدرت رسيدن امويان تا برچيده شدن بساط خلافت عباسيان به دست
هلاکوخان مغول مهمترين هدف و دلمشغولي حاکمان آن، حفظ اقتدار و امامت سياسي و
تثبيت مشروعيت سياسي آنان براي حفظ اقتدار و مشروعيت بوده و با توجه به اين مهم از
هيچ کوشش سياسي، فکري و مذهبي فروگذار نميکردند. کوشش در راه ترويج فرقههاي خودي و نيز تعقيب فرقههايي
که مانع مشروعيت آنان است سکه رايج تمامي خلفاي اموي و عباسي بود.
حفظ قدرت و خلافت خويش نه تنها آنان را واداشت که خون پاک
حسين(ع) فرزند دخت رسول خدا(ص) را بريزند، حرم امن الهي و شهر رسول خدا(ص) را هتک
حرمت کنند و از شدت خونريزي لقب مسرف و سفّاح را ويژه خود سازند[83] و حتي فرقههايي را برپا سازند که بدان وسيله مشروعيت، مقبوليت و دوام
حاکميت خود را تضمين کنند. در اينجا با توجه به اقتضاي بحث و با صرف نظر از کشمکشهاي خونين امويان و عباسيان با رقباي سياسي و فکري خود، تنها
برخي از شيوههاي مشترک آنان در حفظ اقتدار خلافت را بر شمرده و موضوع بحث را پي
میگيريم که همان تأثير اين عامل بر فرقهگرايي شيعيان است. در مجموع میتوان
شگردهاي مختلف خلفاي عباسي و اموي را براي حفظ و تداوم قدرت سياسي که منجر به
تفاوتهاي فکري در جامعه اسلامي نيز شد در
امور ذيل شمارش کرد:
الف) سرکوب و آزار فيزيکي صاحبان انديشه و مخالفان فکري به
طور عام.
ب) ترويج برخي از انديشههاي کلامي، نظير جبرگرايي، مبارزه
با قدريه و تقويت ديدگاه ارجاء؛
ج) تکفير و تفسيق و سرکوب
انديشههاي رقبا؛
د) ايجاد سنّت موازي و بديلتراشي (تقديس سنت صحابه) و جعل
حديث در تقديس خلفا و تقويت پايههاي خلافت؛
هـ) مبارزه با مکتب اهل بيت و پيروان شيعي آنها و زمينهسازي
براي فرقهگرايي شيعيان.
گذشت که تفکر آغازين فرقههايي چون خوارج، مرجئه، معتزله سياسي و قاعدان و نيز تشيع در شکل سياسي آن در بستر تحولات و حوادث سياسي
زاده شد. از طرفي، همواره ضعف و اقتدار و اوج و فرود انديشههاي فرقهاي و راه و
رسم و روشهاي مختلفي چون موضوع جبر و اختيار، اعتزال، قدريه، تشيع، تسنن و ديگر
باورها بستگي محکمي به نوع برخورد و قهر و لطف حاکمان سياسي و نيز تحولات سياسي،
اجتماعي در درون جامعه داشته و دارد.
نتيجهگيري
همانگونه
که مشاهده شد در تاريخ پديد آمدن فرقهها و انشعابات اسلامي، عواملي دخيل بود كه میتوان آنها را در
چندين محور، خلاصه کرد:
1. عوامل دروني
الف) کجفهمي در متون ديني: در همان قرون اوليه
اسلام، عدهاي به جهتگيري
و چارچوب فکري و پرداختن به نوع خاصي از آموزههاي ديني، فهم خاصي را رايج کردند
وچون مقبول همگان واقع نشد زمينهساز فرقهاي خاص شدند.
ب) غرضورزيهاي
قومي و قبيلهاي: تحقيقاً میتوان ادعا کرد غرضورزيها و دشمنيهاي فرقهاي در
طول تاريخ اسلام به اختلافات دامن زده است.
ج) زمينهسازي
بعضي از ظواهر ديني در جهتدار کردن آن: ظواهر ديني اگر در هندسه و ترکيب ادبيات
ديني مشاهده نشود میتواند زمينهسازي فهم خاص را داشته باشد.
2. عوامل بيروني
الف)
عوامل فرهنگي و جغرافيايي: با توجه به بافت فرهنگي خاص که هر يک از قبايل و تيره
در صدر اسلام داشتهاند اين نوع نگرش فرهنگي در بستر برخورد با ادبيات ديني، نوع
نگرش خاص را بر میتافت.
ب) عوامل
سياسي و منافع مترتب بر آن: در طول تاريخ سياسي اسلام با توجه به تنوع گردش انتقال
قدرت در بين حکما اعم از موروثي، سلطنتي، خلافت و...
هر يک از آموزههاي دين میتوانست اهرمي براي مشروعيتبخشي قدرت آَنها باشد.
منابع
1. ابن ابي الحديد،
عبدالحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم،
دار احياء التراث العربي، قم، بيروت، 1387ق.
2. ابنقتيبيه، عبدالله بن مسلم، الامامۀ والسياسۀ، دارالکتب العلميه.
3. ابو زهره محمد، تاريخ
المذاهب الاسلامية، دار الفکر العربي، قاهره.
4. اشعري، ابوالحسن، مقالات
الاسلاميين واختلاف المصلين،
تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بينا 1405ق.
5. بغدادي، عبدالقادر، الفرق
بين الفرق، تحقيق محمد محييالدين
عبدالحميد، بيروت، المکتبه العصريه.
6. ذهبي، محمد حسين، التفسير
والمفسرون، بيروت، دارالقلم.
7. رازي، ابوحاتم، کتاب
الزينۀ (بخش سوم) تصحيص عبدالله سلوم سامرايي، قاهره.
8. زنجاني، فضل الله، تاريخ
علم الکلام في الاسلام،
تحقيق مجمع البحوث الاسلاميه، مشهد.
9. سبحاني، جعفر، بحوث
في الملل والنحل،
بيروت، الدارالاسلاميه.
10. شبلي نعماني، محمد، تاريخ
علم کلام، ترجمه سيد محمد تقي
فخراداعي گيلاني، تهران، بينا، بيتا.
11. طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات.
12. عطوان، حسين، الفرق
الاسلاميه في بلاد الشام،
بيروت، دارالحبل.
13. علم الهدي، مرتضي بن داعي، تبصرة
العوام في معرفة مقالات الانام،
تحقيق عباس اقبال، تهران، مطبعة مجلس.
14. کليني، محمد بن يعقوب، الاصول
الکافي، تصحيح و تعليق علياکبر
غفاري، بيروت، دار صعب، 1401ق.
15. المقريزي، احمد بن علي، الخطط
المقريزيه، لبنان، مکتبه
احياءالعلوم.
16. ناشي، اکبر، مسائل
الامامۀ، تحقيق ناساس، بيروت، دارالنشر.
17. نوبختي، حسن بن موسي، فرق
الشيعۀ، نجف اشرف،
مکتب مرتضويه.
[1]. عضو هيئت علمي دانشگاه اديان و مذاهب.
.[2] پژوهشگر پژوهشکده باقرالعلوم(ع).
[3]. براي ملاحظه گزارش مختصري از
نگاههاي مختلف فرقهاي به تعاليم قران و سنت، ر.ک: مقدمه تفسير الميزان.
[4]. شبلي نعماني، تاريخ علم کلام،
ص7.
[5]. سخاوي، موضوع تاريخ را عبارت
از رويدادهاي برجسته و عجيب و غريبي ميداند که با هدف ترغيب، تحذير، شادمان کردن
و جلوگيري از کارهاي شيطاني يادآوري ميشود (ر.ک: الاعلان بالتوبيخ در تاريخ و
تاريخ نگاري در اسلام، ج2، ص 61ـ62و141).
در
توضيح سخن وي ميتوان گفت درست است که تاريخنگاران در بررسي حوادث تاريخي به
دگرگونيها و رويدادهاي سياسي و عمدتاً بر محور حاکمان، بذل عنايت بيشتري داشته و
به حوادث فرهنگي و سير تحولات فکري و فرهنگي توجه قابل قبولي نکردهاند؛ اما
ميتوان تعريف وي از موضوع و هدف تاريخ سياسي و رويدادهاي اجتماعي را به تاريخ فکر و کشمکشهاي
انديشهاي نيز تعميم داد و گفت موضوع علم فرقهشناسي عبارت است از: افکار و عقايد
مختلف و از مهمترين آثار و فوايد آن مقايسه و گزينش برترين عقيدهها و انديشهها
است: ((فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه.))
[6]. لسان العرب، ج 11 ص 299 ـ
300، مجمع البحرين، ماده فرق).
[7]. معجم مقاييس اللغه، ص 423.
[8]. شهرستاني، ملل و النحل، ص 48
و85؛ معجم مقاييس اللغه، ص 433، نهج البلاغه، خطبه 56؛ همچنين
بنگريد معجم المفهرس لالفاظ احاديث بحار الانوار، واژه فرق.
[9]. ابوحاتم رازي، كتاب الزينه، ص
249.
[10]. ابوحاتم رازي، كتاب الزينه؛
محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامي، ص 5، مقدمه مرحوم شانهچي.
[11]. محمد جواد مشکور، همان، ص7.
[12]. شهرستاني، ملل و نحل، ص21.
[14]. مجمع البحرين، تاجالعروس و لسان العرب، ماده ملت و محمد جواد
مشکور، همان، ص 6ـ8.
[15]. محمد جواد مشکور، همان، ص8.
[16]. براي ديدن اين کاربردها ر.ک: کتب لغوي ماده نحل؛ المعجم المفهرس
لالفاظ احاديث البحار، ج12، ص625؛ شهرستاني، ملل و نحل، ج1، ص20؛ محمد جواد مشکور،
همان، ص18؛ بحوث في الملل و النحل، ج1، ص20.
[17]. الملل والنحل، ص47ـ48؛ الفرق
بين الفرق، ج 2 ص11؛ الفصل في الملل والنحل، ص 271.
[18]. الملل والنحل، ص 184ـ185؛
الفرق بين الفرق، ص9ـ10؛ التبصير في الدين، 25.
[19]. ر. ک: الزينه، ص 286؛ بيان
الاديان، ص 30ـ31؛ مسايل الامامه، ص 10ـ16.
[20]. مثلا ر. ک: کتابهاي بيان
الاديان، تبصرة العوام، الفرق المفترقه، الزينه.
[21]. کتاب الزينه، ص 249، 252.
[22]. از جمله ر. ک: الفرق بين الفرق، ص 26؛ معجم المفهرس
الاحاديث بحار الانوار، واژه فرقه وافتراق، ثقفي، الغارات، ص 585.
[23]. الفرق بين الفرق، ص 12؛ الملل والنحل، ص
46ـ47؛ بحوث في الملل والنحل، ج8، ص11؛ تلخيص المحصل، ص405؛ الزينه، ص248؛ بيان
الاديان، ص 51، التبصير في الدين باب سيزدهم، بحارالانوار، ج8، ص 244؛ براي آگاهي از مباحث فقهي ر. ک:
مستمسک العروة، بحث نجاست کافر.
[24]. داوري بغدادي، ص332ـ233؛ ابن حزم، ص271؛ ملطي، ص16ـ25 و
اسفرايني، ص123ـ145.
[25]. ابن مرتضي، المنية و الامل، ص
18؛ نوبختي، فرق الشيعه، ص 18.
[26]. احمد اميني، فجر الاسلام، ص
195 ـ 205.
[27]. ر. ک: مباحث آغازين کتبي
نظير: مقالات الاسلاميين، الفرق بين الفرق، ملل و نحل شهرستاني و التبصير في
الدين.
[28]. براي نمونه ر. ک: نوبختي، فرق
الشيعه، ص 5 ـ 1؛ ناشي اکبر، مسائل الامامة، ص 12 ـ 9؛ حسين عطوان، فرقههاي
اسلامي در سرزمين شام، ترجمه حميد رضا شيخي، ص 17-27.
[29]. بنگريد: ابو حاتم، کتاب
الزينه، (بخش سوم) ص 295؛ قاضي نعمان، اختلاف اصول المذاهب، ص 43 و 44.
[30]. براي اطلاع از نقلها و
پيامدهاي مختلف اين حديث ر.ك: مجله هفت آسمان شماره 18 مقاله نگارنده تحت عنوان
«حديث افتراق امت».
[31]. الاعتصام، ص481ـ483.
[32]. اين گونه دشمنيها حتي از
عناوين انتخابي نويسندگان براي آثارشان پيداست؛ به ويژه اينکه نگاه آنان به افتراق
غالباً از روي بدبيني بوده است. دو نمونه از نقش دشمني در تکثير فرقهها را در
منابع ذيل ببينيد: المنية و الامل، ص95ـ100، 29ـ31؛ الخطط، ج3، ص293 به بعد.
[34]. زنجاني، ج3، ص183؛ ابنحزم، ج2، ص269.
[35]. شهرستاني، ملل و نحل، ص23-24، 115 و 143.
[36]. براي نمونه بنگريد: فرق الشيعه. وي در آنجا محور شکلگيري
فرقههاي شيعي را بعد از درگذشت هر امامي موضوع امامت گزارش ميکند و در آغاز کتاب
نيز به چنين محوري اشاره ميکند. همچنين بنگريد: تاريخ المذاهب الاسلامي، ابوزهره
در قسمت فرقههاي اسلامي؛ نيازات الفکر السلامي، محمد عماره وي در آنجا محور
شکلگيري فرقهها را در قرون نخست امامت و سياست ميداند.
[37]. فرق الشيعه، ص 2 به بعد؛ مسايل الامامه، ص 3 به بعد؛ المقالات
والفرق، ص 3؛ اشعري، الابانه، ص 176ـ166؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص 21؛ الامامه السياسه، ج2، ص 12؛ الملل
والنحل، ج1، ص 31.
[38]. بنگريد مسايل الامامه، ص 9 به بعد؛ فرق الشيعه، ص 3 به بعد.
[39]. براي نمونه ديدگاههاي غاليان را درباره امامان بنگريد: بخش سوم
کتاب ابي حاتم رازي، الزينه، ص 308؛ ديدگاه
تفريطي معتزله را درباره انکار برخي معجزات و جواز گناه کبيره از پيامبر(ص) را
بنگريد: الفرق بين الفرق، ص 132و 148 - 149، مقالات الاسلاميين، ص 78؛ همچنين
ديدگاه برخي را درباره عدالت صحابه بنگريد: مقدمه کتابهاي رجالي نظير: اسدالغابه،
استيعاب، الاصابه.
[40]. براي اطلاع از چنين ديدگاههايي بنگريد: حسين عطوان، الفرق
الاسلاميه في بلاد الشام، مبحث قدريه و جبريه. کتاب الزينه، ص 272 ـ 273؛
شهرستاني، ملل و نحل، ج1، ص 79 – 83 و 88 – 94؛ زنجاني، تاريخ علم الکلام،
ص 125 - 126، همچنين رساله عمر بن عبدالعزيز در کتاب حلية الاولياتء، ابونعيم
اصفهاني، ج5، ص 346 و 353. ديدگاه اهل بيت را بنگريد: نهج البلاغه کلمات قصار شماره 78،
اصول کافي، ج1، کتاب توحيد باب جبر و اختيار، توحيد صدوق، ص 273؛ عيون اخبار
الرضا، ج1، ص 138؛ تحت العقول، ص 231.
