كلمات كليدي : ماهيت، اعتبارات ماهيت، ماهيت لابشرط، لابشرط قسمي، لابشرط مقسمي، وجود، اصالت وجود
نویسنده : مسعود اسماعيلي
اصطلاح لابشرط مقسمی در ابتدا به عنوان یکی از اقسام ماهیت لابشرط، مطرح بوده و سپس معنای واژهٔ "لابشرط" وسعت یافته، و مفاهیم ماهوی و غیر ماهوی (مثل وجود) را شامل شده است. در اصل، بسیاری از فیلسوفانْ این اعتبارات سهگانه را مختصِ ماهیت مطرح کردهاند؛ اما عرفا این سه اعتبار را به وجود نیز سرایت دادهاند که این کار موجب شده است که فیلسوفانی چون ملاصدرا و ملاهادی سبزواری نیز این اعتبارات را در مورد وجود نیز صادق بدانند[1] و در مراتب هستی به "وجود لابشرط"، "وجود بشرط لا" و "وجود بشرط شیء" قائل شوند. پس برای آشنایی با وجود لابشرط مقسمی، در ابتدا به معنای این واژه در مبحث ماهیت اشاره میکنیم.
ماهیتِ لابشرط مقسمی
ماهیت یا چیستی را سهگونه میتوان تصور نمود: "لابشرط"، "بشرط شیء"، "بشرطِ لا"[2] ماهیت لابشرط ـ که نام دیگر آن، ماهیت مطلقه است ـ همراه با ماهیت، نه وجودِ چیزی در نظر گرفته میشود و نه عدمِ چیزی؛ یعنی در این اعتبار از ماهیت، بود یا نبودِ هیچ چیزی غیر از خودِ ماهیت، تصور نمیشود. زیرا عقل انسان، این قدرت را دارد که ماهیت را از هرآن چیزی که همراه آن است جدا کند و از امور دیگر صرفنظر نماید.[3]
ماهیتِ لابشرط، خودْ به دو نحوه قابل تصور است:
1) ماهیتِ لابشرط قِسمی: در این تصور، لابشرط بودن (اطلاق)، خودْ شرطِ ماهیت است؛[4]
2) ماهیتِ لابشرط مَقْسَمی: در این اعتبار، حتی لابشرط بودن یا اطلاق نیز شرطِ ماهیت نیست.[5]
اما از آنجا که لابشرط بودنِ ماهیت به معنیِ در نظر نگرفتنِ امور دیگر (حتی خود اطلاق) با ماهیت است نه به معنیِ آنکه در واقعْ هم آن امور، با آن ماهیتْ همراه نیستند، میتوان امکانِ داشتنِ هر قید و شرطی را در مقام واقعیت، برای ماهیتِ لابشرطِ مقسمی روا دانست[6] ولذاست که این ماهیت، همان کلی طبیعی و ماهیت بماهیهی است[7] که در افراد خود (که دارای ویژگیها و قیود مختلفی هستند) تحقق دارند. از این رو باید گفت آن مفهومی که به اعتباراتِ ماهیت تقسیم میشود (یعنی مقسم این اعتبارات که باید در همهٔ اقسام خود حضور و تحقق داشته باشد)، همین ماهیت لابشرط مقسمی است.
اصطلاح لابشرطِ مقسمی و مفاهیم غیرماهوی
اصطلاحِ "لابشرطِ مقسمی"، بهتدریج به مفاهیم غیرماهوی (نظیر وجود) نیز توسعه داده شده و به هر مفهومی که امورِ دیگر با آن تصور نمیشوند، و در آن، حتی از خودِ اطلاق نیز صرفنظر میشود، لابشرطِ مقسمی گفته شده است که مهمترین مفهوم غیر ماهویِ موصوف به لابشرط مقسمی، "وجود" میباشد. زیرا موضوعِ فلسفه "وجود بما هو وجود" است و "وجود بما هو وجود"، همان وجود لابشرط است[8] ولذا این سؤال مطرح میشود که: "موضوع فلسفه، وجود لابشرطِ مقسمی است یا قسمی؟" و از سویی در مکتب حکمت متعالیه با اثباتِ اصالتِ وجود،[9] واینکه این وجود، لابشرطِ خارجی است، این پرسش سر بر میآورد که: "وجود اصیل، لابشرط مقسمی است یا قسمی؟".
