كلمات كليدي : تاريخ، رسول خدا(ص)، حليمه، عام الفيل، ابوطالب، شباني
نویسنده : سيد جواد موسوي
عموم سیره نویسان معتقدند که تولد پیامبراکرم(ص) در «عام الفیل» (یعنی سالی که ابرهه برای خرابی خانه کعبه آمده بود) در سال 570 م. بوده است، زیرا آن حضرت بطور قطع در سال 632م. در گذشته است و سن مبارک او 62 تا 63 سال بوده است. بنابراین ولادت آن حضرت در حدود 570م. خواهد بود. اکثریت قریب بالاتفاق محدثان و مورخان بر این قول معتقدند که تولد پیامبر(ص) در ماه ربیعالاول بوده ولی در روز تولد او اختلاف دارند.[1] تشیع تولد وی را در هفدهم ربیعالاول روز جمعه و اهل تسنن دوازدهم ربیعالاول روز دوشنبه میدانند.[2] هنگام تولد، مادرش "آمنه"، کسی را نزد "عبدالمطلب" جد بزرگوار او فرستاد، که خداوند به تو پسری داده است. عبدالمطلب با شنیدن این مژده و حوادثی که هنگام تولد محمد، نوهاش به چشم دیده بود، بینهایت خوشحال شده و آن کودک را در دست گرفت و به داخل «کعبه» برد و مراسم شکرگزاری به جای آورد.[3]
مراسم نامگذاری پیامبر(ص)
عبدالمطلب برای عرض تشکر به پیشگاه خداوند جلیل، گوسفندی کشت و عدهای را دعوت نمود و در آن جشن با شکوه که از عموم قریش دعوت شده بودند، نام فرزند خود را "محمد" گذارد. هنگامی که از او پرسیدند: «چرا نام فرزند خود را محمد(ستوده) انتخاب کردید، در صورتی که این نام در میان اعراب کم سابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد.»
تا آن روز فقط شانزده نفر به این اسم نامگذاری شده بودند. قرآن مجید نیز از ایشان بنامهای محمد و احمد یاد میکند در سورههای «آلعمران و محمد و فتح و احزاب» او را به نام محمد و در سوره «صف » بنام احمد خوانده است. و منشأ اختلاف این است که مادر رسول خدا، پیش از جدش نام او را احمد گزارده بود چنانکه در تاریخ منعکس است. بنابراین قرآن ،او را به هر دو اسم محمد و احمد معرفی نموده است .[4]
حوادث زمان تولد پیامبر (ص)
همزمان با تولد رسول خدا(ص) زمین لرزهای بوقوع پیوست که آثار آن به همه نقاط جهان رسید، تا آنجا که کلیساها و صومعهها و بتهایی که مورد پرستش بتپرستان بودند، ویران گشتند و کار جادوگران و پیشگویان نابسامان شد. ستارگانی در آسمان پیدا شدند که پیش از این زمان، دیده نمیشد و ایوان کسری در ایران به لرزه درآمد و سیزده یا چهارده ستون آن فرو ریخت و آتش آتشکده فارس خاموش شد، این در حالی بود که از هزاران سال پیش، خاموش نشده بود.[5]
دوره زندگی پیامبر(ص) در بادیه
نخستین دایه پیامبر(ص) کنیزی بود بنام "ثویبه" که چهار ماه آن حضرت را شیر داد.[6] بعد از ثویبه، زنی به نام "حلیمه" که با زنان «بنیسعد» به شهر مکه آمده بود تا هر کدام، کودکی از قریش گرفته و آن را شیر دهند و بزرگ نمایند به این وسیله خود را از تنگنا نجات دهند. شبی را که در راه مکه بودند، از بس که کودک گرسنهشان گریه کرده بود، خواب نرفتند. در پستان حلیمه و شتر شیری نبود. تنها امیدشان به آینده بود و بهر ترتیبی خود را به مکه رساندند و به دنبال بچههای شیر خواره رفتند. آن زنان وقتی میفهمیدند که رسول خدا کودکی یتیم است، از پذیرش و نگهداری وی امتناع مینمودند.[7] البته این داستان افسانهای بیش نیست زیرا که خاندان بنیهاشم و شخصیت مردی مانند عبدالمطلب که جود و احسان، نیکوکاری و دستگیری او از افتادگان، زبانزد خاص و عام بود، سبب میشد که نه تنها دایگان سرباز نزنند بلکه مایه سر و دست شکستن دایگان دربارة او میگردید.[8] وقتی حلیمه ملاحظه کرد که زنان بنیسعد، قصد مراجعه دارند، رفت و همان بچه یتیم را گرفت و با خود آورد.
برکت پیامبر(ص) زمانی که در دامان حلیمه پرورش یافته بود، چنان زندگی حلیمه را متحول نمود، که شوهر حلیمه از چنین رویداد بزرگی متعجب گشت و رشد و نمو این کودک چنان فوقالعاده بود که در کودکی از سایر کودکان متفاوت بود، تاجایی که آثار درشت اندامی در وجود او نمایان بود.[9] مدت 5 سال تمام رسول خدا در میان قبیله بنیسعد بود و رشد و نمو کافی نمود و در ضمن این مدت دو یا سه بار حلیمه، او را پیش مادرش برد و آخرین بار او را به مادرش تحویل داد.[10]
وفات آمنه مادر پیامبر(ص)
حلیمه سعدیه، رسول خدا(ص) را نزد مادرش آمنه آورد و به او سپرد. از آن به بعد، محمد(ص) در کنار مادر و جد خویش عبدالمطلب زندگی میکرد تا اینکه 6 سال از عمر شریفش گذشت. در آن هنگام، مادرش آمنه، او را برای دیدار دائیهای پدری که آن حضرت در مدینه از قبیله «بنیالنجار» داشت، با خود برداشته و به مدینه آورد و آمنه در مراجعت به سوی مکه، در منزلی به نام «ابواء» بیمار شده و همان جا از دنیا رفت.[11]
کفالت و سرپرستی عبدالمطلب از پیامبر(ص)
پس از مرگ آمنه، رسول خدا(ص) در تحت تکفل و سرپرستی جدش عبدالمطلب قرار گرفت و رسم آن زمان چنان بود که هر روز، در کنار کعبه، برای عبدالمطلب فرش پهن میکردند و فرزندانش در اطراف آن فرش، روی زمین مینشستند تا عبدالمطلب میآمد و روی آن فرش مینشست و فرزندان همراه او روی فرش مینشستند. رسول خدا گاهی روی آن فرش میرفت و عموهای آن حضرت، مانع کار او میشدند ولی عبدالمطلب به آنها میگفت که فرزندم را رها کنید که به خدا قسم، صاحب مقام بزرگی خواهد شد. سپس او را میگرفت و در کنار خود، روی فرش مینشاند و دستش را بر پشت پیامبر میکشید و رفتار آن حضرت موجب خوشحالی عبدالمطلب میگردید.[12]
مرگ عبدالمطلب و کفالت ابوطالب
هشت سال از زندگی شریف پیامبر(ص) گذشته بود، که جد بزرگوارش، رحلت کرد. عبدالمطلب از میان پسرانش، ابوطالب برای سرپرستی محمد(ص) انتخاب کرد و وصیت کرد که همواره از او نگهداری کند. عبدالمطلب میدانست که شفقت ابوطالب بر محمد(ص) افزون است. ابوطالب، محمد(ص) را بر بالین خود، فرا میخواند و بینهایت او را دوست میداشت و پیوسته مراقب او بود و شب و روز یک لحظه او را تنها نمیگذاشت و او را از چشم بیگانه محفوظ میداشت.[13]
شبانی پیامبر(ص)
گزارش شبانی پیامبر(ص) برای خویشاوندان خود و تمام مکیان، از خود آن حضرت نقل شده است. پیامبر اسلام ابتدا در "اجیاد" برای خویشاوندان خود و سپس در "قراریط" در ازای گرفتن چند قیراط برای مکیان شبانی میکرد.[14] عمر بن عمر بن فارس از زهری،از جابر بن عبدالله نقل میکند: «که از پیامبر(ص) پرسیدم، شما هم گوسفند چرانی کردهاید، فرمود: آری و هیچ پیامبری نیست، مگر آنکه گوسفند چرانی کرده است.»[15]
بحیرای راهب
گزارش نخستین سفر پیامبر(ص) به شام و ملاقات آن حضرت با بحیرای راهب، از جمله اخبار مشکوک و قصهگونه ایست که مورد بهرهبرداری وسیع دشمنان پیامبر(ص) قرار گرفته است. معاندین قدیم و جدید پیامبر(ص) که رسالت آسمانی او را انکار میکنند، همواره کوشیدهاند تا برای وی معلم یا معلمانی معرفی کنند و سپس مدعی شوند که رسول خدا(ص)، قرآن و تعالیم خویش را از این معلمان فرا گرفته است. »[16]
ابوطالب با کاروان قریش برای تجارت به سوی شام میرفت و چون آماده حرکت شد، پیامبر(ص) با اشتیاق، خواستار همراهی با او شد. ابوطالب گفت: «به خدا او را همراه میبرم و هرگز از او جدا نمیشوم.» ابوطالب، پیامبر(ص) را با خود برد تا کاروان به «بصری» شام رسید و "بحیرا راهب نصرانی"، صومعهای داشت که در آن به سر میبرد. چون کاروان به نزدیک صومعه آمد، بحیرا غذای زیادی برای آنها آماده کرد. بحیرا وقتی پیامبر(ص) را دید، مشاهده کرد که ابری بر سر پیامبر(ص) سایه افکنده، از پیامبر(ص) سؤالاتی از احوال خواب و بیداری وی پرسید و پیامبر(ص) به او پاسخ داد و همه را موافق صفاتی یافت که از وی خوانده بود. آنگاه میان دو کتف وی را نگاه کرد و خاتم نبوت را دید. پس از آنکه بحیرا از ابوطالب پرسید که این پسر با تو چه نسبتی دارد، ابوطالب در جوابش فرمود که این پسر من است، بحیرا پاسخ داد که پدر این پسر زنده نیست و ابوطالب جواب داد که برادرزاده من است و پدرش، در حالی که مادرش باردار بود، درگذشت. بحیرا گفت: راست گفتی، او را به دیار خویش ببر و از یهودیان بر او بیمناک باش که به خدا اگر او را ببینند و آنچه از او میدانم، بدانند به او آسیب میرسانند که سرنوشت بزرگی دارد، ابوطالب او را با شتاب به مکه باز گرداند.»[17] نقل شده که پیامبر(ص) 12سال داشت که به این سفر رفت.[18]
بعضی از سیره نویسان داستان سفر اول پیامبر(ص) به شام و ملاقات با بحیرای راهب بنا بر شواهد و دلایل زیر بیاساس میدانند:
1ـ در نام و نشان آئین بحیرا اختلاف وجود دارد. برخی او را مسیحی و برخی یهودی دانستهاند.
2ـ وقوع آن همه معجزات برای محمد(ص) در سفر شام، چرا باید بر همراهان او حتی ابوطالب پنهان بماند و تنها بحیرای راهب بتواند ابر آسمانی را بر سر محمد(ص) مشاهده کند؟
3ـ داستان ملاقات محمد(ص) با راهب مسیحی یا یهودی، توسط هیچکدام از معاندین محمد(ص) در مکه و مدینه، مورد استفاده قرار نگرفته است. مکیان که همواره در جستجوی یافتن معلمی برای پیامبر(ص) بودند، اگر به این داستان وفوق داشتند، بر آن استناد میکردند.
4ـ راویان داستان و سیره نویسان، به کلیت و اجزای داستان اعتماد و وثوق جدی نداشتهاند. به همین دلیل هم، برخی آنرا با قید «اِنْ صح» و برخی با عبارت «فیما یزعمون» نقل کردند.[19]