كلمات كليدي : ماترياليسم تاريخي، كمونيسم، فردريش انگلس، نيروهاي توليد، روابط توليد، عادات فكري، حركت دياليكتيكي، تضاد دياليكتيكي، كمون اوليه، برده
نویسنده : قدسيه خدامي
ماتریالیسم تاریخی، به معنای تفسیر مادی و طبیعی از تاریخ است که، اولین بار به این شکل توسط کارلمارکس و فردریش انگلس مطرح شد و بعدها جزو تعالیم مارکسیسم - لنینیسم گردید.
بنابر ماتریالیسم تاریخی، ساختار جامعه و تکامل تاریخی آن به واسطۀ «شرایط مادی حیات» یا شیوۀ تولید ابزار مادی هستی اجتماعی تعیین میشود. مارکس واژهای «مادی» را برای نشان دادن نوعی تقابل با آنچه که آشکارا یا به طور ضمنی، ماوراء طبیعی یا نظرپردازانه است، به کار برد.
در قرن نوزدهم نوعی گرایش عقلانی در نگارش تاریخی به وجو آمد که هیچ قدرتی به جز ضرورتِ منطقی را به رسمیت نمیشناخت، هگل – استاد مارکس – در فضای تاریخ نگاری قرن نوزدهم در تقابل با طبیعتگرایی تاریخی که در قرن 18 حاکم بود به دنبال تاریخی مستقل و یک کل منسجم عقلانی بود؛ اما، شاگرد او مارکس با گامی در ظاهر رو به عقب بار دیگر تاریخ را مطیع قلمرو طبیعی کرد. کاری که مارکس کرد، تأکید مجدد بر اصل بنیادی طبیعتگرایی قرن هجدهم بود. بنابر آن اصل، حوادث تاریخی علل مادی و طبیعی دارند.
او بر این باور بود که میتوان نوعی دانش عمومی در باب جامعۀ بشری تنها از راه توصیف و تبیین جامعه بر اساس اصول تجربی بنا نمود. از این رو، منظور از دیدگاه ماتریالیستی تاریخی نوعی روایت و تبیین طبیعتگرایانه، تجربی و علمی از رویدادهای تاریخی است که عوامل اقتصادی و ضعف نقش بنیادینی در آن دارند. بر این اساس نظام اقتصادی باعث پدیداری، رشد و تکامل تمدن میشود.
ماتریالیسم تاریخی که به عقیده هواداران آن، در درجۀ نخست شامل نوعی تحلیل جامعه شناختی است و به تبیین علت ظهور و سقوط نظامهای اجتماعی میپردازد، در درون جوامع پیشرفتهتر چندین عنصر را جهت تحلیل جامعه شناختی بازشناسی میکند:
1)نیروهای تولید: که شامل ابزار، مهارتها و روشهایی هستند که از طریق آنها افراد انسان، اسباب معیشت خود را فراهم میسازند؛
2)روابط تولید: که راههایی هستند که از طریق آنها تولید کنندگان در تولید کالاهای خود با یکدیگر ارتباط مییابند و این «ساختار اقتصادی جامعه» را تشکیل میدهد؛
3)اندیشهها، عادات فکری، ایدهآلها و ... .
در تحلیل جامع شناختی مارکس، «نیروهای تولید» و مناسبات تولید زیربنا و شالودۀ اصلی جامعه را شکل میدهد که به طور مستقیم بر اندیشه، فکر و ایدئولوژی جامعه اثر میگذارد. به طوری که به عقیدۀ وی برای شناخت دین، اخلاقیات، هنر و فلسفۀ یک جامعه و برای شناخت سیاست و قانون، درک ماهیت نیروهای مولد و ساختار اقتصادی ضروری است.
ماتریالیسم تاریخی علاوه بر ماهیت مادی خود – که توضیح داده شد – دارای حرکت دیالیکتیکی است. تضاد دیالیکتیکی که با تضادهای غیر دیالیکتیکی فرق دارد، این است که هر پدیدهای جبراً نفی و انکار خود را در درون خود میپرورد و پس از یک سلسله تغییرات، در نتیجۀ تضاد درونی، ضمن یک تغییر شدید کیفی به مرحلۀ عالیتری که ترکیبی از دو مرحلۀ قبلی است، تکامل مییابد. پس برای تجزیه و تحلیل آموزنده و سودمند اوضاع ...، ما باید به شرایط اقتصادی حاکم بر اجتماع مراجعه نمائیم و برای درک اینکه چرا شرایط یاد شده به آن صورتی که میبینیم هستند، باید به سیر تکاملی دیالکتیکی آن شرایط توجه نماییم.
تضاد دیالکتیکی در آموزههای مارکس جامعه را به حرکت از دورهای با روابط تولیدی مشخص به دورهای دیگر با روابط جدید وادار میکند. این تضاد همان مبارزه کار و سرمایه یا همان مبارزۀ طبقاتی است که منجر به تحول میشود. بر این اساس دورههایی که بشر از ابتدا پیموده و در نهایت به آن منتهی میشود به این شرح است:
1) کمون اولیه؛
2) بردهداری؛
3) فئودالیسم (زمینداری)؛
4) سرمایهداری؛
5) کمونیسم.
در جامعه کمونیسمی که نهایت تاریخ است دیگر طبقهای وجود ندارد و اختلافات طبقاتی پایان مییابد. در غیبت تضادهای طبقاتی، سیاست و دولت موضوعیت خود را از دست میدهند و نوعی نظم اجتماعی پدیدار خواهد شد که در آن تولید از روی برنامه و بدون ذرهای اجبار برای خیر و صلاح همگان انجام میگیرد.