كلمات كليدي : يونگ، روان شناسي تحليلي، آزمون تداعي كلمه ها، كنش وري هاي روان شناختي، كهن ْالگوها، ناهشياري شخصي، ناهشياري جمعي
نویسنده : مصطفي همداني
کارل گوستاو یونگ، در سال 1875 میلادی در دهکدهای واقع در شمال سوئیس نزدیک آبشار معروف راین به دنیا آمد. دوره کودکیاش با تنهایی، جدایی، و ناخرسندی همراه بود. پدرش کشیشی بود که آشکارا ایمانش را از دست داده و اغلب تندمزاج بود. مادرش از اختلالهای هیجانی رنج میبرد و رفتاری غیرقابل پیشبینی داشت. یونگ در سالهای اولیه زندگی یاد گرفت که به پدر و مادرش اعتماد یا اطمینان نکند، و این را به دنیای خارج نیز گسترش داد. او متوجه به دنیای درون شد؛ دنیای رؤیاها، پندارهها و خیالها، یعنی دنیای ناهشیارش. رؤیاها و ناهشیاری - نه دنیای منطق و هشیاری- راهنمای دوران کودکیاش شد و همچنان در دوران بزرگسالی نیز همراه وی بود.[1]
یونگ در 1900 از دانشگاه بیسل، واقع در سوئیس، با درجه پزشکی فارغالتحصیل شد. به روانپزشکی علاقمند بود، و نخستین انتصاب حرفهایش در یک بیمارستان روانی زوریخ بود، که اوگن بلولر، روانپزشکی که به سبب پژوهشهایش درباره اسکیزوفرنی معروف بود ریاست آن را بر عهده داشت. یونگ در 1905 به سمت مدرس روانپزشکی در دانشگاه زوریخ منصوب شد، اما پس از چند سال کنارهگیری کرد و تلاشهایش را در تحقیق، نوشتن و طبابت خصوصی مصروف داشت.[2]
یونگ در 1932 به استادی دانشگاه پلیتکنیک دولتی زوریخ منصوب شد و این سمت را تا 1942 که بر اثر بیماری ناگزیر به کنارهگیری شد بر عهده داشت. در 1944 یک کرسی روانشناسی پزشکی در دانشگاه بیسل سوئیس برای او ایجاد شد، اما اینبار نیز به سبب بیماری نتوانست بیش از یک سال در این سمت باقی بماند.[3] وی سرانجام در سال 1961 در زوریخ در 86 سالگی از دنیا رفت.
خاطرنشان میشود، که یونگ به خاطر ارائه نظریاتش تحت عنوان "روانشناسی تحلیلی" دارای شهرتی خاص است، مولر نیز نکته اصلی روانشناسی یونگ را در این میداند که: او به حالات روانی اقوام ابتدایی اهمیت میداده است.[4]
دو رؤیا که مسیر علمی یونگ را تعیین کردند
شاید این مسأله عجیب باشد اما حقیقت این است که یونگ از طریق رویاهایش هدایت علمی میشده است. وقتی که خود را برای تحصیل در دانشگاه آماده میکرد، موضوع رشته تحصیلیاش در یک رؤیا به وی الهام شد. او در خواب دید که برای یافتن استخوانهای جانوران ما قبل تاریخ مشغول حفاری است. او این خواب را چینن تعبیر کرد که باید در زمینه طبیعت و علوم تحصیل کند. رؤیای کندن سطح زمین به علاوه رؤیای سه سالگیاش که خود را در یک غار زیرزمینی دیده بود، جهت مطالعه آیندهاش درباره شخصیت را تعیین کرد: مطالعه نیروهای ناهشیاری که زیر سطح ذهن قرار دارند. جالب اینجاست که رؤیای مربوط به حفاری در ادامه زندگی او تبلور عینیتری یافت و او به مطالعات اساطیر باستانی روی آورد تا اندیشه روانکاوی خود را عمق و گسترش بخشد.[5]
حوزههای تخصصی فعالیت علمی یونگ
نظریات یونگ در حوزه روانکاوی و روانشناسی شخصیت و روانکاوی و روانشناسی دین مطرح است.
اندیشههای یونگ در زمینههای گوناگونی مانند مذهب، تاریخ، هنر و ادبیات تأثیر گذاشت. بسیاری از مورخان، دانشمندان علوم دینی و نویسندگان از او بهعنوان منبع الهام قدردانی کردهاند. با وجود این، روانشناسی علمی از بسیاری جهات روانشناسی تحلیلی را نادیده گرفته است. بسیاری از کتابهای یونگ تا سالهای دهه 1960 به انگلیسی ترجمه نشده بودند و سبک نسبتاً پیچیده نوشتههایش فهم آنها را دشوار میسازد.[6]
نظریه یونگ یک حالت فلسفی و عرفانی خاصی دارد. وی شیفته زندگی و رفتار بومیان و مردم قبایل مختلف بود و برای فهم آنان مدتی را در میان بومیان شمال افریقا و کنیا و سرخپوستان نیومکزیکو به سر برد. وی همچنین به مطالعه و تفسیر اساطیر و افسانهها و کتب مذهبی علاقهمند بود و برای فهم سمبلها و علائم موجود در میان قبایل بدوی، نظیر توتمها، کوشش بسیاری کرد و حاصل این کوششها را در کتاب "انسان و سمبولهایش" به رشته تحریر درآورد.[7]
آثار
یونگ حدود دویست کتاب و مقاله نوشته است[8] و کتابهای زیر را در حوزه روانشناسی و دین نوشته است که به فارسی هم ترجمه شدهاند:
· صور مثالی و ناخودآگاه جمعی؛
· روانشناسی ضمیر ناخودآگاه؛
· روانشناسی و دین؛
· روانشناسی و کیمیاگری؛
· چهار صورت ازلی؛
· پاراسلسیکا؛
· پاسخ به ایوب؛
· وایون.[9]
مکتب روانشناختی یونگ
یونگ را باید مبتکر یک مکتب خاص در روانکاوی دانست که خود او نامش را روانشناسی تحلیلی (Analytical Psychology) نهاد. مکتبی که پس از جدایی او از فروید توسط او اعلام شد و «به کلی با نظریه فروید تفاوت داشت.»[10] یونگ ترجیح داد بهجای اصطلاح روانکاوی یا روانتحلیلگری -که به روانشناسی دین موسوم بود- از اصطلاح روانشناسی تحلیلی استفاده کند که بعدها به روانشناسی زوریخ موسوم شد.[11]
در نگاهی دیگر، مولر، یونگ، فروم و آدلر و هورنای را جزء نظریهپردازان "اصالت فرهنگ" میدانند که پیامد روانکاوی یا واکنش در برابر آن است و نوعی روانشناسی اجتماعی با استفاده از جامعهشناسی است. که یونگ تلفیق خود را با دادههای قومشناسی و روانکاوی انجام میدهد.[12]
تفاوتهای یونگ و فروید[13]
پس از اینکه در سال 1911 آلفرد آدلر از فروید کناره گرفت،[14] در پی او یونگ هم پس از اینکه حدود 8 سال با فروید همکاری داشت، در سال 1914 از نحله فکری او جدا شد. آدلر، یونگ و آنا دختر فروید، نوفرویدیهایی هستند که هر یک بهگونهای آهنگ مخالفت با اندیشههای فروید را نمودند. تفاوتهای یونگ و فروید را در سه دسته میشود بیان کرد:
1. انکار عقده ادیپ توسط یونگ؛ نکته مهم تفاوت بین روانشناسی تحلیلی یونگ و روانکاوی فروید به ماهیت لیبیدو (انرژی حیاتی) مربوط است. در حالی که فروید لیبیدو را مؤکداً برحسب میل جنسی تعریف میکرد، یونگ آن را یک نیروی حیاتی کلی میدانست که میل جنسی فقط بخشی از آن است. یونگ عقده ادیپ فرویدی را قبول نداشت. او دلبستگی کودک به مادر را برحسب نیاز وابستگی که با توانایی مادر بهعنوان منبع مولد غذا پیوند دارد تبیین میکرد. بهتدریج که کودک رشد میکند و کارکرد جنسیاش تحول مییابد، کارهای تغذیهای دارای پوششی از احساسهای جنسی میشود. به نظر یونگ، انرژی لیبیدویی تنها بعد از بلوغ جنسی است که شکل دگرخواهی جنسی به خود میگیرد.
