دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

مکتب اشاعه Diffusionism

No image
مکتب اشاعه Diffusionism

كلمات كليدي : مكتب اشاعه، تطورگرايي، انسان شناسي، تمدن، فرهنگ

نویسنده : سمانه خالدی

«بر اساس نظریه اشاعه، برای شناخت احوال و خصوصیات فعلی یک جامعه، باید تاریخ فرهنگی آن جامعه را با توجه به روابطش با جوامع دیگر، جستجو کرد».[1] «اندیشمندان نظریه اشاعه، توزیع جغرافیایی، مهاجرت و ویژگی‌های فرهنگی را مطالعه می‌کردند و چنین می‌پنداشتند که فرهنگ‌ها، چهل‌تکه‌هایی(مجموعه‌ای گوناگون) از ویژگی‌های دارای خاستگاه‌ها و تاریخ‌های گوناگون هستند. در این نظریه، فرض بر این است که به علت محدود بودن نسبی ابداعات، اکثریت فرهنگ‌ها از چند «مرکز اشاعه گرفته شده است.»[2] در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، هنگامی که نظریه تطورگرایی تایلر و مورگان مورد تأیید بسیاری از محققان بود، نظریات اشاعه‌گرا در مناطق مختلف دنیا در انسان‌شناسی مطرح شد و بدین ترتیب سه مکتب اشاعه‌گرایی انگلیسی، آلمانی و آمریکایی به وجود آمد.

مکتب اشاعه انگلیس

صاحبنظران مکتب اشاعه‌گرایی انگلیس، اسمیت(Grafton Elliot Smith) (1937-1871)، پری(William James Perry) (1887–1949)و ریورز ((William Halse Rivers(1922-1864) بودند. آنها عقیده داشتند که بیشتر نشانه‌های تمدن در مصر(در درجه اول) و سپس یونان و از آنجا توسط مردمی که با مردم مصر و یونان در ارتباط بودند، به سایر مناطق جهان اشاعه یافت. اشاعه‌گرایان انگلیس بر این تصور بودند که امکان تطور موازی یک خصوصیت فرهنگی در دو منطقه دور از هم نادر است. آنها معتقد بودند خلاقیت و نیروی ابداع و اختراع در میان مردم ارثی نیست، در نتیجه مردم ترجیح می‌دهند که اختراعات را از سایر فرهنگها قرض بگیرند.

به نظر الیوت اسمیت «تمامی تمدن جهان از یک سلسله ابداعات و ابتکارات تمدن و فرهنگ دره نیل پدیدار شده است. مصر گهواره فرهنگ جهانی و مادر هنر، اسلحه‌سازی و قانون‌گذاری است و تمام اقوام دیگر فرهنگ و تمدن خود را از مصر گرفته‌اند. مثل مناسک پرستش خورشید و نمونه‌های مانند آن، این نظریه هرگز به طور گسترده مورد قبول واقع نشد و در زمان حاضر مردود است.[3]

مکتب اشاعه آلمان

فریتز گربنر(Robert Fritz Graebner)(1934-1877) و پدر ویلهلم اشمیت(Father Wilhelm Schmidt)(1924-1856)مکتب اشاعه‌گرایی آلمانی را رهبری می‌کردند. اینان معتقد بودند که نهادها و قسمتهای مختلفی که فرهنگ یک جامعه را می‌سازند، ترکیبی است که ممکن است از فرهنگ‌های متفاوت گرفته شده باشد و وجود چند قسمت مختلف که نسبتاً مستقل نیز هستند. به نظر گربنر و اشمیت، خصوصیات فرهنگی می‌توانند بطور گروهی، منفرد و در مسافتی بسیار زیاد اشاعه یابند. گذشته از آن، می‌توان با مطالعه خصوصیاتی که هنوز بین جوامع قدیمی‌تر و آنهایی که هنوز راه زندگی‌شان بسیار ابتدایی است و مشترک مانده‌اند، مشخصات کهن‌ترین فرهنگها را شناسایی کرد. تفاوت این مکتب با مکتب انگلیسی؛ که معتقد بود، خصوصیات فرهنگی از یک یا دو مرکز مصر و یونان اشاعه یافته‌اند، این است که مکتب اشاعه آلمانی معتقد بود، که تعدادی از مراکز فرهنگی و نه یک منطقه، وجود داشته‌اند، که فرهنگ از این مناطق به مناطق دیگر اشاعه یافته است.[4]

در هر صورت، مکتب اشاعه آلمانی نیز همانند مکتب اشاعه انگلیسی، دارای مدارک قوی، برای نشان دادن شواهد تاریخی فرضیه خود، نبود.

مکتب اشاعه آمریکا

صاحب‌نظران مکتب اشاعه آمریکا کلارک ویسلر(Clark Wissler) (1947-1870) و آلفرد کروبر(Alfred Louis Kroeber)(1960-1876) هستند. مکتب امریکایی در روش با مکتب اشاعه آلمانی شبیه بود اما در ادعای خود تواضع بیشتری داشت. مکتب شاعه آمریکا گاه به "فرهنگ تاریخی" یا "تغییر فرهنگی" معروف است. پیروان این مکتب معتقد بودند، که قسمتهای مأخوذ از فرهنگ‌های دیگر، روابط مستحکم متقابلی با یکدیگر دارند و در واقع این ترکیب فرهنگی با این "فرهنگ مرکب"، مجموعه‌ای از اجزاء و برشهای فرهنگی است که پیرامون یک مرکز معین تشکیل یافته و فعالیتی مشخص دارند. مثلاً در نهادهای فرهنگی، دینی یا قضایی، اجزاء و مجموعه ترکیبی را می‌بینیم. اشاعه آمریکا این تحقیقات را با محاسبات آماری، منظم و قسمت‌بندی کرد. فرانتس بوآس به سهم خود پدیده اشاعه را در سطحی، تمامی ابعاد تعیین‌کننده روابط بین دو نظام فرهنگی؛ که با یکدیگر در تماس‌اند، مطرح کرد. اشاعه‌گرایان آمریکایی با ارائه تعریفی از مفهوم الگوی فرهنگی، به کشف شرایطی که در آن وام‌گیری، هم به گروه توزیع‌کننده و هم به گروه دریافت‌کننده بستگی دارد.[5]

انتقادات وارده بر مکتب اشاعه

هر چند امروزه انسان‌شناسی با اشاعه خصوصیات فرهنگی موافق است، اما تعداد کمی از انسان‌شناسان، اشاعه‌گرایی را عامل اصلی رشد و اختلافات فرهنگی می‌دانند. به اشاعه‌گرایان خرده گرفته‌اند که بیش از حد بر پدیده انتشار و اشاعه، تأکید کرده‌اند. از این‌رو، قوه نوآوری انسان را نادیده گرفته‌اند. با این حال ارزش عمده اشاعه‌گرایان در این بوده است که به اهمیت تماس‌های بین فرهنگی پی برده‌اند. پژوهش‌های اشاعه‌گرایی غالباً بسیار پیچیده‌تر از آن بود که انسان‌شناسان آینده مشتاق به پذیرش آن باشند.[6]

مقاله

نویسنده سمانه خالدی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

رشد جمعیت

رشد جمعیت

No image

زندگی اجتماعی Social Life

No image

کارکردگرایی Functionalism

No image

ذهن گرایی Subjectivism

Powered by TayaCMS