16 مرداد 1390, 0:0
شهادت، اهل بيت، حسد
دسته دیگری هستند که به این حد نرسیدهاند؛ یعنی از شیطان تبعیت میکنند، اما این طور نیست که چنین اعتیادی پیدا کرده باشند و کانه اختیار از آنها سلب شده باشد. (کانه که میگوییم از این جهت است که این امور هیچ کدام جبر مطلق نیست؛ بلکه اختیارها و ارادهها ضعیف میشوند، و الااگر جبر شد، تکلیف هم نیست.) این دسته گاهی دیگران را به فتنه میاندازند و گاهی هم یک کارهای خوبی انجام میدهند. حتی گاهی به دیگران کمک میکنند و دست شان را میگیرند تا از یک خطری نجات شان دهند؛ ولی گاهی هم یک کارهای عجیب و غریبی میکنند. اینها چرا این گونه عمل میکنند؟
این رفتار عوامل مختلف روانی دارد که احصاء آن مشکل است؛ ولی آنچه ما از قرآن استفاده میکنیم و از تجربههای عملی و مواردی که مورد تایید روانشناسی است، به دست میآوریم، این است که مهم ترین نه، تنها- عامل این رفتار حسد است.
در قرآن چند داستان در رابطه با حسد آمده که خیلی عجیب است. جای دارد که سوال شود اصلاً قرآن این داستانها را برای چه نقل کرده است؟ میفرماید: «واتل علیهم نبا ابنی آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم یتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین»:1 داستان فرزندان آدم را برای مردم نقل کن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم قربانی کردند. پیداست که در آن زمان که خود حضرت آدم پیغمبر بوده، یک مناسک عبادی از جمله قربانی هم داشته اند. این دو برادر، یعنی جناب هابیل و قابیل قربانی کردند، و قربانی یکی قبول شد و یکی نشد. آن یکی که قربانی اش قبول نشد به برادر دیگر گفت: تو را حتماً خواهم کشت؛ چرا قربانی تو قبول شد و از من قبول نشد؟ برادر دیگر گفت: تقصیر من نیست که قربانی تو قبول نشد؛ تو هم تقوا داشته باش تا خدا قربانی تو را قبول کند. ولی او از روی حسد، کینه برادر را در دل گرفت و بالاخره او را کشت. این اولین داستانی است که در قرآن از آدمی زاد نقل شده است و موضوع آن حسد است. یعنی آدمی زادها! بفهمید که امری در درون و در دل شما ممکن است به وجود بیاید که این همه فساد بر آن مترتب شود. گناهی به این روشنی که هیچ توجیه عقلی ندارد.
میدانیم که قرآن، کتاب رمان، قصه، یا تاریخ نیست؛ بلکه کتاب هدایت است. هدف قرآن از نقل این داستانها این است که ما بفهمیم حسد چقدر میتواند خطرناک باشد.
داستان بعد مربوط به زمان حضرت یعقوب و حضرت یوسف است. «اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبه ان ابانا لفی ضلال مبین».2 یعقوب پیغمبر، فرزند اسحاق و نوه حضرت ابراهیم است. ایشان دوازده پسر دارد که همه پیغمبرزاده هستند. اینها دیدند که این برادر کوچک پیش پدر عزیزتر است. با هم نشستند و گفتند: پدر، یوسف و برادرش را بیشتر از ما دوست دارد؛ این درست نیست. پسرها برای پدری که خود پیغمبر است، تکلیف معین میکنند! میگوید: پدر ما به خاطر این که آن دو برادر کوچک تر را بیشتر دوست دارد، در گمراهی آشکاری است. اکنون چگونه پدر را از این گمراهی درآوریم؟ راه حل شان این بود که «اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین»3: یوسف را بکشید تا یوسفی نباشد که پدر او را دوست داشته باشد. یکی دیگر از آنها که یک مقدار انصاف داشت، گفت: او را به سرزمینی بفرستید که از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد؛ بعد آدمهای خوبی باشیم. اکنون که میبینیم پدر یوسف را بیشتر دوست دارد، نمی توانیم آدم خوبی باشیم. یوسف را بکشیم تا آدم خوبی شویم؛ عجب راه خوبی!
چرا قرآن به این داستان اهمیت داده است؟ برای این که بدانیم ممکن است در درون ما هم چنین چیزی باشد، و بفهمیم چه خطری دارد. آدم برادر خود را، برادری که باید مایه افتخارش باشد، به خاطر این که یک مقدار از خودش بهتر است و پدر او را بیشتر دوست دارد، میکشد! و عامل آن حسد است.
داستان بعد به زمان پیغمبراکرم اسلام(ص) و دستگاه نبوت و امامت مربوط میشود. قرآن میفرماید: «ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله...»4. این آیه میتواند اشاره به این نکته باشد که بزرگ ترین عاملی که موجب به شهادت رساندن اهل بیت(ع) شد، حسد بود.
بنابراین اگر بگوییم بزرگ ترین عامل فساد در طول تاریخ انسان ها، حسد بوده است، حرف گزافی نگفتهایم.
پروردگارا به حق محمد و آل محمد، ما را از ریشههای فساد، از جهل، عصبیت، حسد و از سایر ریشههای کفر محفوظ بدار. دلهای ما را به نور ایمان و معرفت روشن بفرما.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان