نویسنده: مرحوم استاد حسینعلی راشد
خودخواهی
باعث همه بدیهای انسان یک صفت است در وجود او که ما آن را خودخواهی میگوییم. همین صفت است که نمیگذارد انسان حقایقی که برخلاف مصلحت یا عادت یا توهم اوست، بفهمد و اگر فهمید، نمیگذارد به آنها عمل کند. همین صفت است که آدمیزاد را وادار میکند تا پندها و تجربهها و حکمتها که از زمین و آسمان و محیط زندگی و زبان انبیا و حکما و بلکه عامه مردم همواره نثار میشود، پشت گوش اندازد و به آنها اعتنا نکند تا مانع راه شهواتش نشود. خودخواهی است که نمیگذارد انسان نقص خودش را بفهمد و به عیب خودش اعتراف کند. خودخواهی است که نمیگذارد آدمیزاد کمال دیگران را بفهمد و خوبی آنها را تصدیق کند.
خودخواهی است که هر کس را در نظر خودش بهترین کسان جلوه میدهد و اعمال زشتش را به او نیک مینمایاند تا حدی که اگر از جاهلی بپرسند که: «آیا دوست داری تو را با سقراط عوض کنیم؟» میگوید: نه! و اگر از پستترین مردم بپرسند که: «آیا تو بهتری و کاملتری یا فلان شخص که از عالیترین افراد باشد؟»، هرگاه نترسد میگوید من و به گفته سعدی: «هرکس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال!» بلی، همین صفت خودخواهی است که به موجب آن آدمیزاد خودش را میخواهد، و هر چه آثار وجود خودش و مربوط به خودش باشد، از نیک و بد همه را میخواهد و میپسندد.
به موجب همین صفت خودخواهی است که هرکس آب دهان و بینی و چرک گوش و عرق و ادرار دیگران را بد میداند و نمیخواهد که نهر آب و زمین کوچه به کثافات دیگران آلوده شود؛ اما از آن خودش را بد نمیداند. به موجب همین صفت است که هرکس میخواهد جانش محترم و مالش محفوظ باشد و کسی به ناموس او متعرض نشود. به موجب همین صفت خودخواهی است که هر کس میخواهد قانون و عدالت درباره دیگران اجرا شود؛ ولی او یکی مستثنی باشد. انسان خودش را میخواهد و به شهوات و تمایلات خودش علاقهمند است و همه صفات و اخلاق خودش را که لوازم و مشخصات وجودش هستند، دوست میدارد و میخواهد آنها را مانند گنجینه جواهری که از پدر و مادر به وی ارث رسیده است، حفظ کند. همچنین به آنچه از اول عمر به آن خو گرفته و عادت کرده، علاقهمند است و میخواهد آنها را هم مانند ذخایری که در مدت زندگی کسب کرده، نگه دارد و از دست ندهد و به همین جهت چون علم و حقیقت همیشه با تمایلات و صفات و عادات او موافقت نمیکنند و اگر بخواهد تسلیم علم و حقیقت شود، باید از بعضی تمایلات و صفات و عادات که آثار و ذخایر وجود عزیزش هستند دست بردارد، این است که حاضر میشود پشت به علم و حقیقت کند و با یار جانی خود خوش باشد.
اگر توانست علم و حقیقت را بپیچاند و بر طبق آرزوی خود معنی کند که چه بهتر؛ زیرا با این کیفیت دست از هوای نفس محبوب برنداشته و خیال خود را نیز راحت کرده که آن را با علم و حقیقت ـ هرچند به زورـ مطابق کرده است و اگر نتوانست، در آن صورت گوش جان را پنبه غفلت میگذارد تا ندای حقیقت را نشنود و با خیال آرام با معشوق خویش که همان کیسه و انبان وجودش میباشد، سرگرم و دلخوش باشد. منشأ همه بدیها که دانسته یا ندانسته از بشر سر میزند و همه خوبیها که آدمی از آنها محروم میماند، همین صفت خودخواهی است که در وجود اوست و تا این سد آهنین شکسته و این پرده ضخیم پاره نشود، ممکن نیست نور عقل بر فضای جان بشر آزادانه بتابد و انسان در روشنی آن نور حرکت کند و موافق رهنمایی آن روشنی عمل کند.
خداخواهی
آنچه ممکن است در وجود بشر جای صفت خودخواهی را بگیرد و انسان را از شر این شیطان درونی خلاص کند، حس خداخواهی است که دین برای اصلاح حال بشر از این نقطه شروع میکند. دین خدا را به بشر میشناساند و او را به خدا مؤمن میکند و محبت خدا را در دل وی جا میدهد و او را مطیع امر خدا میسازد تا این قوه در وجود انسان بر صفت خودخواهی او غالب آید؛ هم بتواند در پرتو معرفت خدا حقایق را از نیک و بد ـ چه در مورد خود و چه دیگران ـ بشناسد، هم بتواند به برکت ایمان به خدا جلو خویش را از بدیها و نارواها بگیرد و خویشتن را به عدالت و پیروی از حق در مورد خویش و بیگانه و دوست و دشمن وادارد.
ایمان به خدا و تسلیم در مقابل اوامر او، یگانه راه کاستن از مفاسد خودخواهی انسان و غرور و تکبر و حسد و جور اوست. علم نیز جان انسان را روشن میکند و در وجود او شخصیتی علمی بهوجود میآورد که با آن شخصیت غالباً میتواند حقایق را ادراک کند؛ اما کم اتفاق میافتد که این شخصیت علمی بر شخصیت طبیعی انسان غالباید و او را مطیع خویش سازد، بلکه چه بسا دیده شده و میشود که دانایانی با کمال قوه علم، همچنان دربند خودخواهی و اسیر نفس امارهاند؛ چندان که گاهی همان خودخواهی و هواپرستی آنها را وادار میکند که در حقایق علمی خیانت کنند و برخلاف آنچه میفهمند، بگویند یا آنچه را میدانند طور دیگر است، به دروغ بپیچانند و تحریف کنند تا بر خیال و هوای نفس خود منطبق سازند و معلوم است که این منتها درجه شقاوت نفس و قساوت قلب بشر است.
علم و جاه و منصب و مال و قرآن
فتنه آرد در کف بدگوهران
تیـغ دادن در کـف زنگـی مست
به که افتد علم نادان را به دست
طفل راه فقر چون پیـری گرفت
پیروان را غول ادبیری گرفت
ره نمیدانــد قـــلاوزی کنــد
جان زشت او جهانسوزی کند
آنچه میتواند شخصیت طبیعی انسان را از پیروی هوای نفس و خودخواهی برگرداند، ایمان به خداست در صورتی که از روی فهم و معرفت باشد؛ ایمانی که در قلب جای گیرد و روح را با کمال اخلاص بنده خدا سازد، نه ایمانی که بر زبان گردش کند. و خدایی که بازیچه هوای نفس و خیال انسان نباشد، بلکه خدایی که مالک وجود است و آدمی که این مالکیت را بشناسد و خود را مملوک آن جناب بداند و خویشتن را تسلیم امر آن ذات پاک کند.
اینکه در غالب مردم اثری از خودگذشتگی دیده نمیشود و با داشتن دین همچنان گرفتار، بلکه غرق در خودخواهی و پندارهای باطلاند، برای آن است که اینگونه مردم خدای حقیقی را که ربالعالمین است، نشناختهاند و مملوک بالاختیار او نگشتهاند، بلکه خدایی با تیشه خیال و افزار وهم خود تراشیده و آن خدا را مملوک خود ساختهاند تا همه خیالات و عادات و صفات و اعمال آنها را تصویب کند و امر و مشیت خود را موافق افکار و اوهام آنها قرار دهد! اینگونه مردم حاضر نیستند یک قدم از خود بیرون گذارند و درباره خود اقلاً احتمال نقص بدهند یا به یک عیب و بدی خویش اعتراف کنند.
اینها خدا را که باید موجب از میان بردن خودخواهی شود، وسیله تقویت صفت خودخواهی قرار دادهاند؛ زیرا خدای آنها چنانکه گفتم، مخلوق خیال آنها و مطیع آنهاست! آنها مطیع خدایی که خالق و پروردگار جهان است، نیستند؛ لذا آنچه در مورد دیگران دوای خودخواهی است، در مورد اینها باعث شدت بیماری شده است.
دارو سبب درد شد، اینجا چه امید است؟
زایل شدن عارضه و صحت بیمار
نقطهای که دین اصلاح بشر را از آن نقطه شروع میکند، از میان بردن یا ضعیف ساختن صفت خودخواهی و جای دادن حس خداپرستی است در وجود او؛ اما نه خدایی که او با خیال خود بسازد، بلکه خدای حقیقی که مالک همه جهانیان است و عقل بشر از تصور حقیقت او عاجز است. خدایی که بزرگتر است از اینکه به تصور آدمی درآید و در محیط فهم او بگنجد، و منزه است از اینکه شباهتی به هیچ یک از موجودات داشته باشد، و بینیاز است از اینکه با مخلوقات نسبتی یا به بعضی از آنها اختصاصی داشته باشد. خدایی که عادل است و پدید آورنده نظم و قانون و قاعده و حساب و آفریننده روشنی و تاریکی و زندگی و مرگ و ثواب و عقاب است. خدایی که حکیم است و موجودات را بر وفق حکمت آفریده و برای هر یک آنچه در زندگی لازمش بوده، مهیا کرده و به انسان عقل داده و خیر و شر را به وی نمایانده تا هر کس نیکی کند، نیکی ببیند و هر که بدی کند، بدی ببیند و این حکم در هیچ مورد نقصشدنی نیست و ابداً استثنایی ندارد.
مهمترین عیبی که در طبیعت بعضی از مردم کمتر و در طبیعت بعضی بیشتر است، همین حس خودخواهی است که به موجب آن، هر کس در مقام از پیش بردن میل خود و لجاج کردن با حقیقت و تن ندادن به عدالت و بدخواهی دیگران و کینهتوزی و حسدورزی درباره آنهاست و مهمترین وسیله تربیتی که بتوانیم با آن این صفت را ضعیف سازیم، همین است که فکر خدا و ایمان به خدا را در دماغ آنها جا داده، بر قلب آنها مستولی سازیم؛ اما به طوری که مردم تسلیم به این حقیقت شوند، نه اینکه این حقیقت را هم بازیچه خود سازند. این است یکی از نتایج مهم یا مهمترین نتیجه که باید از دین گرفته شود و از روی همین میتوانیم بفهمیم که استفادهای که باید از این تربیت آسمانی و روحانی بکنیم، کردهایم یا نه و اگر کردهایم، تا چه حد کردهایم.