2. در حالی که فروید افراد را قربانی رویدادهای کودکی میدانست، یونگ معتقد بود که شخصیت ما به وسیله هدفها، امیدها، و اشتیاقهای آینده و همچنین گذشته ما شکل میگیرد. یونگ اظهار داشت که رفتار ما کاملاً به وسیله تجارب 5 سال اول کودکی تعیین نمیشود بلکه در دوره بعدی زندگی نیز تغییر میکند.
3. یونگ کوشش کرد تا ذهن ناهشیار را عمیقتر بکاود و بُعد تازهای به آن بیفزاید: یعنی تجارب ارثی نوع انسان و آنهایی که از اجداد حیوانی به انسان رسیدهاند.
ابتکارات علمی یونگ
یونگ در تولید نظریه روانشناسی تحلیلی و نیز تولید سازههای خاصی که این نظریه دارد، نوآوریهایی دارد که از قرار زیر است:
1. ناهشیاری شخصی و جمعی (Personal & Collective Unconsicous)؛ یونگ برای ناهشیاری دو سطح قایل بود. ناهشیاری شخصی درست در زیر هشیاری قرار دارد. ناهشیاری شخصی شامل همه خاطرهها، تکانهها، آروزها، ادراکات ضعیف و سایر تجارب مربوط به زندگی فردی است که سرکوب یا فراموش شدهاند. در زیر ناهشیار شخصی عمیقترین سطح روان یعنی ناهشیار جمعی جای دارد، که برای فرد ناشناخته است و تمامی تجارب نسلهای پیشین از جمله اجداد حیوانی ما را شامل میشود.[15]
2. کهنْالگوها (Archetype)؛ از نظر یونگ، گرایشهای ارثی موجود در ناهشیاری جمعی که کهنالگو نامیده میشوند تعیینکننده فطری تجربه روانی هستند که به فرد آمادگی میدهند تا رفتاری همانند آنچه که اجداد وی در موقعیتهای مشابه از خود ظاهر میساختند بروز دهد. از میان کهنْالگوهایی که یونگ توصیف کرد ظاهراً چهار کهن الگو بیشتر از بقیه رخ دادهاند: نقاب (Persona)، آنیما (Anima) و آنیموس(Animus) ، سایه (Shadow) و خود (Self).[16] کهنالگوها در برخی منابع فارسی به صورتهای ازلی ترجمه شده است.[17]
3. میانسالی، دوره خودشکوفایی؛ او عقیده داشت که خودشکوفایی تا پیش از میانسالی به وقوع نمیپیوندد، و این سالها (بین 35 و 40) را سالهای بحرانی رشد شخصیت میدانست، یعنی یک زمان طبیعی انتقال که در آن شخصیت دستخوش تغییرهای لازم و مفید میشود.[18]
4. درونگرایی و برونگرایی (Introversion & Extraversion)؛ یونگ بر اساس این دو سازه مفهومی، شخصیتها را به دو دسته تقسیم میکرد. در برونگرا لیبیدو (انرژی حیاتی) به خارج از خود و به سوی رویدادهای خارجی، اشخاص و موقعیتها معطوف است. در درونگرا جریان لیبیدو به سوی درون است. درونگرا بیشتر مآلاندیش و درونگر، و در برابر نفوذهای بیرونی مقاوم است، در ارتباط با اشخاص دیگر و جهان خارج اعتماد به نفس کمتری دارد، و کمتر از برونگرا مردمآمیز است.[19]
5. تبیین هشتوجهی از شخصیت؛ یونگ بعدها دریافت که بازخورد درونگرایی - برونگرایی تبیین درستی از رفتار آدمی نشان نمیدهد. از اینرو وی به معرفی کنشوریهای روانشناختی (Psychological Functioning Sensing) پرداخت[20] و در نتیجه به هشت ریخت روانشناختی دست یافت که در روانشناسی شخصیت مطرح میشوند.
6. آزمون تداعی کلمهها؛ پس از آنکه یکی از همکاران یونگ او را از آزمایشهای تداعی ویلهم وونت آگاه ساخت، وی آزمون تداعی کلمهها را تدوین کرد. در روش تداعی کلمههای یونگ، فهرستی از کلمهها یکی پس از دیگری برای بیمار خوانده میشود و او به هر کلمه با نخستین کلمهای که پس از شنیدن آن به ذهنش میآید پاسخ میدهد. یونگ زمان لازم برای پاسخ دادن به هر کلمه و نیز تغییرات در تنفس و هدایت برقی پوست را اندازه میگرفت. به نظر وی همه اینها شواهدی از واکنشهای هیجانی بودند. اگر یک کلمه معین موجب طولانی شدن زمان پاسخ، بینظمی در تنفس و تغییر در هدایت برقی پوست میشد، یونگ آن را به وجود یک مسئله هیجانی ناهشیار وابسته به کلمه محرک یا پاسخ قیاس میکرد.
یونگ همچنین آزمون تداعی کلمهها را بهعنوان وسیلهای برای کشف جرایم به کار برد و دو بار کسانی را که مرتکب دزدی شده بودند شناسایی کرد.[21]
دین از دیدگاه یونگ[22]
یونگ دارای افکار و رفتارها و گفتارهای دینمدارانه بوده است. او الحاد جزماندیشانه فروید را نمیپذیرد بلکه برای تمام ادیان ارزش واقعی قائل است. برخلاف فروید، یونگ مدافع دین است و فکر میکند تجربههای دینی به یک معنی واقعیاند و برای جامعه ضرورت دارد. او رؤیاها و حقایق ملکوتی دینی را به هم پیوند داده و معتقد بود صور ازلی، قلمرو دین هستند و از راه رؤیاها نمایان میشوند. او همچنین مطالعاتی در قرآن کریم داشته و برخی افکار خود را بر سوره مبارکه کهف تطبیق میکند.
تأثیرات یونگ بر دیگر روانشناسان[23]
دیدگاههای یونگ درباره سنخهای روانشناختی پژوهشهای چشمگیری را موجب شده است. تدوین شاخص سنخ مایرز-بریگز (Myers-Briggs Type Indicator) آزمون شخصیتی که در سالهای دهه 1920 توسط کتارین بریگز و ایزابل بریگز ساخته شده، از اهمیت ویژهای برخوردار است و به صورت یکی از آزمونهای شخصیت پرمصرف درآمده است و برای هدفهای پژوهشی و کاربردی، بهویژه برای استخدام و مشاوره کارکنان، مورد استفاده میگیرد.
کارهای یونگ همچنین الهامبخش آزمون شخصیتی معروف دیگری شد که نگرشهای دورنگرایی و برونگرایی را اندازهگیری میکند. این آزمون که پرسشنامه شخصیتی ماودسلی (Moudsley Personality Inventory) نامیده میشود، توسط هنس آیزنگ، روانشناس انگلیسی تدوین شد.
آزمون تداعی کلمهها به صورت یک روش معیار فرافکنی درآمده و عامل برانگیزاننده تدوین آزمون لکههای جوهر رورشاخ بوده است. مفهوم خودشکوفایی، کارهای آبراهام مازلو و روانشناسان انسانگرا را در پروراندن این موضوع پیشبینی کرده است. پیشنهاد یونگ دایر بر اینکه میانسالی زمان بحرانی تغییر شخصیت است، مورد پذیرش مازلو و اریک اریکسون قرار گرفته و به نحو گستردهای در نشریههای معاصر روانشناسی شخصیت پذیرفته شده است.
انتقادات وارد شده بر یونگ
بیتوجهی یونگ به روشهای سنتی علمی، مخالفت روانشناسانی را که جهتگیری آزمایشی دارند موجب شده است، و برای اینها نوشتههای عرفانی و توأم با تعصب مذهبی یونگ حتی کمتر از آثار فروید جاذبه دارد. انتقادهای مطرح شده درباره شواهدی که فروید بر آنها تکیه میکرد در مورد کارهای یونگ نیز صدق میکند. او نیز بهجای آزمایشگاهی کنترلشده بر مشاهده و تفسیر بالینی تکیه داشت.[24]
مولر میگوید: روانشناسی یونگ، بسیار درهم و برهم است! و تعریف مفاهیم عمده آن یعنی "سایه"، "نقاب"، "گرایش مردانه"، "گرایش زنانه" و "خود" کار آسانی نیست.[25]