24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : تاريخ، سريه، پيامبر(ص)، امام علي(ع)، خالد بن وليد، بني جَذِيمَه
نویسنده : هادي اكبري
"سریة" از ماده «سرو» و به قطعهای از سپاه گفته میشود که به دستور رسولخدا(ص) به سوی مکانی و برای انجام مأموریتی اعزام میشدند، بدون آنکه پیامبر(ص) همراه آنان خارج شود.[1]
هنگامی که خالد بن ولید از نخله به مکه بازگشت،[2] رسولخدا(ص) که تا آن زمان در مکه بودند، او را در ماه شوال سال هشتم هجرت، به منظور دعوت قبیلۀ بنىجَذِیمَه به پذیرش آئین اسلام(نه براى جنگ) اعزام فرمودند. خالد بن ولید به همراه گروهى از مهاجر و انصار و بنىسلیم که جمعا سیصد و پنجاه نفر بودند حرکت کرد و در منطقۀ پایین مکه به بنیجَذِیمَه رسید.[3] در این هنگام به بنیجَذِیمَه خبر رسید که خالد بن ولید و مسلمانان به سوی آنان در حرکتند و به زودی به آنان میرسند. بنیجَذِیمَه گفتند: ما از این مسئله ترسی نداریم؛ چرا که مسلمانیم، نماز میخوانیم، محمد را قبول داشته و مسجدهایی ساخته و در آنها اذان میگوئیم.[4]
پس از مدتی خالد بن ولید و یارانش به بنیجَذِیمَه رسیدند. خالد به بنیجَذِیمَه گفت: اسلام بیاورید! بنیجَذِیمَه گفتند: ما مسلمانیم. خالد به آنان گفت که اگر مسلمان هستید، پس به چه منظور اسلحه حمل می کنید؟ بنیجَذِیمَه در پاسخ گفتند: میان ما و قومى دیگر، دشمنى وجود دارد و ما ترسیدیم که شما از آنان باشید. ما به این جهت سلاح برداشتیم که از خود در برابر آنان که دشمنان اسلام هستند دفاع کنیم. خالد بن ولید از پاسخ آنان قانع نشد و باز هم خواستۀ خود را مبنی بر زمین گذاشتن سلاح تکرار کرد.[5]
در این میان مردى از بنیجَذِیمَه که جَحْدَم نام داشت، با تحویل سلاح به خالد بن ولید مخالفت کرد و گفت: اى بنیجَذِیمَه، محمد از هیچ کس چیزى بیش از اقرار به اسلام نمىخواهد و ما همگى اسلام را پذیرفتهایم. خالد نمیخواهد، با ما همانند سایر مسلمانان رفتار کند. او پس از آنکه ما سلاح خود را بر زمین بگذاریم، ما را خواهد کشت؛ اما سخنان جَحْدَم مؤثر واقع نشد و باقی افراد قبیله او را قانع کردند تا سلاح خود را بر زمین بگذارد و در نهایت جَحْدَم پذیرفت تا سلاح خود را تحویل دهد.[6] اعتقاد مردم بنیجَذِیمَه آن بود که خود را مردمی مسلمان میدانستند و دیده بودند که بقیه مردم هم مسلمان شدهاند و مکه فتح شده است؛ لذا دلیلی نداشت تا از خالد بترسند! در مقابل این تفکر آنان، جَحْدَم معتقد بود، خالد آنان را بواسطۀ کینۀ قدیمی که با بنیجَذِیمَه داشت، خواهد کشت.[7]
پس از آنکه بنیجَذِیمَه سلاح خود را بر زمین نهادند، خالد بن ولید آنان را اسیر کرده و دستهای آنان را به یکدیگر بست. او هر نفر از بنیجَذِیمَه را به دو نفر از سپاه خود سپرد. بنیجَذِیمَه آن شب را در اسارت به سر بردند و به هنگام نماز از سپاه خالد خواستند، اجازه دهند نماز خود را اقامه کنند. هنگام سحر سخنانی میان مسلمانان رد و بدل شد، مبنی بر آنکه نباید بنیجَذِیمَه را به اسارت گرفت؛ بلکه باید آنان را به مدینه و نزد پیامبر(ص) برد. برخی دیگر نیز معتقد بودند باید آنان را بیازمایند تا میزان صداقت و فرمانبرداری آنان مشخص گردد؛ اما هنگام سپیده دم خالد بن ولید بدون هیچگونه دلیل و عذری، دستور داد تا هر کس اسیرى را که نزد اوست به قتل برساند و مخالفت برخی از مسلمانان با این کار مانع از انجام صدور فرمان توسط خالد نشد. در ابتدا بنیسلیم به علت کینه و دشمنی که با بنیجَذِیمَه داشتند، تمامی آنان را به قتل رساندند. در مقابل آنان، مهاجر و انصار از این کار پرهیز کرده و اسیران خود را آزاد کردند.[8]
هنگامی که خبر عمل ننگین و سخیف خالد بن ولید به پیامبر(ص) رسید، رسولخدا(ص) دستهای خود را به سوی آسمان به حدی بلند نمودند که سفیدی زیر بغل ایشان نمایان شد و خطاب به خداوند عرض کرد: «پروردگارا! من از آنچه خالد مرتکب شده به سوی تو تبری میجویم». هنگامی که خالد بن ولید به حضور پیامبر رسید، ایشان از او به شدت خشمگین بودند.[9]
پس از این جریانِ دردناک، رسولخدا(ص)، علی(ع) را فراخواندند و مالی را در اختیار ایشان قرار دادند تا به سوی بنیجَذِیمَه برود و جنایات و خسارتهایی را که خالد بن ولید دربارۀ آنان مرتکب شده است جبران نماید. علی(ع) از مدینه خارج شده و به سوی قبیلۀ بنیجَذِیمَه حرکت کردند. ایشان با حضور در میان مردم قبیله، به جبران خسارتهای وارده پرداختند و دیۀ تمامی اشخاصی را که توسط خالد و یارانش کشته شده بودند، پرداخت کردند. امام علی(ع) تمام خسارتهای مالی و جانی بنیجَذِیمَه را پرداخت کردند، به گونهای که حتی از جبران خسارت ظروف سگها نیز دریغ نشد. در پایان، مقدار باقی ماندۀ اموالی که در اختیار ایشان بود را، از طرف رسولخدا(ص) به جبران خسارتهای احتمالی به بنیجَذِیمَه دادند. پس از جبران خسارتهای وارده توسط خالد و یارانش، علی(ع) به مدینه بازگشتند و گزارش عملکرد خود را به محضر پیامبر(ص) ارائه کردند. علی(ع) فرمودند: به سرزمینی وارد شدم که مردمان آن مسلمان بودند و در سرزمین خود مسجد بنا کرده بودند. علی(ع) اضافه کردند که تمامی خسارات، حتی ظروف غذای سگها را نیز جبران نمودند. رسولخدا(ص) از این کار علی(ع) بسیار خشنود شدند و فرمودند: «من به خالد بن ولید دستور قتل و خونریزی نداده بودم، بلکه به او دستور داده بودم تا مردم بنیجَذِیمَه را به پذیرش آئین اسلام دعوت کند».[10]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان