نقد حكومت يا نفی عصمت؛ مسئله اين است!
حجتالاسلامحمزه شريفیدوست
اخيراً از زبان يك خطيب، سخنانی دربارۀ جواز نقد معصوم گفته شد. اظهاراتی كه گرچه شايد برداشتهای متفاوتی از آن صورت گرفت و تحليلهای متفاوتی در خصوص اغراض آن اظهارات بيان شد، لكن شايد پررنگ بودن شخصيت سياسی گوينده سخن، نقدكنندگان اين سخنان را دچار گرايشهای سياسی در اعمال نظر مینمود و از همين رو، كمتر به ابعاد صحيح و برداشتهای نادرست از اين سخنان پرداخته شده است. در نوشتار زير به قلم حجتالاسلام شريفیدوست (مدرس حوزه و دانشگاه) تلاش شده فارغ از شخصيت گوينده و انگيزهها و پيامدهای سياسی سخنان مذكور به نقد كلامی سخن مورد نظر پرداخته شود. حجتالاسلام شريفیدوست، از فعالان حوزوی در زمينه نقد و انديشه بوده و كتابی مستقل در باب «روش نقد» نيز به رشتۀ تحرير درآورده است.
صحيحهايی كه ناگفته ماند
اظهار نظر در مقابل معصوم به صورتهای زير صحيح است و منعی در آن نيست؛ به عبارت روشنتر اگر مراد خطيبِ مذكور، اين چهار محور باشد، ايرادی بر وی نيست و ما هم با وی همداستانيم:
1ـ اگر منظور خطيب اين بوده باشد كه انسانها اجازه دارند از معصوم حكمتِ كارهايش را جويا شوند، بر اين سخن عيبی نيست. طرحِ چنين سؤالي از جانب يك شيعۀ پر و پا قرص هم عيب شمرده نمیشود. يعنی كسی كه هيچ شك و ترديدی درباره عصمت امام ندارد، نه تنها ايراد ندارد كه از حكمتِ برخی از كارهای امام يا پيامبر پرسش نمايد، بلكه طرحِ چنين پرسشی مطلوب بوده و رجحان هم دارد. چنان كه ابراهيمِ پيامبر (و حائز مقام امامت) به رغم آنكه به معاد ايمان داشت، از خداوند درخواست كرد كه زنده شدنِ مردگان را با چشم مشاهده كند، تا علمش به يقين تبديل گردد. اگر كسی با هدف كشفِ حكمتِ كارهاي امام، طرح سؤال كند، گامی در جهت ِتوسعۀ دانشِ خويش برداشته و معرفتش به معصوم افزون گشته است.
2ـ اگر مراد آن خطيب اين باشد «در مواردی كه پيامبر مأمور است با مشورتِ يارانش به تدبير پارهاي از امور بپردازد (مثل تدابير جنگي) انسانها حق دارند نظراتشان را با پيامبر در ميان بگذارند» باز هم ايرادی نداشت. در مسائل جنگی پيامبر به علوم غيبی تكيه نمیكرد و بعد از مشورتِ با اصحابش تصميم میگرفت. چنان كه پيامبر در جنگ خندق، نظر سلمان فارسی (حفر خندق) را پسنديد و در جنگ بدر نظر حباب بنمنذر (فرود آمدن نزديك چاه) را پذيرفت و در جنگ اُحد نظر جوانمردانی چون حمزه را بر ديگران برتری داد. حكمتِ چنين مشورتی اين بود كه نيروهای جنگی ميدان جنگ را خالی نكنند و پای رأی و نظر خود بايستند. بماند كه اين مشورت، عامل رشد ايشان نيز بود و ياد میگرفتند در آينده كارهايشان را به مشورت انجام دهند.
3ـ اگر منظور سخنران اين باشد كه «پيامبر و ائمه در مقابل گروهی كه نسبت به معصوم تندی كرده و گاهی اسائه ادب و حتی هتاكی میكنند، حلمی مثالزدنی را به نمايش گذاشته و با چنين افرادی با سعه صدر برخورد میكنند» اين سخن هم خالی از اشكال است. چنان كه هنگامی كه فرد شامی امام مجتبی(ع) را سبّ و دشنام داد، امام نه تنها مقابله به مثل نكرد، بلكه وی را به منزل خويش دعوت كرد و البته با اين كار، فرد شامی در مقابل امام زبان به مدح گشود و در نهايت از ياران امام شد. از اين مسئله میتوان لزوم سعه صدر حكومت مقابل نقدكنندگان- و نه قابل نقد بودن قول و فعل معصوم- را استنباط كرد كه البته از ضروريات و واضحات است.
