نویسنده: آیتالله جعفر سبحانی
تاریخ انتشار: ۲۸ آذر ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۶
بررسى نظر قرآن درباره «فلسفه تاریخ و نیروى محرک آن»، نیاز به بحث گسترده اى دارد که بدون گردآورى مجموع آیات مربوط به موضوع، شرح و بسط آن امکان پذیر نیست، در حالى که کتاب ما، گنجایش این نوع بررسى را ندارد، ولى براى این که نظر قرآن را به صورت کلى آورده باشیم، به گونهاى بس فشرده به نظر قرآن پیرامون قوانین حاکم بر جامعه، اشاره مىکنیم.
1. هر امتى، دوره و روزگارى دارد (وَلِکُلِّ أُمَّة أَجَلٌ)
دانشمندان براى جامعه، اوج و حضیضى و صعود و نزولى در نظر مىگیرند.
و به عبارت دیگر: جامعه مانند فرد است. یک فرد تا به سنّ بلوغ عقلى نرسد، حالت پویایى و تهاجم دارد. پس از مدتى که به اوج قدرت و نیرومندى رسید، کم کم قوس نزولى او آغاز و ضعف و سستى در اعصاب و قواى او آشکار مىشود. بدن دچار کمبود انرژى مىشود و براى حفظ قواى موجود باید غذاهاى مقوّى بخورد. در این سن و سال به جاى این که مهاجم باشد، مدافع است تا آنچه دارد از دست ندهد.
جامعه نیز مدتى حالت تهاجمى دارد و پس از مدتى حالت تدافعى به خود مىگیرد. همه تاریخ بر پایه دو حالت «تهاجم» و «تدافع» حرکت مىکند و همین، موجب مىشود که نوعى فرهنگ و تمدن در جامعه پدید آید، رشد کند، ضعیف و پیر شده و در نتیجه نابود شود و سرانجام فرهنگ جدید، باز سیر خویش را به سوى رشد، کمال و پیرى و مرگ پشت سر میگذارد تا باز در برابر نیروى جوان و تازه اى قرار گیرد.
این تهاجم و تدافع هم علت و هم عامل حرکت تاریخ را نشان مىدهد و هم خود به خود شکل حرکت تاریخ را مشخص مىکند.
خلاصه هر جامعهاى روزگارى در حال بالا رفتن است و بولدوزروار، همه چیز را کوبیده و له مىکند تا به قُلّه ترقى برسد، ولى چون مادى است و بر نیروى مادى تکیه مىکند و از نیروى بس محدودى برخوردار است، پس از مدتى دوران نزول او فرا مىرسد و به دست فنا سپرده مىشود.
توجه قرآن به ارزشهاى فردى، مانع از آن نشده است که به اصالت جامعه در حد خود، اعتراف کند و براى آن زندگی و مرگ و عمر و زندگى و به اصطلاح تهاجم و تدافعى قائل شود، چنان که مىفرماید:
(وَلِکُلِّ أُمَّة اجَلٌ فَإِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُون).
«براى هر امتى پایانى است، هرگاه پایان عمرشان برسد، نه لحظهاى تأخیر مىکنند و نه لحظهاى زودتر فانى مىشوند».
بنابراین همان گونه که فرد، زندگی و مرگی دارد، جامعه نیز موت و حیاتى دارد و تمدن هر گروهى هر چه هم درخشنده باشد، روزى به خاموشى مىگراید.
2. سنتهاى الهى در اقوام و ملل
قرآن درخشندگى و افول تمدنها را نتیجه سنتهاى قطعى الهى مىداند که بر تمام اقوام و ملل حاکم است؛ سنتهایى که هرگز قابل تغییر و دستخوش دگرگونى نیست چنان که مىفرماید:
(...فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ الأََوّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِیلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْوِیلاً)
«آیا جز سنت و روشى را که بر اقوام پیشین حاکم بوده است، انتظار دارند؟ هرگز در سنتهاى خدا، تبدیل و دگرگونى نخواهى یافت»
ممکن است برخى از حاکمیت سنتهاى الهى بر جامعه و اقوام چنین استفاده کنند که سنن الهى بسان قضا و قدر حتمى و یا جبر تاریخ مادى، زندگى اقوام را در پوشش خود مىگیرد، چه اقوام بخواهند و چه نخواهند و این چیزى است که با حریت و آزادى انسان، کاملاً مخالف است.
قرآن در رد چنین دریافت نادرستى یادآور مىشود که حکومت سنتهاى الهى بر ملل و اقوام گزاف و بى حساب و بىقاعده نیست، بلکه هر جامعهاى، محکوم نتایج اعمال خویش است.
و به عبارت روشنتر: سنت الهى جز واکنش اعمال جامعه چیزى نیست و هر عمل فردى و اجتماعى یک رشته واکنشهایى را به دنبال دارد. جامعه غرق در فساد و شهوت، در لاابالیگرى و بى خبرى یک نوع واکنش دارد و جامعهاى که نقطه مقابل چنین جامعه اى باشد واکنش دیگر و سنتهاى قطعى و لایتخلّف خدا، همین واکنشهایى است که در کنار هر جامعه اى قرار گرفته است.
در حالى که بر تاریخ انسانها یک رشته قوانین قطعى حکومت مىکند ولى در عین حال نقش انسان آزاد در این سنتها و واکنشها، انکارشدنی نیست، زیرا انسانِ آزاد است که، با اعمال و کارهاى خود جامعه را به یکى از دو طرف سوق مىدهد یا آن را به لب پرتگاه انحطاط و نابودى مىکشد و یا آن را به سوى ترقى و تعالى سوق مىدهد.
3. سنتهاى الهى واکنش رفتار امتهاست
هرگز در اسلام، قضا و قدر حتمى و سرنوشت قطعى که خارج از حوزه اراده انسان باشد، محرّک تاریخ شمرده نمىشود. این جبرگرایان هستند که براى انسان یک چنین سرنوشت قطعى معتقد شده و همان هدفى را تعقیب مىکنند که مارکسیسم با عنوان کردن مسأله «جبر تاریخ» تعقیب مىنماید.
قرآن براى ابهام زدایى و روشنگویى، این حقیقت را در آیاتى یادآور شده است چنان که مىفرماید:
(...إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...).
«خداوند وضع ملتى را دگرگون نمىسازد تا خود آنان وضع خود را تغییر دهند».
در آیه دیگر مىفرماید:
(ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...).
«هرگز خدا نعمتى را که به قومى عطا کرده است، تغییر نمىدهد تا آنان وضع خود را تغییر دهند».
به خاطر همین نقش انسان در تاریخ و سرنوشت است که پیوسته انسان را مسئول اعمال خویش خوانده و زندگى ملتهاى پیشین را به رخ انسانهاى پسین مىکشد و مىفرماید:
(تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا ما کَسَبَتْ وَلَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَلا تُسْئَلُونَ عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَ).
«این امت و جامعه اى بود که گذشت و رفت. آنان مسئول اعمال خود هستند و شما نیز مسئول کارهاى خویش هستید و هرگز مسئول اعمال گذشتگان نیستید».
قرآن، تاریخ جامعه را آیینه عبرت، مایه تنبیه و بیدارى و وسیله شناسایى، علل تعالى و انحطاط مىداند آنجا که مىفرماید:
(لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأُولى الأَلباب...)
«در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرت است»
قرآن به اندیشمندان و دل آگاهان دستور مىدهد که در زندگى اقوام و ملل گذشته به کنجکاوى بپردازند و از علل قوّت و ضعف آنان آگاه شوند و به خاطر اهمیتى که این نوع تاریخ نگرى دارد، این حقیقت را چند بار یادآور مىشود که ما فقط به یکى اشاره مىکنیم.
(أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثارُوا الأَرْضَ وَعَمَرُوها أَکْثَر مِمّا عَمَرُوها وَجاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیّناتِ فَمَا کانَ اللّهِ لِیَظْلِمَهُمْ وَلکِنْ کانُوا أَنْفُسهُمْ یَظْلِمُونَ)
«آیا در زمین گردش نکردند تا عاقبت کسانى را ببینند که پیش از آنان بودند؟ آنان از ایشان نیرومندتر بودند و زمین را دگرگون ساختند و بیش از اینان به آبادى آن پرداختند.پیامبران آنان با دلایل روشن به نزد آنان آمدند ـ اما آنها را نپذیرفتند ـ پس خداوند هرگز بر آنان ستم نکرد و آنان خود بر خویش ستم مىکردند»
این دستور مؤکّد در آیات فراوان به خاطر دو مطلب است:
1. بر تاریخ بشر یک رشته قوانین محکم و استوار و سنتهاى لا یتغیّر حکومت مىکند که این سنتها و به عبارت دیگر، واکنشها آن چنان کلى و قطعى است که مىتوانند براى ملل دیگر الگو باشند.
2. حرّیّت و آزادى انسان در تاریخ آفرینى مورد انکار نیست، از این جهت دستور مىدهد که در وضع اقوام گذشته مطالعه کند و از آن قوانین و سنتهاى قطعى که مایه سعادت و خوشبختى او است بهره بگیرد و از گرایش به عواملى که مایه بدبختى و بدفرجامى است، بپرهیزد.
