كلمات كليدي : رئاليسم ساختاري، رئاليسم علمي،ساختارگرايي، تجربه گرايي، راسل، نيومن
نویسنده : علیرضا منصوری
یکی از مباحث مطرح در حوزه رئالیسم علمی که در یک دهه و نیم اخیر توجه فیلسوفان را به خود جلب کرده، رئالیسم ساختاری است. رئالیسم ساختاری دیدگاهی است که بر اهمیت روابط بین هویات تأکید دارد و برای شناخت ساختار پدیدارها اهمیت زیادی قائل است و فهم پدیدارها را از رهگذر شناخت ساختارها ممکن می داند. لبّ مطلب را رِدهِد[1] به خوبی بیان کرده است:[2]
”ساختار، نظامی از عناصر مربوط به هم است، و ساختارگرایی دیدگاهی است که توجه خود را معطوف به روابط بین عناصر، جدا از خود عناصر، میکند.“
روایتهای مختلف رئالیسم ساختاری عبارتند از:
گروه اول که با رئالیسم ساختاری راسل شباهت خانوادگی دارد و به رئالیسم ساختاری علیا[3] شهرت دارد.
گروه دوم، که از نوع وارل است که به رئالیسم ساختاری سفلی[4] شهرت دارد.
گروه سوّم که رئالیسم ساختاری وجودی نام دارد.
در ادامه ضمن تشریح این سه رویکرد به رئالیسم ساختاری، به اهم چالشهای پیش روی رئالیسم ساختاری اشاره میگردد.
رئالیسم ساختاری علیا
راسل در دیدگاه ساختارگرایانه خود که در کتاب تحلیل ماده[5] ارایه کرد، مدعی است ” تنها ساختار است که می توان آن را به طور معتبری استنتاج کرد؛ ساختار چیزی است که آن را میتوان با منطق ریاضی بیان کرد.“[6]. بر اساس نظر راسل ما تنها به ساختار جهان مشاهدهناپذیر، یعنی کلیت صوری و منطقی آن، میتوانیم شناخت و معرفت پیدا کنیم و معرفت ما نسبت به عالم نظری محدود به ویژگیهای ساختاری آن است، که میتوان آن را با منطق ریاضی بیان کرد. راسل وجود جهان مشاهدهناپذیر را میپذیرد، ولی معتقد است که تنها ساختار آن قابل شناخت است و تمام آنچه میتوانیم تضمین کنیم این است که ساختارِ همه ادراکات ما در نهایت و در بهترین حالت با ساختار جهان فیزیکی رابطه ایزومورفیک[7] دارد. به این ترتیب باید گفت هدف راسل در این برنامه این است که بین تجربهگرایی و رئالیسم نوعی مصالحه برقرار کند. موضع وی از این حیث تجربهگرایانه است که از حدود تجربه خارج نمیشود و از این جهت رئالیستی است که چیزی بیش از جهان مشاهده پذیر را میپذیرد.
به نظر راسل تنها از طریق استنتاج از ادراکات است که میتوانیم شناختی از جهان خارجی به دست آوریم، یعنی ما ساختار جهان خارج را از ادراکات خود ”استنتاج“ میکنیم. وی برای مشخص کردن چگونگی چنین استنتاجهایی دو اصل معرفی میکند:
اصل هلمهولتز-وایل[8] (H–W): راسل فرض میکند ”مدرکات مختلف محرکات مختلف دارند“. به بیان دیگر، معلولهای مختلف (یعنی مدرکات) مستلزم علل (یعنی محرکات / اشیاء فیزیکی) مختلف هستند.
اصل روابط آینهای[9](MR) : بر اساس این اصل روابط مفروض در فیزیک، لزوماً همانها که ما درک میکنیم نیستند، ولی با آنها متناظر هستند، و این تناظر به شکلی است که خواص منطقی (ریاضی) مدرکات حفظ شوند[10]. به طور خلاصه، روابط بین مدرکات منعکسکننده (یعنی دارای همان خواص ریاضی) روابط بین علل غیرادراکی آنهاست. یا به عبارتی روابط بین معلولها خواص صوری مشابهی با روابط بین علل و محرک ها دارد.
راسل با تکیه بر این مقدمات، معتقد بود که از ساختار ادراکات خود میتوانیم ”چیزهای زیادی راجع به ساختار جهان فیزیکی استنتاج کنیم، اما نه خواص ذاتی آنها را.“[11]. البته تأکید راسل بر ساختار، در زمان نگارش تحلیل ماده، دیدگاه منحصر به فردی نبود. در همان زمان، شلیک، کارنپ و ماکسول رویکردهای حدودا مشابهی را در پیش گرفته بودند.
رئالیسم ساختاری سفلی
رویکرد دیگر به رئالیسم ساختاری، که سیلوس آن را در مقابل رویکرد علیای راسل و ماکسول، رئالیسم ساختاری سفلی میخواند، از مقدماتی رئالیستی آغاز میکند و در نهایت موضعی ضعیفتر و متواضعانهتر از رئالیسم اختیار میکند. این رویکرد، با مقاله تأثیرگذار وارل تحت عنوان "رئالیسم ساختاری: بهترین از هر دو جهان" مورد توجه واقع شد[12]. وی در این مقاله دو استدلال اساسی در بحث رئالیسم علمی (برهان ضد رئالیستی استقرای بدبینانه[13] و برهان رئالیستی معجزه نبودن[14]) را مدنظر قرار میدهد.
برهان اول، به طور خلاصه، مدعی است که تاریخ علم نشان میدهد نظریههای مختلف هرچندگاه توفیقی داشتهاند، اما پس از مدتی غلط بودنشان آشکار شده است. لذا بر اساس یک استقرا، محتملتر آن است که نظریههای کنونی نیز دچار همان سرنوشت شوند، که در این صورت نمیتوانیم به صدق آنها امیدوار باشیم[15]. در مقابل، برهان معجزه نبودن، بهترین تبیین برای توفیق تجربی علم را صدق ( یا دستکم صدق تقریبی) نظریههای علمی میداند و بر این نکته تأکید میکند که اگر این تبیین را نپذیریم، توفیق علم امری معجزهآمیز به نظر خواهد آمد[16]. وارل در این میان، بر آن است که طریقی میانه برگیرد و جانب هر دو را نگاه دارد. وی با تصدیق شناخت ساختار جهان با استفاده از نظریهها، از یک سو برهان معجزه نبودن را محترم میدارد، و از طرفی با اعتقاد به اینکه عناصر غیرساختاری نظریهها در سیر تحول نظریهها رها میشوند و تغییر میکنند، جانب برهان استقرای بدبینانه را میگیرد، به طوریکه نتیجه در نهایت این میشود که نظریهها ساختار جهان را به ما میشناسانند، نه طبیعتِ اجزاء آن را.
به این ترتیب وارل رئالیسم ساختاری را تبیین خوبی برای پیوستگی سیر تحول نظریهها و انباشتی بودن توفیق تجربی علم قلمداد میکند؛ منظور از انباشتی بودن توفیق تجربی این است که نظریههای بعدی محتوای تجربی تأیید شده نظریههای قبلی را حفظ میکنند. وارل این تبیین را به این شکل عرضه میکند: از آنجا که، ساختار ریاضی در سیر تحول نظریهها حفظ میشود، بنابراین میتوان گفت یک همبستگی بین انباشتی بودن ساختار ریاضی و انباشتی بودن توفیق تجربی وجود دارد و از طرفی چون پیشبینیهای موفق نشانه این هستند که گویی نظریهها به نحوی با عالم برخورد دارند، میتوان انتظار داشت آن نقطۀ برخورد، همان ساختار ریاضی باشد که در سیر تحول نظریهها حفظ شده است. البته این انتظار تنها محدود به ساختار ریاضی است، زیرا علیرغم حفظ ساختار نظریهها، در سطح توصیفهای نظری تغییر رادیکال وجود دارد.
