بعثت، اسلام، عربستان، محمد بن عبدالله، انسانيت، هدايت، رهبري، عدالت، وحي، جبرئيل
محمّد محمّدی اشتهاردی
سالهای طولانیای بود که مردم جهان به خصوص مردم جزیرة العرب از نور مستقیم خورشید نبوّت دور شده بودند و در تاریکیهای جهل و گمراهی و خرافات غوطه میخوردند. آنان همچون گلّه بیچوپان در کوه و دشت، در برابر درّندگان خون آشام، حیران و سرگردان بودند، بلاهای خانمان سوزی تار و پودشان را میسوزانید؛ بلاهایی مانند: امتیازات طبقاتی و قبیلگی، ناامنی و جنگ، انحراف جنسی و بیعفّتی، دخترکشی و انسانکشی، ظلم بیحساب به زنان، بتپرستی، خرافات و بیهودهگرایی، پوچی و بیمحتوایی زندگی، لجاجت و یکدندگی، بهرهکشی و تبعیض و انواع جنایات و نامردمیها، که هر کدام ضربه سختی بر انسانیت و جامعه انسانی وارد ساخته بود. امیرمؤمنان علی(ع) اوضاع جاهلیت را این گونه توصیف میفرمایند:
«ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ وَ طَعامُهَا الْجِیفَةُ وَ شِعارُهَا الْخَوْفُ، وَ دِثارُهَا السَّیفُ»؛
«میوه درخت جاهلیت، فتنه و آشوب بود، غذای مردم آن، مردار گندیده بود، لباس زیرینشان ترس، و لباس رویینشانشمشیر بود.»[1]
وضعیت عربستان پیش از بعثت گرچه همه نقاط جهان مانند چین، روم، ایران، مصر و هند در لجنزارهای جهل، خرافات و گمراهیها غوطهور بودند، ولی در عین حال هر یک از آنها از تمدّن نسبی برخوردار بودند امّا مردم جزیرة العرب هیچ گونه تمدّنی نداشتند، مثلّث شوم ناامنی، دخترکُشی و بیعفّتی در سطح وسیع، منشأ تباهیهای فراوانی شده بود به طوری که از انسانیت تنها نامی وجود داشت، و زندگی بشر از زندگی حیوانات درّنده و شهوت خو، بدتر و پستتر شده بود.
امیرمؤمنان علی(ع) در بیان وضعیت جهان، به ویژه جزیرةالعرب میفرمایند: «اَرْسَلَهُ عَلی حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الاُمَم، وَاعْتِزامٍ مِنَ الْفِتَنِ، وَ اِنْتِشارٍ مِنَ الاُمُورِ، وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ، وَالدُّنْیا کاسِفَةُ النُّورِ، ظاهِرَةُ الْغُرُورِ، عَلی حِینَ اصْفِرارٍ مِنْ وَرَقِها، وَ اِیاسٍ مِنْ ثَمَرِها، وَ اِغْوارٍ مِنْ مائها، قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدی، وَ ظَهَرَتْ اَعْلامُ الرِّدی»؛
«هنگامی خداوند مقام رسالت را بر عهده محمّد(ص) نهاد که مدّتهای طولانی از بعثت پیامبران پیشین گذشته بود، ملّتها در خواب عمیقی فرو رفته بودند، فتنه و فساد، جهان را فرا گرفته بود، تباهیها در میان مردم گسترش یافته، و آتش جنگ زبانه میکشید، دنیا تاریک و پر از نیرنگ و فریب گشته بود، برگهای درخت زندگی به زردی گراییده، و از ثمره زندگی خبری نبود، آب حیات انسانی در زمین فرورفته، منارهای هدایت فرسوده و کهنه شده، و پرچمهای هلاکت و تیرهبختی آشکار گشته بود.»[2] و در گفتار دیگر میفرمایند: «شما ای گروه عرب، در زمان جاهلیت، زشتترین مرام را داشتید و در بدترین وضع به سر میبردید، در میان زمینهای سنگلاخ، میان مارهای پرزهر، آب لجن و سیاه میآشامیدید، غذای آلوده میخوردید، خون یکدیگر را میریختید، و از خویشان دوری میکردید، بتها در میان شما نصب شده بودند، غرق در فساد بودید که خداوند توسّط پیامبر اکرم(ص) شما را از آن همه انحرافات و گمراهیها رهایی بخشید»[3] نمونههایی از اوضاع عربستان قبل از بعثت برای نمونه، ده نوع از خرافات و اعتقادهای بیهوده جاهلیت را یادآور میشویم، تا به حکم «یعرَف الاشیاء بِاَضدادِها؛ هر چیزی با مقایسه با ضدّش شناخته میشود»، نعمت عظیم بعثت پیامبر اسلام(ص) را بهتر بشناسیم. با بعثت پیامبر اسلام، هم خورشید اسلام طلوع کرد، و هم شخصیت عظیم پیامبر(ص) متولّد شد، در سراسر زندگی پیامبر(ص) روزی مبارکتر از روز بعثت نبود، روز تولّد آن حضرت بیانگر تولّد جسم او بود، گرچه مبارک بود، ولی روز بعثت، روز تولّد شخصیت پیامبر(ص) بود که بسیار مبارکتر بود.
1ـ مردم جاهلیت اعتقاد داشتند در یمن مردی به نام «اَساف» عاشق زنی به نام «نائله» شد، هر دو به قصد زیارت کعبه آمدند، اطراف کعبه را خلوت دیدند، داخل کعبه رفتند و در همانجا با هم عمل منافی عفّت (زنا) انجام دادند، روز بعد زائران، آن دو را جامد و مسخ شده دیدند، برای عبرت مردم، آن دو جماد را در میان کعبه نهادند، و به عقیده سخیف آنها، پس از مدّتی آن دو جماد خدا شدند، و سزاوار پرستش گشتند![4]
2ـ هنگام ورود به روستا به خاطر دفع نگرانی از ترس و وحشت، و ترس از بیماری وبا و گزند دیو، در برابر دروازه ورودی روستا، ده بار صدای الاغ در میآوردند و گاهی این کار را با آویختن استخوان روباهی به گردن خود، انجام میدادند.
3ـ اگر دندان فرزند آنان میافتاد، آن را با دو انگشت به سوی خورشید پرتاب کرده و خطاب به خورشید با عجز و لابه میگفتند: «ای خورشید! دندانی بهتر از این بده.»
4ـ هرگاه در بیابان هولناک گم میشدند، پیراهن خود را وارونه میپوشیدند، تا بدین وسیله راه را بجویند.
5ـ هنگام مسافرت، برای کسب اطمینان در مورد حفظ زنان از خیانت و بیناموسی، نخی را بر ساقه یا شاخه درختی میبستند، هنگام بازگشت، اگر آن نخ به حال خود باقی بود اطمینان مییافتند که زن آنها خیانت نکرده، و اگر باز یا مفقود میگردید، زن را به خیانت متّهم مینمودند.
6ـ زنی که بچهاش نمیماند، معتقد بودند که اگر او هفت بار بر روی جنازه شخص بزرگی بایستد و آن را زیر پا قرار دهد، بچهاش باقی میماند.
7ـ به گردن مار گزیده و عقرب زده زیور آلات طلایی میآویختند، و معتقد بودند که اگر به جای طلا، مس و قلع همراه خود داشته باشد میمیرد.
8ـ اگر شخصی میمرد به احترام او شتری را با شیوه بسیار دردناکی با طرز بیرحمانه در کنار قبر او زنده به گور میکردند.[5]
9ـ دختران را به جرم این که دخترند، زنده به گور میکردند[6] و هرگاه کسی به آنها خبر میداد که همسرت دختر زاییده، از شدّت ناراحتی، چهرهاش سیاه میشد.[7]
10ـ بیرحمی به جایی رسیده بود که فرزندان خود از پسر و دختر را از ترس فقر میکشتند.[8] وضع زنان در جزیرة العرب در عصر جاهلیت، در جهان به ویژه در عربستان، زن موجودی بین انسان و حیوان به شمار میآمد، و آنچنان با زنان بدرفتاری میشد، که هرگز با حیوانات چنین رفتار نمیشد، حیوانات را زنده در گور نمیکردند، ولی چنانکه خاطر نشان شد، دختران نوزاد و کودک را زنده به گور میکردند، و وقتی میشنیدند که همسرشان دارای دختر شده، چهرهشان از شدّت شرم و ناراحتی، سیاه میشد. صعصعة بن ناجیه (جدّ فرزدق، شاعر اهل بیت) مرد شریف و نجیبی بود، در عصر جاهلیت با بسیاری از عادتهای مردم جاهلی مخالفت میکرد، او 36 دختر را خرید و از زنده به گور نمودن، نجات داد، پس از طلوع اسلام، او که اسلام را با جان و دل پذیرفته بود، ماجرای خریدن دختران را به عرض پیامبر اکرم(ص) رسانید، و در ضمن توضیح گفت: دو ناقه (شتر ماده) از من گم شد، برای پیدا کردن آنها سوار بر جَمَل (شتر نر) شدم، در بیابانی آنها را پیدا کردم، هنگام بازگشت، دو خانه نظرم را جلب کرد، به آن خانهها نزدیک شدم، دیدم در یک اتاق پیر مردی نشسته است، با او گرم صحبت بودیم، ناگهان از اتاق دیگر زنی صدا زد: «زایید زایید!» پیر مرد پرسید: چه زایید؟ زن پاسخ داد: دختر زاییده است. پیر مرد گفت: او را در خاک دفن کنید، گفتم او را نکشید من جان او را میخرم، سپس دو ناقه و یک جَمَل را که بر آن سوار بودم دادم، تا آن دختر را نکشند، و در همه دوران عمرم 36 دختر، هر کدام را با دوناقه و یک جَمَل خریدم و نجات دادم. پیامبر(ص) فرمود: «بسیار کار بزرگی انجام دادهای، اجرش در نزد خدا محفوظ است.»[9] گوستاولبون مستشرق فرانسوی مینویسد: «شیوع عادت دخترکشی در جاهلیت را از مصاحبه ذیل که بین قیس، رئیس طایفه بنیتمیم، با حضرت محمّد(ص) اتّفاق افتاد میتوانید بفهمید: «روزی قیس (بنعاصم) دید پیامبر(ص) یکی از دختران خود را روی زانو نشانده است، از او پرسید: این گوسفند بچّه چیست که این چنین او را میبویی؟ فرمود: این دختر من است. قیس گفت: سوگند به خدا من دخترهای زیادی داشتم و همه را زنده به گور کردم و هیچ یک را این گونه نبوییدم. حضرت محمّد(ص) فریاد زد: وای بر تو! خدا رحم را از دل تو خارج ساخته و قدر بهترین نعمتهایی را که خداوند به انسان عنایت کرده نشناختی.»[10]
ضرورت و اهمیت بعثت
جهان تاریک جاهلیت، برای طلوع خورشید هدایت، ثانیهشماری میکرد، همه چیز بیانگر ضرورت بعثت و نیاز به وجود آیین سازنده و رهاییبخش، و رهبر بزرگ، مدبّر، نجات دهنده و دلسوز بود. در چنین وضع نابسامانی، لطف خدا شامل حال انسانهای آن عصر و نسلهای آینده شد، که محمّد بن عبداللّه(ص) را برای رهایی مردم به پیامبری مبعوث فرمود. پیامبری که آخرین پیامبر بود، و کاملترین آیین را آورد، و همه پیامبران پیشین در انتظار او بودند تا او بیاید و آیین توحید و نجاتبخش خدا را کامل نماید و همه بشریت را از لجنزارهای آلودگی، گناه و انحراف، رهایی بخشد. با بعثت پیامبر اسلام، هم خورشید اسلام طلوع کرد، و هم شخصیت عظیم پیامبر(ص) متولّد شد، در سراسر زندگی پیامبر(ص) روزی مبارکتر از روز بعثت