كلمات كليدي : نقد نظريه فرويد، مسايل جنسي، پرخاشگري، داده هاي غيرنظام دار، انتقادات روان كاوي، روان شناسي شخصيت
نویسنده : جواد قاسمي زرنوشه
نظام فروید، تاثیر عظیمی بر نظریه و عمل در روانشناسی و روانپزشکی، بر تصور از ماهیت انسان و بر درک ما از شخصیت داشته است. تاثیر وی در فرهنگ عمومی نیز محسوس است. روانشناسی نوین، بسیاری از مفاهیم فرویدی را از جمله نقش ناهشیار، اهمیت تجربیات کودکی در شکلگیری رفتار بزرگسال و عمل مکانیزمهای دفاعی، جذب کرد. این دیدگاهها و دیدگاههای دیگر، پژوهشهای زیادی را تولید کردهاند. اندیشههای بزرگ نه تنها به خاطر اینکه معتبر به حساب میآیند، بلکه همچنین به این علت که نادرست انگاشته میشوند، الهامبخش هستند. بنابراین، آنها رشد دیدگاههای دیگر را میانگیزند. با وجود آنکه پژوهش درباره اندیشههای فروید و بررسیهای آزمایشی مفاهیم وی همچنان فراوان خواهد بود، روانکاوی به عنوان یک شیوه درمانی، از نظر اهمیت افت کرده است. تعداد فزایندهای از مردم در جستجوی درمان برای مشکلات رفتاری و هیجانی هستند، ولی تعداد کمتری رویکرد گرانقیمت و طولانیمدتی که فروید آن را به وجود آورد انتخاب میکنند.[1]
انتقادات بر دیدگاه فروید عبارتند از:
1. افرادی با تمرکز فروید بر مسایل جنسی و پرخاشگری، به عنوان نیروهای برانگیزنده عمده به چالش برخاسته و معتقدند که ما بیشتر توسط تجربیات اجتماعی شکل میگیریم تا تجربیات جنسی.
2. برخی نظریهپردازان با تصویر جبرگرایانه فروید از ماهیت انسان مخالفاند و پیشنهاد میکنند که ما اراده آزاد بیشتری از آنچه فروید قبول داشت داریم و میتوانیم انتخاب عمل داشته و به طور خودانگیخته رشد کنیم، به صورتی که حداقل کنترل محدودی بر سرنوشتمان داشته باشیم.[2]
3. فروید برای رشد روانی جنسی، یک دوره کمون و توقف قایل است در حالی که هیچ دلیل روشنی بر وجود چنین وقفهای وجود ندارد و حتی مطالعه حیوانات نیز نشان میدهد که رشد جنسی هرگز متوقف نمیشود.[3]
4. فروید نظرهای خود را از مشاهدات شخصیاش به وجود آورد. بیشتر دادههای او از تحلیل رفتار خودش به دست آمدند. منابع دیگر دادهها، مطالبی بودند که بیماران او هنگام قرار گرفتن روی کاناپه در تداعیهای آزادشان به وی میگفتند.
5. انتقاد دیگر، رؤیاهای او و بیمارانش است. این دادهها اغلب غیرقابل اثبات هستند. اگر کسی بخواهد یک اصل را در روانشناسی وضع کند، این کار باید از طریق آزمایشگری و مشاهده کنترلشده انجام شود که اگر به طور مناسب گزارش شود، روانشناسان دیگر میتوانند آن را تکرار کنند. اغلب آنچه را که روانکاوی به عنوان دادههایش گزارش میدهد، باید به صورت اعتقاد دانست.
6. طبق نظر برخی افراد، فروید به مقدار زیاد به اسطورهشناسی متکی بود. شاید بدترین این پندارها، عقده ادیپ بود. مطرح کردن این موضوع که کودک نابالغ در ناهشیار خود اندیشه فطری داشتن روابط جنسی با والدینش را دارد، نامعقول به نظر میرسد. همین امر در مورد اضطراب اختگی صدق میکند. چگونه دختر بچهای که هرگز آلت مردی را ندیده است میتواند به آن حسد ورزد؟[4]
7. انتقاد دیگر، به تاکید فروید بر رفتار گذشته و نادیده گرفتن اهداف و آرزوهای ما مربوط است. این نظریهپردازان معتقدند که به اندازه تجربیات قبل از 5 سالگیمان و حتی بیشتر از آن تحت تاثیر آینده یعنی امیدها و برنامههایمان قرار داریم.
8. فروید، توجه بسیار زیادی به افرادی که از نظر هیجانی آشفته هستند داشته و افرادی را که از نظر روانی سالم و از نظر هیجانی پخته هستند نادیده گرفته است. اگر ما بخواهیم یک نظریه درباره شخصیت انسان بسازیم، چرا بهترین و سالمترین افراد را مطالعه نکنیم، چرا علاوه بر ویژگیهای منفی به بررسی ویژگیهای مثبت انسان نپردازیم.[5]
9. هورنای نوشت: «بدبینی فروید در رابطه با روانرنجوری و درمان آن از بیاعتقادی عمیق او نسبت به نیکی و رشد انسان برخاست. فرض او بر این بود که انسان محکوم به رنج بردن یا ویرانگری است... عقیده شخصی من این است که بشر استعداد و تمایل دارد تا قابلیتهایش را رشد دهد و به انسانی شایسته تبدیل شود... من معتقدم که بشر میتواند تغییر کند و تا پایان عمر به این تغییر یافتن ادامه دهد».[6]
10. تعاریف مبهم برخی مفاهیم فرویدی، زیر سؤال برده شده است. منتقدان به سردرگمی و تناقض در اصطلاحاتی مانند نهاد، من و فرامن اشاره کردهاند. آیا آنها ساختارهای بدنی جداگانهای در مغز هستند؟ آیا آنها فرایندهای انعطافپذیری هستند؟ فروید در نوشتههای بعدی خود به مشکلاتی که در تعریف کردن دقیق برخی از مفاهیم او وجود دارد اشاره نموده است ولی تردیدها همچنان باقی است.[7]
11. شرایطی که فروید تحت آن دادههایش را جمعآوری کرده است غیر نظامدار و کنترلنشده است. او گفتههای هر بیمار را کلمه به کلمه ثبت نمیکرد بلکه بر روی یادداشتهایی که چند ساعت پس از ملاقات با بیمار تهیه کرده بود کار میکرد. در این فاصله مطمئنا بعضی از دادههای اصلی(کلمات بیمار) را بر اثر خیالپردازیهای ضمن بازیابی و تحریف و حذف از دست میداد. بنابراین، دادهها تنها شامل آنهایی بودند که فروید به یاد میآورد.[8]
همه این انتقادات در ساختن دیدگاههای رقیب درباره شخصیت مورد استفاده قرار گرفتند، که به سرعت به انشعاب در محفل روانکاوی منجر شد و مکاتب اشتقاقی روانکاوی فروید را به وجود آورد.[9]