رئالیسم ساختاری وجودی
بر اساس این موضع، که در ادبیات فلسفی به رئالیسم ساختاری وجودی[17] شهرت دارد، و از طرف لِیدیمَن[18] و فرنچ[19] ارایه شده است، در جهان چیزی غیر از ساختار وجود ندارد. این دیدگاه که رئالیسم ساختاری را به عنوان یک تز متافیزیکی مطرح میکند، ساختار را از اولیات و از نظر هستیشناختی، پایه میداند. از نظر حامیان این دیدگاه، توفیق تجربی علم را نباید به معنای توفیق ارجاعات الفاظ نظری به هویات منفرد تعبیر کرد؛ چرا که اساساً این اشیاء عالم نیستند که شأن وجودی دارند، بلکه تنها ساختارها هستند که موجودند. متأسفانه جزئیات این دیدگاه چندان روشن نیست و میتوان قرائتهای مختلفی از آن ارایه داد. مثلاً آیا منظور این است که اصلاً اشیاء وجود ندارند و هر چه هست ساختارها هستند، یا باید آن را اینگونه فهمید که برای اینکه در نظریه بتوان به طریقی مجاز از اشیاء سخن بگوییم، حتماً باید مجدداً به صورت ساختاری مفهوم سازی شوند، شاید هم این قید فقط مربوط به اشیاء مشاهده ناپذیر باشد. برای مثال تنها وقتی مجازیم از الکترون به عنوان یک شیء سخن بگوییم که ابتدا ویژگیهای ساختاری آن را در نظریۀ کوانتوم مشخص کرده باشیم. تعبیر دیگر میتواند این باشد که هویاتی که به صورت ساختاری مفهوم سازی شدهاند، هویاتی ریاضیاند. به هر حال در اینجا تنها به بررسی این ایدۀ محوری میپردازیم که تنها ساختار وجود دارد.
به طور خلاصه موارد انتقادی زیر در مورد روایتهای مختلف رئالیسم ساختاری ارایه شده است، که بحث در مورد آنها بین موافقان و مخالفان در جریان است:
1- انتقاد نیومن[20]: این ادعای رئالیسم ساختاری معرفتی که تمام آنچه راجع به دنیا میتوانیم بدانیم این است که جهان واجد ساختار مجرد معینی است، یا ادعای بیاهمیتی است یا غلط. به این دلیل بیاهمیت است که ما به صرف دانستن کاردینالیتی دامنه، به طور پیشینی و با استفاده از نظریه مجموعهها میتوانیم هر ساختاری را به دامنه، با رعایت شرط کاردینالیتی[21]، نسبت دهیم. اما وقتی غلط میشود که بخواهیم برای رد اتهام بیاهمیت بودنِ این ادعا، با توسل به ملاحظاتی غیرساختاری، یک ساختار معین را از بین همۀ ساختارهای ایزومورف، انتخاب کنیم، زیرا در این صورت از رئالیسم ساختاری محض فراتر می رویم و در این صورت از تعهدات ساختارگرایانه محض پا فراتر گذاشتهایم.
2- ایراد ناپیوستگی ساختاری: شواهد تاریخی کافی برای پیوستگی تاریخی در سیر تحول نظریهها ارایه نشده است.
3- ساختار خالص و محض، یا به عبارتی صرف معادلات ریاضی تعبیر نشده، به تنهایی منجر به نتایج تجربی نمیشود[22].
4- پیوستگی ساختاری در سیر تحول نظریهها را با رئالیسم علمی سنتی بهتر میتوان توضیح داد[23].
5- این ادعا که محتوای غیرساختاری نظریهها همواره غلط است، پشتوانۀ قوی ندارد.
6- تمایز میان ساختار و محتوا روشن و پایدار نیست و تا حدی وابسته به متن است[24].
7- این ادعا که خواص و روابط مرتبه اول مشاهدهناپذیرها علیالاصول قابل شناخت نیستند، پشتوانۀ استدلالی محکمی ندارد.
8- صرف شناخت ساختار مجرد از جهان خارج، برای پیشبینی کفایت نمیکند، زیرا صرفاً معادل با شناخت خواص صوری مثل تعدی، تقارن و انعکاس است[25].
9- در مورد رئالیسم ساختاریِ وجودی، ابهاماتی وجود دارد. علی الخصوص معلوم نیست میتوانیم مستقل از اعتقاد به وجود اشیائی که در ساختار جای میگیرند، و ساختار بر اساس آنها شکل میگیرد از روابط ساختاری بین ساختارها (اعم از رابطه ایزومورفیک، محاط بودن یا هر چیزی از این قبیل) سخن بگوییم. به هر حال باید منتظر توضیحات روشنتری در این مورد باشیم[26].