دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

کمونیسم(communism)

No image
کمونیسم(communism)

كمونيسم، ماركس، تضاد طبقاتي، لنين، اتحاد جماهير شوروي، انترناسيونال، كمونيسم چيني، كمونيسم اروپايي، علوم سياسي

نویسنده : فاطمه كاشف الغطاء

مارکس(1883-1818م) در دورانی بسر می‌برد که انقلاب صنعتی، اروپا و امریکا را فرا‌گرفته بود. سرمایه‌داری نوین با تولید انبوه به‌وسیله تکنولوژی پیشرفته در سراسر جهان برای بازاریابی و تهیه‌ی مواد خام، سلطه خود را بر اقتصاد، سیاست و منابع کشورهای جهان، حاکم می‌کرد. در این شرایط مارکس می‌دید که سرمایه‌داری در سطح جهان در حال گسترش است و طبقه‌ی سرمایه‌دار، علاوه‌بر حاکمیت در کشور خود، با طبقه‌ی سرمایه‌دار در دیگر کشورها پیوند برقرار کرده و همراه هم یک طبقه‌ی جهانی را تشکیل می‌دادند؛ سرمایه‌داری بی‌وطن شده بود. در این شرایط، مارکسیسم به‌عنوان آمیزه‌ای از نظریه‌های فلسفی، اقتصادی، جامعه‌شناختی و سیاسی ملهم از اندیشه‌ی آزاد‌سازی بشر از قید سرکوب صدها ساله به کمک شیوه‌های انقلابی، در دهه‌ی1840م پا به عرصه‌ی وجود گذاشت. مارکس و انگلس دو پایه‌گذار این مکتب، معتقد بودند که «تاریخ، ...تاریخ مبارزات طبقاتی است»[1] و بنابراین تفاسیر خود را از مسایل مختلف بر همین اساس مطرح کردند.

بر اساس نظریات مارکس همان‌طور که کار و سرمایه با هم در تضاد هستند، سرمایه‌دار و کارگر هم با هم در تضاد و مبارزه‌اند؛ این امر منشأ ایجاد طبقه و گروه اجتماعی می‌شود، در نتیجه اقتصاد زیربناست و بر اساس آن همه چیز از جمله طبقه، قانون، سیاست، حقوق و سایر مفاهیم شکل می‌گیرد. در شرایطی که طبقه‌ی سرمایه‌داری بین‌المللی شکل گرفته، این طبقه و اتحادشان ذاتا و به‌طور دیالکتیک در تضاد و مبارزه با کارگران و زحمتکشان جهان است، کارگران نیز باید متقابلا در سطح جهانی متشکل شوند و طبقه‌ی پرولتاریا را تشکیل دهند. جمله‌ی معروف مارکس و انگلس که در بیانیه‌ی‌ مشترکی آمده: «پرولتاریای جهان متحد شوید.» نشانگر همین ایده است. این همان بین‌الملل پرولتاری است.[2]

آموزه‌های کمونیسم در روابط بین‌الملل

هرچند بر اساس دیدگاه زیربنا بودن اقتصاد، مفاهیم اساسی در حوزه‌ی روابط بین‌الملل چون دولت، جنگ و یا ملت‌گرایی در مکتب مارکسیسم جایگاه اصیلی را دارا نمی‌باشند، لکن چه در زمان استقرار نظام دو قطبی و چه پس از فروپاشی آن، مارکسیسم حضور بین‌المللی خود را در نظر و عمل با اهمیت دانسته است و آن‌را از طریق ایده‌ی بین‌المللی حاکمیت طبقه‌ی کارگر در سطح جهان دنبال کرده‌است. از سوی دیگر تلاش‌های تئوریک مارکس و انگلس را می‌توان از زاویه‌ای دیگر، برقراری نظمی نوین بر پایه‌ی اصول سوسیالیزم در جهان دانست. این ایده‌ی جهانی به‌عقیده لنینیست‌ها می‌توانست پایه و اساس طرح مجموعه‌ای کاملا علمی در روابط بین‌الملل شود، چرا که این حوزه یکی از محورهای کلیدی برای تحقق اهداف انقلابی پرولتاریا بود[3]– البته تاریخ بیانگر کاستی‌های بسیاری در این اندیشه‌ها و نهایتا فروپاشی آنها بود.

