24 آبان 1393, 14:7
كلمات كليدي : تاريخ، امويان، معاويه، عمرو بن عاص، محمد بن ابي بكر، فتح مصر
نویسنده : مريم السادات قدمي
پس از اینکه عمرو در کار خود موفق شد، معاویه طبق قراری که با عمرو داشت او را والی مصر کرد؛ ولی حکومت مصر در اختیار محمد بن أبیبکر بود. عمرو برای دستیابی به مصر باید با محمد میجنگید. بدین جهت معاویه عمرو را همراه شش هزار نفر برای فتح مصر فرستاد. زمانی که عمرو وارد سرزمین مصر شد، به محمد بن ابیبکر چنین نوشت: ای پسر ابوبکر جان خود را به در بر که من خوش ندارم تو را از میان بردارم. مردم این دیار بر مخالفت و نافرمانی تو متحد شدهاند و از پیروی تو پشیمان هستند و در وقت خطر، تو را تسلیم میکنند. از مصر بیرون برو که من خیرخواه تو هستم. سپس نامه معاویه را که تهدیدی بسیار شدید برای محمد بود نزد او فرستاد. محمد در جواب عمرو بن عاص نوشت: ای پسر عاص آنچه در نامه خویش یاد کرده بودی فهمیدم. گفته بودی خوش نداری به من ظفر یابی و دروغ گفتهای. گفته بودی خیرخواه منی. قسم میخورم که نادرست میگویی. گفته بودی که مردم این سرزمین با من مخالف و از پیروی من پشیمان هستند، آنها طرفداران تو و شیطان ملعون هستند. خدا ما را بس که پروردگار جهانیان است. به خدا توکل میکنیم که پروردگار عرش عظیم است.[1]
سپس محمد در بین مردم سخنرانی کرد و آنها را تشویق به جنگ با عمرو بن عاص کرد. دو هزار نفر همراه محمد بیرون رفتند. بین محمد و عمرو بن عاص جنگ درگرفت و یاران محمد از دورش پراکنده شدند. محمد پنهان شد؛ ولی از حال او اطلاع یافتند و با او جنگیدند و او را کشتند.[2] سپس عمرو نامهای به این مضمون برای معاویه نوشت: با محمد بن ابیبکر و کنانة بن بشر و جمع بسیاری از مردم مصر برخورد کردیم و آنها را به هدایت و سنت و حکم کتاب خواندیم. ولی آنها حق را نپذیرفتند و به گمراهی اصرار ورزیدند. با آنها جنگیدیم و از خدا بر ضد آنها پیروزی خواستیم و خدای روی و پشت آنها را زد. روی از ما بگردانیدند و خدا محمد بن ابیبکر و کنانة بن بشر و سران قوم را کشت و حمد برای خدا پروردگار جهانیان است و سلام بر تو باد.[3] به این ترتیب پس از کشتن محمد بن ابیبکر و غلبه بر مصر، طبق قراری که با معاویه داشت حاکم مصر گردید.
عمرو از مال مصر چیزی را نزد معاویه نمیفرستاد، بلکه مقرری مردم را میداد و آنچه زیاد بود برای خود برمیداشت. وی ده سال والی مصر بود. چهار سال از طرف عمر بن خطاب، چهار سال از طرف عثمان بن عفان و دو سال و سه ماه والی معاویه بود.[4]
روزی عمرو بن عاص از معاویه خواست که به امام حسن(ع) بگوید برخیزد و با مردم سخن بگوید. معاویه علت را از وی پرسید. عمرو گفت میخواهم نادانی او بر همه آشکار شود. با اصرار عمرو بن عاص معاویه پذیرفت و از امام حسن(ع) درخواست سخنرانی کرد. امام حسن(ع) برخاست و شهادت به یگانگی خدا و پیامبری رسول خدا(ص) داد، سپس فرمود: ای مردم! خدا به وسیله اول ما شما را هدایت کرد و به وسیله آخر ما خونهای شما را محفوظ داشت. این کار، مدتی دارد و دنیا به نوبت است. خدای بزرگ به پیامبر خود گفته چه میدانم شاید آزمایش شماست و بهرهوری محدود و چون این را گفت معاویه گفت بنشین و پیوسته از عمرو آزرده بود و میگفت این با درخواست تو بود و امام حسن(ع) را به مدینه فرستاد.[5]
گروهی از قریش در پشت کعبه نشسته بودند. در همان هنگام عمرو بن عاص که مشغول طواف بود، از جلوی آنها گذشت آنها از عمرو بن عاص پرسیدند تو بهتری یا برادرت هشام؟ عمرو بن عاص گفت: ما هر دو جانهای خود را به خدا عرضه کردیم، خداوند او را پذیرفت و مرا نپذیرفت و رها نمود.[6] سپس گفت ما هر دو در جنگ یرموک شرکت کردیم، آن شب ما هر دو شب زندهداری کردیم و از خدا شهادت را خواستار شدیم؛ ولی شهادت بهره او شد و من محروم شدم. آیا همین موضوع در فضیلت او بر من کافی نیست؟ سپس گفت: چرا این نوجوانان را از مجالس و انجمنهای خویش دور میکنید. به آنها جای دهید و آنها را به خود نزدیک سازید و برای آنها حدیث بخوانید و بفهمانید. درست است که امروز کودک هستند ولی به زودی بزرگان قوم میشوند هم چنان که ما روزی کودک بودیم و امروز از بزرگان قوم خود هستیم.[7]
در سال 39(ه.ق) عدهای از خوارج به حج آمدند و پس از به جا آوردن مراسم حج در مجاور خانه خدا جمع شدند و قرار گذاشتند که علی(ع)، معاویه و عمرو بن عاص را بکشند. عبدالرحمن بن ملجم مرادی برای کشتن علی(ع)، عمرو بن بکیر تمیمی برای کشتن عمرو بن عاص و برک بن عبدالله تمیمی برای کشتن معاویه در مکه جمع شدند و عهد و پیمان بستند که هیچ کدام از تصمیم خود منصرف نشوند و برای منظور خود حرکت کنند تا آنکه شخص مورد نظر خود را بکشند، حتی اگر در آن راه کشته شوند.[8] هنگامی که عمرو بن بکیر برای کشتن عمرو بن عاص آماده شد، عمرو که همیشه برای خواندن نماز جماعت به مسجد میرفت در شب موعود به دلیل شکمدرد شدید، شخصی دیگر را به نام خارجة بن عدوی به جای خود فرستاد و عمرو بن بکیر به گمان اینکه وی عمرو بن عاص است به وی حمله کرد و او را کشت و بدین ترتیب عمرو بن عاص جانش محفوظ ماند.[9]
عمرو بن عاص در دوراندیشی، خردمندی و زبانآوری نابغه عرب بود. چون مرگش فرا رسید به پسرش گفت، آرزو میکردم، ای کاش در غزوه ذات السلاسل مرده بودم. من در کارهایی وارد شدم که نمیدانم عذر من در آنها نزد خدا چیست. ای کاش من سی سال پیش مرده بودم. دنیای معاویه را اصلاح و آخرت خود را تباه کردم.[10] او در روز عید فطر سال 43 در هشتاد و نه سالگی و به قولی نود سالگی درگذشت.[11]
وی سیصد و بیست و پنج هزار دینار طلا و هزار درهم نقره به جا نهاد و مستغلات او در مصر دویست هزار دینار درآمد داشت و ملک معروف او در مصر که وهط نام داشت ده میلیون درهم میارزید.[12]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان