كلمات كليدي : تاريخ، رسول خدا(ص)، قريش، احد، مسلمانان، حمزه بن عبدالمطلب
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
غزوه احد از مهمترین و عبرتآموزترین جنگهای دوران رسولخدا(ص) است. این جنگ، یک سال پس از جنگ بدر، در شوال سال سوم هجری، و در سی و دومین ماه از هجرت رسولخدا(ص)، میان رسولخدا(ص) و مشرکان قریش اتفاق افتاد.[1]
علت وقوع جنگ احد
در پی شکست کفار قریش از مسلمانان در جنگ بدر، که منجر به کشته شدن جمعی از اشراف قریش گردید، باقیمانده قریشیان به مکه بازگشتند. ابوسفیان بن حرب نیز کاروان تجاری قریش را به مکه رسانده بود و در دارالندوه مستقر کرده بود؛ جبیر بن مطعم، عکرمة بن ابیجهل و صفوان بن امیه، با تنی چند از سران قریش که هریک زخمی از بدر به تن داشتند و پدر یا برادری را از دست داده بودند نزد ابوسفیان آمدند و پیشنهاد کردند که «خوب است برای انتقام کشتهشدگان بدر و جنگ با محمد(ص)، اموال تجاری مزبور را یا سود عائد از آن را صرف تجهیزات جنگی کنیم هر کس که در این اموال شرکت دارد از آن صرف نظر کند و همگی آن را اختصاص بدین کار دهند و چیزی از آن را جز در جنگ با محمد(ص) صرف نکنند»[2] این پیشنهاد پذیرفته شد؛ کالای تجاری که ارزشی بالغ بر پنجاه هزار دینار داشت، فروخته شد و پول آن در خرید اسلحه و سایر تجهیزات جنگیهزینه شد.[3] پس قریش فراهم شدند و برای خونخواهی کشتههایشان، خود را آماده ساختند و همپیمانان خود را از کنانه و ثقیف و احابیش به یاری فرا خواندند[4] و سپس متوجه مدینه شدند.
همراهی زنان قریش
قریشیان برای اطمینان بیشتر از پایداری رزمندگان خود، عدهای از زنان را که مورخین تعدادشان را پانزده نفر برشمردهاند، نیز با خود همراه کردند؛ از جمله این زنان هند دختر عتبه همسر ابوسفیان، امحکیم همسر عکرمة بن ابیجهل، فاطمه دختر ولید بن مغیره همسر حارث بن هشام، ریطه همسر عمروعاص، سلافه دختر سعد همسر طلحة بن ابیطلحه و... بودند.[5]
عباس عموی پیامبر(ص)، فوراً رسولخدا(ص) را از طریق نامه، از حرکت قریش آگاه نمود. حضرت(ص) نیز این امر را به اطلاع عموم مسلمانان رساند.[6]
همین که خبر حرکت قریش در مدینه منتشر شد منافقان و یهودیان مدینه به خبرسازی و تضعیف روحیه مسلمانان پرداختند و میگفتند: «برای محمد(ص) خبر خوشی نرسیده است.»[7]
حرکت قریش به سوی مدینه
سپاه قریش با سه هزار نفر به همراه هفتصد زره پوش و دویست اسب و سه هزار نفر شتر، به سوی مدینه حرکت کرد.[8] در هر منزل کهمیرسیدند زنان در حالیکه دف و دایره با خود داشتند بیرون میآمدند و کشته شدگان بدر را یاد میکردند و مردان را به جنگ تحریض میکردند؛[9] تا اینکه سپاه کفر به «ذوحلیفه» رسیدند. ابوسفیان لشکر را در «وطاء» منزل داد.[10] آنان دو سه روز در این منطقه به سر بردند و در این مدت اسبان و شتران خود را در کشتزارهای مسلمانان که در ناحیه «عرض» که میان احد و وطاء بود رها کردند و بدین ترتیب محصولات زراعی مسلمانان را در این منطقه از بین بردند.[11]
رسولخدا(ص) دو نفر را برای تحقیق به بیرون مدینه فرستادند؛ آنان به سوی اردوگاه دشمن رفته در بازگشت به مدینه گزارشات خود را به اطلاع آن حضرت رساندند. [12] پیامبر(ص) به این مقدار اکتفا نکرد و حباب بن منذر را روانه ذوحلیفه کرد تا از آمار نفرات دشمن اطلاعات دقیقی به دست آورد او به سوی سپاه قریش حرکت کرد و بعد از جمعآوری اطلاعات از تعداد نفرات و اسبان و تدارکات سپاه دشمن، به مدینه بازگشت و اطلاعات بدست آمده را در خلوت به رسولخدا(ص) گزارش داد.[13]
مشورت با مسلمانان در امر جنگ
