مخالفان، اهل باطل، رسولان الهي، مومنان
بررسی تاریخی دلایل مخالفان رسولان الهی
اشاره: تاریخ انبیاء و شیوه دعوت و زندگی پیامبران الهی نشان میدهد که مخالفان دین و طبقه اشراف و باطل همواره از ترفندهای گوناگونی برای مبارزه با پیامبران و مومنان استفاده نموده اند. مشرکان و کفار از گسترش دین الهی و دعوت انبیاء در میان مردم هراس داشتند و این مسئله تهدیدی برای قدرت و ثروت آنها که از راه حرام به دست آورده بودند محسوب میشد. تکذیب پیامبران الهی از روشهای گروه کفار و مشرک در مقابل انبیاء محسوب میشود. آنان در مقابل انبیاء از حربه تکذیب به روشهای گوناگون استفاده کرده اند، گاه رسالت آنها را تکذیب کرده اند، گاه آیات الهی را به دروغ پنداشته اند و پیامبران الهی را از دروغ زنها به حساب آورده اند. طبقات اشراف قوم نوح(ع) حضرتش را گمراه خواندند و به واسطه تکذیب رسالت پیامبر و آیات الهی، به عذاب و قهر خداوند مبتلاشدند.آیات قرآن بر این مسئله اشاره دارد بر اینکه بعد از حضرت نوح(ع) باز قوم دیگری آمدند و خداوند از میان ایشان رسولی را برانگیخت تا خدای را عبادت کنند و غیر او معبودی نگیرند. مطالعه آیات مربوط به اقوام گذشته روشن میسازد تکذیب همواره از اساسی ترین حربهها علیه رسالت انبیاء بوده است. قرآن از پیامبرانی چون نوح، هود، صالح، شعیب و موسی(ع) سخن گفته است که مخالفان دین درستکاری آنان را تکذیب نمودهاند.
قوم صالح(ع) نیز پس از اینکه از دستور خدا سرباز زدند و ناقه را نحر کردند به حضرتش چنین گفتند: «یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین». ای صالح اگر از فرستادگان خدا هستی اکنون شتر را کشته ایم، عذابی که وعده میکردی بر ما نازل کن.
همچنین خداوند درباره طبقه سران و اشراف قوم شعیب (ع) که به مردم میگفتند: اگر شعیب را تبعیت کنید از زیان کارانید، میفرماید: خداوند طبقه مخالف انبیاء را با دو ذکر «الذین کذبوا شعیباً» همراه میسازد، که بیانگر این رفتار طبقه مخالف پیامبران است.
تکذیب، شامل رسالت، آیات و خود پیامبر بوده است و طبقه باطل از آن استفاده میکردند. آنها درستکاری، صداقت، نبوت و سخنان پیامبران را کذب کرده و با این بهانه از قبول دعوت الهی سرباز میزدند. پیامبران آیات و معجزات روشنی برای گروه مخالف میآوردند ولی بر اثر بغی و تجاوز گری شان خدا بر دل هایشان مهر زده بود و دیگر در وسعشان نبود که به چیزهایی که در مرتبه اول تکذیب کرده بودند دومرتبه ایمان آورند. «کذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذوالاوتاد». قرآن کریم این نوع برخورد را در مورد پیامبران سلف نیز تائید میکند؛ چنان که در آیه فوق اشاره شده است میفرماید: قبل از ایشان نیز قوم نوح و عاد و فرعون صاحبان اوتاد و ثمود و قوم لوط و اصحابی که خود احزابی بودند نیز پیامبران را تکذیب کردند.
این قوم علاوه بر تکذیب پیامبران ساکت ننشستند، بلکه از ترفندها و روشهای گوناگون و تبلیغات گسترده علیه پیامبران استفاده نمودند. یکی از این روشها نسبت دادن دروغگویی به پیامبران الهی است. دروغگو معرفی کردن پیامبران نیز از زمره روشهای تخریبی طبقه باطل و مشرک میباشد. اساساً هر گاه شخصی بخواهد اثر سخن گوینده ای را درمیان مردم بکاهد و آن را بی مقدار جلوه دهد، با سود جستن از این حربه میتواند اساس سخنهای وی را زیر سئوال ببرد و آن را کم اثر سازد. لذا، مخالفان پیامبران از این حربه نامقدس نیز در مواضع گوناگون بهره گرفتهاند و پیامبران را دروغگو معرفی کردهاند. مخالفان پیامبران الهی با این بهانه که پیامبران نیز از نوع بشر هستند و هیچ برتری و فضیلتی نسبت به مردم ندارند، و اینکه پیروان پیامبران را فقرا و تعداد کمی از جامعه تشکیل میدهد، از دروغگویان میپنداشتند. این گروه بعد از کفر و تکذیب و نفی وعده رسول شان درباره جهان آخرت میگویند: «ان هو الارجل علی الله کذباً و ما نحن له بمومنین».
و این گونه پیامبر خدا را مردی دروغگو نسبت به خدا معرفی کرده و این امر را دلیل بر عدم ایمان خویش نسبت به وی ذکر میکنند. و رسولش نیز میخواهد که خداوند وی را در مقابل این تکذیب یاری نماید: «قال رب انصرنی بما کذبون». فرمود: پروردگارا مرا در مقابل تکذیبشان یاری فرما.
همین رفتار در مورد قوم هود نیز دیده میشود. طبرسی میگوید: گروهی از مردم کافر و یا دسته ای از اشراف به هود (ع) گفتند ما تو را دچار سفاهت و نابخردی تشخیص داده ایم و گمان ما این است که حرفهای تو سراسر دروغ است. یعنی وی را تکذیب کردند از روی ظن و نه یقین. مراد از ظن در اینجا علم است یعنی ما علم داریم به اینکه تو از زمره دروغگویان هستی.
پیامبران در مقابل این ادعای مشرکان که خواستار نشانه و معجزه الهی بودند تا انبیاء به وسیله آن نبوت خود را اثبات نمایند، معجزه الهی خود را نمایان کرده و نشان داده اند که از طرف خداوند به مقام پیامبری و دعوت مردم به دینداری و درستی نایل گشته اند. اما دشمنان خدا و مخالفان پیامبران باز هم ایمان نیاورده و راه خود را پیگیری کردند و اتهامات دیگری را به پیامبران وارد کردند. یکی از دیگر اتهاماتی که به برخی انبیاء نسبت داده اند، ساحر خواندن آنهاست. قرآن کریم در ضمن نقل داستان رسالت حضرت موسی(ع) بارها به این نکته اشاره دارد که فرعون و طبقه گمراه هنگامی که در مقابل معجزه حضرتش خلع سلاح شدند و رسالت وی با معجزات بر آنان هویدا شد؛ جهت فریب خود و بنی اسرئیل دروغ دیگری را به پیامبر خدا نسبت دادند و آنها معجزات موسی (ع) را سحر و جادو معرفی کردند و به این وسیله مانع گرایش مردم و ایمان آوردن ساحران به رسالت وی شدند.
میدانیم که پیامبران الهی برای اثبات حقانیت رسالت خویش، از جانب خداوند تبارک و تعالی با معجزاتی مبعوث میشوند. حضرت موسی نیز دارای معجزاتی بود. موسی (ع) با این معجزات به سوی فرعون و مخالفان آمد. ولی آنها ایمان نیاوردند. در جریان رسالت حضرت موسی (ع) میبینیم که خداوند موسی (ع) را با آیات و بینات و سلطان مبین مبعوث کرد و امر میکند که با برادرش هارون به نزد فرعون برود: «اذهب انت و اخوک بآیاتی و لاتنیافی ذکری...».
فرستادگان الهی با اصول و منطق الهی در مقابل بهانه جوییهای مخالفان دین شکیبایی کردند و هدف خویش را که همان هدایت خلق به سوی سعادت و نیک بختی است، یاد آور شدند؛ ولی در مقابل، طبقه باطل از روی لجاجت، عناد و کفر با انواع اتهامات از قبیل ساحر، مجنون، شاعر و... به مخالفت با آنها پرداختند. در داستان حضرت موسی(ع) میبینیم که به رغم اقامه حجت، ارائه برهان و معجزات، که یکی از آنها برای ایمان آوردن مخالفان و فرعون کافی بود، ولی آنها در برابر حضرت موضع گیری کرده و به جای ایمان آوردن و تسلیم شدن، وی را ساحر و یا مسحور مینامند.
سبب این نوع مخالفتها چیزی نیست جز اینکه آنها به شدت با وضعیت موجودی که مطابق با هواهای نفسانی آنهاست و باعث قدرت و سیطره بر مردم شده خو گرفته اند و غرق شدن در لذایذ و اتراف و رفاه زدگی آنان را در مقابل حق سختدل و گمراه کرده است. مشرکان اگر دعوت پیامبر را قبول میکردند میباید آنچه را که با ظلم و ستم و فریب مردم به دست آورده بودند، باز گردانند. آنان میترسیدند که با نفوذ رحمانی و معنوی انبیاء در قلب مردم، نفوذ مادی و دنیوی خود را از دست بدهند. اگر دعوت پیامبران و ایمان آوردن مردم عملی میشد آنها قدرت و نفوذ و ثروت خود را از دست میدادند. به همین دلیل به اقدامات و تبلیغات گسترده ای علیه مومنان و پیامبران دست میزدند. این طبقه برای کوچک جلوه دادن پیام الهی و دعوت انبیاء و خوار شمردن آنان در چشم مردم و پیروان خویش، به تحقیر مومنان و مستضعفان میپردازند.
این عکس العمل مشرکان ریشه در نخوت و استکبار آنان دارد، ولی لحن و کلام آنان نسبت به مومنین تحقیرآمیز است. این به دلیل خوی اشرافی آنان است که اجازه نمیدهد برای دیگران ارزشی قائل باشند. لذا آنها را نه تنها از خویش نمیدانند، بلکه به دلیل شانی که برای خویش قائلند و خویی که با آن انس گرفته و پرورش یافتهاند، مستضعفان را مادون خویش و مردمی پست و بی مقدار میخوانند. طبقه مومنین در چشم طبقه باطل بی مقدار و غیر قابل اعتنا بوده و در برخوردهای اجتماعی شان با آنان این گونه رفتار میکردند. خلاصه عقیده آنان این بود که شخص ناتوان در مجمع انسانی، فردی منحط و فاقد حقوق انسانی است. ولی در دعوت و دیدگاه انبیاء انسانهای محروم و مستضعف از کرامت اجتماعی و شرافت دینی برخوردارند و در تمامی عرصههای زندگی با اشراف و ثروتمندان حق و حقوق یکسانی دارند. در دین و کتابهای آسمانی همه مردم اعم از زن و مرد، اشراف و فقرا همه در برابر خداوند برابر بوده و تنها برتری آنها در میزان ایمان و تقوا و دینداری آنهاست.