كلمات كليدي : احد، واحد، وجود، وحدت، كثرت، وحدت حقيقي، وحدت غير حقيقي، وحدت حقّه، وحدت غير حقّه
نویسنده : هادي موسوي
یکی از تقسیماتی که برای وجود بیان میشود تقسیم آن به واحد و کثیر است.این تقسیم جزو بدیهی ترین تقسیمات برای وجود است؛ همچنان که خود تصور مفاهیم وحدت و کثرت جزو مفاهیم بدیهی هستند که نیازی به تعریف ندارند.بنابر این اگر تعریفی هم برای وحدت و کثرت بیان شده است بدون اشکال نخواهد بود.به صورتی که یا تعریف دوری میشود و یا تعریف به خود همان لفظ میشود.[1] بنابر این معنای واحد فقط در مقابل معنای کثیر روشن میگردد. رابطه این دو معنی از نظر منطقی، رابطه دو لفظ متباین با یکدیگر است.[2]
در این نوشتار غرض ما بیان دو قسم از اقسام وحدت است که برای بیان آن میبایست از ابتدا تقسیمات وحدت بیان شود.بر همین اساس "واحد" را این گونه تقسیم میکنیم:
1- حقیقی
2- غیر حقیقی
واحد حقیقی آن موجود واحدی است که بدون واسطه در عروض متصف به وصف وحدت میشود، مانند انسان واحد، که مستقیماً به وصف وحدت متصف شده است.
واحد غیر حقیقی آن واحدی است که با واسطه به وصف وحدت متصف شود، مانند انسان و اسب که در حیوانیت مشترک اند. یعنی هر دوی انسان و اسب به واسطه حیوانیت به این صفت "وحدت" متصف شده اند.
اما واحد حقیقی هم خود یک تقسیم بندی جداگانه دارد بر این اساس که واحد حقیقی یا:
- ذاتی است که عین وحدت است.
- و یا ذاتی است که متصف به وحدت است.
مورد اول که ذات موجودی عین وحدت باشد، مثال آن "صرف الشی" است. صرف الشی که تعریف آن در ادامه خواهد آمد به هیچ وجه دو تا نمیشود و متکرر هم نمیشود. یعنی صرف الشی فقط یکی است. در این نوع از وحدت، واحد (موضوع) و وحدت (محمول) یک چیز اند. یعنی اینگونه نیست که موضوعی داشته باشیم که وحدت بر آن بار شده باشد، یا موصوفی داشته باشیم که متصف به وحدت شده باشد. یعنی رابطه صفت و موصوفی در میان نیست، بلکه ذات آن موجود عین وحدت است. تصور دقیق چنین ذاتی، صفت وحدت را نیز با خود دارد. به تعبیری دیگر، وحدت منفک از ذات واحد نیست. این نوع از وحدت را "وحدت حقّة حقیقیة" مینامند.
نوع دوم از وحدت حقیقی که به آن واحد "غیر حقّة" هم میگویند، مانند انسان واحد است. یعنی یک انسان داریم که به علت یکی بودن به وصف وحدت متصف شده است.در این مورد تصور انسان هیچ گونه ملازمه ای با اثبات صفت وحدت برای آن ندارد. زیرا انسان هم واحد و هم کثیر میتواند باشد. وحدت حقیقی غیر حقّه نیز به دو نوع تقسیم میگردد:
- واحد خاص. این نوع از وحدت وحدتی است که با تکرر آن عدد ساخته میشود.[3] گرچه این واحد خودش عدد نیست بلکه فقط مبدأ عدد است که اعداد به آن استوار اند.[4]
- واحد عام. مانند موضوعات عامی مانند نوع و یا جنس که متصف به وحدت میشوند.
واحد در مورد خاص دو حالت دارد:
الف- طبیعتی که معروض وحدت گردیده است، قابل انقسام نیست.
ب- طبیعتی که معروض وحدت گردیده است قابل انقسام است.
مورد الف نیز دو حالت دارد:
- یا خود مفهوم وحدت مورد نظر است. زیرا وحدتِ یک موضوع قابل تقسیم نیست.
- و یا موضوعی غیر از مفهوم وحدت مورد نظر است.
اگر مفهومی غیر از مفهوم وحدت باشد نیز دو حالت دارد:
- یا آن طبیعت که متصف به وحدت شده است، طبیعتی وضعی است. یعنی دارای وضع است، مانند نقطه واحد.
- و یا آن موجود واحد دارای طبیعتی وضعی نمیباشد. مانند موجود مفارق که دارای وضع نیست. این حال دوم نیز باز دو حالت دارد:
- به نوعی متعلق به ماده است، مانند نفس که در انجام افعالش به ماده نیازمند است.
- اصلاً به ماده تعلقی ندارد، مانند عقول مفارقه.
اما مورد "ب" از اقسام وحدت خاص که گفتیم طبیعت آن موضوع متصف به وحدت بوده و انقسام را قبول میکند، به دو قسم تقسیم میگردد.
- بالذات تقسیم را میپذیرد، مانند مقدار واحد.
- بالعرض تقسیم را میپذیرد، مانند جسم طبیعی واحد که از جهت مقدار واحدی که دارد، وحدت بر آن جسم نیز عارض شده است.
در ادامه، واحد عام نیز به دو قسم تقسیم میگردد.
- واحد عام مفهومی
- واحد عام سِعی
واحد عام مفهومی دارای سه قسم است:
- واحد نوعی مانند انسان.
- واحد جنسی مانند حیوان.
- واحد عرضی مانند خندان بودن.
واحد عام سِعی مانند وجود منبسط.[5]
بعد از بیان تقسیمات وحدت به دو اصطلاح میرسیم که داخل در تقسیمات پیشین است اما با الفاظ خاصی به آنها اشاره میشود؛ به عبارت دیگر الفاظی هستند که به دو اصطلاح تبدیل شده اند. این دو اصطلاح که "أحد" و "واحد" هستند دو اصطلاح فلسفى و عرفانى اند. بنابر تعریف احد، هر موجودى که یگانه باشد و متعددى (یا شریکی) از جنس آن نباشد احد مینامند. البته جای اشاره به این نکته است که در چنین مواردی که تعریف جنس و فصل حقیقی ندارد، تعریفی که ما ارائه میکنیم تعریف به اعراض و لوازم است و الا احدیت یعنی بساطت و صرافت وجود که لازمه آن نفی تعدد و کثرت است. آنچنان که در تقسیمات بالا به آن اشاره شد، اخص از واحد است. زیرا واحد هم اطلاق بر چیزى میشود که یگانه باشد و متعددى از جنس آن نباشد و هم بر چیزی که متعدد باشد و لکن باعتبار و جهتى داراى وحدت باشد و از این جهت است که مرتبت هویت شخصیه ذات حق تعالى را که عارى از کلیه تعینات و صفات و مفهومات است مرتبت احدیت و مرتبت فرق و تفصیل و اسماء و صفات او را واحدیت گویند.[6]
در متون دینی، در توصیف خداوند، به نوعی از وحدت اشاره شده است به نام "وحدت غیر عددی"یا همان "وحدت حقّة حقیقیة".در فلسفه نخستین بار شیخ اشراق به صراحت از این گونه وحدت خداوند سخن گفته است.با توجه به آنچه درباره وحدت عددی گفتیم، میتوان حدس زد که مقصود از وحدت غیر عددی خداوند چیست.در وحدت عددی وجود و یا فرض وجود شریکی برای آن طبیعت واحد امکان دارد، اما در وحدت غیر عددی منظور این است که نه تنها شریک الباری ذاتاً محال است، بلکه فرض آن هم محال است؛ به تعبیری دیگر، نه تنها خود شریک و مثل برای خداوند ممتنع بالذات است، بلکه حتی فرض و تصور شریک و مثل هم برای او محال است؛ یعنی علاوه بر مفروض خود (یعنی وجود داشتن شریک)، فرض نیز محال است.زیرا نشان میدهد هنگامی که چیزی را شریک خداوند فرض میکنیم؛ یا حقیقتاً آن چیز را واجب بالذات فرض نکرده ایم و گمان میکنیم که آن را واجب بالذات فرض کرده ایم (به این معنی که همه لوازم واجب بالذات بودن را مورد نظر قرار نداده ایم) و یا اگر آن را واجب بالذات فرض کرده ایم، در حقیقت، این چیز شریک خداوند نیست، بلکه همان خود اوست که آن را دوباره تصور کرده ایم و به غلط گمان میکنیم که چیزی دیگر را تصور کرده ایم که شریک اوست.پس حتی فرض و تصور شریک هم برای خداوند محال است.[7]
در این مرحله سؤالی به ذهن خطور میکند بر این اساس که چرا خداوند، یگانه ای است که حتی فرض شریک هم برای او محال است؟
جواب این سؤال مقدماتی دارد که در صورت اثبات آنها اینگونه میتوان برای این مطلب استدلال آورد که: خداوند صرف وجود است؛ قاعده ای در فلسفه هست بر این مبنا "صرف الحقیقة لا یتثنی و لا یتکرر"یعنی صرف هر حقیقتی، یگانه ای است که حتی فرض و تصور تعدد آن هم محال است؛ یعنی این موجود صرف، وحدتش وحدت غیر عددی است.
اما برای شرح این استدلال به نحو واضح تر اینگونه باید گفت:مقصود از صرف هر حقیقتی همان حقیقت است به گونه ای که هیچ امر دیگری با آن مخلوط و همراه نباشد؛ مثلاً صرف انسان یا انسان صرف، انسانی است که هیچ امر دیگری غیر از انسانیت با آن قرین و همراه نباشد، اعم از رنگ و شکل و اندازه و گرما و مکان و وضع و اضافه و وجود و عدم و وحدت و کثرت و غیر ذلک. آشکار است که اگر انسان این چنین باشد، نه تنها تحقق انسانی غیر از او ممکن نیست، بلکه حتی فرض انسانی غیر از او هم ممکن نیست، زیرا اگر آن را متعدد، مثلاً دو تا فرض کنیم، در این صورت این دو انسان مفروض یا تفاوتی دارند و یا هیچ تفاوتی ندارند.در حالت اول، تفاوت آنها در خود انسانیت نیست، زیرا حقیقت انسانیت در هر دو یافت میشود و ما به الاشتراک آنهاست، پس امری غیر از حقیقت انسانیت موجب تمایز آنهاست، به این معنی که حداقل یکی از آنها با امری که غیر از انسانیت است قرین و همراه است، و این در حالی است که قرار بود هر دو را صرف، فرض کنیم، اما یکی از آنها را صرف، فرض نکرده ایم و به غلط گمان میکنیم که آن را صرف، فرض کرده ایم.پس این حالت خلاف فرض و تناقض است و محال.در حالت دوم که تفاوتی بین آن دو مفروض نیست، اساساً دو انسان را تصور نکرده ایم، زیرا تعدد و تکثر مشروط به مغایرت است و مغایرت مشروط به تفاوت و تمایز است، در حالی که بنابر فرض تفاوت و تمایزی در کار نیست زیرا قرار بود هر دو انسان صرف باشند.بنابر این در این حالت، در حقیقت، صرف حقیقت انسان را که ابتدا موجود فرض کرده بودیم دوباره خودش را موجود فرض کرده ایم و به غلط گمان میکنیم که دو تای از آن موجود را فرض کرده ایم. لهذا این حالت نیز خلاف فرض است که تناقض است و محال. پس اگر انسان صرف وجود داشته باشد، حتی فرض تعدد و تکثر آن هم محال است.هر حقیقت دیگری که صرف فرض شود نیز مشمول این استدلال است. پس به طور کلی، اگر حقیقتی صرف باشد، نه تنها تعدد و تکثر آن ممکن نیست، بلکه فرض تعدد و تکثر آن هم ممکن نیست، یعنی واحد است به وحدت غیر عددی.[8]در واقع اینگونه باید گفت که وحدت غیر عددی و یا همان احد، فقط و فقط در صرف الشی جاری است و در غیر صرف الشی چنین وحدتی صدق نمیکند.
بنابر این باید گفت اگر وجودِ موجودی که صرف باشد اثبات شود، آن موجود وصف احدیت و یا وحدت غیر عددی را داراست. طبق این گفتار واجب الوجود که حقیقت وجود و صرف الوجود است دارای چنین وحدتی است.