در مکتب مارکسیسم، نظام بین‌الملل به‌عنوان جزء ارگانیک یک ارگانیسم پیچیده‌ی اجتماعی است که کشف قوانین آن تابع همان قوانین کشف کلیت روابط اجتماعی است. بر این اساس ماهیت سیاست بین‌المللی به‌طور اجتناب‌ناپذیری با مبارزه طبقاتی هم در بین‌الملل و هم با چارچوب داخلی کشورها پیوند دارد. اصول سیاست خارجی مارکسیسم را می‌توان در این موارد خلاصه کرد: مبارزه‌ی طبقاتی در عرصه‌ی بین‌المللی، بین‌الملل پرولتری،[4] نفی مواضع و منافع بورژوازی، رابطه با جنبش‌های انقلابی طبقه‌ی کارگر در کشورهای سرمایه‌داری،[5] اتحاد با انقلابیون کشورهای پیشرفته.[6]

نظام دو قطبی و ایده‌ی جهانی کمونیسم

در عصر استقرار نظام دو قطبی، عرصه‌ی بین‌الملل یکی از مهم‌ترین صحنه‌های مبارزه برای تحکیم مواضع سوسیالیزم در سطح جهانی بود. اتحاد جماهیر شوروی به‌عنوان یک واحد سوسیالیستی و یا به‌تعبیر دیگر نظامی شاخص و مرکزی درچاچوب مکتب مارکسیسم به گسترش هماهنگی میان احزاب کمونیست کشورهای سوسیالیستی اهمیت ویژه‌ای می‌داد تا از این طریق خط‌مشی‌های هماهنگی را برای نیل به اهداف جهانی اتخاذ کنند. قطعنامه‌ی کنگره‌ی 24 حزب کمونیست اتحاد شوروی به این مطلب اشاره می‌کند:

«فعالیت حزب در حوزه تئوری به امر تحکیم بیشتر وحدت ایدئولوژیک جامعه ما و رشد پرستیژ مارکسیسم- لنینیسم در عرصه بین‌الملل یاری رسانده‌است. به نظر کنگره ترویج و تکامل خلاقانه آموزش مارکسیستی- لنینیستی و مبارزه بر علیه تجدیدنظر در آن باید به‌عنوان یک وظیفه مرکزی در کار ایدئولوژیکی حزب، باقی بماند‌‌‌‌؛‌ تلاش تئوریک حزب باید در جهت تحلیل بیشتر مسائل مبرم تکامل نوین اجتماعی و در درجه‌ اول مسائل مربوط به ساختمان کمونیسم، هدایت شود.»[7]

لزوم این هماهنگی منجر به تشکیل انترناسیونالیست سوسیالیستی شد که به رهبری حزب کنگره‌ی اتحاد شوروی تشکیل می‌شد. رهبری این حزب را لنین(1924-1870) به‌عهده داشت.[8] تئوری لنین در مورد روابط بین‌الملل، براساس آموزه‌های مارکسیستی بر قانون حرکت تاریخ استوار است. بر این مبنا هر مبارزه در عرصه‌ی سیاست«در واقع مبین... مبارزات طبقات اجتماعی است.»[9] انترناسیونال، جزء اصول مکتب مارکسیسم است و این یعنی هر کارگر در عین حال که در قبال طبقه کارگر کشور خود مسئول است، در قبال طبقه کارگر جهان نیز مسئولیت دارد.

اولین انترناسیونال در 1864 به رهبری مارکس در لندن و با همکاری سایر جناح‌های چپ از قبیل سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها و دیگران شکل گرفت. جلسات بعدی آن هر سال در شهرهای مختلف اروپا منعقد می‌گردید. این دوره‌ها پس از ده سال به‌علت بروز اختلافات میان سوسیالیست‌ها، آنارشیست‌ها و بلانگیست‌ها از هم پاشید و منحل شد، اما انگلس به‌دنبال کار مارکس دوباره در 1889 انترناسیونال دوم را به رهبری خود و با حضور نمایندگان احزاب سوسیالیست کشورهای مختلف تشکیل داد که آن هم با مرگ انگلس و بروز اختلافات میان اعضاء(به عقیده لنین رسوخ افکار بورژوایی و تجدیدنظرطلبانه) به دو جناح تقسیم شد. لنین رهبری بلشویست‌ها را به دست گرفت تا این‌که بعد از جنگ اول جهانی منحل شد.[10] لنین که چکش انقلاب جهانی لقب گرفته بود، بعد از انقلاب اکتبر 1917 انترناسیونال سوم را در مقابل دوره دوم آن تشکیل داد و آن‌را انترناسیونال کمونیست یا کمیترن نامید. این کمیترن با محوریت روسیه پایگاه و ابزاری برای اجرای سیاست خارجی شوروی شد. نهایتا انترناسیونال سوم نیز برای خوش آمد انگلیس و امریکا در جنگ جهانی دوم در 1943 و به دست استالین منحل شد. این حرکت به معنی تغییر جهت انترناسیونالیسم به سوی ناسیونالیسم و جنگ‌های ملی بود.[11]

تبلیغ روی حکومت جهانی به دست کارگران صنعتی در سراسر جهان و تأکید روی جنبه جهانی کمونیسم و تقویت نهضت‌های کارگری و سوسیالیستی در کشورهای دیگر، بعد ازانقلاب، توسط تئوریسین‌های مارکسیست، از جمله لنین و تروتسکی، تداوم یافت.

ظهور اشکال جدید کمونیسم(ناسیونالیسم کمونیستی)

بر خلاف آنچه از اصول کمونیستی انتظار می‌رفت، در میان حکومت‌های کمونیستی زوال و افول ناسیونالیسم به چشم نمی‌خورد. حتی به نظر می‌رسد که استالین فاقد قدرت جلوگیری و ممانعت از کسب استقلال ملی یوگسلاوی در سال 1948 بود. بعد از مرگ استالین، قیام و شورش در آلمان شرقی در1953، لهستان در1956 و انقلاب 1956 مجارستان همگی با خواست استقلال ملی و آزادی و رهایی از سلطه شوروی برانگیخته شده بودند. بنابراین این واقعیت غیر قابل انکاری است که بر خلاف تجزیه و تحلیل مارکس، ناسیونالیسم در کشورهای کمونیستی اروپای شرقی بسیار قوی‌تر از کشورهای سرمایه‌داری اروپای غربی بود، به‌طوری‌که به هنگام وقوع جنگ در 1914 و علی‌رغم توافق احزاب کمونیست اروپایی مبنی بر عدم حمایت از دولت‌های متبوع خود، آنها صادقانه و کاملا براساس احساسات میهن‌پرستانه از دولت و حکومت خود حمایت به‌عمل آوردند.[12]

کمونیسم چینی

تحول چین در نتیجه انقلاب کمونیستی 1949 یکی از تحولات مهم تاریخی بوده است. در تکوین این تحول، مائو نیز کاملا براساس حس میهن‌پرستی برای متحدکردن و پیشرفت‌دادن کشور و قالب‌ریزی مجدد جامعه چین براساس بینش اشتراکی و مساوات‌گرایانه و هم‌چنین جهت حفظ قدرت خویش بهره برد. این انگیزه‌های شخصی و ایدئولوژیک باعث شد که مائو سیاست‌هایی را بنا نهد که مانع رشد اقتصادی چین گردید و سازمان‌های اصلی آن را از کار انداخت. بعد از مائو ایده‌های انقلابی او کنار گذاشته شد، ولی همواره مورد احترام بود.[13]

کمونسیم اروپایی

مهم‌ترین پیشرفت سیاسی ایدئولوژیک در جنبش‌های کمونیستی اروپا از زمان جنگ جهانی دوم، ظهور پدیده کمونیسم اروپایی در دهه 1975 به‌عنوان آلترناتیو مهمی برای تفسیر روسی و چینی از تئوری و عمل مارکسیسم بود. درحالی‌که هم شوروی‌ها و هم چینی‌ها بر رد دمکراسی‌بورژوایی اتفاق‌نظر دارند و هر کدام در رقابت برای برتری به‌عنوان قدرت مسلط کمونیستی بودند، درحالی‌که احزاب کمونیستی اروپای غربی مدعی‌اند که در مسیر خاصی قدم برمی‌دارند و آن مسیر کمونیسم اروپایی است. در این ایده از آرمان‌های جهانی کمونیسم خبری نیست. [14]

تجدیدنظر در دیدگاه‌های کمونیستی در سیاست خارجی

نخستین انتقاد رسمی و علنی از سیاست خارجی شوروی در یکی از نشست‌های کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست در مه 1988 به‌‌عمل آمد. در این نشست‌ها از پرسترویکا به‌عنوان عامل مهمی در سطح جهانی یاد شد و در مورد گذشته این چنین قضاوت شد که:«سیاست خارجی ما در گذشته آکنده از دگماتیسم و برخورد‌های ذهنی بوده است...»[15]

این تحول در نگرش باعث تحولات اساسی در سیاست خارجی شوروی گردید که می‌توان آن‌را در قالب این اصول در دوره‌ی گورباچف خلاصه کرد: جهان به‌هم وابسته و درهم تنیده است، تعادل منافع به‌جای تعارض منافع، نفی مبارزه طبقاتی در روابط بین‌الملل و ایدئولوژی‌زدایی در روابط بین‌الملل.[16]

در نهایت می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که مارکس و به تبع آن مکتب کمونیسم، با دیدی کاملا ایدئولوژیک به صحنه بین‌الملل فقط به چشم محیطی برای مبارزه طبقات کارگر و سرمایه‌دار می‌نگریستند[17]و تنها اهدفی که در این رابطه دنبال می‌کردند، تلاش برای تحقق حکومت جهانی طبقه کارگری بود. نهادی که در این رابطه در سطح بین‌المللی تاسیس شد انترناسیونال بود که تا مدت‌ها توسط مارکس و پیروانش برگزار و دنبال می‌شد، اما تجربه عملی حکومت‌های کمونیستی جهان بیانگر تجدیدنظرهای اساسی در اصول سیاست خارجی مارکسیستی بود.

مقاله

نویسنده فاطمه كاشف الغطاء

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS