کلمات کلیدی : ميثم تمار، این زیاد، کناسه کوفه، علي (عليهالسّلام)، عمرو بن حریث
نویسنده :
میثم تمار زبان گویایی صدر اسلام
در مکتب انسان ساز و تربیتکننده امام علی (علیهالسّلام) شخصیتهای بسیار ارزنده و بزرگواری وجود دارند که هر یک از آنها در طول تاریخ الگوی ارزنده برای جامعه بشری بودهاند. یکی از این شخصیتهای بزرگوار که علاقه خاصی به علی (علیهالسّلام) داشت و حضرت علی (علیهالسّلام)نیز متقابلاً وی را بسیار دوست میداشت، «میثم تمار» است. حیات پربار و شهادت افتخارآمیز او برای همه انسانهای آزاده و مسلمان درس و سرمشق و الهام است.
از سالهای آغازین زندگی او اطلاعات چندانی در دست نیست محققان نوشتهاند:
وی فرزند یحیی و از سرزمین «نهروان» که منطقهای میان عراق و ایران است. بعضی او را ایرانی و از مردمان فارس دانستهاند».[1]
پدر و مادر میثم همین نام را برای او انتخاب کرده بودند. گویا بعدها به نام «سالم» نیز مشهور بوده است.[2] لقب تمار را از این جهت به میثم دادهاند که وی در کوفه خرما فروش بود.[3] ابن حجر عقلانی مینویسد:
«میثم برده زنی از بنی اسد بود. علی (علیهالسّلام) او را خریداری کرد و آزاد نمود»[4]
در همان زمان حضرت علی (علیهالسّلام) به او گفت: نامت چیست؟ گفت: سالم. حضرت فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمودند نام اصلی تو (نامی که پدر و مادرت بر تو نهادهاند) «میثم» است. میثم گفت: رسول خدا و امیرالمؤمنین راست میگویند، نام من میثم است. حضرت (علیهالسّلام) فرمود: پس همان نام قدیم تو بهتر است».[5]
میثم از اصحاب خاص علی (علیهالسّلام) و صاحب سر حضرت بوده است.[6] صاحب الغارات مینویسد:
ابوخالد تمار گوید: من با میثم بر روی فرات در یک کشتی که انار حمل میکرد همراه بودیم. میثم به ما گفت: هم اکنون معاویه درگذشت. راوی میگوید:جمعه بود خبر درگذشت معاویه رسید، من در این مورد تحقیق کردم، معلوم شد در همان روزی که میثم خبر فوت او را به ما داد و در همان وقت، معاویه مرده بود و فرزندش به جای او نشسته بود.[7]
یکی دیگر از اخبار غیبی که از میثم تمار نقل شده است مربوط به زمانی است که همره با مختار ابن ابی عبیده ثقفی در زندان عبیدالله بن زیاد به سر میبرد شیخ مفید مینویسد:
«میثم در زندان به مختار گفت: تو به خونخواهی حسین (علیهالسّلام) قیام خواهی کرد و این کسی را که الان میخواهد تو را بکشد، خواهی کشت. وقتی عبیدالله میخواست مختار را بکشد نامهای از یزید رسید و مختار آزاد شد».[8]
ابن حجر عقلانی و شیخ مفید و عدهای دیگر از مورخان نوشتهاند:
«حضرت علی (علیهالسّلام) روزی به میثم گفت: تو بعد از من دستگیر میشوی و به دار آویخته خواهی شد. روز سوم از بینی تو خون خواهد آمد و محاسنت از آن خون خضاب خواهد شد. تو بر در خانه عمرو بن حریث، جزء آن ده نفری خواهی بود که به دار آویخته میشوند. چوبه دار تو از همه آنها کوتاهتر است. سپس حضرت آن نخله را به وی نشان داد و فرمود: تو را بر آن به دار آویخته خواهی شد. میثم همواره کنار آن نخل میآمد و نماز میخواند و با آن نخل سخن میگفت. و به عمرو بن حریث میگفت: من همسایه تو میشوم، برای من همسایه خوبی باش. عمرو به او میگفت: آیا میخواهی خانه ابن مسعود یا خانه ابن حکیم را بخری و نمیدانست که منظور میثم چیست.[9]
در روایت دیگری آمده است:
«یوسف بن عمران نقل میکند؛ از میثم شنیدم میگفت: علی (علیهالسّلام) مرا نزد خود خوانده و فرمود: ای میثم! هنگامی که عبیدالله بن زیاد تو را طلب کند و از تو بخواهد که از من برائت حاصل کنی چه خواهی کرد. گفتم: یا امیرالمؤمنین من هرگز از تو برائت نخواهم جست. امام فرمود: بنابراین تو را خواهند کشت و به دارت خواند آویخت. عرض کردم: من صبر خواهم کرد. حضرت فرمود: در این صورت در مقام من با من خواهی بود».[10]
همه این روایات نشاندهنده مقام معنوی میثم تمار در نزد حضرت علی میباشد به گونهای که حضرت اخبار زندگی و آینده وی را برایش بیان میکند.
شیخ طوسی می نویسد:
حضرت علی به میثم فرمود:دستان و پاها و زبانت را قطع خواهندکرد . سپس نخلهای که در کناسه کوفه است را قطع کرده و آنرا به چهار قسمت میکنند و تو را بر یکی از قطعههای آن به دار خواهند آویخت. میثم عرض کرد: آیا چنین چیزی رخ میدهد؟ حضرت فرمود : به خدای کعبه قسم، رسول خدا اینگونه به من خبر داد.
در سال 60 هجری، عبیدالله بن زیاد او را دستگیر کرد. به او گفتند: این شخص (میثم) از برگزیدهترین افراد نزد علی (علیهالسّلام) بوده است. ابن زیاد گفت: وای بر شما. این اعجمی! گفتند: بله. سپس عبیدالله از میثم سؤال کرد: خدایت کجاست؟ گفت: "باالمرصاد للظلمه و اَنْتَ مِنهُم". در کمین گاه ظالمان است و تو یکی از ظالمان هستی».[11]
در روایت دیگری آمده است: «پس از آنکه میثم را نزد ابن زیاد آوردند، ابن زیاد به او گفت: تو باید از علی (علیهالسّلام) برائت بجویی و از او بدگویی کنی ... و الا دست و پایت را قطع میکنم و تو را به دار میآویزم میثم میگوید: من گریه کردم. ابن زیاد از علت گریه من سؤال کرد. گفتم: از قول و عمل تو گریه نمیکنم. از شکی که آن روز از خبر مولایم بر من عارض شد گریه میکنم. ابن زیاد پرسید: مگر مولای تو چه گفته؟ سپس میثم جریان را نقل کرد، ابن زیاد گفت دست و پایت را قطع میکنم. اما زبانت را باقی میگذارم تا دروغ تو و مولایت را آشکار سازم. سپس دست و پای او را قطع کرد و او را بالاتر دار برد. او در بالای دار صدا میزد؛ ای مردم هر کسی میخواهد احادیث علی (علیهالسّلام) را بشنود جلو بیاید. مردم جمع شدند. عمرو بن حریث به عبیدالله بن زیاد گفت: میترسم او دلهای مردم کوفه را دگرگون کند و آنها بر علیه تو خروج کنند. عبیدالله دستور داد: برو زبانش را قطع کن سپس زبان او را قطع کردند و میثم به شهادت رسید».[12]
شهادت میثم بنا به نقلی ده روز قبل از آمدن امام حسین (علیهالسّلام) به عراق بوده است.[13] و جنازهاش مدتها بر بالای دار بود.[14]