كلمات كليدي : پاپ، هونوريوس، كاتوليك، مسيح شناسي، تكفير
نویسنده : محمد صادق احمدي
در هر دینی برخی نمادها و برخی آموزهها از اهمیتی حیاتی برخوردارند. مسیحیت نیز از این قاعده مستثنی نیست. در میان فرقههای مسیحیت کلیسای کاتولیک، تنها کلیسایی است که همواره در رأس خود، فردی به نام "پاپ" را مشاهده میکند که رهبر دینی- سیاسی- اجتماعی کاتولیکها را به عهده دارد. پاپ از کلمه پاپاس یونانی به معنای پدر گرفته شده است.
پاپ در سایر کلیساهای مسیحی وجود خارجی ندارد و اسقف اعظم کلیساهای غیر کاتولیکی با عناوین دیگری مانند پاتریارک، کاتولیکوس و یا جاثلیق از خود یاد میکنند. در اهمیت پاپ همین بس که پرجمعیتترین کلیسای مسیحی کلیسای کاتولیک با جمعیتی در حدود یک میلیارد نفر است. علاوه بر تعداد پرشمار پیروان پاپ، نفوذ سیاسی- اجتماعی او نیز بر اهمیت او میافزاید. برای نمونه جنگهای صلیبی که منجر به کشته شدن تعداد زیادی از مسیحیان، مسلمانان و یهودیان گشت با فرمان پاپ اوربان دوم در سال 1095 آغاز شد.
در بعد سیاسی نیز یکی از نقاط حساس تاریخ زمانی است که پاپ ایلدبراندو، امپراتور را تکفیر کرد و امپراتور از ترس از دست دادن تاج و تخت با پای برهنه و در هوای سرد زمستان، سه شبانهروز در بیرون کاخ از پاپ طلب عفو میکرد، تا بتواند دوباره بر مردم حکمرانی کند.
با این شواهد و قرائن فراوان، اهمیت پرداختن به شخصی که در تاریخ کلیسای کاتولیک به این عنوان دست یافته روشن میشود.
یکی از پاپهایی که دوران زعامتش شاهد حوادث ریز و درشت در جهان مسیحیت بود، پاپ هونوریوس است که نه تنها مانند ایلدبراندو مقتدر نبود، بلکه پس از مرگ توسط همین کلیسای کاتولیک که در رأس آن بود تکفیر شده و ملعون خوانده شد.
هونوریوس: پاپ روزهای سخت
آنچه در مورد وقایع پاپی ثبت و ضبط شده است، هونوریوس را به عنوان یک بومی از اهالی کامپانیا و فرزند سرکنسول پترنیوس معرفی میکند. در حقیقت بخاطر قدمت زمان پاپی هونوریوس اطلاعات کاملی از دوران پیش از پاپی او در دست نیست. اما زمان پاپی او به سبب اختلافاتی که در مورد مسیح شناسی وجود داشت سبب اهمیت او گشت.
هونوریوس به سرعت درگیر یکسری اقدامات در ایتالیا شد. در سال 625 هونوریوس درخواست کرد که والی ایساک به رم رفته و طلب عفو کند برای اسقفهایی که به آریولد، دوک تورین، برای براندازی آدولالد، پادشاه لومباردی، کمک کرده بودند. نوشتهای که در وفاتنامه او یافت شد، تأکید میکند که هونوریوس، به اختلاف کوچکی که ناشی از خودداری اهالی ایسترا از پذیرش محکومیت سه گونهی مسیح شناسی (که در شورای دوم قسطنطنیه در سال 553 بیان شده بود) وجود داشت، پایان بخشید.
در رابطه با اسپانیا، هونوریوس، شماس تورنینوس را در سال 638 به "شورای تولدوی ششم" فرستاد و او را راهنمایی کرد که اسقفان را وادار کند تا برای مهار کفار و جلوگیری از اعمال و رفتار کفرآمیزشان تقلای بیشتری کنند. در این شورا همانند شورای چهارم تولدو که در سال 663 برگزار شده بود، توسط سلسله مراتب روحانیون اسپانیایی، احکامی صادر شد که عموما نگرشی به شدت ضدیهودی داشتند.
