كلمات كليدي : تاريخ، عبدالملك، واقعه حره، مروان، زهد عبدالملك
نویسنده : محسن محمدزاده
عبدالملک بن مروان بن حکم بن ابىالعاص بن امیة بن عبدشمس بنعبدمناف بن قصّى در سال بیست و ششم هجرت در زمان خلافت عثمان بن عفان[1] در دمشق متولد شد.[2] کنیه او ابوذبٌان بود، چرا که دهانش بویى ناخوش داشت و از بسیارى بخل او را رشحالحجر(ترشّح سنگ) لقب داده بودند.[3]
مروان
مروان بن حکم پدر عبدالملک است. او در زمان وفات پیامبر خدا(ص) هشت سال داشت.[4] رسول خدا(ص) پدرش حکم را از مدینه اخراج کرد، و چون عثمان عهدهدار خلافت شد، حکم را به مدینه بازگرداند.[5]
مروان در جنگ جمل علیه امیرالمؤمنین على(ع) شرکت کرد و چون اصحاب جمل شکست خوردند و گریختند مروان هم مخفى شد تا براى او از امیرالمؤمنین على(ع) امان گرفتند.[6] سپس به مدینه بازگشت و همان جا بود تا آن که معاویة بن ابىسفیان به حکومت رسید و او در سال چهل، مروان را به فرماندارى مدینه گماشت.[7]
چون معاویة بن یزید بن معاویه درگذشت، مردم به جنبش درآمدند. شامیان از بنىامیّه طرفدارى کردند، و دیگران خواستار عبدالله بن زبیر شدند، سپس کسانى که طرفدار بنىامیّه بودند غالب گشتند، لیکن در این که کدامیک از بنىامیّه را برگزینند، اختلاف نمودند. دستهاى به خالد بن یزید بن معاویه که کودکى فصیح و بلیغ بود مایل شدند. گویند خالد بن یزید عمل کیمیا را مىدانست. گروهى نیز به مروان بن حکم به علت کهنسالى و پیرمردىاش اظهار میل کردند، و خالد را بدان جهت که کودکى بیش نبود، نمىخواستند. سرانجام مردم با مروان بیعت نمودند.[8]
سرانجام مروان پس از چند ماه حکومت در اول ماه رمضان سال 65 هجری در شام به دست زنش کشته شد.[9]
فرزندان عبدالملک
عبدالملک فرزندان زیاد داشت که مهمترین آنها ولید، سلیمان، یزید و هشام است که همه آنها به خلافت رسیدهاند، همچنین ابوبکر که به بکار مشهور شد.[10]
دوران قبل از خلافت
اولین حادثهای که در طول زندگی عبدالملک رخ داد، حضور او در روز یومالدار(روز قتل عثمان) بود؛ در حالى که ده سالش بود و همراه پدرش حاضر و ناظر ماجرا بود و بعد از آن شاهد خروج خانوادهاش از مدینه و رفتن به مکه و سپس به بصره بود. او جنگ جمل را به خوبی به خاطر میآورد و اینکه پدرش در صف اهل جمل مقابل علی(ع) قرار گرفت.[11]
اولین منصب دولتی عبدالملک در زمان معاویه بود. بعداز وفات زید بن ثابت که رئیس دیوان مدینه بود معاویه عبدالملک را جانشین وی کرد.[12] زمانی که عثمان، مروان را والی بحرین کرد، عبدالملک را نیز والی هجر(منطقهای در بحرین) کرد. [13]
مسلمانان به سال چهل و دوم هجرى نخستین پیکار زمستانى خود را در سرزمین روم آغاز کردند. معاویة، عبدالملک بن مروان را به فرماندهى سپاهیان مدینه گماشت؛ در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت، عبدالملک با کشتى و از راه دریا حرکت کرد و وارد افریقیه شد.[14]
در دوران پدرش مروان والی فلسطین شد.[15] بعد از این که پدرش دمشق را ترک کرد و برای جنگ مرج راهط(جنگ مروان با شورشیان در مصر) عازم مصر شد، او نائب حکومت شد و در روزی که پدرش کشته شد با او برای خلافت بیعت شد.[16]
واقعه حره و نقش مروانیان
وقتى مردم مدینه با عبدالله بن حنظله غسیل بر خلع یزید بن معاویه بیعت کردند، بر بنىامیه و وابستگانشان و قرشیانىکه هم عقیده آنها بودند.
