كلمات كليدي : تاريخ، سريه هاي پيامبر، سريه عبد الله بن جحش، نخله،
نویسنده : رحمان فتاح زاده
"سریه" به جنگهایی گفته میشود که در آن پیامبر اسلام (ص) خود حضور نداشتند و فرماندهی جنگ را به شخص دیگری میسپردند، یکی از این سریهها که در سال دوم هجرت، هفتده ماه بعد از هجرت به مدینه روی داد، سریه عبد الله بن جحش در مکانی بنام "نخله" بود.[1]
عبد الله بن جحش
"عبد الله بن جحش بن رئاب بن یعمر" از طایفۀ بنی خزیمه و کنیهاش ابو محمد و مادرش امیمة دختر عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، عمۀ رسول خدا (ص) بود، لذا عبد الله نیز پسر عمۀ حضرت بود و خواهرش زینب همسر پیامبر (ص) و او از جمله کسانی است که در صدر اسلام مسلمان شد و به پیامبر اسلام (ص) ایمان آورد و از جمله کسانی است که به حبشه رفت و بعد هم همراه پیامبر(ص) به مدینه هجرت کردند.[2]
مأموریت برای رفتن به نخله
چون رسول خدا (ص) از بدر اولی بازگشت، روزی بعد از نماز عشاء به عبد الله بن جحش فرمود:
«صبح با اسلحه خود بیا که تو را به جایی روانه کنم.»
فردا صبح عبد الله با تمام تجهیزات به نماز صبح پیامبر(ص) حاضر شد، پیامبر(ص) دستور دادند تا بر روی چرم چیزی نوشتند، آن نامه را سر بسته به دست عبد الله داده[3] و او را به همراه هشت نفر از مهاجرین که عبارت بودند؛ از ابو حذیفة بن عتبة، عکاشة بن محصن، عتبة بن غزوان، سعد بن ابی وقاص، عامر بن ربیعة، واقد بن عبد الله و خالد بن بکیر، روانه مأموریتی اطلاعاتی کردند و فرمودند پس از دو روز راه پیمایی، این نامه را بگشا و طبق آن عمل کن و هیچ یک از همرامان را به همراهی مجبور نکن.[4] عبد الله سئوال کرد، به کدام سو بروم؟ حضرت فرمودند:
«راه نجد را در پیش بگیر و بسوی چاهای آب پیش برو »[5]
او هم پس از دو روز پیاده روی نامه را گشود، دستور چنین بود:
«هنگامی که نامۀ مرا خواندی راه خود را پیش گیر و در سرزمین"نخله"بین مکه و طائف فرود آی و در آنجا در کمین کاروان قریش باش و ما را از وضع آنها آگاه ساز.»[6]
عبد الله به همراهان اعلام کرد که دستور پیامبر(ص) این چنین است، هر کس برای شهادت آمادگی دارد بیاید وگرنه آزاد است که برگردد، همه گفتند ما در این سفر همراه تو هستیم و به این ترتیب تمامی آنها راه را به سوی نخله کج کردند و به "بحران" که رسیدند، سعد بن ابی و قاص و عتبة بن غزوان شتر خود را گم کردند و برای پیدا کردن آن شتر از رفقای خود جدا شدند و راه بیابان در پیش گرفتند عبدالله بن جحش با شش نفر دیگر به راه خود ادامه دادند و در روز آخر ماه رجب به نخله وارد شدند و کمین کردند، کاروانی از قریش به سر کردگی "عمرو بن الحضرمی" از تجارت طائف به مکه بر میگشت که کالاهای تجارتی مانند: کشمش و پوست و غیره به همراه داشت.[7]
عبد الله و همراهان خواستند به کاروان حمله کنند اما روز آخر ماه رجب (از ماههای حرام) بود به یکدیگر گفتند اگر اینان داخل حرم شوند جنگ با آنها به پاس حرم، جایز نمیباشد و اگر اینجا با آنها جنگ کنیم حرمت ماه حرام را شکستهایم، سرانجام به کاروان حمله کردند، واقد بن عبد الله تمیمی از مسلمانان تیری به سمت عمرو بن الحضرمی پرتاب کرد و او را کشت و دو نفر از آنها را اسیر کردند و نوفل بن عبد الله نیز گریخت و بسوی مکه رفت، عبد الله بن جحش و همراهان با اسیران و غنائم کاروان قریش به مدینه باز گشتند.[8]
بازتاب این سریه
پیامبر (ص) از اقدام خود سرانه عبد الله و همراهان نارحت شد و از تحویل گرفتن اسراء و غنائم کاروان قریش خوداری کرد و به آنان فرمود من نگفته بودم در ماه حرام جنگ نکنید.
از طرفی باز تاب وسیعی در بین مسلمانان داشت که عبد الله و همراهان را سرزنش کردند و از سوی دیگر قریش از این جریان بهره برداری تبلیغاتی کردند و میگفتند، محمد(ص) حرمت ماه حرام را شکسته و در آن خونریزی کرده و اموال مردم را گرفته است، یهود مدینه هم به سم پاشی پرداخته و این حرکت را به فال بد میزدند و میگفتند: این کار به ضرر مسلمانان تمام خواهد شد.[9]
در این هنگام فرشتۀ وحی فرود آمد و آیه نازل شد:
«از تو دربارۀ جنگ کردن در ماه حرام سؤال می کنند بگو، جنگ در آن گناهی بزرگ است و لکن گناه جلوگیری از راه خدا و کفر ورزیدن به او و هتک احترام مسجد الحرام و اخراج ساکنان آن، نزد خدا بزرگتر است و ایجاد فتنه و جلوگیری از راه خدا و کفر ورزیدن و بیرون راندن مؤمنان از قتل در ماه حرام بدتر است و مشرکان پیوسته با شما میجنگند تا اگر بتوانند شما را از آیینتان بر گردانند.»[10]
با نزول این آیات که همراه با تبرئه ضمنی عبد الله و همراهان او بود، قریش عامل فتنه معرفی شدند و گناه آنها بزرگتر از قتل در ماه حرام معرفی شد و جو مسمومی که بر ضد مسلمانان به وجود آمده بود شکست و رسول خدا (ص) اسیران و غنائم را پذیرفت و از طرف قریش شخصی به نزد حضرت آمد تا با دادن فدیه آن دو را آزاد کند و رسول خدا(ص) آن را موکول به آمدن سعد بن ابی وقاص و عتبة بن غزوان کرده فرمود:
«تا آن دو نیایند ما برای اسیران شما فدیه را قبول نمی کنیم اگر آن دو به دست شما کشته شوند ما نیز این دو را میکشیم.»
و پس از آمدن این دو پیامبر(ص) به در خواست نمایندگان قریش اسیران را آزاد کرد و یکی از آن دو اسیر به نام "حکم بن کیسان" مسلمان شد و در مدینه ماند و دیگری به مکه بر گشت.[11]
اولین غنائمی که مسلمانان به دست آوردند در این سریه بود، اولین کسی را که کشتند در این سریه بود و اولین اسراء نیز در این سریه به دست مسلمانان اسیر شدند.[12]