كلمات كليدي : مشابهت، مجاورت، تضاد، ارتباط، همخواني، يادآوري، مكاتب روان شناسي، روان شناسي عمومي
نویسنده : الهام السادات برقعي
تداعی، یعنی یادآوری، همخوانی و همبستگی که عبارت است از: زنده کردن و حاضر ساختن آموختهها و رویدادهای گذشته در ذهن، که در درجه نخست با حواس ارتباط دارد. همچنین، روش همخموانی اندیشهها در ایجاد صورتهای ذهنی و یادآوری دارای اثر فراوانی است.[1]
تداعیها ممکن است آزادانه بوده یا القائی باشند. در نوع اول، شخص بدون محرک، تداعیهای خود را گسترش میدهد. در نوع دوم، کلمات به آزمودنی داده میشود و او بلافاصله با اولین تداعی که به ذهنش خطور میکند پاسخ میدهد.[2]
تصور ترکیب یا به هم پیوستن اندیشهها و تصور تجزیه مجدد آنها نشانگر آغاز به اصطلاح "رویکرد شیمی ذهنی" است که نظریه تداعی را مشخص میکند. به موجب این رویکرد، از پیوند یا تداعی اندیشههای ساده میتوان اندیشههای پیچیدهای را ایجاد کرد. تداعی، یک نام قدیمی برای فرایندی است که روانشناسان آن را یادگیری مینامند.[3]
تداعی، برچسبی است بر نظریه فلسفی – روانشناسی، مبتنی بر این که، فرایندهای عالی روانی یا رفتاری از ترکیب اجزاء سازه رفتاری – روانی ناشی میگردند.
تداعیگرایی، به جای این که نشان دهنده یک مکتب یا یک تفکر خاص باشد، بیشتر به صورت یک اصل کلی در خدمت پیریزی نظریههای گوناگون به کار گرفته شده است، که ریشههای آن را میتوان در معرفتشناسی ارسطویی یافت.[4]
به اعتقاد ارسطو، اگر شیء با معلومات دیگری ارتباط داشته باشد، وجود یکی، موجب به یادآوری دیگری خواهد شد.
همچنین او معتقد بود که، هر چه دو پدیده با هم بیشتر تجربه شوند، تجربه یا یادآوری یکی از آن دو با احتمال بیشتری دومی را به یاد خواهد آورد. او برای یادآوری، سه اصل را مشخص ساخت: مجاورت، مشابهت و تضاد.[5]
قوانین تداعی، پوششی برای تعدادی تعمیمهای تجربی و نظری در مورد چگونگی تشکیل تداعیها است. معمولیترین این قوانین، مجاورت (contiguity) است که طبق آن، چیزهایی که در زمان و مکان واحد، تواما روی دهند با هم پیوستگی پیدا میکنند. سایر قوانین تداعی مشتمل است بر تکرار، که طبق آن، اجزایی که به طور مکرر تواما روی میدهند به هم مربوط میگردند. و قانون مشابهت که طبق آن، محرکهایی که دارای خصوصیات و منبع مشابهی هستند با هم ارتباط پیدا میکنند.[6]
تداعیگرایان، وجود اندیشهها و تواناییهای فطری را قبول نداشته و بر این باور بودند که؛ ذهن از اندیشههایی انباشته میشود که از طریق حواس به آن راه مییابند و طبق اصولی از قبیل: تشابه و تضاد به هم پیوند مییابند.[7]
مکتب تداعیگرایی، در قرن هیجده در بریتانیا تولد یافت و فیلسوفان انگلیسی آن را گسترش دادند، که تداعیگرایی بریتانیایی یا مکتب انگلیسی تداعیگرایی نامیده شد. این مکتب عمدتا نتیجه پیشفرضهای فلسفی و دروننگری بود.
نگرش تجربی به تداعی، در حدود سال 1879 توسط فرانسیس گالتن (Francis Galton) آغاز شد. گالتن، آزمایشی را بر روی تداعی 75 کلمه عرضه کرده و تصوراتی را که از این کلمات به ذهن میآمد ثبت کرد.[8] نخستین آزمایشهای مربوط به حافظه انسان که توسط دانشمند آلمانی هرمان ابینگهاوس(Herman Ebbinghaus) در سال 1885 صورت گرفت، صریحا به منظور بررسی برخی از پیشنهادهای مکتب تداعیگرایی طرح و اجرا شد.[9]
جان لاک(John Lock)، اندیشهها را واحدهای ذهنی و تداعی را عامل پیوستگی آنها میشناخت. او معتقد بود: برای این که تداعی روانی ایجاد شود، نوعی حواس درونی لازم است.[10]
قانون بنیادی تداعی هارتلی(Hartley)، مجاورت است که سعی کرد به وسیله آن فرایندهای حافظه، استدلال، هیجان، و عمل ارادی و غیر ارادی را تبیین کند. او معتقد بود که، تکرار احساسها و اندیشهها نیز برای تشکیل تداعیها ضرورت دارند.[11]
بنابراین میتوان گفت؛ تداعیگرایی قالبی به وجود آورده است که نظریههای معاصر یادگیری در داخل آن سیلان یافته، شکل گرفته و شاید به انسجام نهایی رسیدهاند.[12]
از بین همه نظامهای فلسفی، تنها مکتب تداعیگرایی بود که شدیدترین و مستقیمترین تاثیر را بر روانشناسی علمی گذاشت. به محض آن که افرادی شروع به تجزیه و تحلیل ذهن آدمی کردند، به سهولت دریافتند که افکار پی در پی واقع میشوند، یعنی این که یک فکر محرک فکر دیگری میشود، یا این که بعضی از افکار همیشه با هم ظاهر میشوند.
تداعی، فرایند اساسی ذهن آدمی تلقی میشد. در آغاز کاربرد آن به یک حوزه واحد، یعنی حافظه محدود میشد و ارسطو بود که برای اولین بار حافظه را بر حسب تداعی تشریح کرد. کاربرد منظم تداعی در مورد حافظه و نیز در مورد سایر جنبههای ذهن تا زمان ظهور تجربهگرایی به تأخیر افتاد. در آن هنگام رفتهرفته روشن شد که تداعی، بیشترین فایده را برای فلسفه تجربی به همراه دارد و کاربرد آن از حافظه به سایر فرایندهای ذهنی از جمله فرایندهای شناختی و عاطفی گسترش یافت.[13]