مناقشه در طبیعت مسیح
شاید مهمترین درگیریای که هونوریوس در دوران زندگی خود بویژه در زمان پاپیاش در آن نقش داشت، مناقشه "مونوفیزیتها" بود که در زمان پاپی او با عنوان "مونوتلیت" دوباره سربرآورده بود.[1] در حقیقت جدال در مورد طبیعت عیسی امری نبود که یکباره شروع شده باشد و از چندین سال پیشتر از این شروع شده بود.
مناقشه از یک سؤال اساسی آغاز شده بود. سؤالی که در مرکز این مناقشه قرار داشت این بود که به چه روشی، چیزی که خداست و چیزی که انسان است در عیسی مسیح متحد شدهاند؟
دیدگاه آپولیناریوس
پاسخ آپولیناریوس (اسقف لودیسه واقع در سوریه) این بود که در مسیح «لوگوس» جای روح ما را گرفته است. همانطور که ما جسم و روح داریم مسیح نیز جسم و لوگوس دارد.
اما او فورا مورد حمله مخالفان واقع شد. زیرا آنها میگفتند اگر لوگوس جای بالاترین عنصر را در طبیعت انسان بگیرد، پس مسیح کاملا انسان نیست و بنابر این تجسد و نجات تمام انسانها توسط او بیمعنا خواهد بود.[2] بنابر این پاپ داماسیوس او را محکوم کرده و از مقام اسقفی عزل کرد.
دیدگاه نستوریوس
مهمتر از این نظریه، دیدگاه "نستوریوس" و "سیریل" بود که نمایندگان انطاکیه و اسکندریه بودند. مکتب انطاکیه که میگفت عیسی انسانی است که به وجود الهی درآمده و کلمه خدایی در او ساکن گشته و با جسم او یکی شد به طوری که کلمه و عیسی دو مظهر متفاوت هستند که دارای یک اراده و هویتاند.[3] در انطاکیه تاکید بر این بود که مسیح انسانی بود که خدا گردید، نه خدایی که انسان گردید. در آنجا برای بشربودن مسیح و الگوی اخلاقی او اهمیت خاصی قائل بودند.[4]
علاوه بر این، کلیسای انطاکیه معتقد بود که مریم "مادر خدا" نیست. مریم فقط انسانی مانند خود را به دنیا آورد که کلمه در او تجسد یافت. در طرف مقابل، کلیسای اسکندریه معتقد بود که مریم مادر خداست[5] و در مسیح ، "اتحاد جدایی ناپذیر بین خدا و انسان" وجود دارد. لوگوس،که در مسیح تجسد یافته ،ویژگیهای انسان را پذیرفته است. بنابر این مکتب فکری اسکندریه بر خدا بودن مسیح تمرکز داشت. مهمترین متن از کتاب مقدس در این باب این است: «کلمه جسم گردید و در میان ما ساکن شد.»[6]
دیدگاه یوتیخس
دیدگاه دیگری نیز در کنار این دو رویکرد وجود داشت که به طبیعت واحد یا مونوفیزیت معروف شد. این دیگاه که از طرف یوتیخس ارائه شده بود، در حقیقت با هدف مقابله با رویکرد نستوریوس تبیین شده بود و تا حد انکار شخصیت انسانی مسیح با دیدگاه انطاکیه مقابله میکرد. البته این رویکرد نیز در شوراهای کلیسایی پیش از هونوریوس محکوم شده بود.
در شورای کالسدون، رویکرد راستکیشی در مورد مسیح اینگونه تبیین شده بود: «عیسی مسیح... به راستی خدا و به راستی انسان... مشخص به دو طبیعت، بدون آمیزش... بدون جدایی».[7]
موضعگیری پاپ هونوریوس در این مسأله
اما اکنون که هونوریوس به زعامت جهان مسیحیت دست یافته بود، خود را وارث اعتراضاتی میدید که از سوی گروههای مختلف ابراز میشد. در یک سو نستوریان بر اعتقادات خود تاکید نموده و انسانیت مسیح را برجسته میکردند و در طرف دیگر مونوفیزیتها تعلیم میدادند که پس از تجسد خدا فقط یک طبیعت به حیات خود ادامه داده است. مونوتلیتها هم معتقد بودند که در مسیح، فقط یک اراده و خواست وجود دارد.
اما واکنش هونوریوس در این امور بحثهای شدیدی بود که فراتر از راست کیشیاش و فراتر ازعصمت پاپیاش و فراتر از ارتباط بین پاپ و شورا بود.
در سال 634 سرگیوس اول، پاتریارک قسطنطنیه، راه حلی پیشنهاد کرد که البته آن را از سوروس انطاکیهای به عاریت گرفته بود: طبق این راه حل، مسیح دارای یک انرژی (الهی ـ انسانی) بود که با آن هم اعمال الهی و هم اعمال انسانی را به جا می آورد. اما اسقف اورشلیم در این مورد اعتراضاتی کرد.
پس از آن، سرگیوس راه حل دیگری پیشنهاد نمود. طی آن، عیسی دارای یک اراده بود.
پاپ هونوریوس در سال 638 با این راه حل موافقت کرد و در همین سال، وی و سرگیوس بیانیه "ایمان" را منتشر کردند. این بیانیه به مباحث مربوط به یک انرژی یا دو انرژی در وجود عیسی پایان داد و در مقابل، اعلان داشت که عیسی مسیح، فقط صاحب یک اراده است. این موضوع در بیانیه چنان صریح ذکر شد که پیروان نستوریوس نیز جرأت نکردند بگویند: عیسی مسیح صاحب دو اراده است.
تکفیر هونوریوس پس از مرگش
در پاسخ به این مخالفتها هونوریوس تا زمان مرگش همچنان روی مواضع خود تاکید کرد. اما چند سال پس از مرگ و با روی کار آمدن پاپ دیگری به نام یوحنای چهارم[8]، این دیدگاه که عیسی مسیح صاحب یک اراده بود، محکوم شد. روند نزولی شخصیت هونوریوس در این کشمکش ادامه داشت تا نوبت به شورای قسطنطنیه رسید. "شورای سوم قسطنطنیه" (680ـ681) که ششمین شورای جهانی کلیسایی محسوب میشود رأی بر ضد هونوریوس داد و وی را محکوم کرد. در این شورا، اعلام شد که هونوریوس، یکی از پاپ های کلیسای رم در گذشته که از طرفداران وحدت اراده است، باید از کلیسای مقدس خدا منفصل انگاشته شده و ملعون باشد.[9]
البته هونوریوس پس از مرگش با مخالفتها و انتقادات بیشماری از جانب مسیحیان شرقی و غربی مواجه شد و تکفیر در شورای قسطنطنیه فقط یکی از این موارد بود.
ملعون خوانده شدن پاپ هونوریوس و یک مشکل الاهیاتی
اما یکی از بارزترین واکنشهایی که لعن و تکفیر هونوریوس در برداشت در قرن نوزدهم آشکار شد. زیرا در این قرن، "پاپ پیوس نهم" پس از چالش سختی که با طرفداران شورا در کلیسای کاتولیک داشت، رأی به عصمت پاپ داد و پاپ کلیسای کاتولیک را در مقام پاپی بدون خطا معرفی کرد.
مخالفان پیوس نهم در زمان برگزاری شورای اول واتیکان دلایلی برای رد عصمت پاپ اقامه میکردند که مهمترین آن، وجود شاهد بیرونی بر معصوم نبودن پاپ بود زیرا لعنت شدن و تکفیر شدن پاپهایی مانند هونوریوس در کلیسای کاتولیک بارها اتفاق افتاده بود و همین مسأله برای رد عصمت پاپ کافی بود.[10]