کلمه ارجاء در لغت عرب دو معنا دارد: یکی به معنای تأخیرانداختن، (ارجأ ألامر: أخره) و دیگری به معنای امید دادن (اعطاء الرجا).[1] در اصطلاح اول به گروهی گفته میشد که عمل را از نیت و اعتقاد موخر دانسته، آن را داخل در حقیقت ایمان نمیدانستند. اما اطلاق این اسم بنابر معنای دوم از اینروست که میگفتند: معصیت به ایمان ضرر نمیرساند، همانگونه که طاعت با وجود کفر فایده ندارد. درباره افکار، نظریات، گروههای آنان تقسیمات و آراء کم و بیش متفاوتی وجود دارد که برخی جنبه سیاسی و برخی جنبه کلامی داشته است. شواهد تاریخی بر این مطلب دلالت دارد که اولین گروهی که مرجئه نامیده شدند کسانی بودند که قضاوت درباره حق و باطل بودن عثمان و علی(ع) را به تأخیر انداختند تا خدا در روز قیامت خود در این باره حکم کند.[2] ابنعساکر در این باره میگوید: عدهای از مسلمین پس از بازگشت از مرزهای اسلامی وارد مدینه شدند و دیدند که عثمان کشته شده، برخی از عثمان طرفداری میکردند و برخی جانب علی(ع) را گرفتند. در چنین اوضاعی عدهای برای ایجاد وحدت پیشنهاد کردند که علیه عثمان و علی(ع) حکمی صادر نکنند و این کار را به تأخیر اندازند تا خدا در این مورد قضاوت کند.[3] ابن سعد در تعریف این گروه از مرجئه میگوید: «الذین کانوا یرجون علیا و عثمانا و لایشدون بایمان و لاکفر»، کسانی که قضاوت درباره علی(ع) و عثمان را به تأخیر انداخته و درباره ایمان و کفر آن دو حرفی نمیزدند.[4] نوبختی در کتاب فرق الشیعه از گروه دیگری نام میبرد و میگوید: پس از شهادت علی(ع) بسیاری از شیعیان آن حضرت به معاویه گرویدند. اینان عقیده داشتند که همه اهل قبله که اظهار اسلام میکنند، مومناند و امید آمرزش برایشان داشتند. اینان همان مرجیانی بودند که از حاکمان وقت پیروی داشتند و طرفدار امویان بودند.[5] ابنعساکر گروه دیگری از مرجئه را نام میبرد که مواضع آنان بر ضد امام علی(ع) و در جهت دشمنی با اهلبیت(ع) بودهاست و میگوید: شخصی از اعمش که از راویان حدیث بود، درخواست کرد که حدیث "علی قسیم النارو الجنة" را برایش بگوید. اعمش از این کار خودداری کرد و گفت: مرجئهای که در مسجد نشستهاند نمیگذارند از فضائل علی(ع) نقل کنم. آنان را از مسجد بیرون کن تا درخواست تو را اجابت کنم.[6] پس از شکل گیری چنین عقاید سیاسی، برخی برای توجیه دینی عقیده ارجا در صدد یافتن مبانی کلامی و اعتقادی برای آنان برآمدند و این خود زمینه ساز تولد مرجئه کلامی شد. تولد مرجئه کلامی همانند وضعیت خوارج کلامی است به این معنا که هر دو گروه در ابتدا سیاسی بودند ولی در ادامه به فرقههای اعتقادی تبدیل شدند که خود دارای انشعابات میباشند.
انشعابات مرجئه
نوبختی در فرق الشیعه مرجئه را به چهار قسم تقسیم میکند که عبارتند از:[7]
1- مرجئه خراسان یا جهمیه (پیروان جهم بن صفوان)
2- مرجئه شام یا غیلانیه (پیروان غیلان بن مروان)
3- مرجئه عراق یا ماصریه (پیروان عمرو ابن قیس الماصر)
4- شکّاک و بتریه که از اصحاب حدیث و حشویه هستند
بغدادی مرجئه را سه گروه میداند: قدریه(غیلانیه)، جبریه(جهمیه)، نه قدری و نه جبری (مرجئه خالص). او مرجئه خالص را پنج فرقه و شهرستانی آنان را شش گروه میداند.[8] برخی نیز مرجئه را دوگروه دانستهاند: یکی مرجئه محضه یا غلات و دیگری مرجئة الفقهاء. برخی هم آنان را چهار دسته کردهاند، جمهمیه و اشاعره و کرامیه و مرجئة الفقهاء و برخی آنان را پنج دسته گفتهاند که عبارتند از: یونسیه، غسانیه، تومنیه، ثوبانیه، مریسیه.[9] عقیدهای که همه این گروهها را به عنوان مرجئه در میآورد، خارج دانستن عمل از ایمان و مؤخّر دانستن مرتبه آن از ایمان است، یعنی اینکه ایمان امری بسیط و فاقد درجات و مراتب است. با وجود این گروههای مختلف آنان در تفسیر دقیق ایمان با یکدیگر اختلاف نظر دارند که به طور اختصار، عقاید بارز هرکدام خواهد آمد.
مرجئه محضه
عقیده آنها درباره ایمان مجرد معرفت خداوند با قلب است و کسی که خدا را با قلبش نشناسد، کافر است. علما در جواب گفتهاند که لازمه این حرف آن است که ابلیس هم مؤمن باشد؛ چراکه او خدایش را میشناخت و در قرآن از قول او آمده که گفت: خدایا مرا تا روزی که انسانها برانگیخته میشوند، مهلت ده[10] و همچنین فرعون نیز مومن باشد؛ چون خدا درباره او و قومش چنین میگوید: و آن را از روی ظلم وسرکشی انکار کردند، در حالیکه در دل به آن یقین داشتند پس بنگر سرانجام تبهکاران چگونه بود![11] ابن قیّم در الکافیه الشافیه در بیان اعتقاد مرجئه میگوید: آنان این اعتقاد را مدتی مخفی کردند، سپس اظهار نمودند و گفتند : ایمان مجّرد معرفت رب با قلب است و اگر کسی اعمال کفرآمیز داشته باشد در ایمانش تأثیری ندارد. از این رو اگر خدا یا رسول(ص) یا دین اسلام را سب کند و انبیا و صالحین را بکشد و مساجد را خراب کند و تمام منکرات را انجام دهد، کافر نشده و این قول ابیالحسین الصالحی است.[12]
مرجئة الفقهاء
مرجئه الفقهاء، اهل کوفه هستند مثل ابوحفینه و یاران او. اولین کسی که قائل شد که اعمال داخل در ایمان نیست، حماد بن ابیسلیمان، استاد ابوحنیفه است. ابوحنیفه دو تعریف برای ایمان دارد که در تعریف اول ایمان را تصدیق قلب و قول لسانی میداند و اکثر یارانش همین را میگویند و در تعریف دیگر فقط تصدیق قلب را ذکر میکند و اقرار زبانی را خارج از ارکان ایمان میداند که به این ترتیب سخن او همانند اشاعره و ماتریدیه است[13]. اینان درباره واجبات و محرمات با اینکه آنها را لازم میدانند و برای آن ثواب و عقاب بر میشمارند، ولی آن را داخل در ایمان نمیدانند و میگویند بر انسان دو چیز واجب است، یکی ایمان و دیگری عمل و هیچکدام در دیگری داخل نیست. ایمان شیئ واحدی است که نه کم میشود و نه زیاد که همان تصدیق است و ایمان اهل ارض و سما یکی است.
اهلسنت همگی قائل هستند که عمل جزء ایمان است، در عین اینکه واجب میباشد. بنابراین این اختلاف در نظر برخی لفظی و در نظر برخی معنوی است. به عنوان نمونه ابن ابیالمعز شارح الطحاویه میگوید: که اختلاف مذکور لفظی است و موجب فساد عقیده نیست چون هر دو طایفه میگویند که اعمال واجب و حرام داریم و هر کس در انجام واجبات کوتاهی ورزد یا مرتکب کار حرامی شود، معاقب است و حد بر او جاریست. اما جمهور اهلسنت آن را از ایمان میدانند ولی ابوحنیفه و اتباع او آن را از ایمان نمیدانند. از این گذشته این اعتقاد دارای آثار ابدی است که اجمالا به سه مورد اشاره میشود:
1. جمهور اهلسنت با کتاب و سنت در لفظ و معنا موافقاند، اما گروه مرجئه الفقهاء در معنا موافق و در لفظ مخالفاند، درحالی که برای مسلمانان مخالفت با نص از نظر لفظ و معنی جایز نیست. قال الله تعالی: مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر گاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان میگردد و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده میشود، ایمانشان فزونتر میگردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. آنها که نماز را برپا دارند و از آنچه به آنها روزی دادهایم، انفاق میکنند [14] و نیز"اولئک هم المومنون حقا"[15] آری مؤمنان حقیقی آنها هستند. خداوند همه این اعمال را از ایمان میداند، یعنی در کنار اعمال جوانحی چون خشوع قلب، زیادی ایمان هنگام تلاوت قرآن و توکل برخدا، اعمال جوارحی چون نماز و انفاق و جهاد با مال و جان نیز از ایمان است.
2.اختلاف مذکور فتح بابی است برای گروه مرجئه محضه که بگویند در دین واجبات نداریم و نماز و روزه و زکات و حج و...واجب نیستند و هرکس خدا را با قلبش بشناسد، مومن کامل است.
2. اختلاف مذکور زمینهایست برای فساق و گنهکاران که خود را مؤمن بشمارند وایمان خود را در ردیف جبرئیل و میکائیل بدانند و دیگر دلیلی برای توبه کردن نباشد و درباره استحقاق عذاب آنان نتوان حکمی داد.[16]
مرجئه کرامیه
کسانی هستند که میگویند ایمان صرفا اقرار زبانی است گرچه قلب به آن معتقد نباشد. تردیدی در بطلان این حرف نیست؛ چراکه منافقین با وجود اقرار زبانی به رسالت پیامبرگرامی (ص) جایگاهشان در دوزخ است. هنگامی که منافقان نزد تو آیند میگویند: ما شهادت میدهیم که یقینا تو رسول خدایی، خداوند میداند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت میدهد که منافقان دروغگو هستند.[17] زیرا به تعبیر قرآن چیزی را میگویند که به آن اعتقاد ندارند. "یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم".[18]
تفسیرهای مرجئه از ایمان در سه دسته زیر خلاصه میشود:
1. مجرد شناخت قلبی خدا و اعتقاد قلبی به معارف (مرجئه خالصه یا جهمیه)
2. شناخت قلبی همراه با اقرار زبانی (ابوحنیفه و پیروانش)
3. مجرد اقرار زبانی ( کرامیه)[19]
دیگر گروههای مرجئه غالبا همین را میگویند و اگر اختلافی باشد، قابل اعتنا نیست. البته این تفاسیر از ایمان با اعتراضات دیگر مسلمانان مواجه شده است و عالمان شیعه و سنی آن عقیده را انحرافی دانسته و با آن به مخالفت برخاستند. شافعی میگوید: صحابه و تابعین و سایر مسلمین همگی ایمان را قول و عمل و نیت میدانند و هر یک از این ارکان به تنهائی کفایت نمیکند.[20]
آجری در چهل حدیث خود میگوید: اعمال جوارح ایمان را تصدیق میکند، در غیر این صورت ایمان شخص فایدهای برای او ندارد، بلکه ترک عمل ایمان او را تکذیب میکند و این مذهب علماء مسلمین از گذشته تا به حال بودهاست و هر کس غیر از این را بگوید، او مرجئی خبیث است، بر دینت از او بترس. دلیل بر این مطلب قول خداوند است که میفرماید: و به آنها دستوری داده نشده بود جز اینکه خدا را بپرستند درحالی که دین خود را برای او خالص کنند و از شرک به توحید باز گردند، نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند و این است آیین مستقیم و پایدار.[21]
ابوطالب مکی میگوید: نسبت اسلام به ایمان مانند نسبت شهادتین به یکدیگر است، در اینکه به هم مربوط و بلکه شیئ واحدند و مسلم مسلمان نیست مگر اینکه به لوازم اسلامش ایمان داشته باشد و بالعکس. از لوازم تحقق ایمان عمل صالح است و از لوازم قبولی عمل صالح ایمان است. خداوند در تأیید این مطلب میفرماید: «وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى»[22] و هر کس با ایمان نزد او آید، واعمال صالح انجام داده باشد،چنین کسانی درجات عالی دارند. پس هر که ایمان نداشته باشد و عمل صالح انجام دهد، منافق است و هر کس به احکام ایمان و شرایع اسلام عمل نکند، کافر است، کفری که با توحید سازگار نیست.[23]
ابناثیر در جامعالاصول میگوید: مرجئه طائفهای از مسلمین است که میگویند معصیت با وجود ایمان ضرر نمیرساند کما اینکه طاعت با وجود کفر فایده ندارد و این مذهب بدی است. اما در جانب کفر درست است که با وجود کفر طاعت فایده ندارد، ولی در جانب ایمان چگونه با معصیت ضرری به ایمان نمیرسد!؟ کسی که چنین میگوید باب اباحه را گشوده است در چنین حالی انسان مرتکب همه معاصی میشود و آن را جایز میشمرد؛ چون خطری در آن نمیبیند و اینان مقابل قدریهاند که میگویند مرتکب کبیره اگر توبه نکند همیشه در جهنم است، اگرچه مومن باشد.[24]
روشن است که مرجئه با این بیانات و تفاسیر از ایمان، خود را در یک تناقض گرفتار کردهاند. چگونه ممکن است تلازمی بین ظاهر و باطن قائل شد درحالی که برای تارک اعمال صالحه و منافقین ادعای ایمان داشت. ادعائی که اثرات فاسد خطرناکی دارد که به برخی از آنها اشاره شد. از این روست که از پیامبر(ص) و معصومین(ع) احادیث زیادی در رد عقاید ایشان و مذمت این گروه وارد شده و از ارتباط برقرار کردن با ایشان و عیادت و تشییع آنان به هنگام مرگ برحذر داشتهاند.[25] امروزه تفکر ارجائی در میان مسلمین وجود دارد تأکید بر اعتقاد قلبی و کمرنگ دانستن اعمال ظاهری و بیتوجهی به دستورات دین از آن جمله است.