24 آبان 1393, 14:7
كلمات كليدي : پيروي از قاعده، ويتگنشتاين، كارنپ، فايرابند، كريپكي، پاتنم
نویسنده : علي حسين خاني
استدلالها، در بسترهای زبانی مختلفی شکل می گیرن؛ مثلاً هنگامی که برای مسئلهای در فیزیک راه حلی ارائه میدهیم، در واقع در حال بررسی استدلالی هستیم با این نتیجه که جسمی با فلان سرعت خاص به زمین برخورد خواهد کرد. چنین کاری را معمولاً با داشتن پیکرهای از معرفت، یا یک «دانش پس زمینه»[1]، از فیزیک انجام میدهیم که با سرفصلهای درسی، تکنیکهایی از ریاضیات، کتابها و مقالات گوناگون، و موارد اینچنینی مطابقت دارد. ما نمیتوانیم از یک تکنیک نامأنوس و غریب استفاده کنیم و یا به پرسشی کاملاً نو بپردازیم که ارتباطی با رئوس مطالب درسی ما ندارد. بنابراین میتوان فیزیک را یک زبان محدود و متعین در نظر گرفت که قواعدی مشخص بر آن اعمال شده است: فیزیک، همچون یک بازی، دارای قواعدی معین است که باید از آنها پیروی کرد. اگر این قواعد نقض شوند، پاسخ و راه حلهای ما نادرست محسوب خواهند شد و احتمالاً عواقب نامطبوعی نیز در پی خواهند داشت.
با اینکه برخی از قواعد تا حد زیادی اختیاری و دلبخواهی[2] هستند، اما آزادی عمل ما اغلب بسیار محدود است. مثلاً وقتی که در مورد مسائل عملی یا واقعی فیزیک کار میکنیم، نمیتوانیم فیزیک را به هر صورتی که خواستیم بکار بگیریم. به عبارتی چنین قواعدی از ناکجا نیامدهاند: آنها توسط کسانی بوجود آمدهاند که در این حوزه دارای قدرت و قوای تعیین کنندهاند. این موضوع میتواند نقش قدرت را در وضع قواعد حاکم بر یک علم پررنگ کند. چنین نگرشی با کارهای میشل فوکو در این زمینه ارتباط مییابد. هرچند در نگاه فوکو، قدرت صرفاً محدود به اشخاص نیست، بلکه بیش از آن از مجموعهای از عوامل غیرشخصی همچون نهادها، هنجارها، مقررات، قوانین و گفتمانها نشأت می گیرد. چنین قدرتی کاملاً ساختارمند و دارای پیوندی عمیق با دانش است[3]. به این معنا، در هر زمینهای قواعد مختلفی اعمال میشود و پیروی از آنها تعیین میکند که آیا اعمال مذکور صحیح و «مشروع»[4]اند یا نه. قواعد، محدودیت هایی هستند که بر اعمال، قضاوتها و رفتارها اعمال میشوند و دستاورد آنها متمایز ساختن امور صحیح از ناصحیح است. بنابراین پیروی از قواعد به معنای برآورده ساختن این محدودیتها است.
البته بنظر برخی از فلاسفه علم، همچون پاول فایرابند، دانشمندان از قواعد پیروی نمیکنند، بلکه بیشتر بدنبال موقعیتهای مناسباند (تا آنها را نقض کنند)؛ به عبارتی بیش از آنکه پیرو قاعده باشند، فرصت طلبند. در این نگاه، واقعیت علمی به لحاظ محتوایی بیش از حد غنی، متغیر، چند وجهی و زنده است و در واقع زیرکتر و پیچیدهتر از آن است که بتواند بوسیله قواعدی ساده محدود شود. بنظر فایرابند تمام انقلابهای مهم در فیزیک به این دلیل رخ داده اند که برخی از متفکران یا سهواً این قواعد را شکستهاند و یا تصمیم گرفتهاند که خود را محدود به قواعدی که حتی بنظر بدیهی میرسیده است نکنند[5].
از این نقطه نظر میتوان پیوندی را میان آراء فوکو، فایرابند و کوهن دید. چنانکه مشاهده شد، در علم نیز شکلی از روابط قدرت در جریان است، هرچند انتقال دهندگان این قدرت بیشتر نهادها، دانشگاهها، مراکز علمی، جوایز علمی و عوامل مشابهاند. کوهن نیز به نوعی بر این نکته صحه میگذارد. بنظر کوهن بسیاری از محدودیتها و قواعد گوناگون، دست و پای راه حلهای قابل پذیرش را برای مسائل نظری میبندد، البته در صورتی که قرار باشد در همان پارادایم غالب باقی بمانیم. کشف بسیاری از راه حلها، نیاز به تغییری در قواعد بازی دارد تا بتوان جایگزینی برای راه حلهای پیشین یافت[6]. برای یک دانشمند، تعهدات، روابط، نهادها و بسیاری از عوامل دیگر وجود دارد که وی را به پارادایم غالب پایبند میکند. در واقع باید چالشها و نابسامانیهای بسیاری دیده شود تا یک دانشمند بتواند به فکر پیرایش روش خود بیافتد. البته از نظرگاه فوکو، گفتمان (و شاید بتوان گفت پارادایم) غالب، به نوعی محدودکننده قدرت است، یعنی بسیاری از خودکامگیها را کنترل میکند؛ مثلاً گفتمان حقمداری چنین قابلیتی را داراست. اما بنظر فایرابند یکی از مهترین دلایل بروز انقلابهای بزرگ فیزیکی شکستن همین قواعد حاکم و مقاومت در برابر قدرت است. این نکته با انقلاب در پارادایم کوهن هم ارتباط مییابد: نارضایتی از پارادایم موجود و از کف رفتن شایستگی آن برای بررسی چیزی که ادعای تحلیل آن را داشته است از بخشهای کوچک اما متعدد جامعه علمی آغاز میشود و رو به فزونی می گذارد تا به یک انقلاب همهگیر و تغییر پارادایم منتهی شود[7].
یکی از بهترین مثالها برای روشن شدن نقش قواعد، بازیها هستند. بازی ها، قوانین و قواعد بسیاری دارند. تعیین اعمالی که منجر به بروز خطا میشود و یا نحوه تعیین برنده و بازنده، توسط قواعد حاکم بر بازی مشخص میشود. اما همیشه نیز مجموعهای از قوانین ثابت برای یک چیز وجود ندارد. مثلاً علم ریاضیات از زمان نیوتن و لایب نیتس تا کنون تحولات بسیاری را تجربه کرده است. حداقل سه نگاه گوناگون درباب ریاضیات صحیح وجود داشته است که هر یک نیز دارای طرفدارانی بوده است. چنین اختلاف نظرهایی نشان میدهد که یک نگاه واحد درباب نوع محدودیتهایی که باید بر ریاضیات اعمال شود وجود نداشته است. به این ترتیب بسیاری از فلاسفه نتیجه گرفتهاند که یک مجموعه ثابت از قواعد برای ریاضیات وجود ندارد و دامنه قواعد مشروع در این علم خیلی هم شفاف نیست: در اینکه کدام ریاضیات باید ریاضیات صحیح خوانده شود اختلاف نظر وجود دارد. همین نگاه درباب فیزیک و علوم دیگر نیز وجود خواهد داشت، چنانکه کوهن معتقد بود که پارادایم پیش از انقلاب با پارادایم پس از آن «قیاس ناپذیر» است و کاملاً فیزیک دیگری خواهد بود: دانشمندان پس از انقلاب، در یک جهان دیگری زندگی میکنند[8] [9].
اما بحث درباره پیروی از قواعد و مشکلاتی که پیرامون این مفهوم وجود دارد، در اصل به آراء ویتگنشتاین متأخر باز میگردد. وی در کتاب «پژوهشهای فلسفی»[10] درباره این مسئله مباحث بسیاری را مطرح کرده است، و سول کریپکی[11] در کتاب معروف خود «ویتگنشتاین درباب قواعد و زبان خصوصی»[12] پارادکسی شکگرایانه را از بحثهای ویتگنشتاین استخراج میکند که نزاع های فلسفی بسیاری را در پی داشته است. مشکل از آنجا نشأت میگیرد که قواعد، قابل تعبیر و تفسیر[13] اند. یک شخص میتواند یک تابع ریاضی، رفتار و یا یک عبارت را به صورتی کاملاً متفاوت با دیگران تفسیر کند. چه چیزی تعیین می کند که تفسیر صحیح کدام است؟ تمام کاربردهای ما از عبارات مختلف و تمام قواعدی که از آنها پیروی میکنیم میتوانند طوری تعبیر شوند که اعمال ما با آنها مطابق یا متعارض باشد و در نتیجه به یک پارادکس و شکگرایی تمام عیار میرسیم. در نگاه کریپکی، راه حل ویتگنشتاین استفاده از مفهوم مشارکت و مشغولیت در جامعه زبانی و تأیید شدن بوسیله اعضای آن جامعه است[14]. به این معنا، ما از آن چیزی پیروی میکنیم و کلمات، عبارات و جملات را به آن صورتی بکار میبریم که استانداردهای پذیرفته شده در جامعه آنها را تأیید می کنند، نه امور عینی یا واقعیتهایی بیرونی. ویتگنشتاین اعتقاد خود را در باب چیستی پیروی از قواعد، در بند 199 پژوهشها بیان میکند: «اطاعت از یک قاعده، گزارش دادن، دستور دادن، بازی کردن شطرنج، همگی یکسری عادات[15] اند (یکسری کاربردها، نهادها[16])»[17]. به همین ترتیب، یک فیزیکدان نیز مجبور است نظریه خود را با رعایت هنجارها، استانداردها، عادات، نهادها و کاربردهای پذیرفته شده جامعه زبانی خود طرح کند.
از نگاهی متفاوت رودولف کارنپ مفهوم پیروی از قاعده را برای حل مشکل تمایز میان گزارههای تحلیلی و ترکیبی بکار میگیرد. جان کلام کارنپ این است که برای حل نزاعها در این باب، باید از چیزی که وی «بینش برانگیزاننده»[18] می نامد بهره برد[19]، به این معنا که اگر قرار است محققان اساساً بتوانند بر سر مسائل مختلف اختلاف نظر و یا توافقی داشته باشند، باید قواعد مشخصی را برای سنجش ادعاها و نظرات خود بپذیرند و آنها را به اشتراک بگذارند. وی بر این اساس معیاری را برای متمایز نمودن جملات تحلیلی و ترکیبی ارائه می دهد: وقتی که قواعد معینی بطور مشخص و صریح برای زبانی همچون L تعیین شود، در اینصورت ارزش صدق (صدق و کذب) برخی از جملات L میتواند صرفاً از این قواعد استنتاج شود، و در این صورت ارزش صدق جملات دیگر L بر اساس تحقیقات تجربی کشف خواهد شد[20]. به این معنا میتوان جملات نوع اول، یعنی آنهایی را که صرفاً از قواعد L استنتاج میشوند، تحلیلی و جملات نوع دوم را ترکیبی نامید[21]. در واقع از آنجایی که ارزش صدق جملات تحلیلی یک زبان، فقط از قواعد آن زبان بدست میآید میتوان این جملات را بدون توسل به شواهد تجربی ارزیابی کرد. بنابراین، جملات تحلیلی از عدم تأیید یا رد شدن بوسیله هر شاهد تجربی مصون خواهند بود. به نظر کارنپ محققان در پذیرش هر قاعدهای که به آن علاقه دارند آزادند، اما بدین وسیله خود را به پذیرش جملاتی ملزم می کنند که صدق آنها بدون توسل به هیچ شاهد تجربی استنتاج شده است. در این صورت یکبار که مجموعهای از قواعد را برای زبان L پذیرفتیم، صدق یک جمله تحلیلی همسنگ خواهد بود با پذیرش اینکه آن جمله از قواعد L پیروی میکند. این رهیافت تلاش کارنپ برای حل مشکل پوزیتیویستها درباب جملات تجربی و رّد جملات غیرتجربی بود. اما موضع وی این نتیجه را نیز در پی دارد که اگر جمله ای از زبان L صرفاً بر اساس قواعد L صادق نباشد آنگاه این جمله لزوماً ترکیبی خواهد بود، یعنی باید بر اساس مشاهدات تجربی صادق یا کاذب باشد.
هیلاری پاتنم[22] چنین نتیجهای را نمیپذیرد. وی معتقد است که ما باید به اعمال زبانی واقعی و بالفعل خود توجه داشته باشیم، اعمالی همچون موافقت[23]، مخالفت[24]، ارزیابی اظهارات[25] و حل منازعات[26]. اگر با چنین رهیافتی همراه شویم، میتوان با این ایده پاتنم نیز همدل شد که مهمترین وظیفه فلسفه، پاک کردن و زدودن موانعی است که بر سر راه توصیف مناسب این اعمال وجود دارد. به طور کلی پاتنم علیه شکگرایی در باب معنا استدلال می کند، که از جمله نمودهای آن در بحثهای ویتگنشتاین پیرامون پارادکس پیروی از قاعده است[27]. در نگاه کارنپ هر جملهای که بر اساس قواعد صادق نباشد باید بر اساس تجربه تأیید یا رد شود. این اصل را میتوان «اصل تجربه گرایانه کارنپ»[28] نامید. پاتنم برای نقد این رهیافت تلاش میکند جملات کاذبی را نشان دهد که فیزیکدانان در زمانی آنها را مصون از رّد شدن بوسیله هر شاهد تجربی میدانستند: این جملات تحلیلی نبودند چون کاذبند و نباید ترکیبی دانسته شوند چون از هر حملهای از جانب شواهد تجربی مصون پنداشته می شدند[29]. مثلاً پاتنم معتقد است که مصداق[30] عبارت «انرژی جنبشی»، حتی بعد از تغییرات این تعریف پیش از انیشتین تا بعد از وی، تغییر نکرده است، چرا که اگر این اتفاق افتاده بود، مصداق «انرژی» نیز باید تغییر میکرد، چرا که انرژی جنبشی بخشی است از انرژی، اما مصداق «انرژی» تغییر نکرده است: شکلهای گوناگون انرژی و رفتار آنها ثابت است. انرژی همانند چیزی است که همیشه بوده است، یعنی همان چیزی که فیزیکدانها درباره آن، قبل و بعد از انیشتین، حرف میزدند. بنظر پاتنم، ما میتوانیم پذیرفتن تعریف نسبیتی انرژی، یعنی پذیرش این تعریف جدید را به منزله یک بازنمایی از تغییر در باورهایمان درباره انرژی درنظر بگیریم. به عبارتی باورهای ما تغییر کرده است نه مصداق عبارت «انرژی»، و پذیرش تعریفی جدید، نشان دهنده تغییری در باورهای ما است، نه تغییر در مصداق عبارت مذکور. این مدل جدید از نقش معناشناختی یا سمنتیکی عبارات، در توصیف اعمال واقعی زبان، به ما کمک میکند: مثلاً می توان دید آنهایی که هم ارزی انرژی نسبیتی را میپذیرند با آنهایی که معادله پیشین را پذیرفته بودهاند، عدم توافق دارند. البته باید توجه داشت که پاتنم به پیشفرضی مهم معتقد است: جدا از اعمال واقعی، همچون ارزیابی و تجدیدنظر در باورها، ما هیچ درکی از اینکه چه چیزی باید معقول یا نامعقول خوانده شود نخواهیم داشت. به همین دلیل، وی برای پشتیبانی از آموزه خود، آنچه را که ما واقعاً انجام میدهیم، یادآوری میکند: اگر یک فیزیکدان محاسبهای انجام دهد و بطور تجربی پاسخ نادرستی بگیرد، به اصول ریاضی استفاده شده در این محاسبه شک نمیکند؛ همچنین شک نمیکند که قانون «f = ma» ممکن است غلط باشد. بطور مشابه چنین فیزیکدانی قبل از انیشتین نیز شک نمی کرده است که قانون «e =1/2mv2» ممکن است غلط بوده باشد[31]. فیزیکدانان باید به بدیل مناسبی معرفت داشته باشد، و گرنه چنین فرمولی را رّد نمیکند حتی اگر پیش بینی غلطی از نظریه شامل آن بدست آورده باشند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان