كلمات كليدي : ايگو، ناهشيار شخصي، عقده، پرسونا، اركي تايپ، انرژي رواني، انتروپي، روان شناسي شخصيت
نویسنده : معصومه قلي زاده
کارل گوستاو یونگ((Carl Gustav Jung برجستهترین شاگرد فروید((Freud بود. یونگ، مدت 60 سال از زندگی خود را صرف شناخت روان پیچیده انسان و شیوههای برطرف کردن مشکلات آن کرد.
نظریه یونگ را به ویژه به علت تاکیدی که بر ناخودآگاه دارد، میتوان به عنوان یکی از نظریههای مهم روانکاوی به شمار آورد. با این وجود این نظریه با نظریه فروید تفاوتهای چشمگیری دارد. شاید مهمترین آنها از جنبه علمی و فلسفی و به خصوص روانشناسی، در این باشد که یونگ در ساخت روان آدمی، برای علیت و غایت اهمیت یکسانی قایل بود؛ در حالی که فروید تنها به جنبه علی انگیزههای بشر توجه میکرد. یونگ میگوید: انسان نه تنها به گذشته، بلکه به آرزوی آینده زنده است.
نظریه یونگ از جهت دیگری نیز با نظریه دیگران متفاوت است و آن از نظر اهمیتی است که او برای عوامل نژادی و تکاملی در ساخت شخصیت قایل است. یونگ شخصیت هر فرد را محصول تاریخ قرون و اعصار اجداد او میداند. مبنای شخصیت به نظر او قدیمی، ابتدایی، فطری، ناخودآگاه و جهانشمول است.[1]
ساختار شخصیت
روانشناسی تحلیلی یونگ با مفهوم معروف آن توارث فرهنگی(یعنی این که بسیاری از خصیصههای فرهنگی در طول قرنها به صورت ارثی به نسلهای بعد منتقل شدهاند) و تاکید او روی دو مفهوم درونگرایی و برونگرایی و همچنین توجه عمیق به کارکردهای فکری مغز و احساسات، بر زمینهای غنی و قوی از مطالعات او روی اسطورهشناسی و روانشناسی مقایسهای قبایل بدوی و متمدن و مطالعات بالینی فراوان مبتنی است.[2]
به نظر یونگ، شخصیت از چند سیستم جدا، اما مربوط به هم تشکیل شده است. مهمترین این سیستمها عبارتند از: ایگو، ناخودآگاه شخصی و عقدههای آن، ناخودآگاه جمعی و ارکیتایپهای آن، پرسونا، آنیما، آنیموس و سایه.
ایگو یا خود: عبارت است از ضمیر آگاه که از عناصر خودآگاهانهای مانند ادراک آگاهانه، خاطرات، تفکرات و احساسات تشکیل شده است. خود، مسئول احساس هویت و تداوم شخصیت و محور اساسی تمام شخصیت است.
ناخودآگاه شخصی: مجاور ایگو یا خود قرار دارد و شامل تجاربی میشود که زمانی آگاه بودهاند، ولی سرکوب شدهاند.
عقده: عبارت است از مجموعه متشکل و سازمانیافتهای از احساسات، تفکرات، ادراکات و خاطرات که در ناخودآگاه شخصی مستقرند. عقده ممکن است خودمختار شده و کنترل تمام شخصیت را به دست گیرد. اگر چنین شود، شخص تمام وجود خود را در خدمت ارضای آن عقده قرار میدهد.
ناخودآگاه جمعی یا اشتراکی: این مفهوم یکی از مفاهیم ابتکاری و بحثانگیز نظریه شخصیت یونگ است. از نظر او، ناخودآگاه جمعی، قویترین و بانفوذترین سیستم روان است. ناخودآگاه جمعی انبار خاطرات نژادی است و مخزن تمام تجاربی است که طی تکامل انسان، به وسیله نسلها تکرار شده است.
ارکیتایپ: ارکیتایپ در زبان فارسی به کهن، الگو و انواع قدیمی ترجمه شده است. ارکیتایپها عبارتند از عناصر سازنده ناخودآگاه.[3] اینها تجربیات و معلوماتی هستند که در طول تاریخ بشری از نسلی به نسل دیگر منتقل شدهاند. مثلا میان انسان جاودانگی یک صورت ازلی است که در اسطورهها به صورتهای مختلف منعکس شده است.
پرسونا یا نقاب: منظور یونگ از این اصطلاح صورتی است که شخص با آن در اجتماع ظاهر میشود. اما در واقع جامعه است که پرسونا یا نقاب خاصی را به شخص تحمیل میکند.
آنیما و آنیموس: انسان از نظر فیزیولوژیکی دارای هورمونهای مردانه و زنانه است. که در هر دو جنس ترشح میشود. از نظر روانی نیز خصوصیات مردانه و زنانه در هر دو جنس دیده میشود. از دیدگاه یونگ جنبه زنانه شخصیت مرد، آنیما و جنبه مردانه شخصیت زن، آنیموس نامیده میشود.
سایه: یونگ جنبه حیوانی طبیعت انسان را سایه نامیده است. سایه مرکب از مجموعه غرایز حیوانی و خشن و وحشیانهای است که از اجداد بشر به او به ارث رسیده است. سایه در نظریه یونگ معادل نهاد در نظریه فروید است.[4]
به نظر یونگ، شخصیت یک سیستم انرژی نیمهبسته است که انرژی آن تا اندازهای تامین میشود. او این انرژی یا نیرویی که شخصیت بر اساس آن فعالیت میکند را "نیروی روانی" مینامد. انرژی روانی، تجلی انرژی زندگی است که در واقع، همان نیروی بیولوژیک است. انرژی روانی مانند انواع دیگر انرژی از متابولیسم بدن نشات میگیرد. تعداد انرژی که برای هر یک از فعالیتهای روانی مصرف میشود، پویایی روانی آن فعالیت محسوب میشود. از نظر یونگ، انرژی روانی پدیده یا ماده مشخصی نیست. بلکه نوعی ساختار فرضی است. انرژی روانی به شکل خاصی در تواناییهای بالقوه یا بالفعل تجلی مییابد. از اینگونه تواناییها میتوان از تمایلات، خواستهها، توجه، گرایشهای فکری و عاطفی نام برد.
یونگ اساس نظریه خود را بر پایه دو اصل استوار ساخت: یکی اصل جابجایی نیرو و دیگری، اصل همترازی نیرو.
اصل جابجایی نیرو این است که نیروی مصرف شده برای ایجاد یک وضع یا حالت روانی، از بین نمیرود، بلکه در جاهای دیگری به کار گرفته میشود و بنابر اصل انتروپی یا همترازی، وقتی دو جسم مختلف با دو کمیت متفاوت انرژی در ارتباط با یکدیگر قرار گیرند، انرژی از جسم قویتر به جسم ضعیفتر انتقال مییابد. هدف از این اصل رسیدن به تعادل قواست.
یونگ در اواخر زندگی خود، برای توجیه و تشریح بعضی از خصوصیات انسانی، اصلی را مطرح کرد و آن را اصل همزمانی خواند. بر اساس این اصل بعضی از وقایع بدون اینکه علت و معلول یکدیگر باشند؛ همزمان به وقوع میپیوندند. یونگ معتقد است که پدیدههایی مانند تلهپاتی یا خواندن افکار دیگران را بدون داشتن ارتباط ادراکی نمیتوان با نظریههای موجود یا فقط بر اساس عامل تصادف توجیه کرد.
یکی دیگر از جنبههای پر اهمیت نظریه یونگ، تاکید وی بر پیشرفت و تکامل انسان از کودکی تا بزرگسالی است. او اعتقاد دارد که شخصیت انسان دایما از مرحله پایینتر به مرحله تکاملیافتهتری در حال حرکت است. هدف نهایی این تکامل چیزی است که یونگ به آن "خودشکوفایی" میگوید. خودشکوفایی یعنی رسیدن به حداکثر وحدت، هماهنگی و تکامل تمام قسمتهای مختلف شخصیت انسان.
در مکتب روانشناسی یونگ وراثت نیز نقش عمدهای دارد. یونگ وراثت را مسئول ایجاد غرایز جسمی میداند که ضامن صیانت ذات و تولید مثل است. یونگ معتقد است: هر فرد انسانی نه تنها خصوصیات جسمانی اجداد خود را به ارث میبرد، بلکه تجارب اکتسابی آنها را نیز از طریق وراثت به دست میآورد. این تجارب که بهتر است آنها را استعدادی بالقوه بخوانیم، همان تجارب اجداد بشری هستند که از طریق ارکیتایپها به نسل جدید منتقل میشوند.[5]
تیپهای شخصیت
یونگ در شخصیت انسان وجود دو نوع نگرش را تشخیص داده است، یکی برونگرایی و دیگری درونگرایی. نگرش برونگرایانه، انسان را به سوی دنیای عینی بیرون سوق میدهد، در حالی که نگرش درونگرایانه، او را متوجه دنیای درون خود مینماید. این دو نگرش، معمولا در هر شخص وجود دارد، ولی به طور معمول یکی غالب و آگاه و دیگری مغلوب و ناخودآگاه است.[6]
یونگ برای هر کدام(افراد درونگرا و برونگرا) خصایصی میشمارد. درونگرایان به افکار و احساسات خویش توجه دارند، نگران آینده و محافظهکارند، اصول و معیارها را مهمتر از خود اعمال میدانند و در نوشتن بهتر از گفتن هستند. مردمگریز و دیرآشنا هستند.
برونگرایان به افراد و اشیا توجه دارند. در زمان حال زندگی میکنند و به خود اعمال توجه دارند. خونگرم، پرحرف، زودآشنا و اهل معاشرت و اجتماعی هستند.[7]
به نظر یونگ در انسان، چهار کنش یا فعالیت اساسی روانی نیز وجود دارد که عبارتند از: تفکر، احساس، ادراک و الهام. ادراک و الهام از کارکردهای غیرعقلانی هستند و تفکر و احساس از کارکردهای عقلانی که شامل قضاوت و ارزیابی درباره تجربیات میشوند.[8]
تفکر: افرادی که این کنش در آنها قویتر است میکوشند جهان را با استدلال بشناسند و به روابط منطقی جهان توجه دارند.
احساس: افرادی که این کنش در آنها مسلط است میکوشند جهان را با احساسات خوشایند و ناخوشایندی که از تجربههای خود دارند بشناسند.
ادراک: این افراد جهان را آنچنان که هست تجربه میکنند.
الهام: افرادی که این کنش در آنها قویتر است در شناخت جهان، به یک ناخودآگاه یا ادراک درونی توجه دارند و میکوشند به نیروی نهانی موجود در اشیا پیببرند.[9]
یونگ بر اساس دو نگرش و چهار کارکرد مذکور، هشت سنخ روانشناسی را به وجود آورد.
سنخ فکری برونگرا: چنین افرادی بر طبق قواعد انعطافناپذیری زندگی میکنند. آنها احساسات و هیجانهای خود را سرکوب کرده، در تمام جنبههای زندگی خود واقعگرا هستند. دانشمندان در این سنخ قرار دارند.
سنخ احساسی برونگرا: این افراد تفکر خود را بازداری کرده و شدیدا هیجانی هستند. آنها از ارزشها، اصول اخلاقی و آداب و رسومی که آموختهاند، دست برنداشته و از آنها پیروی میکنند و به طور غیرمعمول نسبت به انتظارات و عقاید دیگران حساس هستند. اغلب زنان دارای این تیپ شخصیتی هستند.
سنخ ادراکی برونگرا: این سنخ شخصیتی متوجه لذت و شادی و تداوم تجربهها و حسهای جدید است. چنین اشخاصی شدیدا واقعیتمدار بوده و تا اندازه زیادی با افراد و موقعیتهای مختلف انطباقپذیر هستند.
سنخ الهامی برونگرا: این افراد به خاطر توانایی زیاد خود در بهرهبرداری از فرصتها، در تجارت و سیاست کارایی بالایی دارند. آنها جذب عقاید جدید شده و خلاق هستند.
سنخ فکری درونگرا: این افراد سازگاری خوبی با دیگران ندارند، در بیان افکار خود مشکل دارند و ظاهرا بیاحساس بوده و توجهی به دیگران ندارند. آنها نه بر احساس خود، بلکه بر اندیشههای خود متمرکزند.
سنخ احساسی درونگرا: در این افراد تفکر و ابراز بیرونی هیجان سرکوب شده است. آنها به نظر دیگران اسرارآمیز و دست نیافتنی میآیند و آرام و متواضع هستند.
سنخ ادراکی درونگرا: این افراد غیرمنطقی هستند و از دنیا بریدهاند. آنها به بیشتر فعالیتهای انسان با خیرخواهی و سرگرمی مینگرند.
سنخ الهامی درونگرا: این افراد ممکن است چنان به شهود توجه کنند که ارتباط اندکی با واقعیت داشته باشند. آنها رویایی و خیالپرداز هستند.[10]