4ـ در متون اسلامی از مردم خواسته شده كه نسبت به حاكمان جامعه اسلامی، نُصح در پيش گيرند. نُصح يعنی خواستن خير برای حاكم و جامعه اسلامی. توجه شود كه نصيحت در روايات با معنای فارسی آن تفاوت دارد. نصيحت برای ائمه مسلمين به معنای ايراد نقص به حاكم يا نقدِ معصوم نيست. بلكه معنايش همان «تعاونِ بر خير» و خيررسانی است. يعنی ذكر ايرادات در جامعه اسلامی اولاً بايد خيرخواهانه باشد و ثانياً بايد رويكرد مصلحانه- نه تخريبی- داشته باشد.
چهار محور بالا همه به جای خود صحيح؛ اما جان كلام اين است كه بر هيچيك از محورهای بالا نقد اطلاق نمیشود و نقد هم ماهيتش و هم هدفش با محورهای فوق تفاوت دارد. نقد با مفاهيم پنج گانه (توصيف، تحليل، تأييد، تبيين و نصيحت) يكسان نيست. گرچه نقد ممكن است در مقدمۀ خود از برخی از اين روشها كمك بگيرد يا در حين اجرا، با برخی از اين مفاهيم ملازمه پيدا كند. هر كدام از اين مفاهيم پنجگانه، تعريف و كاركردی متفاوت با نقد دارند كه اينجا مجالِ پرداختن به آن نيست. تصريح اين موضوع كه میتوان معصوم را نقد كرد يا اين مسئله كه اظهارِ مخالفت با پيامبر تأييد كرده و ستوده است.
نكته كليدی اين است كه ماهيت نقد، نشان دادنِ كاستیهاست. هدفِ نقد نيز تغيير دادن انديشه يا رفتار ديگران است؛ يعنی وادار كردن به رفتاری كه ناقد آن را صحيح میداند. اساساً نقد در جايی مطرح است كه ناقد (نقدكننده) بخشی از انديشه يا رفتارِ نقدشونده را نادرست بداند و تصميم بگيرد كه با زبان نقد، عملكرد ناصحيح يا انديشه نارسای نقدشونده را به وی تذكر دهد و او را به تغيير رفتار وادارد.
حال بايد ديد آيا چنين نقدی در حقِ معصوم مجاز است و آيا میتوان عرصهای را فرض كرد كه قولِ ديگران و تشخيص آنها از معصوم كاملتر باشد؟ براي پاسخ به اين سؤال لازم است متن گفته خطيب نقل شود.
«... همه بايد نقد شوند. ما در كشور استثنا نداريم. ما در كشور معصوم نداريم. تازه حتی اگر امام دوازدهم هم ظهور كرد، آنوقت هم میشود نقد كرد. در زمان پيامبر، اگر پيامبر چيزی میگفت، اصحاب میپرسيدند كه آيا آنچه گفتی اَ مِنَ الله، ام مِنك (از جانب خدا بود يا از خودت بود؟)، اگر پيامبر میگفت مِنّی، از طرف خودم بود، طرف بلند میشد و میگفت قبول ندارم! و نقد میكرد. ما در زمان حكومت معصوم هم نقد را داريم. نقد هميشه مفيد است.»
در كلام آن خطيب نادرستهايی هم وجود دارد كه نبايد گفته میشد.
بیدقتیهايی كه به كلام آمد
1ـ متأسفانه خطيب مكرم، حديث را به شكل تقطيع شده آورده و خلاف مدلول و سياق حديث نتيجهگيری كرده است؛ كاری كه در علم منطق آن را مغالطه يا مغلطه مینامند. اصلِ حديث در معتبرترين كتاب حديثی شيعه يعنی اصول كافی آمده، ترجمهاش به فارسی روان (و البته دقيق) چنين است: «امام صادق فرمود: روزی كه امامتِ علی در غدير اعلام شد پيامبر به آن دو نفر (خليفه اول و دوم) دستور داد كه بلند شويد و به عنوانِ اميرمؤمنان (دقت شود) به علی تبريك بگوييد. آن دو نفر پرسيدند: آيا اين دستور خداست يا دستور رسول خداست؟ پيامبر فرمود: مِن الله و مِن رسوله؛ اين دستور خدا و رسولش است.» (اصول كیفي، باب نص به امامت اميرالمؤمنين).
آنچه باعث شگفتی نويسنده اين سطور شد اين است كه چطور خطيب محترم، به سيرۀ صحابه تمسك كرده، نه به سيره و كلام پيامبر؟ جالب است كه پيامبر بين كلام خود و خداوند تفكيك قائل نشده و كلام خودش را عينِ كلام خدا معرفی كرده و يكجا فرموده: مِن الله و مِن رسوله» يعنی آنچه گفته شد، هم گفته خداست، هم گفته رسولش. اگر بين كلام خدا و رسولش جدايی امكانپذير بود، پيامبر بايد يكی از خدا يا رسول را در پاسخ ذكر میكرد. از قضا آن دو صحابی ميان كلام پيامبر و كلام خدا جدايی میديدند و پيامبر با پاسخ حكيمانه خود آن دو را متوجه اشتباه خود كردند.
خطيب محترم بدون آنكه به كلام پيامبر تمسك كند و عدم جواز نقد پيامبر را نتيجه بگيرد، به سيرۀ آن دو صحابی تمسك كرده و جواز نقد پيامبر را نتيجه گرفته! بهراستی آيا سيره پيامبر، ملاك سنجشِ كار صحابه است، يا سيره صحابه شاخصِ درستی كار پيامبر؟ خطيب ناخواسته يا ندانسته، بدون آنكه به ادامه حديث اشاره كند، حجيتِ قولِ آن دو صحابی را پذيرفته و حجيت قول پيامبر در حق آن دو را متعرض نشده است! مدلولِ صريح كلام پيامبر اين است كه مخالفت با قول پيامبر (كه خطيب آن را نقد مینامد) مساوی با نقد كلام خداست و اگر كسی بخواهد كلام پيامبر را نقد كند، بايد بداند كه كلام خدا را نه فقط نقد، بلكه نفی كرده است.
البته حديث ديگری با مضمون مشابه وارد شده است كه يك نفر پيامبر را به همين صورت مخاطب قرار داده است. اما آن حديث اولاً در منابع شيعی نيامده است و در يكی از منابع تاريخی اهل سنت نقل شده است. بزرگان اهل سنت هم به سند اين حديث خدشه كردهاند. ثانياً حديثِ اصطلاحی نيست و يك روايت تاريخی است. ثالثاً گوينده آن جمله، زمانی نظر خود را گفت كه هنوز پيامبر تصميمی نگرفته بود و همه را دعوت به مشورت كردند. رابعاً گوينده آن جمله (آيا درباره مكان وحی آمده است يا شما نظر میدهيد؟) حباب بنمنذر است؛ يعنی همان كسی كه در روز سقيفه نظريه «دو اميری» را برای پايان دادن به نزاع مهاجر و انصار پيشنهاد داد و گفت: «منا امير و منكم امير» يك نفر از ما انصار امير شود و يك نفر از مهاجرين. اگر كسی به امامت علی ايمان میداشت، آيا علی را فراموش میكرد و چنين پيشنهادی را مطرح میكرد؟ البته بعيد میدانيم خطيب محترم برای اثبات مدعای خود، سراغ روايتی رفته باشد كه اهل سنت هم عطايش را به لقايش بخشيدهاند!
2- خطيب ميان اذن تكوينی و اجازه تشريعی خلط كرده است. مثل كسی كه پرسيد آيا میشود گوشت گربه را خورد؟ گفتند: نه نمیشود. گفت: ما كه خورديم و شد. خطيب از شدِ اصحاب، جواز تشريعی را نتيجه گرفته است. درست است كه آدمی میتواند از اختيار خود سوءاستفاده كند و نسبت به مقام پيامبر هم اسائه ادب كند، اما خداوند چنين اجازهای را از منظر تشريعی نداده است. شيطان هم تكويناً اجازه داشت با امر الهی (امر به سجده) مخالفت كند، اما بايد تشريعاً تاوانِ چنين عصيانی را میداد. كما اينكه به محض تمرد، از ناحيه خداوند دستور تحقير و اخراج ابليس همزمان صادر شد. (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ، از رحمت الهی دور شو، كه تو از تحقيرشدگانی).
اگر پيامبر در مقابلِ بیادبیها، از سر تواضع و ادب، خود را به تغافل بزند يا حلم پيشه كند و حتی از سر دلسوزی، برای فرد هتّاك دعا كند، آيا رفتار پيامبر نشاندهنده درستی كار فرد بوده يا اتفاقاً نشانۀ ضعف ايمان؟ آيا عدممقابله به مثل از جانب پيامبر معنايش اين بوده كه كسانی كه مرتكب اسائه ادب شدند كارشان درست بوده است؟
از خطيب محترم میخواهيم جايی از متون تاريخی را نشان دهد كه پيامبر بعد از مشاهده سخنان درشت يا رفتارهای خشن از جانب اصحاب، آن كار را تحسين كرده يا آن عملِ سخيف را تأييد كرده باشند! از قضا پيامبر در چنين مواردی به نصيحت اصحاب مبادرت میكردند و به طرق مختلف ايشان را از چنين رويهای بر حذر میداشتند. بدا به حال جامعهای كه افرادش اراده خود را بر اراده پيامبر ترجيح دهند و در مقابلِ نص، دست به اجتهاد بزنند!
3ـ اما در صورتی كه هدف گوينده از نقد معصوم، وارد بودن ايراد و اشكال بر قول و فعل معصوم باشد آنچه كه بيش از همه مايۀ تأسف است، بیتوجهی خطيب به آياتی است كه قول و فعل پيامبر را مستقيماً دستور خداوند میشمارد و احتمالِ هر گونه خطا و نقص را از پيامبر دور میكند و جايی برای نقد معصوم باقی نمیگذارد. بهراستی آيا با وجود آيات زير، كسی جرأت میكند كه با نامِ نقد، به مخالفت با قول و فعل پيامبر برخيزد و از كامل بودنِ نظر خود و ناقص بودنِ قول پيامبر دم بزند؟ كافی است در سه آيه زير مختصری تأمل شود تا معلوم شود قرآن نسبت به كلام و رفتار پيامبر چه نگاهی دارد و آيا نقد- كه چيزی جز همان بيان نقص نيست- نسبت به گفتار يا رفتارِ پيامبر تصور دارد؟
الف) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا (نبايد هيچ زن و مرد مؤمنی، هنگامی كه خدا و رسولش برای آنها (حتی در امور خودشان) تصميمی میگيرند، خود را صاحب اختيار فرض كنند. هر كس از دستور خدا و رسولش تخطی كند در گمراهی آشكار است).
ب) وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى*إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى (پيامبر از روی هوا و هوس سخن نمیگويد، آنچه میگويد نيست مگر وحی الهی). الّای استثنای بعد از مای نافيه بيانكنندۀ حصر است و همه سخنانِ پيامبر را منحصراً وحی معرفی میكند.
ج) فَلا وَ رَبِّك لا يؤْمِنُونَ حَتَّي يحَكمُوك فيما شَجَرَ بَينَهُمْ ثُمَّ لا يجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيتَ وَ يسَلِّمُوا تَسْليماً (به پروردگارت قسم كه ايمان نمىآورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند سپس از حكمى كه كردهاى در دلهايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند و كاملاً سر تسليم فرود آورند).
فرجام سخن
گرچه خطيب محترم در توضيحاتی كه از طريق دفترشان منتشر شده است، منظور و هدف ايشان از ذكر جملات فوق را مسئله ديگر دانسته و نقدهای وارده را سوءبرداشت تلقی كردهاند اما حتی در صورتی كه هدف ايشان از ذكر آن جملات و روايتی كه در ادامه به عنوان مصداق صحت استدلال خود آوردهاند، آزادی نقد در جامعه اسلامی و حلم حاكم معصوم يا غيرمعصوم در جامعه اسلامی باشد- كه در ابتدای متن اشاره شد در صورتی كه منظور چنين بوده، فاقد اشكال است- اما هنوز اين مسئله باقی میماند كه اولاً چطور میتوان برای يك ادعا، مصداقی از روايات آورد كه در سند و مسند مشكل اساسی داشته است و حتی روايت غيرشيعی در منابع خود اين روايت را معتبر نمیشناسند؛ و ثانياً اينكه اساساً مسئلهای اين چنين ظريف در حوزه كلام (تبيين تفاوت بين جواز نقد معصوم و جواز نقد در جامعه اسلامی) چرا به گونهای با بیدقتی و توضيح غيرشفاف بيان میشود كه نيازمند بيانيه و اصلاحيه برای توضيح و تفسيرش باشد؟
منبع: روزنامه جوان
روزنامه جوان
تاریخ انتشار: شنبه 30 دی ماه 1396