بخش مهمى از مباحث قرآن را، سرگذشت اقوام و ملل گذشته تشکیل مىدهد، قرآن با بیان زندگى پیامبران و ملتهاى گذشته، کلید تحولات تاریخى را از نظر بقا یا نابودى جوامع، به دست مىدهد و به پیامبر خود دستور مىدهد و مىگوید:
(...فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ)
«سرگذشت اقوام گذشته را براى آنها بازگو کن تا آنان در آنها بیندیشند».
چرا مىگوید در سرگذشت اقوام پیشین بیندیشند براى این که انسانهاى بعدى از قوانین حاکم بر تحولات جوامع انسانى آگاه شوند و کلیدها و نیروهاى محرک تاریخ را به دست آورند، و پس از تجزیه و تحلیل، از شناسایى رموز تکامل تاریخ، جامعه را به سوى آینده روشنى سوق دهند. اگر تاریخ، قوانین روشنى نداشت و بشر در ساختن تاریخ خویش مختار و آزاد نبود، دلیلى نداشت که خداوند به ما بفرماید:
(قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ)
«پیش از شما سنتها و قوانینى بر جوامع حکومت مىکرد. پس در زمین گردش کنید، تا روشن شود سرانجام گروهى که پیامبران خدا را تکذیب کردند، چگونه بوده است»
امیرمؤمنان علی ـ علیه السَّلام ـ درباره پیروى تاریخ از یک رشته قوانین منظم، جمله اى دارد که متن آن را نقل مىکنیم:
«إنّ الدهرَ یجری بالباقِین کجریه بالماضین»
«روزگار همان گونه که بر گذشتگان حکومت مىکرد، بر شما نیز حکومت خواهد کرد»
یعنى این شما هستید که با شناخت قوانین تاریخ، باید زندگى خود را به نحو احسن بسازید و از علل ترقى پیروى کرده و از علل انحطاط بپرهیزید.
امام در وصیت گسترده اى که به فرزند گرامى خود امام حسن مجتبی ـ علیه السَّلام ـ نوشته است، این مطلب را به صورت روشن آورده است، آنجا که مىفرماید:
«فرزندم من هرچند در همه تاریخ، همراه گذشتگان زندگى نکرده ام، ولى اخبار زندگى آنها و آثارى که از آنها به یادگار مانده بررسى نموده ام و با این کار گویا من در تمام این مدت زنده بوده ام و رویدادهای تلخ و شیرین زندگى را از نزدیک دیدهام؛ گویا عمر جاویدان داشتهام»
4. تضاد در طبیعت و جامعه
واقعیت طبیعت و جامعه جز یک رشته امور متضاد، چیزى نیست. تضاد در این جا، نه به معناى دیالکتیکى آن است؛ یعنى هر چیزى ضد خود را در درون خود بپرورد و پدیده از میان اضداد عبور کرده و تحقق پذیرد و به قول مولوى:
در عدم هستاى برادر چون بود *** ضـد اندر ضـد خود مکنـون بود
ما در قرآن و احادیث به تضادى به این معنا برنخوردیم، اگر قرآن، تضاد را عامل حرکت طبیعت و تکامل جامعه مىداند، به این معناست که سراسر جهان از امور متخالف و متباین آفریده شده و در اثر جدال دو متضاد، جهان رو به تکامل مىرود؛ آنجا که مىفرماید:
«مرگ و زندگى را با هم آفرید، تا شما را بیازماید کدام یک نیکوکارترید»
آیه زیر، جامعه انسانى را با وجود اضداد، ترسیم مىکند؛ آنجا که مىفرماید:
«بگو خدایا فرمانروایى از آن توست. هر کس را بخواهى قدرت مىدهى. از هر کس بخواهى قدرت را مىستانى، هر کس را بخواهى عزیز و هر کس را بخواهى ذلیل مىکنى، خوبىها به دست توست تو بر همه چیز توانایى»
در این آیه جامعه، با سلطه و قدرت، با عزت و ذلت، ترسیم شده، این تضاد اجتماعى است که مایه بقاى جامعه میشود.
درست است که سرچشمه قدرت و عزت و ذلت، خداست، ولى آیات دیگر به روشنى مىگوید حاکمیت این سنن گوناگون، معلول اعمال و رفتار و کردار انسان است. هر فردى به عمل خود، خویشتن را محکوم یکى از سنن مىکند، عزت و ذلت جامعه در دست خداست، ولى این خود جامعه است که با کمال حریت و آزادى خود را مستحق عزت و ذلت مىسازد.
قرآن، میدان زندگى انسانها را صحنه دو نیروى متضاد حق و باطل مىداند که سرانجام به حاکمیت نیروى حق بر باطل منجر میشود؛ چنان که مىفرماید:
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمّا تَصِفُونَ)
«ما با حق، بر چهره باطل مىزنیم تا درهم شکند و نابود شود. واى بر شما از آنچه مىگویید
و به قول مولوى:
ضد ابراهیم گشت و خصم او *** واندو لشکر کین گزار و جنگجـو
پس بقاى خلق بر اضداد بـود *** لاجرم جنگى شدند از ضرّ و سود
خلاصه، وجود اضداد در طبیعت و جامعه مایه تکامل و وسیله بقا و زندگی جامعه و انسانهاست؛ امّا این تضاد نه به معناى این است که هر چیزى ضد خود را پرورش مىدهد، بلکه مقصود این است که از آمیزش متزاحمها و گوناگونها، انواع مجدد و جامعه وزین و متکامل پدید مىآید.
و در آیه دیگر به این حقیقت با جمله روشن ترى اشاره مىکند و مىفرماید:
(وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً)
«شما را گوناگون آفرید»
5. تأثیر وضع مادى در رفتار انسان
قرآن تأثیر وضع مادى را در طرز تفکر و شیوه زندگى، تصدیق مىکند و این دو را از یکدیگر بیگانه نمى داند، البته این مطلب نه به آن معناست که وضع مادى را زیربنا و آن دیگرى را روبنا تلقى مىکند، بلکه پیوند و ارتباط اینها را با یکدیگر تصدیق مىنماید و مىفرماید:
(إِنَّ الإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَاهُ اسْتَغْنى)
«انسان چون خود را بى نیاز احساس کند، سرکشى مىکند»
به حکم این آیه، احساس بى نیازى مایه طغیان فکرى و عملى میشود.
قرآن در آیاتى یادآور مىشود که مترفین و ثروتمندان سرکش و نافرمان، سد راه پیشرفت پیامبران بودند و پیوسته با آنان به مخالفت برمىخاستند، بر عکس فقیران و تهى دستان، که پشتیبان رجال وحى و آموزگاران الهى بودند.
این مطلب نه از این نظر است که غنا و ثروت با مادیگرى فلسفى و اخلاقى ملازم است و یا فقر و نیاز، خداگرایى را پرورش مىدهد، بلکه این نهاد اقتصادى است که دو نوع طرز تفکر و دو نوع روش ایجاد مىکند.
نه، بلکه علت دیگرى دارد و آن این که در هر دو گروه زمینه خداگرایى موجود است و فطرت پاک، هر دو گروه را به خداجویى دعوت مىکند، امّا در برابر گرایش گروه فئودال و یا سرمایه دار به دین، مانعى است و آن این که خداپرستى را مزاحم انباشتن ثروت و منافع مادى خود مىدانند، در حالى که در گروه دیگر، نه تنها چنین مانعى موجود نیست، بلکه زمینه گرایش در آنها شدیدتر است، زیرا مىداند که در سایه گرایشهاى دینى، وضع زندگى آنان بهتر خواهد شد.
ولى در عین حال این قانون کلیت ندارد، چه بسا، ثروتمندانى بودند که ثروت آنان، مانع از گرایش آنان نشد و ثروت خود را در راه آرمان خود مصرف کردند.
بر عکس، چه بسا گروه فقیری بودند که به دلیل یک رشته تلقینها و گرایشهاى قبیله اى در صف دشمنان پیامبران بودند و طاغوت و طاغوتیان را کمک مىکردند.
قرآن در سوره «لیل» دو نوع دارا معرفى مىکند: یکى به خاطر گرایشهاى دینى ثروت خود را انفاق مىکند و دیگرى به عللى بخل میورزد و از انفاق خوددارى مىکند؛ چنان که مىفرماید:
(فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَاتَّقى *وَصَدَّقَ بِالْحُسْنى *فَسَنُیَسِّرهُ لِلْیُسْرى *وَأَمّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنى *وَکَذَّبَ بِالْحُسْنى *فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى)
«آن کس که بخشش و پرهیزکارى و پاداشهاى الهى را باور کرد، او را براى رسیدن به سراى آسایش موفق گردانیم و آن کس که بخل ورزید، و اظهار بى نیازى کرد، و پاداشهاى نیک را تکذیب کرد، او را براى سراى دشوار آماده مىسازیم».