تاختند و به خانه مروان بن حکم رفتند و آنها را محاصره کردند؛ اما کار محاصره چندان سخت نبود.
حبیب بن کره گوید: «من با مروان بودم او و جمعى از بنىامیه همراه من نامهاى براى یزید فرستادند. عبدالملک بن مروان نامه را گرفت و با من به ثنیةالوداع(نام محلی در مدینه است) آمد و سفارشات لازم را نمود. نامه چنین بود: بنام خداى رحمان رحیم؛ اما بعد، ما را در خانه مروان بن حکم محاصره کردهاند و آب را بر ما بستند و ریگمان مىزنند(کنایه از سختی شرایط)، کمک، کمک! که بعد از این جریان یزید دستور بررسی موضوع و سپس سرکوب اهل مدینه را داد و واقعه حره شکل گرفت. اهل مدینه با رفتن عمال یزید از جمله عبدالملک و پدرش از مدینه موافقت کردند. مردم مدینه از آنان عهد و پیمان گرفتند که نباید با دشمن همکارى کنند و نباید دشمن را بر اسرار آنان آگاه سازند.[17] هنگامى که مسلم بن عقبه فرمانده سپاه یزید که بعد از واقعه حره ملقب به مسرف شد در وادیالقرى به بنىامیه برخوردند مروان به پسرش عبدالملک گفت: تو پیش از من نزد مسلم برو شاید به آنچه که از تو مىپرسد، بسنده کند و دست از من بردارد. عبدالملک پیش مسلم رفت. مسلم به او گفت: هر آگاهى که دارى بگو و اخبار مردم و اندیشه خودت را بازگو کن. عبدالملک گفت: آرى و همه اخبار مردم مدینه را به او گفت و اسرارشان را بازگو کرد و افزود که از چه راهى مىتوان آنان را غافلگیر کنی و از چه نقاطى مىتوان به شهر نفوذ کرده و اهل مدینه را نابود کنی، او مسلم را راهنمایى کرد که کجا باید فرود آید و لشکرگاه بسازد».[18] پس از عبدالملک، مروان پیش مسلم رفت. مسلم به او گفت: تو چه خبر دارى؟ مروان گفت: مگر عبدالملک پیش تو نیامده است؟ مسلم گفت: آرى آمد. مروان گفت: عبدالملک را که دیده باشى مرا دیدهاى. مسلم گفت: آرى همین گونه است و عبدالملک چه مرد بزرگى است، با کمتر کسى از قریش سخن گفتهام که مانند او باشد. [19]
ویژگی عبدالملک
گویند، عبدالملک شخصی فقیه و عالم به دین بوده تا جایی که مثل او کمتر دیده شد، معمولا در مدینه میماند و به تحصیل و قرائت قرآن و زهد مشغول بود.[20] این در حالی است که بعضی روایات تاریخی تصریح به عدم زهد و علم و اشتهار به بیرحمی او دارند. او مثل همه خلفای اموی تشنه قدرت و دنیا بود. اگر کسی بگوید که این مذمتها و مطاعن مربوط به بعد از به خلافت رسیدن اوست، باید بگوییم که نقش عبدالملک در واقعه حره و راهنمایی مسرف در این نبرد حاکی از شخصیت واقعی او است.[21] همچنین عدم آشنایی وی به مسائل مهم دینی از جمله مسائل حج مشهود است. برای نمونه، عبدالملک پس از تثبیت امر حکومتی و از بین بردن مخالفان در سال هفتاد و پنج وارد منطقه حرم شده بود تا هنگامى که طواف را انجام داد، همچنان لبیک مىگفت و پس از آن از گفتن لبیک خوددارى کرد. سپس تا هنگامى که براى وقوف در عرفات از مکه بیرون رفت، همچنان لبیک مىگفت. این موضوع را به ابن عمر گفتند. او گفت: آرى خودم همه چیز را دیدم؛ ولى ما فقط تکبیر مىگوییم.[22]
واقدى از حارث بن عبدالله بن ابىربیعة نقل میکند: «همراه عبدالملک بن مروان طواف مىکردم. در دور هفتم خود را به خانه نزدیک کرد که به کعبه پناه گیرد. من او را کنار کشیدم. گفت: اى حارث(عبدالملک) چرا چنین مىکنى؟ مگر نمىدانى نخستین کسى که این کار را انجام داد درماندهاى از درماندگان قوم تو بود؟ گوید: عبدالملک کنار کعبه نرفت و به راه خود ادامه داد و رفت».[23]
گویند وقتی واقعه حره اتفاق افتاد و از نیت سپاه یزید برای کشتن ابنزبیر مطلع شد. او این مصیبت را به افتادن آسمان بر زمین توصیف کرد.[24] در حالی که خودش در جریان قتل عبدالله بن زبیر بوسیله حجاج با منجنیق خانه خدا را تخریب کرد و در حرم، ابنزبیر را کشت.[25]
عمران بن موسى مؤدب(معلم) گوید: عبدالملک بن مروان چون سخت بیمار(و مشرف بر مرگ) گردید، گفت: مرا بلند کنید که بر یک جاى مرتفع مشرف باشم. هر چه گفت، کردند. نسیم را استنشاق کرد و گفت: اى دنیا چه قدر گوارا و نکو هستى؛ ولى افسوس که مدت تو هر قدر دراز باشد باز کوتاه است. بسیار تو هم، اندک است. ما در زندگانى خود بسى مغرور بودیم. [26]
روزى عبدالملک به سعید بن مسیب گفت: اى ابامحمد من چنین (سنگین دل) شدهام که اگر کار نیک انجام دهم، خرسند نمىشوم، کار بد هم مىکنم و پشیمان نمىشوم. سعید گفت: اکنون مرگ قلب تو کامل شده است. در جریان قتل عمرو بن سعید، عبدالملک نخستین کسى بود که در عالم اسلام غدر و خیانت و عهدشکنى کرده بود.[27]
در زمانی که هشام بن اسماعیل مخزومى کارگزار عبدالملک بر مدینه بود، او مردم را براى بیعت فراخواند و بیعت کردند. چون سعید بن مسیب را براى بیعت فراخواندند، نپذیرفت و گفت: باشد تا در این مورد فکر کنم.
هشام بن اسماعیل نخست سعید را شصت تازیانه زد و سپس؛ در حالى که شلوارک نازک بر او پوشاندند، او را در شهر گرداندند و او را تا بالاى گردنه مدینه بردند و سپس برگرداندند. چون او را برگرداندند، گفت: مرا به کجا برمىگردانید؟ گفتند: به زندان، گفت: به خدا سوگند، اگر گمان مىکردم چیزى جز بردار کشیدن است، هرگز این شلوارک را نمىپوشیدم. او را به زندان برگرداندند و زندانى کردند.[28] سخن درباره دیگر عامل عبدالملک؛ یعنی حجاج بن یوسف ثقفی و جنایات او و اعتماد عبدالملک به وی خود مجالی دیگر میطلبد.
عبدالملک مرد بسیار بىرحمى بود و در زمان او جنگهاى بسیار شدیدى در حجاز و عراق انجام گرفت، و هزاران نفر کشته شدند، عمال بىرحم او در ولایات و شهرها مردم را از دم تیغ گذرانیدند، او سرانجام پس از سالها جنگ و خونریزى عبدالله بن زبیر را در حجاز و مصعب بن زبیر را هم در عراق شکست داد و هر دو را کشت و یکهتاز میدان شد، او بیست و یک سال خلافت کرد.[29]
خلافت عبدالملک
در روز چهارشنبه سوم ذىقعده سال شصت و چهارم در منطقه جابیه با مروان بن حکم به خلافت بیعت شد. او در منطقه مرج راهط با ضحاک بن قیس فهرى رویارو شد و او را کشت. سپس براى دو پسرش عبدالملک و عبدالعزیز به خلافت بیعت گرفت.[30] در ماه رمضان همان سال مروان بن حکم در گذشت.[31]
علت مرگ او هم این بود که چون معاویة بن یزید وفات یافت کسى را به جانشینى خود معین نکرد. حسان بن بحدل هم میخواست، خلافت را به برادر او خالد بن یزید واگذار کند؛ اما او خرد سال بود. چون او(حسان) و اهل شام با مروان بیعت کردند به مروان گفت که تو مادر خالد را به زنى بگیر تا او (خالد) خفیف و خوار شود و مدعى خلافت نباشد مروان نیز چنین کرد مادرخالد دختر ابوهاشم بن عتبه بود.
روزی خالد نزد مروان رفت و در طی گفتگویی مروان به مادر خالد اهانت کرد. خالد جریان را به مادرش گفت که مادر خالد(زن مروان) پس از مسموم کردن مروان او را خفه کرد و کشت، عبدالملک خواست مادر خالد را (به نتقام پدر) بکشد. به او گفته شد اگر او را بکشی مردم خواهند فهمید که یک زن پدرت را کشته(خفیف و حقیر مىشود) پس او، از انتقام صرف نظر کرد.
چون مروان وفات یافت، در سال شصت و پنج عبدالملک فرزندش بر راس کار قرار گرفت. برادرش عبدالعزیز هم در مصر بود که از برادر خود اطاعت نمود.[32]
[1]. محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری (م 230)، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولى، 1410/1990، ج5، ص172.
[2]. أحمد بن یحیى بن جابر البلاذرى (م 279)؛ کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، ط الأولى، 1417/199، ج7، ص193.
[3]. مطهر بن طاهر المقدسى (م 507)؛ البدء و التاریخ، تحقیق بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بى تا، ج6، ص26.
[4]. أبو عمر یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (م 463)، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دار الجیل، ط الأولى، 1412/1992، ج3، ص1388.
[5]. همان.
[6]. همان.
[7]. البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر المقدسى (م 507)، تحقیق بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بى تاج6، ص2.
[8]. محمد بن على بن طباطبا المعروف بابن الطقطقى(م 709)، الفخرى فى الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، تحقیق عبد القادر محمد مایو، بیروت، دار القلم العربى، ط الأولى، 1418/1997، ص122.
[9]. ابو حنیفه احمد بن داود الدینورى (م 282)، الأخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368ش، ص286.
[10]. عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم المعروف بابن الأثیر (م 630)؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، دار بیروت، 1385/1965، ج4، ص519.
[11]. محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری، یشین.ج5، ص173.
[12]. البلاذری؛ پیشین، ج7ص194.
[13]. المقدسی؛ پیشین، ج6ص26.
[14]. محمد بن سعد، پیشین، ج5، ص173.
[15]. أحمد بن یحیى بن جابر البلاذرى، پیشین، ج6، ص258.
[16]. أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة الدینوری (276) الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء،تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1410/1990، ج2، ص23.
[17]. محمد بن سعد، پیشین، ج5، ص174.
[18]. ابن اثیر؛ پیشین، ج4، ص114.
[19]. محمد بن سعد، پیشین، ج5، ص176.
[20]. أبو الفرج عبد الرحمن بن على بن محمد ابن الجوزى (م 597) المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک،، تحقیق محمد عبد القادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولى، 1412/1992، المنتظم، ج6، ص39.
[21]. ابن اثیر؛ پیشین، ج4، ص114.
[22]. محمد بن سعد، پیشین، ج5، ص177.
[23]. همان، ص179.
[24]. ابن قتیبه؛ پیشین، ج2، ص14.
[25]. محمد بن سعد؛ پیشین، ص174 الفخرى فى الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، محمد بن على بن طباطبا المعروف بابن الطقطقى(م 709)، تحقیق عبد القادر محمد مایو، بیروت، دار القلم العربى، ط الأولى، 1418/1997، ص124.
[26]. ابن اثیر، پیشین، ج4، ص521.
[27]. همان، ص520.
[28]. محمد بن سعد، پیشین، ج5، ص95.
[29]. محمد بن جریر طبری؛ پیشین، ج6، ص418.
[30]. أبو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقى (م 774)؛ البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407/ 1986، ج8، ص259.
[31]. ابن عبد البر؛ پیشین، ج3، ص1390.
[32]. همان، ج8، ص260.