كلمات كليدي : نيقيه، آريوس، آتاناسيوس، قسطنطين، الهيّات، چندخدايي، پدر و پسر، تثليث
نویسنده : محمد صادق احمدي
آریوس از دانشمندان و خبرههایی بود که در زمان ترقّی مسیحیت برای پاسداشت فرهنگ و هویت دینی این دین ظهور کرد.
از جمله خصوصیاتی که برای آریوس برشمردهاند، میتوان به موارد زیر اشاره کرد: کشیشی بلند بالا و باریک، نگاهی اندوهناک که آثار ریاضت و خشکی از ظاهرش هویدا بوده؛ بهطوری که از لباسش برمیآمده(قبای کوتاه بیآستین، شالی به منزله روپوش) از جمله زهّاد بوده؛ طرز حرف زدن شیرین و سخنان اقناعکننده؛ دوشیزگان تارک دنیا، که در اسکندریه زیاد بودند، احترام فراوانی به او میگذاشتند؛ در میان روحانیّون عالیمقام، هواخواهان وفادار بسیاری داشت؛ او چون اوریگن بر این باور بود که پدر از پسر برتر بوده و پسر نیز بزرگتر از روحالقدس است؛ اما بر خلاف اوریگن، سلسله مراتب میان موجودات الهی را باور نداشت؛ او بر این باور بود که فقط پدر خدا است و بدینسان یکتاپرستی را بر نظام اوریگن افزود.
مسیحیت و امپراتوری در زمان آریوس
مسیحیّت تا زمان رسمیشدنش، همواره زیر فشار و شکنجه یهودیان متعصب بود و در تمام این مدت، حکومت امپراتوری روم نیز رسما مخالف آیین نوین عیسوی بود؛ تا اینکه در سال 313، "قسطنطین"، به اتفاق یکی از شرکای خود، حکم آزادی مذهب را در سرتاسر امپراتوری روم صادر کرد؛ که به اعلامیه میلان شهرت یافت.[1]
در همین زمان بخش شرقی امپراتور روم مرکز اصلی بحثهای الهیّاتی بود. بهدلیل اینکه یونانیها وقتی مسیحیّت را پذیرفتند، بهدنبال خدایی بودند که در جسم انسانی تجسّد یافته باشد؛ زیرا ایشان، هنوز برخی رسوم و عقاید خرافی قدیم، مثل اعتقاد به سه خدا، خدای جسمانی و ویژگی تقدّس امپراتور را حفظ کرده بودند.[2]
مناقشات درون مسیحیت
بهلحاظ مذهبی اصول و کلیات کلامی دین کاتولیک همچنان رو به توسعه بود و روحانیّون بزرگ مانند ترتولیانوس و کوپریانوس در شمال آفریقا، کلمنس و اوریگن در اسکندریه، در اصول دین تحقیقات جدیدی را آغاز کرده بودند و در روابط بین "پدر، پسر و روحالقدس" که از مسائل اصولی دین مسیح است، مباحثات بسیار آغاز کردند. در این بین اکثر الهیدانان طرفدار بساطت و یگانگی خدا بودند و اقلیّتی که متأثر از باورهای توده مردم بودند و میخواستند مسیحیت را مورد پسند مردم نوکیش قرار دهند، با عقیده اکثریت بهمخالفت برخاستند؛ اما بین این دانشمندان از لحاظ دینی نه تنها توافق حاصل نشد؛ بلکه کار بهمجادلات و مناظرات تلخ کشید.[3]
الکساندر، اسقف اسکندریه، برای کشیشان خود در مورد "تثلیث در توحید" موعظه میکرد. کشیش آریوس اعتراض کرد و گفت: این سخن سر از چندخدایی در میآورد؛ زیرا اسقف گفته بود: «خدا همیشه هست، پسر همیشه هست و پسر بدون تولّد در پدر حضور دارد.»
هدف آریوس اثبات بسیط بودن و یگانگی خدایی بود، که چون روح محض بود؛ نمیتوانست با جهان مادی ارتباط مستقیم داشته باشد. طبق نظر آریوس وجود یک واسطه ضروری بود. این واسطه، همان پسر بود که هرچند قبل از شروع زمان بهوجود آمده بود، ولی یک مخلوق، موجودی واسطه و جدای از پدر بود.[4]
آریوس معتقد بود که: «خدا از خلقت جداست. پس ممکن نیست مسیحی را که به زمین آمده و چون انسان تولّد یافته است با خدایی که نمیشود شناخت، یکی بشماریم. همان ورطهای که انسان را از خالق خود جدا مینماید، مابین خدا و پسر وی عیسی مسیح نیز موجود است. پدر، پسر را تولید نمود؛ یعنی پیش از هر چیز پسر از پدر، از نیستی خلق گردید. پس مخلوق است و از ذات خود پدر نیست و به تمام معنا وی را خدا نتوان خواند.»[5]
با اینهمه، الکساندر آرام ننشست و آریوس را از شهر اخراج کرد. آریوس خود در نامهای طولانی و گلایهآمیز از ستمهای کلیسا میگوید: ... اسقف سر و صدای زیادی درباره ما به راه میاندازد و به سختی ما را آزار میدهد ... یوسبیوس، برادر شما در قیصریه، تئودتوس، آیتیوس و همه اسقفان شرق، اناتیما(ملعون) اعلام شدهاند؛ زیرا ایشان میگویند، خدا بدون آغاز در پسرش وجود داشته است ... ما مورد آزار قرار میگیریم، چون میگوییم پسر، آغازی داشت؛ اما خدا بدون آغاز است. این واقعا علت آزار ماست؛ همچنین بهسبب اینکه میگوییم او از عدم پدید آمده است ....[6]
مشاجره بین آریوس و الکساندر از اسکندریه خارج شد و در تمام کلیساهای مشرق، مورد بحث قرار گرفت؛ بدینسان تمام امپراتوری به آشوب کشیده شد. قسطنطین، از این تفرقه بیمناک شد و با بیان اینکه هر دو اندیشه یکسان صحیح هستند، سعی کرد گروهها را متحد کند.
نامه قسطنطین
قسطنطین ابتدا نامهای به الکساندر و آریوس نوشت و آندو را از مشاجره برحذر داشت: «من فرض را بر آن گذاشته بودم که اندیشههایی را که همه مردم از خدایان دارند، به شکل واحد بازگردانم؛ ... اما افسوس! اطلاع مییابم که در میان شما بیش از آنچه اخیرا در آفریقا مجادله بوده است، نزاع جریان دارد. ظاهرا علت این مجادلات، پوچ بهنظر میرسد و در خور چنین معارضات تند نیست. تو، الکساندر! اگر میخواستی بدانی کشیشانت درباره یک مسأله حقوقی یا حتی درباره مسالهای جزئی که هیچ اهمیّتی ندارد، چگونه فکر میکنند و تو آریوس؛ اگر چنین افکاری داشتی، میبایست سکوت میکردی، .... لزومی نداشت که این مسائل را به میان مردم بکشانید، ... اینها مسائلی هستند که فقط بیکاری محرّک آنهاست و جز برای حدّت ذهن فایدهای ندارد ...؛ کارهایی است احمقانه و در خور کودکان بیتجربه، نه شایسته کشیشها یا افراد معقول.»[7]
تشکیل شورا
در سال 321، که این جدال الهیّاتی به اوج خود رسید، قسطنطین مجبور شد که به هر شکل ممکن، به آن پایان بخشد. پس تصمیم گرفت که از نمایندگان کلیساهای مختلف شورایی تشکیل دهد.
او به این منظور در تابستان سال 325، شورای بزرگی را که نخستین شورای جهانی بود، جمع کرد و گروهی متشکل از سیصد(یا دویست[8]) نفر را برای تشکیل این شورا به نیقیه فرا خواند.
امپراتور شخصا برخی از نشستهای شورا را ریاست میکرد و تمام هزینهها را میپرداخت. به گفته یکی از نویسندهگان مسیحی، «این نخستینبار بود که کلیسا خود را تحت سلطه و ریاست رهبر سیاسی حکومت میدید. مسأله رابطه کلیسا و حکومت که مسالهای مزمن و ریشهدار است، بهطور مشخص از همینجا شروع شد.»[9]
در نهایت، اعتقادنامهای تصویب شد که متن آن، چنین است: «من به خدای واحد، پدر قادر مطلق، خالق آسمان و زمین و همه امور محسوس و نامحسوس ایمان دارم. به خداوند، عیسی مسیح، تنها پسر مولود خدا ایمان دارم. او قبل از همهی زمانها از پدر متولد شد، خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی که مولود است؛ نه مخلوق، هم ذات پدر است و همه چیز به واسطه او آفریده شد. او برای ما انسانها و برای نجات ما از آسمان نازل شد. از طریق مریم باکره توسط روحالقدس تجسد یافت و انسان شد. همچنین بهخاطر ما به صلیب کشیده شد و از جانب پنطس پیلاطس متحمل درد و رنج شد و دفن گردید. بر اساس متون مقدس در روز سوم برخاست و به آسمان عروج کرد. او در سمت راست پدر نشست و دوباره با جلال و عظمت برای داوری بر زندگان و مردگان خواهد آمد و سلطنت او پایان نخواهد داشت و من به روحالقدس خداوند و حیاتبخش ایمان دارم. او که از پدر و پسر نشأت گرفت. او که همراه پدر و پسر ستایش و تجلیل میشود. او که بهواسطه رسولان سخن گفت. من به یک کلیسای رسولی مقدس واحد ایمان دارم. اعتراف میکنم که یک تعمید برای آمرزش گناهان کافی است و در انتظار رستاخیز مردگان هستم و حیات جهان خواهد آمد.آمین.»[10]
اعتقادنامه نیقیه یک کلام فرعی بهنام "لعنتنامه" نیز دارد؛ که به آن متصل است: «لعنتباد بر کسانی که میگویند زمانی بود که عیسی وجود نداشت یا قبل از آن که بهوجود بیاید نبود، یا آنکه از نیستی به هستی آمد. لعنتباد بر کسانی که اقرار میکنند، پسر خدا از ذات یا جنس دیگری است و یا آنکه پسر خدا مخلوق و یا قابل تغییر و تبدیل است.»[11]
اکثر نزدیک بهاتفاق اعضای شورا، بهجز پنج و در نهایت دو تن، این بیانیه را امضا کردند. ایندو همراه با آریوس تکفیر شده و به دستور امپراتور تبعید شدند. طی یک فرمان امپراتوری مقرر شد، که همه کتابهای آریوس سوزانده شده و مجازات پنهان نگاه داشتن آنها اعدام باشد.
آتاناسیوس
مهمترین فردی که در این شورا یاور الکساندر و سرسختترین مخالف آریوس بود، شخصی الهیدان به نام آتاناسیوس بود؛ که بهشدت از تعلیماتش دفاع میکرد.[12]
آتاناسیوس، شاید در همان دهه دوم زندگی که رساله خود را زیر عنوان "درباره تجسد کلمه" نوشت، از این اندیشه دفاعی نیرومند کرد که خدا ماهیّت بشری را در شخص عیسی قرار داد. این موضوع عملا دارای اهمیتی اساسی در مناقشات آریانی بود که آتاناسیوس نقشی عمده در آن داشت.
آتاناسیوس خاطر نشان میکرد که اگر آنگونه که آریوس معتقد بود، مسیح کاملا خدا نبود، رشتهای از پیامدهای ویرانگر بهدنبال آن پدید میآمد.
نخست؛ محال بود که خدا بشر را رهایی بخشد، همانگونه که هیچ مخلوقی نمیتواند، برای دیگری چنین کند.
دوم؛ لازمه این مطلب آن است که کلیسای مسیح بهسبب بتپرستی، مقصر باشد؛ زیرا مسیحیان بهطور معمول برای مسیح عبادت کرده و او را میپرستیدند؛ سرانجام این استدلالها به بار نشست و به نفی مذهب آریوس انجامید.[13]
سر انجام آریانیزم
اکثر روحانیون، خصوصا در شرق، از پذیرفتن اعتقادنامه سرباز زدند[14] و صدور اعتقادنامه پایان کار آریوس و آریانیزم نبود. قسطنطین سه سال پس از پذیرش احکام شورای نیقیه، نظرش تغییر کرد و آریوس را از تبعید فرا خواند و تا پایان دورانش از گروه مخالف شورای نیقیّه حمایت کرد. امپراتوران بعدی، دیدگاههای متفاوتی داشتند و نظرات متفاوت آنها بر زندگی کلیسا تاثیر میگذاشت؛ ولی بیشتر آنها اریوسی یا نیمه اریوسی بودند.
با اینهمه مسیحیّتی که در نیقیّه تصویب شد، دین رسمی امپراتوری روم گردید. پس از این تصویب، طرفداران آریوس، توسط کلیسا در معرض جریمه قرار گرفتند. تمام اشکال آریانیزم مطرود گردید و آریوس نیز پس از مرگش بهدلیل انکار الوهیت کامل کلمه(مسیح) محکوم شد. آریانیزم بدعتی بود که در شرق ریشهکن شد؛ اما در مغرب بهعنوان شکلی از مسیحیّت که از کاتولیک متمایز بود، چهارصد سال به حیات خود ادامه داد؛ بهویژه در میان گاتها و دیگر اقوام ژرمنی رشد سریعی نمود.
در نهایت، برخی از کلیساهای پروتستان که پس از اصلاحات تشکیل شدند، با مبادی آریوسی بنا شده ودر نتیجه مخالف تثلیث بودند. مثل "میکائیل سروتوس" اسپانیایی که با مطالعه کتابهای عهد جدید، ملاحظه کرد که مساله تثلیث، که طبق اعتقادنامه نیقیّه برای مسیحیان امری مسجّل شده بود؛ در این کتابها وجود ندارد و این عقیده، کفر محض است. اما کلیسا او را محکوم کرده و در سال 1553 زنده طعمه آتش ساخت.[15]
امروزه این نهضت، طرفدارانی در میان پروتستانها مثل گروه شاهدان یهوه که از جمعیت قابل توجهی برخوردارند، برای خود پیدا کرده است؛ ولی در کلیساهای کاتولیک روم، انگلیکن و ارتدکس، بهعنوان یک نهضت راستکیشی بهشمار نمیرود.