كلمات كليدي : واقعيت، حقيقت، واقعي، شك گرايي، سوفيست، شك در واقعيت، انكار واقعيت، Realism، Realisme ، Realite، سوفيست
نویسنده : حسن رضايي
واقعیت در فارسى به معنای اصالت داشتن واقع و عبارتست از آنچه حصول دارد. معادل این واژه در زبان فرانسوی؛Realisme در زبان انگلیسى؛ Realism است و معادل لاتین ان نیز عبارتست ازRealismus. واقعى منسوب به واقع و مترادف امر وجودى، حقیقى، بالفعل و در مقابل امور خیالى و وهمى است. این واژه، عموما صفت اشیای واقعى قرار میگیرد؛ مثلا مىگویند واقعیت تفکر، یعنى مطابقت آن با واقع. [1]
واقعیت مترادف یکی از معانی حقیقت و واقعی مترادف حقیقی میباشد.[2] حقیقی که در فلسفه به چند معنا به کار میرود در اصلیترین و پرکاربردترین معنایش عبارتست از شىء واقعى و موجود بالفعل. طبق این اصطلاح واقعی در مقابل اعتبارى قرار دارد که داراى تحقق نیست. مثلا مىگوییم این دوست حقیقى است و مىگوییم: چشم خود را گشودم و نورى را دیدم که گوئى فجر حقیقى است.[3]
اصطلاح واقعیت (Realite) به مجموع اشیاء بالفعل اطلاق مىشود. چنانکه گفته میشود: کاش مردگان به سوى ما بازمىگشتند و از واقعیتهایى که در آخرت دیدهاند، ما را آگاه مىکردند. [4]
سوفیستها
آنچه در جهان خارجی دیده میشود و فعلیت دارد، واقعیت دارد و انسان میتواند به آنها علم پیدا بکند. اما افرادی که به نام سوفیست مشهور شدهاند میگویند که ما نمیتوانیم به اشیاء و اموری که اتفاق میافتند علم پیدا بکنیم. [5] این واژه که کلمهای یونانی است در اصل به معنای حکیم بوده است اما از آنجا که گروهی از دانشمندان معاصر سقراط که به حقایق ثابت اعتقاد نداشتهاند و هیچ چیزی را قابل شناخت قطعی و جزمی نمیدانستند، به نام "سوفیست" خوانده میشدند، کم کم این واژه معنای اصلی خود را از دست داد. این افراد برخلاف نظر عوام و خواص، منکر هر نوع واقعیتی بودهاند و ادعا داشتهاند که امری به عنوان واقعی خارجی وجود ندارد و همه اینها نتیجه اوهام ماست.[6] این ادعا، خودش مستلزم علم داشتن به واقعیت و واقعیت داشتن علم است. لذا سوفیستها از این نظر افراطی دست برداشته و گفتند همه چیز مشکوک است و علم به هیچ واقعیتی امکان پذیر نیست.[7] این افراد بر اساس نظریاتی که در مورد واقعیت و علم به آن دارند به چند دسته تقسیم میشوند که بحث با هرکدام از آنها راه حل خودش را دارد. در یک تقسیم بندی میتوان نظرات آنها را به 10 گروه تقسیم کرد:[8]
1. انکار در ثبوت اموری به عنوان اشیاء خارجی؛
2. تردید در امور واقعی خارجی، در کنار علم به شک و تردید؛
3.تردید در امور واقعی خارجی، در کنار علم به شک و تردید؛
4. تردید در امور خارجی که در اثر مواجهه با اختلاف نظر اندیشمندان علوم عقلی پیدا شده است. این افراد در اثر کمبود سرمایه علمی، وقتی که میبینند هرکدام از این دانشمندان، برای نظر خود دلیلی عقلی ارائه میدهد و خودش نیز توان تمییز درست و نادرست را ندارد، در همه چیز اظهار شک میکند؛
5. تردید و شک در وجود همه چیز، درکنار علم به وجود انسان به خودش و ادراکاتش؛[9]
6.شکاکانی که نمیگویند علم به وجود خود و ادراکهایشان دارند، بلکه میگویند که «من هستم و ادراکات من و به ورای خود، شک و تردید دارم»؛
7. افرادی که دراثر برخورد با کثرت خطا در امور محسوس و پژوهشهای علوم تجربی، به این نتبجه رسیدهاند که آنچه ما درک میکنیم با آنچه در جهان خارج وجود دارد متفاوت است. پس هیچ یک از معلومات ما با خارج مطابقت ندارد و نمیتوان گفت که خارجی وجود دارد و ممکن است همه این امور نتیجه اوهام ما و ساخته ذهن ما باشد؛
8. نظری که میگوید: صورتهای ذهنی شبحهای امور خارجی هستند، در نتیجه انسان، همیشه از ادراک حقایق خارجی به همان صورتی که هستند محروم میباشد؛
9.دسته ای دیگر معتقدند که آنچه که ما آنرا علم ومعرفت یقینی مطابق با واقع به شمار میآوریم، در واقع گمانهایی هستند که نمیتوان بر ارزش نظری و واقع نمایی آنها تکیه نمود و نهایتا گزاره هایی هستند که شاید صادق و مطابق با واقع باشد و شاید نباشد؛
10.انکار علم مطلق به امور و اشیای خارجی و اعتقاد به نسبی بودن علم. این عده میگویند، علم و دانشهای آدمی نسبی بوده و با تغییر شرایط مختلف میشود.[10] اساس این اعتقاد سوفسطاگرى که رواج بیشتری نسبت به اعتقادات دیگر آنان دارد، عبارت است از «قناعت به ادراکات حسى» و «قبول نسبیت واقعیات» بجاى واقعیت مطلق. این طرز تفکر، از تمام موجودات عالى جهان، و عواملى که مدیران طبیعت و این جهان هستند تنها به انسان ملموس بسنده مىکرد آنهم انسانى که نهاد او همان نهاد حیوانى و کار او خور و خواب و جنگ و یا عشرت است و از جهان کبیر- که میراث حکمت اشراق بود- به جهان محسوس و ملموس مادى قناعت مىکند و بجاى تکیه بر عقل، بر حس اعتماد مىنماید و به عقل بىاعتماد و بىاعتناست.[11]