نبود، روز تولّد آن حضرت بیانگر تولّد جسم او بود، گرچه مبارک بود، ولی روز بعثت، روز تولّد شخصیت پیامبر(ص) بود که بسیار مبارکتر بود. و اگر روز هجرت پیامبر(ص) از مکّه به مدینه بسیار مهم بود، و به همین خاطر به پیشنهاد حضرت علی(ع) آغاز تاریخ مسلمانان گردید،[11] مهم بودن هجرت از این رو بود که آرمانهای بعثت پس از پشت سرگذاشتن سختیها، تولّد نو یافت، و آماده اجرا و بروز و ظهور و تعمیق و گسترش گردید. بنابراین باید گفت: خورشید شخصیت پیامبر اسلام(ص) نیز در چنین روزی تولّد یافت. برای درک ضرورت بعثت و عظمت آن، کافی است که به معنا و مفهوم بعثت در اسلام، توجّه کنیم: بعثت یعنی: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرک و انحراف فکری و عقیدتی و عملی، و هرگونه خرافات. بعثت یعنی: رستاخیز و به پاخاستن برای نجات انسانها از زیر یوغ اسارتهای فکری، سیاسی و اجتماعی. بعثت یعنی: طاغوت زدایی، شرک زدایی، تنشزدایی و زدودن هرگونه عوامل و پیشینههایی که موجب سقوط و عقبگرد خواهد شد. بعثت یعنی انفجار نور در میان ظلمتهای متراکم گوناگون. بعثت یعنی تجلّی حق، در برابر باطل و باطلپرستی، و نابودی هرگونه باطل و بیهودهگرایی. بعثت یعنی فرود صاعقهای سوزان بر خرمن مفسدان، تبهکاران و نیرنگبازان، و براندازی دامهای شیطان، و عوامل و طرفداران شیطان. بعثت یعنی تثبیت توحید ناب در تمام ابعادش، تثبیت وحی الهی و نبوّت. بعثت یعنی برقراری عدالت فردی و اجتماعی، و پیکار با هرگونه ظلم، تبعیض و بهرهکشیهای ظالمانه. بعثت یعنی برافراشتن پرچم حقّ در همه نقاط جهان، و واژگون سازی پرچمهای باطل. بعثت یعنی همان عروة الوثقی نجات و پیروزی که به تعبیر قرآن در دو چیز خلاصه میشود: تکفیر طاغوت و ایمان به خدای بزرگ؛[12] همان عروة الوثقیای که در تسلیم در برابر حق، و انجام کار نیک خلاصه میشود.[13] بعثت پیامبر اسلام(ص) یعنی تبیین تمام اهداف پیامبران و کتابهای آسمانی، و اجرای آن اهداف به طور کامل. دورنمایی از آغاز بعثت چهل سال از عمر پاک پیامبر(ص) میگذشت، آن حضرت قبل از پیامبری در هر ماه، چندین بار، در شب و روز، و در هر سال همه ماه رمضان بر فراز کوه سر به فلک کشیده حِرا (که در شش کیلومتری شمال شرقی کعبه قرار گرفته بود) داخل غاری که بر فراز آن کوه بود، به عبادت و مناجات و راز و نیاز با خدا میپرداخت، او آثار عظمت خدا را در آن جا مشاهده میکرد، و همواره به تفکّر و تأمّل و عبادت خدا مشغول بود.[14] روز 27 رجب سال چهلم عام الفیل فرا رسید، پیامبر(ص) بر فراز کوه حرا در میان غار مخصوص آن جا، مشغول مناجات با خدا بود، ناگاه پیک وحی، جبرئیل امین بر آن حضرت نازل شد و این آیات آغاز سوره علق را همراه مژده رسالت، برای آن حضرت خواند:
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * اِقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ * خَلَقَ الاِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاَکْرَمُ * اَلَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِنْسانَ ما لَمْیعْلَمْ»؛
«بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید، همان کس که انسان را از خون بستهای خلق کرد، بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان کسی که به وسیله قلم تعلیم داد، و به انسان آن چه را نمیدانست، آموخت.» به این ترتیب آغاز وحی و بعثت، با نام خدا و با خواندن و قلم و علم و آموزش آمیخته با توحید، شروع شد.
پیامبر(ص) میفرمایند: پس از آن که آیات آغازین سوره علق بر من نازل شد، از فراز کوه حرا به سوی خانه حرکت کردم، در مسیر راه در وسط کوه حِرا، صدایی را از جانب آسمان شنیدم که میگفت: «یا مُحَمَّدُ اَنْتَ رَسُولُ اللّهِ وَ اَنَا جِبْرَئیلُ؛ ای محمّد! تو رسول خدایی و من جبرئیل هستم.» به آسمان نگریستم، جبرئیل را دیدم که به طور استوار و ثابت، بر فراز افق ایستاده است، همچنان به او چشم دوخته بودم تا ناپدید شد.»[15]
از آن جا که پیامبر اکرم(ص) دوبار جبرئیل را دید، و وحی الهی را از آن امین وحی دریافت کرد، همین دو حادثه موجب فشار روحی سنگین برای آن حضرت گردید، با این که او از نظر روحی، بسیار قوی و نیرومند بود که شایستگی تحمّل مسؤولیت وحی را یافته بود، ولی چون آغاز کار بود، وقتی که جبرئیل را به صورت اصلیاش دید، اضطراب و خستگی فوقالعادهای در خود احساس کرد، از این رو به سوی خانه آمد، وقتی به خانه رسید، به همسرش حضرت خدیجه(س) فرمود: «دَثِّرینی؛ مرا بپوشان.» خدیجه(س) او را پوشانید، پیامبر(ص) اندکی در خواب فرو رفت. در همین هنگام جبرئیل نزد آن حضرت آمد و آیات آغاز سوره مدّثّر را نازل کرد، که سه آیه نخست آن چنین است:
«یا اَیهَا الْمُدَّثِّرْ * قُمْ فَاَنْذِرْ * وَ رَبَّکَ فَکَبِّر»ْ؛
«ای در بستر خواب آرمیده، برخیز و انذار کن (و جهانیان را هشدار بده) و پروردگارت را بزرگ بشمار.» پیامبر(ص) برخاست و به ابلاغ مأموریت خود پرداخت.[16]
پیامبر(ص) ماجرای بعثت و وحی را برای همسرش خدیجه(س) تعریف کرد، خدیجه(س) خشنود شد و گفت: «خدا تو را یاری خواهد کرد.» خدیجه(س) ماجرا را به عمو زادهاش «ورقة بن نوفل» که از دانایان عرب و از مسیحیان و سرشناس بود بازگو کرد، و گفتار پیامبر(ص) را برای او بیان نمود، ورقة گفت: قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ، وَالَّذی نَفْسُ وَرَقَةٍ بِیدِهِ لَئِنْ کُنْتِ صَدَقتِینی یا خَدِیجَةُ، لَقَدْ جائَهُ النّامُوسُ الاَکْبَرُ...؛ خداوند پاک و منزّه است، سوگند به کسی که جان ورقه در دست او است، اگر مرا ای خدیجه، تصدیق میکنی، ناموس اکبر (فرشته بزرگ وحی) بر او نازل میشود، که بر موسی(ع) نازل میشد، او پیامبر این امّت است، به او بگو ثابت و استوار باش.» خدیجه(س) به خانه بازگشت و گفتار ورقه را به رسول خدا(ص) ابلاغ نمود.[17]
نگاهی به انگیزهها و اهداف بعثت با بررسی آیات قرآن و روایات پیامبر(ص) و امامان(ع) به دست میآید که انگیزه بعثت و اهداف آن در دو پایه خلاصه میشود: 1ـ نفی معبودهای باطل و عوامل سقوط. 2ـ پیمودن راههای تکامل در ابعاد گوناگون که اساس آن اعتقاد به یکتایی و بیهمتایی خداست. ولی در پرتو تجزیه و تحلیل آیات و روایات، میتوان به ده انگیزه و هدف از اهداف و انگیزههای بعثت اشاره کرد که عبارتند از:
1ـ اتمام حجّت، چنان که در آیه 165 سوره نساء میخوانیم:
«رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاّ یکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»؛
پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجّتی برای مردم بر خدا باقی نماند (و بر همه اتمام حجّت شود).»
2ـ رفع اختلاف، چنان که در آیه 213 سوره بقره میخوانیم:
«کانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیحْکُمَ بَینَ النّاسِ فیما اخْتَلَفُوا فِیهِ»؛
«مردم در آغاز یک دسته بودند و تضادی در میانشان وجود نداشت، به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد، و اختلافات و تضادهایی در میان آنها رخ داد در این حال خداوند پیامبران را برانگیخت، تا مردم را بشارت و بیم دهند، و کتاب آسمانی که به سوی خود دعوت میکرد، با آنها نازل نمود، تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند.»
3ـ قیام به عدالت، چنان که در آیه 25 حدید میخوانیم:
«لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمِیزانَ لِیقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛»
«ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند.»
4ـ آزادی و آزادگی، و رهایی از امور بیهوده و خرافات، چنانکه در آیه 157 سوره اعراف میخوانیم:
«اَلَّذِین یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی... وَ یضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الاَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیهِمْ»؛
«کسانی که از فرستاده خدا پیامبر(ص) پیروی میکنند... پیامبری که بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آنها بود (از دوش و گردنشان، برمیدارد.» منظور از زنجیر در اینجا عبارت است از: زنجیر جهل و نادانی، بتپرستی و خرافات، انواع تبعیضات و بیعدالتیها، قوانین نادرست، و اسارت و استبداد در چنگال طاغوتها است.
5ـ هدایت، امر به معروف و نهی از منکر و رهایی از ظلمتها و کشیدن انسانها به سوی نور، چنانکه در آیه 1 و 5 ابراهیم، و 16 مائده و 175 اعراف آمده، از جمله در آیه یک سوره ابراهیم میخوانیم:
«الـر * کِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیکَ لِتُخْرجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ»؛
«این کتابی است که بر تو ای پیامبر نازل کردیم، تا مردم را از تاریکیهای (شرک و ظلم و جهل) به سوی روشنایی (ایمان، عدل و آگاهی) به فرمان پروردگارشان درآوری.»
6ـ آموزش کتاب و حکمت، چنان که در آیه 2 سوره جمعه میخوانیم:
«هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الاُمِیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ»؛
«خداوند کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده، رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها میخواند، و آنها را تزکیه میکند، و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت میآموزد.»
7ـ تهذیب و پاکسازی، چنان که در آیه 2 جمعه (آیه قبل) همین مطلب ذکر شده است.
8ـ آزادی انسانها از زیر یوغ طاغوتها و استکبار، چنانکه در آیه36 نحل میخوانیم:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُواللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛
«ما در هر امّتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.»
9ـ تقویت و ارتقاء تفکّر و اندیشه صحیح و والا، چنان که امام کاظم(ع) فرمود:
«مابَعَثَ اللّهُ اَنْبِیائَهُ وَ رُسُلَهُ اِلی عِبادِهِ اِلاّ لِیعْقِلُوا عَنِ اللّهِ... وَاَکْمَلُهُمْ عَقْلاً اَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِی الدُّنْیا وَالآخِرَة»؛
«خداوند پیامبران و رسولان را به سوی بندگانش مبعوث نکرد، مگر این که از جانب خدا تعقّل کنند و بیندیشند و از این سو، بر معلومات و ارتقاء فکری خود بیفزایند.»[18]
10ـ تکمیل و ارتقاء ارزشهای اخلاقی، چنان که رسول اکرم(ص) فرمود:
«اِنَّما بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخْلاقِ»؛
«همانا به پیامبری برانگیخته شدهام تا ارزشهای اخلاقی را به کمال برسانم.»[19]
و در سخن دیگر فرمود: «اِنَّما بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ حُسْنَ الاَخْلاقِ؛»
«همانا مبعوث شدهام تا نیکی اخلاق را به درجه عالی و کمال برسانم.»[20]
امید که در پرتو بعثت از تمام فرهنگهای بیگانه، رهایی یابیم و جسم و جان خود را با تعالیم انبیا ـ خصوصا پیامبر بزرگ اسلام ـ شست و شو دهیم.