نویسنده: نسترن علویان
بررسی فمینیسم و ریشه یابی آن در جوامع غربی
اشاره: امروزه نقش مهم و تأثیر زنان بر خانواده و جامعه بشری بر کسی پوشیده نیست. مکاتب و دیدگاههای مختلف هر یک به فراخور مبانی و اصول خود نگرشهای متفاوتی را نسبت به این موضوع ارائه کرده اند. در دهههای اخیر موضع زن به عنوان یک مسئله جهانی در اعلامیهها و کنفرانسهای بین المللی مورد توجه و تاکید قرار گرفته است. ولی با این وجود، نگاهی اجمالی به وضعیت اجتماعی و سیاسی زنان در جوامع مختلفی نشان میدهد که هیچ یک از جوامع نه تنها نتوانسته اند سعادت حقیقی او را به درستی تامین نمایند، بلکه او را از حقوق اولیه و آرامشی که در سایه نهاد خانواده داشته است، دور کردهاند.
بدون شک، افراط در تفکر متحجرانه و انزوا طلب جوامع غربی نسبت به زن در طول تاریخ و طی قرون متمادی و ظلمهای نوشته و نانوشتهای که در طول تاریخ بشریت به زن انجام گرفته است، نقطه شروعی برای آغاز فعالیتهای فمینیستی و شروع جریانی نو از ظلم به زنان در این جوامع بوده است.
ثمره این تفکرات افراطی و تفریطی آن است که گاه زن تشویق میشود با تمامی ویژگیهای والای انسانی، تمامی زندگی خود را در محدوده انزوا و دوری از جامعه و ایفای نقش مادرانه خود، به سر برده و افکار و روح متعالی خود را در جزئی نگریهای سطحی روزمره خفه کند و گاه نیز هدایت میشود با تمام تلاش و هم و غم خود به هر قیمت با حضور افراطی در جامعه، به رقابتی پایان ناپذیر برای به دست آوردن کرسیهای اجتماعی، حتی در نازل ترین حد آن بپردازد.
در این میان یک مسئله اساسی که از دید پنهان مانده و این است که استعدادهای ذاتی و فطری زن را در جهت نیل به کمال انسانی توسعه داده و نقش و جایگاه والای زن را به مقام مادر فرهنگ، تمدن و تاریخ بشر به عرش اعلای سازندگی جامعه برساند.
به همین دلیل، در غرب، به رغم فعالیت چند ده ساله گروهها و مکتبهای مختلف با شعار برابری و آزادی زنان؛ حلقههای اسارت روز به روز بر گردن زن غربی، تنگتر و سنگینتر شده است و حتی از حقوق اولیه و ابتدایی خود، یعنی بهره مندی از کانون خانواده و کانون مهر و محبت واقعی، داشتن سایه بان و تکیه گاهی به نام همسر و شریک زندگی و داشتن حس مادرانه و محبت فرزندان، محروم گشته است. در این میان، در جوامع غربی، فرهنگ، آموزش، سیاست و اقتصاد همه به گونه ای طراحی شده که در محو هویت زنان یکنواخت عمل کنند، چرا که تضییع حقوق واقعی زن، هدف اصلی مکاتبی چون مدرنیسم و لیبرالیسم و اومانیسم بوده است. زن امروزی دیگر تاب نمیآورد همه این فشارها را به نام برابری و آزادی تحمل کند. لذا شکنندهتر از همیشه موقعیت و جایگاه فاجعه بار خود را نظارهگر است و اینکه بازیچهای در دست استثمار و نظام نوین اقتصادی است.
بسیاری از نویسندگان و نظریه پردازان غربی، همواره از این مسئله در نوشتهها و کتب خویش یاد کرده و جایگاه زن در جوامع غرب و نقش فمینیسم را در این مسئله مورد نقد قرار دادهاند.
«مونا شارن»، نویسنده آمریکایی در مقالهای تحت عنوان «اشتباه فمینیستها» مینویسد: «آزادی زنان برای ما افزایش درآمد، سیگار ویژه زنان، حق انتخاب برای تنها زیستن، تشکیل خانوادههای یک نفره، ایجاد مراکز بحران تجاوز، اعتبارات فردی، عشق آزاد و... را به ارمغان آورد و لیکن در ازای آن چیزی را به غارت برد که خوشبختی بسیاری از زنان در گرو آن است و آن وجود خانواده است.»
این گفته نشان میدهد که هدف این مکاتب از طرح مسائلی چون حقوق زنان و رفع تبعیض علیه آنان، در واقع افزایش درآمد سرمایه داران و وارد کردن زن در نظام اقتصاد نوین و اسیر و بازیچه نمودن اوست. چرا که سرمایه داری به چیزی جز سرمایه و ثروت فکر نمی کند حتی این مسئله به زیان جامعه و تضییع حقوق واقعی انسان تمام شود.
از قرن شانزدهم به بعد، زمانی که مسئله مساوات و برابری انسانها به یکی از مباحث متداول در فرهنگ غرب تبدیل شد و با تکیه بر ویژگیهای ظاهری و تمایلات مادی و با تکیه بر اصول مدرنیسم، منزلت یکسانی را برای زن در جامعه تعریف کردند، این مسئله ریشه تمام مشکلات بعدی شد.
اومانیسم و فردگرایی حاصل از مدرنیسم، انسان را به جایگاهی رساند که توماس هابز فیلسوف و نظریه پرداز معروف مدرنیسم، انسان را با واژه گرگ معرفی میکند و او را در جامعه موجودی میداند که در رقابت دائم با همنوعان خود است تا به حقوق مادی و دنیوی بیشتری از رقیبان خود دست یابد و چنین نگرشی محصول اصول و نتایج، رویکردها و نگرش مدرنیته و لیبرالیسم در جامعه و نسبت به جایگاه انسان در آن است.
زمانی که متناسب با تفکر پلورالیستی، معیار ارزش اخلاقی با قواعد ثابت و پایدار وجود نداشته باشد تا بر اساس آن بتوان مناسبات اجتماعی متعادلی را حکمفرما کرد، ناگزیر از اخلاق قدرت نیچه پیروی میکنند و آن همان، قانون جنگل است. محصول و نتیجه اصلی این تفکرات فمینیسم است که تفاوتهای طبیعی و فیزیولوژیک زن که متناسب با فرزندآوری او تعبیه شده است را با عنوان ظلم طبیعت به زن نام میبرد و در نتیجه چاره ای جز جنگ مداوم با مرد برای به دست آوردن قدرت برای او باقی نمیماند.
فمینسیم معتقد است، دست قهر طبیعت و کلیشههای جنسیتی، در طول قرون و اعصار، زنان را از مرد شدن وا داشته و بالاترین درجه ظلم به زن آن است که او را از منزلت مرد شدن دور نگاه داشتهاند.
حتی برخی از فمینیستهای پست مدرن مانند خانم «گیلیگان» استاد دانشگاه هاروارد، نقادانه میگوید: «چرا ما مردان را مبنای بررسی مسائل زنان قرار میدهیم؟» وی در کتاب با دو صدای متفاوت میافزاید: طی سالها تجربه در بررسی روان شناختی مراجعاتم دریافتم که دو نوع صدا و از دو منشا به گوشم میخورد که هیچ یک را نمی توان با اصول دیگری به قضاوت نشست و مشکل ما این است که این دو صدا را نمی شنویم.
گیلیگان «Gilligan» در تحقیقات علمی خود دو طیف فردگرایی و پیوستگی زنان و مردان را مورد مطالعه قرار میدهد و به این نتیجه میرسد که : «با وجود تفاوتهای بی شمار در بین زنان و خود مردان تجمع جنس مونث عمدتاً در طرف پیوستگی طیف و تجمع جنس مذکر بیشتر در طرف فردگرایی طیف بوده است. خوی فردگرایی و ستیز که زیربنای مکتب مدرنیسم است، بیشتر از آنکه به زنان تعلق داشته باشد، خصیصههای ظاهری مردان است.»
از آنجا که مدرنیسم یک پدیده مردانه و مردگرا است و فمینیسم هم که زاییده تفکرات مدرنیسم است، پدیده ای مرد گرایانه و مرد محور میباشد. این دو مکتب ظلمهای بسیاری بر موجودیت انسان روا داشتهاند. نسخه نهایی که جوامع غربی نیز ایجاد جریانی بوده که زنان را به سوی گرایشهای مردانه سوق داده و همواره حسرت رسیدن به این جایگاه را در افکار جامعه پرورده است، در حالی که مردان نیز از رهیافتها و نتایج چنین نگرش هایی بیش ترین ظلم و تضییع حقوق را دیده اند. از زمان پایه ریزی جنبش فمینیسم، زن غربی، سال هاست که در رقابتی ناگزیر با مردان اسیر بوده و حتی جایگاه و منزلت اولیه خود را نیز از دست داده است.
هنگامی که خانم «ماربل مورگان» (Marbel morgan) در کتاب «زن کامل» ویژگیهای روحی زن را بر میشمرد و نقش اصلی او را همسری و مادری قرار میدهد، مورد شدیدترین حملات فمینیستها قرار میگیرد.
جامعه شناسانی همچون «ویلموت» و «یونگ» در مطالعات خود به این نتیجه رسیدهاند که در خانواده نقش زنان و مردان به هم شبیه تر میشود و در آیندهای نزدیک، تفکیک نقش بر اساس جنسیت از بین خواهد رفت و این در حالی است که فمینیستهای افراطی همچون «لیزاستانلی» معتقدند که خانواده مهم ترین جایگاه تبعیض، نابرابری و ستم است. لذا بسیاری از تلاشهای خود را صرف مبارزه به کانون خانواده و متلاشی کردن آن در جامعه مینمایند.
اصولاً افکار فمینیستی، هرگز جایگاه و منزلت والای زن در جامعه را ندیده و همیشه با حسرت و حسد به جایگاه مرد به عنوان منتهای رشد بشر، نگریسته است و به زنان هشدار میدهد تا انگیزه دستیابی به چنین جایگاهی را ( که با ویژگیهای فطری، طبیعی و اخلاقی زن مناسبتی ندارد) هدف خود سازند و جنگی طولانی را برای تصاحب اریکه قدرت مردانه بر جهان بر پا کنند. از این نظر هیچ کس مردسالارانهتر از فمینیستها و با نگاهی تحقیر آمیزتر از آنها به زن ننگریسته است. و با نادیده انگاری منزلت زنانه، ویژگیهای عاطفی و اخلاق مادرانه وی، سعی در تضعیف نقش واقعی و حیاتی او در جامعه نموده و با سعی در تبدیل زن به خصوصیات مردانه، نگرشی تحقیرآمیز و غیر انسانی نسبت به وی داشته است؛ نگاهی که تنها نقطه امید آن این است: «ای زن تو هم میتوانی مرد شوی!»