معنیِ وجود لابشرط مقسمی
در فلسفه اسلامی، «مطلقِ وجود» را مفهومی میدانند که موضوعِ تمامیِ دانشهای حقیقی (فلسفه، ریاضیات، فیزیک و...) است. این مفهوم، مفهومی است که دارای قید و شرطی نیست و هیچ چیزی جُز خودِ وجود، در آن لحاظ نمیشود ولذا لابشرط است و چون مفهومِ "مطلق وجود"، در مفهومِ تمامیِ موضوعاتِ علوم حقیقی (مثلِ "وجود بما هو وجود" که موضوع فلسفه است و "موجودِ مادی" که موضوع فیزیک و شیمی و ... است) تکرار میشود و با همه قیود و ویژگیهای مختلف این موضوعات سازگار است، باید طبق آنچه در توضیح ماهیت لابشرط مقسمی گفتیم (که در همه افراد خود حضور دارد و در ضمن آنها محقق است)، آن را "وجودِ لابشرطِ مقسمی" بدانیم.
اما از سویی در فلسفه اسلامی، در ابتدا "وجودِ عام"[10] را - که همان وجود بما هو وجود یا موضوعِ فلسفه است- یک مفهومِ ذهنی میدانستند و تنها وجودهای خاص را دارای تحقق خارجی میشمردند و آن وجودِ عام را لازمه ذهنیِ وجودهای خاص و قابل حمل بر هریک از آنها تلقی میکردند؛ در این صورت، چون وجودِ عام بر همه وجودهای خاص قابل حمل دانسته میشود، خودش دارای قید و شرطی نیست و "لابشرط" محسوب میگردد. اما چون این قابلیتِ حمل بر وجودهای خاص یا همان لابشرطیت، ویژگیِ جداییناپذیرِ وجود عام و قید آن است، وجود عام، لابشرطِ قسمی (مطلق قسمی) است نه مقسمی.
اما با توضیحات مزبور روشن میشود که در فلسفه مشاءْ، لابشرط مقسمی بودنِ مطلق وجود (موضوع تمام علوم حقیقی) و لابشرطِ قسمی بودنِ وجود عام (موضوع فلسفه)، به همان معنایی است که در موردِ ماهیت لابشرط مقسمی و قسمی گفته شد. اما با شکلگیریِ مکتبِ حکمت متعالیه و اثباتِ اصالتِ وجود، هرچند وجود دارای مفهومی ذهنی است، اما به عنوانِ یک وجهِ اشتراکِ واقعی در میان موجوداتِ خارجی،دارای واقعیت خارجی نیز دانسته میشود که با این تغییر دیدگاه، لابشرطِ مقسمی، میتواند علاوه بر آن معنا که در نحوه تصور مفاهیم مطرح میشود،[11] از معنایی خارجی و واقعی نیز برخوردار گردد؛ در این صورت، لابشرط مقسمی صفتِ حقیقتِ خارجیِ وجود خواهد بود. البته، این معنای خارجی از وجودِ لابشرط مقسمی، با آن معنای مفهومی کاملا بیگانه نیست، بلکه به آن مربوط است. در اینجا در ابتدا به تصویرِ اطلاق و لابشرطِ مقسمی در عالم خارج میپردازیم و سپس به این مطلب میپردازیم که آیا فلسفه، وجود خارجی را واقعاً لابشرط مقسمی میداند یا خیر.
اگر معنای قبلیِ وجودِ لابشرطِ مقسمی را به جهانِ واقع منتقل کنیم، معنای خارجی و واقعیِ آن بهدست میآید: در درجه اول، لابشرط بودن و اطلاق ـ که در مورد مطلق وجود، به معنیِ عاری بودنِ وجودْ از هر قید و شرطِ مفهومی مطرح گردید ـ اگر در مورد حقیقتِ خارجیِ وجود در نظر گرفته شود، به این معنا خواهد بود که آن حقیقت خارجی، دارای هیچ قید و شرطِ خارجی و واقعی نیست و چون قید و شرطِ خارجی به معنای محدودیت (حدّ) است، لابشرط یا مطلق بودنِ وجودِ عامِ خارجی، به معنای آن است که این وجودْ در واقع و خارج، دارای هیچ محدودیتی نیست ولذا محصور در یک مرتبهٔ خاص از هستی (یا محدود به یک یا چند موجودِ خارجی) نیست؛[12] بلکه در همه مراتب هستی و موجودات خارجی، تحقق و حضور دارد و در واقعْ اصلِ تحقق و واقعیتِ همه مراتب و موجودات را این وجودِ عام خارجی تشکیل میدهد. این حضورِ همهجاییِ خارجی را در فلسفه «سَرَیان» مینامند ولذا در نهایت باید گفت اطلاق و لابشرط بودنِ وجودِ خارجی در حکمت متعالیه، به معنای سریانِ آن وجود خارجی میباشد.[13] اما اگر این وجود، در خارجْ لابشرط مقسمی باشد، نباید مقید به قیدِ لابشرطیت یا اطلاق خارجی یا همان سریان باشد ولذا وجود لابشرط مقسمی، در معنای خارجیِ خود، باید دارای مقامی فوقِ سریان نیز باشد تا نتوان گفت که محدود و مقید به سریان است.
اما باید دانست در نظام تشکیک خاصی[14] که در حکمت متعالیه مطرح میشود، وجود عام خارجی که دارای «سریان» است (و لذا لابشرط و مطلقِ خارجی محسوب میشود)، دارای مقامِ فوق سریانی دانسته نمیشود؛ بلکه این وجود، از هرجهتی که در نظر گرفته شود، در یک یا چند مرتبه از مراتب هستی، جاری و ساری دیده میشود که این به معنای آن است که سریان در "نظام تشکیک خاصیِ حکمت متعالیه"، صفتِ لاینفکّ وجود خارجی و قیدِ آن است. از این رو، وجودِ خارجی را در این نظام باید لابشرطِ قسمیِ خارجی دانست.[15] اگر چنین باشد، وجود لابشرطِ مقسمیِ خارجی، در هیچیک از مکاتب فلسفی اسلامی (بویژه در مشاء و حکمت متعالیه)، جایگاهی در واقعیتِ جهان هستی ندارد و اگر به عنوان یک موجود واقعی فرض شود، تنها یک تصورِ وهمی محسوب میگردد.
اما حقیقت آن است که طبق نظرِ بسیاری از صاحبنظران، دیدگاه نهاییِ حکمتِ متعالیه در بابِ وحدت یا کثرت نظام هستی، همان نظریهٔ عرفانیِ وحدتِ وجود است نه نظامِ تشکیک خاصی: در نظام وحدت وجود عرفانِ اسلامی، وجودِ خارجی که همان وجود خداوند است، افزون بر سریان و حضور در همه مراتب هستی (که اصلِ وجود تمامی موجودات را تشکیل میدهد)،[16] دارای مقامی فوق سریان نیز هست[17] که مقامِ "غیب الهویه" یا "مقام ذات" حق نامیده میشود؛ بدین ترتیب، باید گفت در عرفان اسلامی و به تَبَع آن در حکمت متعالیه، وجود خارجی هم دارای سریان است و هم به سریان مقید نیست و لذا لابشرط مقسمیِ خارجی محسوب میشود. در این فرض، همه موجودات، یک جلوهٔ واحدِ (به معنای عرفانیِ آن) محسوب میشوند که این جلوهٔ واحدِ آن وجود، همان وجود لابشرطِ قسمیِ خارجی یا وجودِ سریانی خواهد بود.[18]
بدین ترتیب، با پذیرش وحدت وجود عرفان اسلامی در حکمت متعالیه، هم وجود لابشرط مقسمی در نظام هستی در فلسفه پذیرفته میشود که همان وجود خارجیِ حقیقی میباشد و هم وجود لابشرط قسمی مورد پذیرش قرار میگیرد که همان جلوه واحدِ آن وجود حقیقی میباشد که "هویت ساریه" یا "نفس رحمانی" نامیده میشود.