24 آبان 1393, 14:7
كلمات كليدي : تاريخ، طاهريان، احمد بن عبدالله خجستاني، يعقوب ليث، آل طاهر، بني شركب
نویسنده : طلعت ده پهلواني
احمد بن عبدالله خجستانى از محلی واقع در کوهستانهای هرات به نام خجستان و «باذغیس»و از اتباع محمد بن طاهر بود.وی مردى کریم، سخى، دلیر و نیکو شمرده شده است که به یاران و دوستان و آنانى که قبل از امارت با او بودند، انعام و اکرام و احسان بسیار مىکرد.[1]
نقل شده است که چون یعقوب بن لیث بر نیشابور چیره شد، احمد را تابع برادر خود على بن لیث نمود.«بنى شرکب»سه برادر بودند: ابراهیم و ابوحفص یعمر و ابوطلحه منصور.«بزرگ آنها ابراهیم بود.او در جنگ یعقوب بن لیث با حسن بن زید در گرگان از خود شجاعت نشان داده بود و یعقوب او را بزرگ شمرد و برترى داد.وی روزى وارد نیشابور شد و آن روز سختسرد بود. یعقوب به او یک لباس از جنس سمور پوشاند که متعلق به خود آن بود.خجستانى بر او حسادت کرد.به ابراهیم گفت:یعقوب میخواهد نسبت به تو خیانت کند، زیرا به هر که خلعت خاصه خود را بدهد او را نابود مىکند. ابراهیم سخت نارحت شد و پرسید چاره چیست و چگونه میتوان نجات یافت.خجستانی گفت:چاره این است که من و تو هر دو بگریزیم و نزد برادرت یعمر برویم، زیرا من بر او هم مى ترسم.هر دو تصمیم گرفتند که شبانه بگریزند.ابراهیم زودتر رفت و در محل موعود منتظر شد؛ ولى خجستانى نرسید و ابراهیم ناگزیر راه سرخس را گرفت. خجستانى نزد یعقوب رفت و خبر فرار ابراهیم را داد.او را دنبال وى فرستاد و او در سرخس به ابراهیم رسید و او را کشت.یعقوب هم نسبت به خجستانی متمایل و مهربان شد. چون در سال 261 که یعقوب به سیستان باز مىگردید، نیشابور را به عزیز بن سرى سپرد و برادر خود عمرو بن لیث را امارت هرات داد. عمرو، طاهر بن حفص بادغیسى را به جاى خود به هرات فرستاد. خجستانى نزد على بن لیث برادر یعقوب رفت و گفت: دو برادر تو یعقوب و عمر خراسان را بین خود تقسیم کردند و به تو چیزى نرسید بهتر این است که مرا به خراسان بفرستى تا براى تو چیزى حاصل و کارهاى تو را مرتب کنم.[2]
على از برادرش یعقوب اجازه خواست که احمد را به خراسان بفرستد. چون احمد براى تودیع نزد یعقوب رفت، یعقوب او را گرامی داشت و خلعت داد و روانه کرد چون او خارج شد یعقوب گفت: من گواهى مىدهم که پشت این مرد پشت یک خائن عهد شکن و متمرد و عاصى مى باشد و این آخرین روز طاعت او نسبت به ما خواهد بود.چون از آنها جدا شد، صد مرد براى خود برگزید و با آنها وارد «شت شاپور» شد در آن جا با حاکم محل جنگ و او را اخراج و مالیات را استیفا کرد. از آن جا به شهر گمش رفت و در سال 261 در بسطام کشتار عظیمى به راه انداخت و شهر را گرفت و پس از آن نیشابور را تصرف کرد و در آن جا به نام طاهریان حکومت کرد و برابر با سال 262ق بود، و رافع بن هرثمه را به فرماندهى سپاه خود درآورد،[3] و به هرات رفت و آن جا را از طاهر بن حفص گرفت و او را به قتل رساند و یعمر بن شرکب را نیز کشت و بر بلاد خراسان مستولى شد و نشان دعوت یعقوب بن لیث را از آن سرزمین برانداخت. سپس حسین بن طاهر، برادر محمد بن طاهر از اصفهان به نیشابور آمد، بدین امید که احمد بن عبدالله به نام او خطبه بخواند؛ ولى عبدالله ابا کرد و ابوطلحة بن شرکب در نیشابور به نام او خطبه خواند. خجستانى سر به شورش برداشت و اوضاع خراسان پریشان شد. در این گیر و دار حسن بن زید به خراسان تاخت؛ ولى خجستانى او را شکست داد و نیشابور را از عمرو بن لیث گرفت و نام محمد بن طاهر را از خطبه انداخت و به نام معتمد و سپس به نام خود خطبه خواند».[4]
احمد در بدو رسیدن به قدرت به یعمر بن شرکب نامه نوشت که بیاید و با هم متحد شوند و مملکت را اداره کنند؛ ولى او اعتماد نکرد، زیرا برادرش را کشته بود.یعمر به هرات رفت و با طاهر بن حفص جنگ کرد و او را کشت و حکومت او را به خود اختصاص داد.احمد او را قصد کرد و جنگهاى متناوب میان آن دو واقع شد. ابوطلحه (برادر یعمر) بن شرکب مرد خوش روى و زیبا و یکى از سالار آن یعمر بود. عبدالله بن بلال عاشق او بود با خجستانى (احمد) مکاتبه کرد که یک مهمانى ترتیب دهد و سالاران و بزرگان سپاه یعمر را به ضیافت دعوت کند و خجستانى همه آنها را دستگیر کند به شرط این که ابوطلحه را به او واگذار نماید.احمد خجستانى قبول کرد. ابن بلال ضیافت را ترتیب داد و سالار آن یعمر را دعوت کرد و احمد بر آنها هجوم برد و یعمر را دستگیر نمود و به نیشابور فرستاد که نایب او به کشتنش مبادرت کرد؛ ولى ابوطلحه عده گرد خود جمع کرد و ابو بلال را کشت و به نیشابور نزد حسین بن طاهر رفت که برادر محمد بن طاهر بود که از اصفهان بدان شهر رفته بود، به طمع اینکه احمد خجستانى براى طاهریان خطبه بخواند؛ ولى احمد به وعده خود وفا نکرد. و ابوطلحه به جای او این کار را کرد و براى حسین بن طاهر خطبه خواند و طاهریان نیز او را حمایت کردند.[5]
چون یعقوب وفات کرد، عمرو در سال 265 به خراسان لشکر برد و بر هرات غلبه یافت. خجستانى به نیشابور آمد. عمرو به جنگ او رفت و شکست خورده به هرات باز گردید.فقهاى نیشابور از عمرو حمایت کردند، زیرا او بود که از سوى خلیفه منشور امارت داشت. اما خجستانى کوشید تا با تمایل به یک دسته و مخالفت با دسته دیگر در میانشان اختلاف افکند و این اختلاف سبب شد که آنان سرگرم کشمکش با خود گردند و از او غافل مانند.آنگاه در سال 267به هرات لشکر کشید و عمرو بن لیث را محاصره کرد؛ ولى پیروز نشد. پس او را ره کرده و با سرعت راهى سیستان شد.مردم نیشابور بر نایب او شوریدند.عمرو نیز آنان را یارى کرد تا جانشین خجستانى را گرفتند و در بند کشیدند و یاران عمرو در نیشابور ماندند.خجستانى از سیستان بازگشت و آنان را بیرون راند و نیشابور را به تصرف آورد.ابو طلحة منصور بن شرکب، بلخ را محاصره کرده بود.عمرو او را فراخواند، او بیامد.عمرو مال زیادی به او داد و امارت خراسان را او سپرد و خود به سیستان باز گشت.ابو طلحه در خراسان بود و خجستانى هم چنان با او در نبرد بود، تا آن که در سال 268 خجستانى کشته شد.[6]
احمد بن عبدالله خجستانى در «طخارستان» بود که خبر رسید مادرش گرفتار شده، وی از «طایکان»[7] که بازگشت و بر این امر اطلاع یافت، نیزه بر زمین خانه زد و گفت:«باید اهالى نیشابور (خونبها بدهند)آن قدر گوهر بریزند تا از سر این نیزه بگذرد.اهالى از او ترسیدند و بسیارى از بزرگان پنهان شدند و مردم به دعا دست برداشتند و از ابو عثمان و دیگران از پیروان ابو حفص پارسا خواستند که در پیشگاه خداوند دعا و تضرع کنند که آن ستم را از آنها دفع فرماید. پارسایان هم دعا کردند که خداوند آن بلا را از آنها زایل فرمود».[8]
چون طاهریان از خجستانى (و متابعت او) ناامید شدند، احمد بن محمد بن طاهر که والى خوارزم بود ابوالعباس نوفلى را با پنج هزار مرد فرستاد که احمد (خجستانى) را از نیشابور اخراج کند. خبر به احمد که رسید و به او پیغام داد که از خونریزى به پرهیزد. نوفلى نمایندگان حامل پیغام را دستگیر کرد و تازیانه زد و ریش آنها را تراشید و تصمیم بر قتل آنها گرفت.هنگامى که دنبال قاتل آنها مى گشتند، خبر رسید که سپاه احمد نزدیک شده، از نمایندگان غافل شدند و آنها گریختند و به احمد رسیدند و خبر دادند. احمد سپاه خود را آریش کرد و بر نوفلى حمله کرد. تعداد زیادی را کشتند و نوفلى را اسیر کردند و نزد احمد بردند. به او گفت: «نماینده حتى به کشور کافران هم مىروند و از قتل و آزار مصون مىباشند. تو شرم ندارى که با نمایندگان من چنین و چنان کردى. من کار تو را خواهم ساخت آنگاه فرمان قتل او را داد که کشته شد».[9] خجستانی چون نزدیک هرات رسید غلامى از غلامان ابو طلحه به نام «بینال ده هزار» از او امان خواست و پناهنده به او شد. خبر ابو طلحه به او زودتر رسید (که آن غلام وضع را شرح داد). خجستانى هم غلامى داشت به نام «رامجور» که گنج دار و حافظ اموال او بود. خجستانى با مزاح به او گفت: خواجه (آقاى) تو رسیده و امان خواسته چنان که مىدانى تو خود مىدانى چگونه از او پذیرائى کنى. آن غلام (از این که پناهنده آقاى او باشد) رنجید و کینه بدل گرفت و ترسید که آن غلام بر او مقدم شود.
رامجور تصمیم گرفت که احمد را بکشد. احمد غلام دیگرى هم داشت بنام «قتلغ» که آبدار او بود روزى به او شراب داد و احمد چیزى در مینا دید دستور داد که یک چشم قتلغ را بکنند او هم کینه او را بدل گرفت. «رامجور» و «قتلغ»هر دو توطئهچیدند که احمد را بکشند، روزى احمد در نیشابور هنگامى که تازه از «طایکان»رسیده بود باده نوشید و مست شد و خوابید اتباع او متفرق و دور شدند.«رامجور»و «قتلغ» هر دو او را کشتند و آن در تاریخ شوال سنه دویست و شصت و هشت بود.
رامجور مُهر احمد را برداشت و به اصطبل برد و چند اسب از بهترین را گرفت و با عدهای سوار، نزد ابو طلحه روانه کرد.مژده قتل احمد را داد و خواست که از او زودتر برسد. پس از آن رامجور در حجره را بر احمد بست. مردم مدتى منتظر و بعد بدگمان شدند. در را باز کردند و او را کشته دیدند. از سبب کشته شدن تحقیق کردند. مهتر و رئیس اصطبل به آنها گفت: رامجور خاتم او را نشان داد و اسب زین کرده گرفت. آنها رامجور را تعقیب کردند و نیافتند و پس از مدتى او را پیدا کردند علت پیدا شدن او این بود که کودکى از یک خانه بیرون آمد و آتش خواست از او پرسیدند آتش را در چنین روز گرمى براى چه میخواهى؟ گفت: براى سالار آش مىپزیم. گفتند کدام سالار و رفتند او را گرفتند که رامجور بود. اتباع احمد پس از قتل او در سال 268 رافع بن هرثمه را به جای او انتخاب کردند.[10]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان