دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

بتهای ذهنی (صراط مستقیم) بخش دوم

بتهای ذهنی (صراط مستقیم) بخش دوم
بتهای ذهنی (صراط مستقیم) بخش دوم

بتهای ذهنی

گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی - کریم فیضی - بخش دوم

شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷

روزنامه اطلاعات

اشاره: بحث به موضوع «الله» رسید و اینکه جمله «لااله الاالله» در جایی گفته می‌شود که الهه دیگری در میان است. به عنوان مثال، بت‌پرستها الهه‌های دیگر دارند و در مصداق «الله» دچار اشتباهند. اینجاست که با گفتن «لااله الاالله» خدایان دیگر را نفی می‌کنیم. اینک دنباله سخن به لحاظ تاریخی محرز است که برای الله مصادیق متعددی گرفته شده است و به تعبیر قرآن: «الهکم التکاثُر».

تکاثر علامت زیادی خدایان است. بشر تک‌خدایی نیست. از پول تا مقام، مصادیق زیادی برای خدایان می‌توان ذکر کرد. بت‌پرستی تنها یک نمونه از اشتباه در مصداق خداست. انصاف باید داد که بت در مقابل مصادیق دیگر چیزی نیست. مقام و جاه‌طلبی بتهای بزرگ دیگری است که بشر دارد. پس وقتی می‌گوییم: «لااله الاالله» خدایان دروغین و غیر‌واقعی را نفی می‌کنیم و الهه‌های دیگر را دور می‌ریزیم. باید توجه داشت که بتها هم انواع نامتناهی دارند.

در باب «هو» اقوال متعددی در دست است که حاکی از عظمت آن است.

قدر مسلم این است که ضمایر اسمند. در بین ضمایر، «هو» دارای موقعیتی خاص است. ضمیری قوی‌تر و فراگیرتر از «هو» نداریم. ضمایر دیگر مشتقات «هو» هستند. «هو» یعنی او. ما در فارسی می‌گوییم «او» که بر وزن «هو»ست. ما وقتی می‌گوییم او، به چه چیز اشاره می‌کنیم؟ به ماشین‌مان نمی‌گوییم او. او را به اشیا اطلاق نمی‌کنیم. ذهنیات‌تان را کنار بگذارید و بگویید که «هو» به چه چیز دلالت دارد؟

واحد.

کلمه نگویید. ذهنیات‌تان را کنار بگذارید، کاری به خوب و بد هم نداشته باشید.

دلالت اولیه او «خدا»ست.

اسم رویش نگذارید! «هو» یعنی همه چیز، «هو» شامل همه چیز است. در کلمه «الله» گفتیم که مستجمع جمیع کمالات است. «هو» هم به آنچه غیر من است و آنچه هست، اشاره دارد. آنچه نیست و عدم است، مرجع ضمیر واقع نمی‌شود. «هو» به هرچه هست، اشاره دارد و هرچه هست، الله است. پس «هو» همان الله است که حیرت‌افزاست. «هو» شکل مختصر «الله» است، با این تفاوت که حیرت ندارد. «هو» اجمال است و «الله» تفصیل. «الله»، اسم ظاهر است و «هو» اسم ضمیر. فرق اسم ظاهر و اسم ضمیر را چگونه باید بیان کنیم؟

ضمیر، مضمر است.

دقیقاً. یعنی ظاهر و باطن را شامل می‌شود. «هو» باطن کمالات است و «الله» هم ظاهر است، هم باطن.

شاید ظهورش بیشتر باشد.

هیچ ظاهری بدون باطن نیست و باطن بدون ظاهر وجود ندارد. پس شروع آیة‌الکرسی به اجمال این است که با گفتن «الله لا اله الا هو»، خلیل‌آسا بت بشکنیم و تمام بتها را دور بریزیم و چیزی باقی نماند «الا هو» که همان «الله» است. ساده‌لوحی است اگر فکر کنیم که ابراهیم خلیل الرحمن، در مأجرای شکستن بتها، فقط رفت چوب و سنگها را شکست. چه کسی بلد نیست چوب بشکند؟ چه عظمتی دارد که پیامبری چون حضرت ابراهیم(ع) چهارتا چوب بشکند؟ آنچه ابراهیم شکست، بتهای ذهنی بود. ما بی‌شمار بت ذهنی داریم. شمردن بتهای ذهنی آسان نیست. جنس بت ذهنی به گونه‌ای است که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را بشکند؛ چون شکستن بت ذهنی، کار سختی است. آنچه حضرت خلیل الرحمن(ع) شکست، فراتر از بتهای سنگی و چوبی، بت وهم و بت خیال و در یک کلام، بت اذهان منجمدشده سنگ‌صفت بود که هیچ‌کس غیر از او نمی‌توانست آنها را بشکند.

بتهای ذهنی چیست و چگونه باید آنها را شناخت؟

بت ذهنی چیز ثابتی نیست؛ چیزی است که انسان‌ها به همدیگر تزریق می‌کنند. بتی که یک پدر به ذهن فرزندش تزریق می‌کند، تا ابد در ذهن او می‌ماند و بیرون نمی‌رود. همچنین است بتی که معلم‌ها و مربیان در ذهن ما می‌کارند.

آیا می‌توان از بت فارغ بود؟

بله، امکانش هست اگر خلیل‌آسا باشیم.

از این جهت پرسیدم که طبق بیان شما، سمّ این بتها در بدو طفولیت به آدم تزریق می‌شود و درنتیجه انسان مسلوب الاختیار می‌شود.

بزرگان سابق که اهل فکر بودند و اهل موبایل و… نبودند، می‌گفتند: «العلم فی الصغر، کالنقش فی الحجر». اگر شما در طفولیت چیزی را از تبریز و من چیزی را از اصفهان گرفته باشیم، همچون نقشی است که بر سنگ حک شده است. نقش سنگ به‌آسانی پاک نمی‌شود، ولی امتناع عقلی ندارد. حضرت خلیل‌الرحمن(ع) و قرآن کریم به ما یاد می‌دهد که بتها را چگونه بشکنیم. به دلیل فعل ابراهیم(ع) که آنها را شکست، شکستن بتهای ذهنی امکان دارد. در نتیجه، فراغت از بتها ممکن است، اما کار هرکسی نیست، بلکه کار حضرت خلیل است. باید توجه داشت که صعوبت شکستن بتهای ذهنی در ردیف محال است؛ اما مستحیل عقلی نیست. امتناع عقلی ندارد، هرچند که امروزی‌ها معنای امتناع عقلی را نمی‌فهمند.

با اجازه برگردیم به ادامه آیه شریفه. بحث ما در «الله» بود و «هو».

قدر مسلم این است که «هو» ضمیر است و مختصرترین و پر‌معنی‌ترین ضمایر است که «الله» را بیان می‌کند. بلاغت قرآن اقتضا می‌کند که از اجمال به تفصیل بیاید. به همین جهت، در ادامه آیه می‌فرماید: «الحیّ القیّوم». این دو کلمه حاوی تمام معانی قابل ذکر برای «الله» و «هو» است. جالب است که در بین تمام صفات بی‌شمار عالی و متعالی، خداوند از «حی» و «قیوم» بودن خود سخن گفته است؛ یعنی حیات و قیمومت.

در باب «الحی» قدما می‌گفتند: رشد، نمو و تکامل علامت حیات است. به عبارت دیگر: تنمیه، تغذیه و توالد. این سخن غلط نیست و من نمی‌خواهم آن را رد کنم‌. امروزی‌ها به گونه‌ای دیگر بیان می‌کنند. هم قدما درست می‌گویند، هم امروزی‌ها؛ اما اینها حیات نیست، آثار حیات است. خود حیات کجاست و چیست؟ در یک کلام، انسان و حیوان و درخت و نبات و تکامل و توالد و… همگی آثار حیات است. باید دید که خود حیات کجاست.

در کنار هم آمدن «حی» و «قیوم» هم قابل تأمل است.

«قیوم» صیغه مبالغه است و مبالغه مقوّم است. مقوّم یعنی چیزی که قوام می‌بخشد. قیوم که مبالغه مقوم است؛ یعنی «خیلی قوام‌بخش». آیا می‌توانید یک چیز در این عالم پیدا کنید که خود به خود و روی پای خودش بایستد و بدون استعانت از چیزی قوام بخواهد داشته باشد؟ شجر و حجر و حیوان و کوه و کره‌زمین به چیزی که به غیر وابسته نباشد علی‌الاطلاق، تکیه می‌کنند. اگر چیزی بدون تقوم و وابستگی نمی‌شناسید ـ که نمی‌توانید بشناسید ـ پس همه وابستگی‌ها به «حی» و «قیوم» است. مانند حیات، قیوم را هم نمی‌دانیم چیست. آنچه ما می‌بینیم، ‌آثار مقومیت است، نه خود قیوم. آثار مقوم را می‌بینیم، اما خود قیوم کجاست؟

«الحی القیوم» برای مقوم بودن خداوند بر عالم هستی کفایت می‌کند. قرآن چه چیز بهتر از این می‌توانسته بگوید و چه چیز بهتر از این می‌توان گفت؟

یکی از نکاتی که در «الحی» مندرج است، عدم مرگ است‌. می‌دانید که در فلسفه اسلامی، حی یا حیات را به «دراک فعال» تعریف کرده‌اند.

بله، این هم دو اثر عقلی، مثل آثار زیست‌شناسی است. زیست‌شناسان آثار محسوس حیات را ذکر می‌کنند، فیلسوفان آثار عقلی‌اش را ذکر کرده‌اند. حیوان درّاک است. شجر هم دراک است، به درک نباتی. خود درک‌کننده و فعال کجاست؟ موصوف کجاست؟ کسانی که منکر ذات هستند، باید توضیح دهند که بدون ذات چه کار می‌توان کرد؟ ما هرچه بگوییم، صفت است. ما قادر نیستیم یک چیز بگوییم که غیرصفت باشد.

به همین جهت گفته شده است که ما به ذات راه نداریم. لا محاله آنچه می‌ماند، صفات است، مانند «الحی القیوم» و صفات صفات، مانند: «لا تأخُذُهُ سنهٌ و لا نوم».

صفات صفات، همان صفاتند. به نظر می‌رسد که «لا تأخذه سنه و لا نوم» تفصیل «الحی القیوم» است. تفصیل می‌دهد که می‌دانید «حی» کیست و چه کسی زنده واقعی است؟ کسی که خوابش نمی‌برد و چرتش نمی‌گیرد. ما انسان‌ها بخواهیم و نخواهیم، می‌خوابیم و چرت‌مان می‌گیرد. ظرافتی در آیه هست که اول «سنه» گفته و بعد «نوم». علی‌القاعده باید اینطور می‌گفت: کسی که نه خوابش می‌برد، نه چرت می‌زند، اما در اینجا اول چرت را بیان کرده است. ما وقتی در مقام تأکید باشیم، می‌گوییم: خوابش نمی‌برد، حتی چرتش هم نمی‌برد؛ ولی در اینجا برعکس آمده است و گفته است: «چرت نمی‌زند حتی خوابش نمی‌برد.» چرا آیه اینطور گفته است؟ می‌گوید: چرتش نمی‌برد، حتی خوابش هم نمی‌برد؛ یعنی خیلی قوی است.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

نامه 69 نهج البلاغه : نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز

نامه 69 نهج البلاغه اشاره دارد به "نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز " .
No image

نامه 70 نهج البلاغه : روش برخورد با پديده فرار

موضوع نامه 70 نهج البلاغه درباره "روش برخورد با پديده فرار" است.
No image

نامه 71 نهج البلاغه : سرزنش از خيانت اقتصادى

نامه 71 نهج البلاغه به موضوع "سرزنش از خيانت اقتصادى" می پردازد.
No image

نامه 72 نهج البلاغه : انسان و مقدّرات الهى

نامه 72 نهج البلاغه موضوع "انسان و مقدّرات الهى" را بررسی می کند.
No image

نامه 73 نهج البلاغه : افشاى سيماى دروغين معاويه

نامه 73 نهج البلاغه موضوع "افشاى سيماى دروغين معاويه" را بررسی می کند.

پر بازدیدترین ها

No image

نامه 45 نهج البلاغه : نامه به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره

نامه 45 نهج البلاغه "به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره" می باشد.
No image

نامه 28 نهج البلاغه : پاسخ به نامه معاویه

نامه 28 نهج البلاغه به موضوع " پاسخ به نامه معاویه" می پردازد.
No image

نامه 52 نهج البلاغه : وقت‏هاى نماز پنجگانه

نامه 52 نهج البلاغه موضوع "وقت‏هاى نماز پنجگانه" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS