كلمات كليدي : فراروايت، خردباوري، كليت احكام اخلاقي، جهت گيري ارزشي، آفرينش اخلاق، نسبيت اخلاقي
نویسنده : رهام شرف
رویکرد متفکران پست مدرن به مقوله اخلاق به دو جهتگیری کاملاً متفاوت تقسیم میشود. رویکرد اول مبتنی بر نگاه بدبینانه به انسان و عدم بهبود شرایط زیستش و در نتیجه مروج ناامیدی، بیمعنایی و پوچی میباشد و بر این مبنا قائل به زوال اخلاق و از دست رفتن آن در جهان کنونی است. اما بر مبنای رویکرد دوم، امکان دگرگونی و پیشرفت در وضعیت انسان معاصر وجود دارد از این رو میتوان نوعی اخلاق را برای او صورتبندی کرد.[1]
در این نوشتار در نظر داریم تا بر مبنای رویکرد دوم مؤلفههای اساسی اخلاق پست مدرن را برشماریم اما قبل از آن لازم است، مختصری با اصول تفکر پست مدرن آشنا شویم.
واکنش در برابر مدرنیه
تفکر پست مدرن را در واقع باید واکنش و عکسالعملی در برابر مدرنیته دانست. مدرنیسم، که در معرفتشناسی واقعگر بود و بر این پایه همواره مدعی سیطره همه جانبه عقل بر هستی بود، دچار بحران و رکوردی بنیادی شد. از مهمترین دلایل ناکامی مدرنیته میتوان به دو جنگ جهانی که از پیامدهای مدرنیسم بود اشاره کرد.[2] بنابراین مدرنیته که مدعی آزاد سازی بشر از خرافهپرستی و موهومات بود اکنون خود، انسانها را در چنگال علم و تکنولوژی اسیر کرده بود. در چنین شرایط و اوضاع و احوالی بود که تفکر پست مدرن مطرح شد و متفکران آن به نظریهپردازی پرداختند.
نفی فرا روایت
به اعتقاد بسیاری از متفکران پست مدرن از جمله لیوتار مهمترین ویژگی تفکر پست مدرن نفی فرا روایت است.[3] مقصود از فراروایت اعتقاد به اصول و مبانی جهان شمول و عامی میباشد که برای همه انسانها در همه زمانها و مکانها ثابت و جاودانه باشد.[4] به عنوان نمونه آزادی مظلومان یا سیطره همه جانبه عقل بر عالم فراروایتهایی هستند که روایتها و آرمانهای دیگر بدانها ختم میشوند.
در جهان پست مدرن هیچ آرمان غایی و نهایی وجود ندارد که کثرت اهداف و آرمانهای دیگر بشر را وحدت بخشد و به مثابه نقطه اتصالی باشد که همه آنها را به هم متصل کند. با نفی فراروایت حتی عقل هم که آرمان انسان مدرن بود تاریخی میشود و نسبیتی تمام عیار بر آن حاکم میگردد.[5]
نقد خردباوری
اکثر متفکران پست مدرن بر این باورند که آرمان تحقق عقل و سازماندهی عقلانی اجتماع به مثابه یک کل، از بقایای سنت روشنگری است که در دوران معاصر یعنی دوره پست مدرن بیاعتبار شده است. از نظر متفکران پست مدرن یکی از مهمترین اعتقادات مدرنیته باور به احکام فراگیر و جهانگستری میباشد که در طول تاریخ بر همه انسانها و جوامع به نحو یکسان و مطلق حکم فرمایی میکند. اما از نگرانیهای مهم نظریهپردازان پست مدرن کلی و مطلق شدن ارزشهاست، از اینرو آنها معتقدند مطلق دانستن ارزشها در واقع از بین بردن تفاوتها و جلوههای گوناگون فرهنگی میباشد که خود موجب از دست رفتن تنوع حیات و زندگی میشود.[6]
علاوه بر ویژگیهای مذکور، برخی دیگر از خصیصههای تفکر پست مدرن به اجمال عبارت است از: دیدگاه ضد (یاپسا) معرفتشناختی، موضعی ضد ماهیتگرایی، ضدیت با واقعگرایی، ضدیت با شالودهگرایی، مخالفت با برهانهای فلسفی و معرفتشناختی، نفی واژگان نهایی، نفی اصول، قواعد و مقولاتی که بدون هیچ قید و شرطی برای تمامی زمانها، اشخاص و مکانها الزام آور و قطعی تلقی میشوند.[7]
حال که مختصری با اصول و مبانی تفکر پست مدرن آشنا شدیم، به بیان مؤلفههای اساسی اخلاق در جهان پست مدرن میپردازیم.
عدم کلیت احکام اخلاقی
از نظر کانت، ویژگی هر حکم اخلاقی کلی بودن یا جهان گستری آن میباشد. اگر من برای دیگران در قبال خودم قائل به وظایفی هستم، باید همان وظایف را برای خود در قبال همه کسانی که در شرایط مشابه هستند قائل شوم. [8]
اما متفکران پست مدرن با الهام از اندیشههای نیچه دقیقاً همین کلیت احکام اخلاقی را زیر سؤال میبرند آنها معتقدند که تلاش برای وضع قوانین و مقررات رفتاری عام و کلی سبب میشود تا تفاوتهای فردی انسانها نادیده گرفته شود و در نهایت از میان برود. یکسان انگاشتن انسانها غلط است؛ زیرا چه بسا آنچه موجب سلامت یک فرد است باعث بیماری دیگری شود، بنابراین هرکس باید قوانین مربوط به سلامت خودش را کشف کند. از نظر متفکران پست مدرن حاکم کردن اصول و قواعد اخلاقی مطلق و جهان گستر بر آدمیان به نوعی حاکم کردن استبداد بر آنان میباشد از این رو آزادی و عزت نفس را از آنان میگیرد. [9]
فقدان جهتگیری ارزشی
پست مدرنیسم درجهتگیریهای ارزشی خود هیچ چیز را بر چیز دیگر برتری نمیدهد و ترجیح ارزشی آن بسیار کلی میباشد، و آن این عقیده کلی است که هرکس باید بتواند آنچه که میخواهد، بشود. بر این مبنا پست مدرنیسم را بیشتر باید نظام الگوسازی[10] به شمار آورد که یگانه قوانین اساسی و عمدهاش این است که هر شخص بایستی «خود» به ارزشها، ترجیحات ارزشی و رویکردهایش نظم بخشد.[11] نظریه پردازان پست مدرن بر این باورند که باید ارزشهای افراد از منابع گوناگون گردآوری و جمعآوری شود. این ارزشها میتواند تلفیقی از ارزشهای قدیمی و جدید و یا حتی متناقض باشد. به عنوان نمونه یک فرد پست مدرن میتواند یک آموزه ارزشی را از فمینیستها بگیرد و با آموزه ارزشی دیگری که از لیبرالیسم اخذ کرده تلفیق کند.[12]
این ویژگی ترکیبی ارزشها که از سوی نظریهپردازان پست مدرن ارائه شده میتواند از نظر مدرنیسمها به عنوان نقص و کاستی لحاظ شود؛ چرا که باعث بوجود آمدن اختلاف، تفاوت، بیثباتی، آشفتگی، ناهمخوانی و سنجشناپذیری در ارزشها شود اما از نظر متفکران و مدافعان پست مدرنیسم این نوع مواجهه با ارزشها موجب احساس آرامش و راحتی و آسودگی در زندگی شده و بر تنوع و جذابیت آن میافزاید.[13]
آفرینش اخلاق
میشل فوکویکی از متفکران پست مدرن دو نوع اخلاق را از هم دیگر متمایز کرده است نوع اول اخلاق زیباییشناسانه است که هدف آن ساختن و آفرینش زندگی فرد است. بر اساس این اخلاق آدمی باید تلاش کند تا زندگی خود را به مثابه یک اثر هنری بیافریند. آنچه که در این نوع از اخلاق از اهمیت فراوانی برخوردار است ارتباط فرد با خویش میباشد. فوکو نمونه تاریخی این نوع اخلاق را اخلاق یونان باستان میداند. اما نوع دوم اخلاقی است که جوهره آن پیروری از مجموعهای از قوانین و مقررات است. از نظر فوکو نمونه تاریخی این نوع اخلاق، اخلاق مسیحیت است چرا که اخلاق مسیحی چیزی جز مجموعهای از قوانین نیست. به گمان فوکو این مسأله آشکار است که در هر دستگاه اخلاقی ویژگیهایی از هر دو نوع اخلاق مذکور وجود دارد اما برخی از این دستگاههای اخلاقی بیشتر شکل آییننامهای دارند و در نتیجه پیروی از قوانین و احکام اخلاقی در آنها نقش مهمتری بازی میکند، در حالی که برخی دیگر از نظامهای اخلاقی بیشتر به خودسازی و بازآفرینی نفس اهمیت میدهند. آنچه که در اخلاق پست مدرن اهمیت بنیادی دارد اخلاق نوع اول است که در آن بر ارتباط فرد با خویشتن تأکید میشود. در واقع متفکران پست مدرن از جمله میشل فوکو خواهان بازگشت به اخلاق زیباییشناسانه یونانی باستان میباشند. فوکو معتقد است که بیشتر دستگاههای اخلاقی رایج در طول تاریخ بر اخلاق نوع دوم تأکید داشتند و شامل مجموعهای از دستورها و قواعد اخلاقی بودند که فرد ناگزیر به اطاعت از آنها و عمل کردن در چارچوب آنها میباشد. از این رو فوکو و سایر نظریهپردازان پست مدرن تلاش میکنند که تا انسان را به بازآفرینی اخلاق همانند یک اثر هنری ترقیب کنند و بر همین مبنا ارتباط آدمی با خویشتن را تقویت کنند.[14]
نسبیت اخلاقی
از آنجا که در تفکر پست مدرن هرگونه فراروایتی نفی میشود و هیچ حقیقت ازلی و ابدی وجود ندارد که به مثابه یک آرمان بر زندگانی بشر حکم فرمایی کند قطعاً درحوزه اخلاق نیز امکان وجود احکام مطلق و همه زمانی و همه مکانی نخواهد بود. متفکران پست مدرن اخلاق را امری نسبی میدانند که بسته به شرایط زمانی، مکانی، روحی، فرهنگی، اقتصادی و ... از فردی به فرد دیگر متغیر است. به جز ویژگی زیبایی شناسانه که در اخلاق پست مدرن مطرح شد، ویژگی دیگر این نوع از اخلاق مرتبط بودن آن با عمل و منفعت و سود است. از آن جا که در جهان پست مدرن هیچ حقیقت غایی وجود ندارد و همه چیز از جمله اخلاق نسبی میشود، از احکام و ارزشهای اخلاقی قدسیزدایی شده و در نتیجه معیار خوب و بد اخلاقی خود فرد میشود.
اخلاق پست مدرن و اخلاق اسلامی
چنانچه بیان شد در اخلاق پست مدرن چیزی تحت عنوان غایت یا آرمان وجود نداشته و آن دسته از نظریهپردازان اخلاق پست مدرن که به بهبود شرایط زندگی بشر قائلند نیز وجود آرمانی مطلق و نهایی را در زندگی بشر نفی میکنند و اخلاقیات را تابع شرایط زمانی و مکانی میدانند. اما باید دید میان اخلاق اسلامی و اخلاق پست مدرن چه تمایزهایی وجود دارد.
در اخلاق اسلامی بر خلاف اخلاق پست مدرن غایت و آرمانی نهایی وجود دارد. بر اساس اخلاق اسلامی، ارزش اخلاقی فعل اختیاری انسان تابع تأثیری است که این فعل در رسیدن انسان به کمال حقیقی انسانی دارد. هر کاری به میزانی که در آن کمال مؤثر باشد، ارزشمند است و اگر تأثیر آن در کمال غایی آدمی منفی است، عملی بیارزش و منفی میباشد.[15]
کمال نهایی آدمی در اخلاق اسلامی قرب الهی میباشد. راه وصول به این قرب نیز عمل کردن بر مبنای دستورات و احکام اخلاقی اسلام میباشد از این رو معنای اخلاق و حتی زندگی فرد در گرو میزان تقربی است که به خداوند دارد.[16]
اما در اخلاق پست مدرن هیچ غایت و آرمانی برای بشر قابل تصور نیست و همین نکته اساسی کافی است تا اخلاق اسلامی را با اخلاق پست مدرن در تعارض بدانیم. البته شاید بتوان عناصری از اخلاق پست مدرن را در اخلاق اسلامی یافت و یا برعکس اما بنیان این دو نوع اخلاق کاملاً با یکدیگر در تعارض است.
فقدان غایت در اخلاق پست مدرن از نقاط ضعف مهم این نوع از اخلاق است؛ چرا که وقتی در اخلاق به دنبال هدف و غایتی نباشیم زندگی و اخلاقیات از معنا تهی شده و آدمی در حیات خود دچار سردرگمی و احساس پوچی میشود .