[41]. ملل و نحل، ج1، ص109-114 و 125-127 ؛ الفرق بين الفرق، ص 64 62 – 64 و 97 – 98؛ طبقات المعتزله در کتاب
المنيه والامل، ص 36 – 39.
[42]. تفصيل اين ديدگاهها را بنگريد: زنجاني، تاريخ علم الکلام، ص109
- 116؛ همچنين بنگريد: نوبختي، فرق الشيعه، ص 5؛ اشعري قمي، المقالات والفرق، ص 5 – 14.
[43]. چنين ديدگاههايي را بنگريد: الطرائف لمذهب الطويف، ص 345-347؛
همچنين زنجاني، تاريخ علم الکلام، ص 71-80
و 126 – 132 ؛ ملل و نحل، ج1، 96-99؛ کتاب الزينه، بخش سوم، ص 267.
[44]. تفصيل اين ديدگاهها را بنگريد: رضا نعسان معطلي، علاقه الاثبات
والتفويض بصفات رب العالمين.
[45]. چنين ديدگاههايي را بنگريد: الطرائف لمذهب الطويف، ص345-347،
همچنين زنجاني، تاريخ علم الکلام، ص71-80 و 126-132؛ ملل و نحل، ج1، 96-99؛ کتاب
الزينه، بخش سوم، ص 267.
[46]. ملل و نحل، ص 53-61.
[47]. اشعري، الا بانه في اصول الديانه، ص 89 – 126؛ فخر رازي، اساس التقديس،
ص 200 به بعد.
1. حسن محمد شافعي، المدخل الي
دراسه علم الکلام، ص 145-147، مواردي در کشمکشهاي فکري اصحاب کلام را با اهل حديث
و کساني که به ظاهر گرايش دارند بنگريد: غزالي، قواعد العقايد؛ عبدالرحمن بدوي،
مذاهب الاسلاميين، ج1، ص 15؛ بيهقي، الاعتقاد والهداية الي سبيل الرشاد، ص120-126؛
الرد علي الجهميه، ص 37ـ31. مباحث مقدماتي کتاب درع تعارض العقل و النقل، نوشته
ابنتيميه نيز اين نزاع را به خوبي ترسيم ميکند. تذکر اين نکته مفيد است که
اشاعره و اهل حديث گرچه خبرهاي قرآن را خبرهاي غيبي و غيرقابل وصول با عقل
ميدانستند؛ ولي همين دعوي آنها بر پذيرفتهاي عقلي پيشين مبتني بود. وقتي
ابنحنبل ميگفت کيفيت تکيه زدن خداوند بر عرش بر ما مجهول
است؛ ولي ايمان به آن واجب است، چنين چيزي را عقلا ممکن ميدانست. ابنتيميّه که
پيرو روش اهل حديث و اشاعره است، کتابي دارد به نام درع تعارض العقل و النقل که
اخيراً چاپ شده است. وي در اين کتاب يک قدم جلوتر گذاشته و مدعي شده دعاوي و عقايد
اهل حديث و اشاعره خلاف عقل نيست.
[49]. الفرق بين الفرق، ص 121. در اين باره حتي نقل شده است که برخي از
آنها عبارتهاي قرآن را درباره آخرت و معاد از باب تشبيه و تمثيل و قصههاي تاريخي
را جزء متشابهات قرآني دانستند (مقالات الاسلاميين، ترجمه و گزينش دکتر محسن
مؤيدي، ص 117) و حتي گزارش شده است که برخي از آنان موجوديت جن را منکر شدند
(بنگريد: مقصود فراستخواه، جامعه و دين، ص 382 به نقل از: علي سامي نشاء، فرق و
طبقات المعتزله، ص 200.
[50]. مصداق بارز اين ديدگاه را ميتوان در جريانهاي تأويلي باطنيه و
صوفيه مشاهده کرد که در جاي خود بدان اشاره خواهيم کرد.
[51]. الملل والنحل، ص 30؛ محمد
العماره، تيارات الفکر الاسلامي، ص 351؛ فر الاسلام، ص 252.
[53]. براي نمونه بنگريد: تاريخ
طبري، ج2، حوادث سال يازدهم؛ الامامه و السياسه، ج1، ص 10، به بعد. بررسي اين
گزارشهاي تاريخي را بنگريد: معالم المدرسين، ج1، ص 111 به بعد، همچنين بنگريد:
سرآغاز گزارش کتابهايي نظير «مقالات الاسلاميين»، الفرق بين الفرق و ملل و نحل
شهرستاني، ملل و نحل نگاران اهل سنت اگر چه اين اختلافات و موارد ديگر نظير آن را
که در زمان صحابه رخ نمود تحت عنوان فرقهگرايي ذکر نميکنند؛ اما باز محور آن را
مسائل مرتبط با سياست دانستهاند.
[54]. ابوحاتم رازي، الزينه، بخش
سوم، ص 259.
[55]. حضرت علي(ع) چنين برداشتي را
به ويژه در ايام خلافتش به طور صريحتري بيان کرد. خطبه شقشقيه، يکي از نمونههاي
آن است ـ تأکيد اصلي امام علي(ع) اين بود که اولا: چرا سفارشهاي اکيد پيامبر(ص)
را ناديده گرفتهاند و ثانياً: فرد شايسته اين مقام، خصوصياتي دارد که در فرد
ديگري جز آن حضرت نميتوان آن خصوصيات را يافت. حضرت خطاب به اطرافيان ابوبکر که
ميخواستند از او بيعت بگيرند چنين فرمود: «خدا را خدا را! اي مهاجران! قدرت و
سلطنت پيامبر را از خانهاش بيرون مبريد و در خانههايتان قرار مدهيد. اهل آن را
از خلافت و چيزي که حق اوست، منع نکنيد. اي مهاجران! به خدا سوگند که ما احق
مردمان به آن هستيم. ما اهل بيت پيامبريم و ما از شما بدان
شايستهتريم. آيا نه اين است که تلاوتکننده کتاب و فقيه در دين خدا و عالم به سنت
پيامبر و آگاه از امور رعيت و دفعکننده بديها از آنان و به تساوي تقسيم کننده در
بين آنان، از بين ماست؟ به خدا سوگند که او در بين ماست. از هوسها پيروي نکنيد که
راه خدا را گم خواهيد کرد و از حق به دور خواهيد شد. » (الامامة والسياسه، ج1، ص
13) اما در جبهه مقابل آن چنين نبود ابوبکر ميگفت: «مرا دريابيد که بهترين شما
نيستم» و يا ميگفت: «مرا شيطاني است که بر من مسلط ميشود. اگر کج رفتم مرا به استقامت
آوريد. » اين سخن او از روي شکستهنفسي نبود؛ بلکه واقعاً چنين ميانديشيد و
ديگران هم او را اين چنين ميديدند. و وقتي عمر ميگفت: «مراقب من باشيد و اگر
اشتباه کردم تذکر دهيد» و يا هنگامي که فلان عرب برميخاست و ميگفت: «به خدا
سوگند که اگر کجروي کني تو را با شمشير، راست خواهيم کرد.» در حقيقت، حکايت از
نحوه تلقي آنان نسبت به خليفه و مقام خلافت داشت. اين سخنان از دو خليفه نخستين در
منابع تاريخي و روايي مختلفي نقل شده است؛ مثلا: ر.ک: تجريد الاعتقاد، و
پاورقيهاي محمد جواد جلالي بر همين کتاب، ص 241ـ254؛ عليرضا مسجدجامعي، زمينههاي
تفکر سياسي در دو قلمرو شيعي و سني.
[56]. ر.ک: ناشي اکبر، مسايل
الامامه، ص 19 و نيز بنگريد: فرق الشيعه و المقالات والفرق، ص 5ـ7.
[57]. تاريخ المذاهب الاسلاميه، ص
21. تفصيل مطلب را بنگريد، من القفيده الي الثوره، مجلد پنجم ص 167 به بعد.
[58]. براي نمونه به گزارش کتاب فرق الشيعه نوبختي و اختلافات دروني
گروههاي شيعي رجوع کنيد. در آنجا ملاحظه خواهد شد که اختلافات اساسي هر يک از
گروههاي شيعي براساس مصاديق و شرايط امامت و رهبري است.
[60]. علامه حلي، الالفين، ص 21؛
غزالي، غاية المرام في علم الکلام، ص 364؛ تفتازاني،
شرح المقاصد، ج 2، ص276.
[61]. تلخيص الشافي، ج 1، ص 50؛ شرح
تجريد العقائد، ص 365؛ شرح المقاصد ج2 ص 275.
[62]. الأربعين في أصول الدين، ص427؛ المعتمد في أصول الدين، ص222.
[63]. بغدادي، اصول الدين، ص 271؛
اشعري، اللمع، ص133.
[64]. المقالات و الفرق، ص 5 ـ 7؛
فرق الشيعه، ص 5.
[65]. فرق الشيعه، ص 10؛ المقالات
الفرق، ص 142؛ بغدادي، اصول الدين ص 371.
[67]. شرح المقاصد، ج2، ص283؛ تلخيص
الشافي، ج1، ص59؛ شرح المواقف، ص 603.
[68]. شرح المقاصد، ج 2 ص 283؛
الشافي في الامامه، ج2 ص107.
[69]. المقالات و الفرق، ص 65؛
بغدادي، اصول الدين.
[70]. الاربعين في الاصول الدين،
ص438؛ صبقات المعتزله، ص 121؛ المقالات الفرق، ص 5؛ شرح المواقف، ص603.
[71]. تبصرة العوام، ص 187؛ فرق
الشيعه، ص9 و المقالات و الفرق، ص7.
[72]. فرق الشيعه، ص 9؛ المقالات
الفرق، ص7.
[73]. فرق الشيعه، ص 9؛ المقالات و
الفرق، ص7.
[74]. کتاب الزينه، ص300؛ تبصرة
العوام، ص 180؛ شرح المواقف ص 606؛ المقالات الفرق، ص 65 ؛ بغدادي، اصول الدين،
ص281؛ نشاه الفکر الفلسفي، ج2.
[75]. فرق الشيعه، ص9؛ ملل و نحل، ج
1، ص127؛ المقالات الفرق، ص8؛ الزينه ص269.
[76]. غزالي، قوائد العقائد، ص230؛
فرق الشيعه، ص10، اين خبر در منابع متعددي آمده است از جمله: ملل و نحل، ج1، ص31و
ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص21.
[77]. صحي الاسلام، ج3، ص76؛ ملل و
نحل، ج 1، ص31؛ الفرق بين الفرق، ص13و ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص21.
[78]. فرق الشيعه، ص21و 108؛ تلخيص
الشافي، ج1، ص66.
[79]. فرق الشيعه، ص10؛ المقالات و
الفرق، ص142؛ شرح المقاصد، ج2، ص273.
[80]. فرق الشيعه ص 10؛ المقالات و
الفرق، ص 9.
[81]. فرق الشيعه، ص 10؛ المقالات و
الفرق، ص9.
[82]. فرق الشيعه، ص11؛ المقالات و
الفرق، ص9.
[83]. علي عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم، ص131.