رسولخدا(ص) در بیرون رفتن یا ماندن از مدینه برای جنگ با سپاه قریش با مسلمانان به مشورت پرداختند. خود پیامبر(ص)، نظرشان ماندن در مدینه بود؛[14] عبدالله بن ابی و عدهای از بزرگان مهاجر و انصار نیز در این امر با رسولخدا(ص) هم نظر بودند؛ اما عدهای از جوانان و کسانی که در جنگ بدر توفیق حضور نداشتند. خواستار خروج از مدینه بودند و مصرّانه از پیامبر(ص) میخواستند که به سوی دشمن بیرون روند؛[15] برخی از ریش سفیدان و خیرخواهان مثل حمزة بن عبدالمطلب و سعد بن عباده و نعمان بن مالک بن ثعلبه و برخی دیگر از اوس و خزرج نیز گفتند: «ای رسولخدا(ص) میترسیم دشمن تصور کند که ما از ترس برخورد با آنان بیرون نرفتهایم و این موضوع سبب گستاخیشان نسبت به ما گردد؛ شما روز بدر همراه سیصد نفر بودی و خداوند پیروزت فرمود و حال آنکه امروز، مردم زیادی هستیم ما آرزوی چنین روزی را داشتیم و از خداوند آن را مسألت میکردیم و اکنون خداوند آن را در کنارمان فراهم ساخته است.»[16]
سرانجام نظر موافقان بیرون رفتن از مدینه، بر نظر دیگران چربید؛ آن روز رسولخدا(ص) بعد از اقامه نماز جمعه، خطبه خواندند و وعده نصرت و پیروزی دادند؛[17] سپس به منزل رفتند و لباس رزم پوشیدند. در این هنگام عدهای از آنان که روی بیرون رفتن از مدینه، اصرار داشتند از پا فشاری خود پشیمان شده، به پیامبر(ص) گفتند: «سزاوار نبود که ما بر کاری که رسول خدا(ص) خلاف آن را اراده فرموده است اصرار بورزیم اگر مایل باشی در شهر میمانیم.»؛[18] اما رسول خدا(ص) فرمودند: «اکنون دیگر گذشته است چرا که سزاوار نیست بر پیامبری که لباس رزم بپوشد و جنگ نکرده آن را از تن بیرون آورد.»[19]
بدین ترتیب پیامبراکرم(ص) به همراه هزار نفر از اصحاب خود برای جنگ با مشرکان مکه خارج شدند؛[20] اما قبل از رفتن، عبدالله بن اممکتوم را جانشین خود، در امور مدینه کردند.[21]
بازگشت منافقان به مدینه
سپاه اسلام چون به منطقه «شوط» که سر راه احد قرار داشت رسیدند عبدالله بنابی که موافق بیرون رفتن از مدینه نبود با پیروان خود که ثلث سپاه اسلام را تشکیل میدادند بازگشتند؛[22] او میگفت: «محمد(ص) با رأی ما مخالفت کرد و به سخنان کودکان گوش فرا داد؛ به خدا نمیدانیم که چرا بیجهت، خود و فرزندانمان را به کشتن دهیم» سپس به مدینه بازگشت.[23]
اقدام ناجوانمردانه ابنابی و همراهان منافقش در آن موقعیت خطیر تأثیر بسیار سوئی بر روحیه مسلمانان برجا گذاشت و جو سپاه اسلام را به شدت ملتهب و متشنج کرد؛ اما به لطف الهی، سپاه اسلام،روحیه خود را باز یافته به سوی احد حرکت کردند.[24]
صفبندی دو سپاه
رسول خدا(ص) با راهنمائی ابوحثمه حارثی راهی کوتاهتر را به احد برگزیدند[25] و سپاه اسلام را به دامنه کوه احد رساندند؛ سپس سپاه را مرتب کرده میمنه و میسره سپاه را منظم کردند؛ ایشان چینش سپاه اسلام را به گونهای قرار دادند که کوه احد در پشت سر اردوگاه اسلام قرار میگرفت و مدینه فرا روی آنان.[26] پیامبر(ص) نیروها را مرتب کرده برایشان خطبه خواندند و آنها را به جهاد تحریض کردند.[27] سپس حضرت پنجاه نفر از کمانداران را به فرماندهی عبدالله بن جبیر، مأمور محافظت از شکاف کوه احد کردند و به آنان دستور دادند که بوسیله تیرهای خود، لشکر را از پشت سر محافظت کنند و به آنها تأکید ورزیدند که در هیچ حال چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم شما از جای خود، حرکت نکنید.[28]
مشرکان نیز صفهای خود بیاراستند و بر میمنه سپاه خود، خالد بن ولید و بر میسره آن عکرمة بن ابیجهل را امیر کردند؛[29] زنان قریش نیز پیوسته با نواختن دایرة و دف به تحریض مردان پرداخته کشتگان بدر را به خاطر میآوردند[30].
در میان قریش بنیعبدالدار منصب پرچمداری قریش در جنگها را بر عهده داشتند ابوسفیان جهت اطمینان از پایداری آنها، نزدشان رفته، با سخنان خود آنان را تهییج کرده، بر سر غیرت آورد تا پرچم را وا نگذارند و آن را در طی جنگ پا بر جا دارند.[31]
جنگ آغاز میگردد
مسلمانان با شعار «أمت أمت» آماده جنگ شدند؛[32] تا اینکه ابوعامر عبد عمرو (ابوعامر فاسق) آتش جنگ را بر افروخت؛[33] او با پنجاه نفر از افراد قوم خود، در حالی که غلامان قریش نیز آنان را همراهی میکردند جلو آمد و فریاد زد: «ای آل اوس، من ابوعامر هستم» قومش که صدایش را شنیدند گفتند: «لعن و نفرین بر تو باد ای فاسق» سپس سنگبارانشان کردند آنها فرار کرده، عقب نشستند.[34] در این هنگام زنان قریش جلو آمده با نواختن دایرة و دف به تحریض مردان پرداخته، اشعاری را میسرودند.[35]
سپس طلحة بن ابیطلحه پرچمدار قریش جلو آمده، مبارز طلبید. علی(ع) با او به مبارزه پرداخت و چنان ضربتی بر سر طلحه زد که شمشیرش، فرق طلحه را شکافت و به ریش او رسید.[36] پس از کشته شدن طلحه، برادرش عثمان، پرچم قریش را به دست گرفت و رجز خوانان به میدان آمد حمزه به او حمله کرد و با ضربتی او را کشت؛ بعد از عثمان، ابو سعد بن ابیطلحه به میدان آمد که او نیز با تیر سعد بن ابیوقاص کشته شد؛ پرچمداران قریش یکی پس از دیگری به میدان آمده و کشته شدند تا اینکه آخرین آنها، که صوأب جشمی - غلام بنیعبدالدار- بود به میدان آمد، او نیز به دست توانای علی(ع) کشته شد.[37] با هلاکت پرچمداران سپاه کفر، هیمنه لشکر قریش در هم شکست و سپاه قریش، رو به هزیمت نهادند.[38]
شهادت حمزه عموی پیامبر(ص)
در این زمان خبر شهادت حمزه بن عبدالمطلب عموی پیامبر(ص) بدست وحشی - غلام جبیر بن مطعم - به گوش همگان رسید.[39] شهادت حمزه مسلمانان را به خروش آورده بر شدت حملاتشان افزود؛ با حملات مسلمانان، لشکر قریش رو به فرار گذاشتند و متفرق شدند.[40]
سرپیچی از دستور پیامبر(ص)
تا اینکه تیراندازانی که رسولخدا(ص) آنان را مأمور محافظت از شکاف کوه احد، کرده بود، توصیههای پیامبراکرم(ص) را ندیده گرفته، محل خدمت خود را ترک کردند و عبدالله بن جبیر را با کمتر از ده نفر در جای خود، تنها گذاشتند[41] و به هوای جمعآوری غنیمت، به وسط میدان آمدند. در این زمان سواره نظام دشمن، به فرماندهی خالد بن ولید، که چشم به این نقطه داشتند با کشتن بقیه محافظان، از پشتسر به مسلمانان حملهور شدند.[42] صفوف مسلمانان به هم ریخت و جنگ به نفع مشرکان گردید.