نویسنده: پروفسور حمید مولانا
تصاویر ضد و نقیضی که از هویت های ملی، قومی، نژادی و فرقه ای در رسانه ها ترسیم شده نه تنها عمده ترین موانع شکل گیری هویت منسجم اسلامیدر هر دو سطح ملی و بین المللی بوده، بلکه تأثیر مخربی بر بسیج و همگونی مردم در روند توسعه داشته است.
موقعیت تاریخی
بحران هویت مسلمانان متأثر از دو عامل رسانه های مدرن و فن آوری های اطلاعاتی بوده است. رسانه ها در سطح ملی به عنوان حامی نیروهای سکولار، غالباً مفهوم نظام مدرن دولت ملی را با تمامیپی آمدهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی آن که در پیدایش هویت ملی سهیم بوده اند، تقویت کرده است؛ و اما در سطح بین المللی به ویژه از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، جریان غالب رسانه های جهان غالبا اسلام و مسلمانان را با واژه های منفی و گمراه کننده ترسیم کرده و بنابراین، در تضعیف هویت اسلامیدست داشته اند. از این رو، تصاویر ضد و نقیضی که از هویت های ملی، قومی، نژادی و فرقه ای در رسانه ها ترسیم شده نه تنها عمده ترین موانع شکل گیری هویت منسجم اسلامیدر هر دو سطح ملی و بین المللی بوده، بلکه تأثیر مخربی بر بسیج و همگونی مردم در روند توسعه داشته است.
بحث دولت ملی در دنیای صنعتی غرب تقریباً فقط به رشد نوع خاصی از دولت میپردازد که خاستگاه و رشد آن در 200 سال گذشته در اروپای غربی و عمدتاً در کشورهای مسیحی و سرمایه داری بوده است. اما مفهوم دولت در کشورهای اسلامیبه لحاظ تاریخی روایت کاملاً متفاوتی از ارتباط هییت حاکمه با جامعه را ارایه کرده است. طی چهارده قرن گذشته مفهوم دولت در یک بافت اسلامی، در حال تبیین هویت منحصر به فرد آن در جهان معاصر بوده است. تقسیم بندی گروه های مختلف جغرافیایی، زبانی و ملی در این بخش از جهان به صورت نظام مدرن دولت ملی از آغاز قرن بیستم، بحران فعلی هویت را که بررسی بسیار دقیقی را میطلبد ایجاد کرده است. همان گونه که در اینجا میکوشم شرح دهم برخلاف غرب، این تحول یا تغییر جهت نقش دولت ملی نیست. بلکه همان وجود مستمر آن بواسطه رسانه هاست. دقیقاً به سبب همین امر است که بحران های نظام مدرن دولت ملی در جهان اسلام را باید در این بافت فرهنگی تجزیه و تحلیل کرد، چرا که روند "ملت سازی " با وضعیت فرهنگی این جوامع در تضاد بوده است.
بسیاری از نویسندگان و تحلیل گران، بحران هویت در جهان اسلام را نادیده گرفتند و فعلاً هم چنین وضعیتی را دارند، زیرا آنان بر نهادهای سیاسی رسمینظیر دولت، احزاب سیاسی، نهادهای اداری، و زیرساخت های مدرن پارلمانی و دولتی تأکید میکنند. با این حال، نهادهای اجتماعی و سیاسی سنتی و اسلامی، کانال های سیاسی غیررسمیکه خواسته های سیاسی و تنظیم منافع از طریق آنها ابراز میشود، احساسات عمیق و تردیدهای مسلمانان در مورد نظام دولت ملی که طی دو دهة گذشته چندان بر فرهنگ مدرن سازی پافشاری نداشته، و نقش مهم رسانه ها در تبلیغ وجود دولت ملی، همگی نسبت به توازن نیروهای سیاسی سطح ملی و منطقه ای هشدار داده است.
امروزه ملل اسلامیبا یکی از جدی ترین تنگناها در حیات معاصر خود مواجهند، با این حال این مسأله که چگونه این بحران هویتی را حل خواهند کرد بسیار بغرنج است، زیرا خود ساختار سیاسی دولت ملی (که بر اساس آن ایجاد شده اند) تا حدی علت بی ثباتی زیربنایی آنهاست. چرا این وضعیت ذاتاً متزلزل بروز میکند؟ تا حدی غرب و تا حدی هم نخبگان ملی که در کشورهای خود قدرت را در دست دارند، مقصرند. در حالی که غرب مفاهیمیرا بسط داد که امروزه تا این حد جهان اسلام را به ستوه آورده و طی دوره استعمار نها را به قلمرو مسلمین منتقل کرد، واردات ایدیولوژی غربی چیزی است که تا پایان اشغالگری استعماری نیز ادامه داشته است.
در این بافت است که باید نقش رسانه در جهان اسلام بررسی شود. پیش از عصر مدرن، مراکز ارتباط در جهان اسلام، عمدتاً مساجد خصوصاً در خلال جماعات یومیه و جمعه جلساتی که در بازارها برگزار میشد، میادین عمومیو نیز مدارس و کالج های دینی بود. مساجد نه تنها برای نمازهای یومیه، بلکه برای انتشار اخبار و نظرات و به عنوان تریبون تصمیم گیری سیاسی به کار میرفت، این گونه از ارتباط که خطبه نام داشت، تا حد زیادی بر سنت اسلامیتلفیق مباحث سیاسی و دینی مبتنی بود. به عنوان مثال در ماه رمضان، موعد دینی روزه داری طلاب علوم دینی و آحاد قشر متدینین، بنابر رسم رایج جلساتی را برای بیان مسایل و موضوعات جاری برگزار میکردند.
اما جهان اسلام بین قرن سیزدهم و عصر مدرن به علت عوامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی داخلی و خارجی، از اقتباس تکنولوژی های جدید ارتباطی به هدف نرسید.
اختراع ماشین چاپ گوتنبرگ در اروپا در اواسط قرن پانزدهم، منادی تولد فرهنگ چاپ و جهش کیفی فوق العاده ای در میزان تولید اطلاعات بشری بود. اما در جوامع اسلامییک شیوه ارتباطی، شیوه دیگر را از دور خارج نکرد بلکه توسعه ارتباط شفاهی و مکتوب به طور همزمان واقع شد و رفته رفته به تکمیل گونه های تکنولوژیکی ارتباطات در عصر جدید منجر شد. بنابراین، مشخص رشد ارتباطات در جهان اسلام، جهش های کیفی بود و نه جهش های کمی. طی قرن شانزدهم تا اوایل قرن نوزدهم که شورای وزیران کم و بیش رسمیشده در تعدادی از کشورهای اسلامینظیر ایران و ترکیه بوجود آمد، نوشتن خبرهای رسمیدولتی، جایگاه ویژه ای پیدا کرد. خبرهای دولتی که سرانجام آن را اخبار نامیدند گهگاهی نیز از فراز منبرهای مساجد برای عموم مردم قرایت میشد. گزارش رسمیدولتی استمرار یافت و تا آغاز دوره روزنامه نگاری مدرن به عنوان یک وسیله ارتباطی موفق جهت انتشار خبرها عمل میکرد. از همان اوایل قرن هفدهم دستگاه های چاپ به کشورهای اسلامیمانند مصر، هند، ایران و ترکیه وارد شد. طی اواخر قرن هجدهم و نیمه نخست قرن نوزدهم ماشین چاپ، ایجاد روزنامه های متعددی را در سرتاسر جهان اسلام تسهیل کرد. این دوران اولیه روزنامه ها نه تنها زمینه ساز ورود ناسیونالیسم و سکولاریسم از اروپا بود، بلکه نقش مهمیدر گسترش نهضت های اسلامیقرن نوزدهم و نیز مبارزه علیه استعمارگری اروپا ایفا کرد.
رشد سریع رسانه های جمعی مدرن در جهان اسلام در وهله اول با مداخله دولت در تولید و توزیع مطبوعات و در درجه دوم با نفوذ رهبران دینی و سکولار مرتبط بود، که در پی استفاده از مطبوعات برای اصلاحات اجتماعی ـ سیاسی بودند. ازاین رو طی دو دهه اخیر قرن نوزدهم دو نوع از مطبوعات در جهان اسلام ظهور کرد: 1. مطبوعاتی که در رأس آنها عمدتاً نخبگان تحصیل کرده و تربیت شده غرب بودند که اندیشه های سکولار، لیبرال و ملی گرایانه نوین اروپا را تبلیغ میکردند؛ 2. مطبوعاتی که پیشگامان آنها رهبران دینی و اصلاح طلبان اسلامینظیر سید جمال الدین (معروف به افغانی) بودند که به تبلیغ برای جامعه متحد اسلامیدر سرتاسر خاور میانه، آسیا و شمال آفریقا میپرداختند. نفوذ سید جمال الدین در اکثر کشورهای اسلامیخصوصا ایران و مصر، زیاد بود. وی و هوادارانش چند روزنامه از جمله نشریه معروف العروه الوثقی را که در بسیاری از کشورهای اسلامیتوزیع میشد، منتشر میکردند. با آغاز قرن بیستم ابزار جدید روزنامه نگاری و رسانه های ارتباطی مدرن در سوریه، عراق، فلسطین، آسیای مرکزی، و شبه قاره هند آغاز شد.
در سال 1908 با قیام ترک های جوان علیه سلطان، یک جهش ناگهانی در تعدادی از روزنامه های در دست انتشار در ایالت های عرب زبان امپراتوری عثمانی رخ داد. از سه رسانه بزرگ تبلیغی در نهضت مشروطه ایران در سال 1905 - 1906 که عبارتند از: جزوه های سیاسی سراسری، جوامع مخفی و انقلابی، و روزنامه ها، این روزنامه ها بودند که بیشترین تأثیر را داشتند. جنبش های ضد استعماری و مبارزه برای کسب استقلال در هند، اندونزی، مراکش و الجزایر، به رشد مطبوعات، احزاب سیاسی و تعدادی از نهضت های ایدیولوژیکی منجر شد که دامنة آنها از تندروی اسلامیتا سوسیالیسم کمونیستی کشیده میشوند.
بنابراین، ویژگی قرن بیستم ظهور ارتباطات جمعی مدرن در جهان اسلام بود. روند استعمارزدایی در چند کشور اسلامیدر آسیا و آفریقا با تبیین طبقات اقتصاد قرین شد، و به رسمیت شناختن نظام دولت ملی رسانه های ارتباطی را تا مرز جدیدی ارتقا داد که دولت نقش عمده ای در آن ایفا میکرد. در جمهوری های آسیای مرکزی که الگوهای رسانه ای اتحاد جماهیر شوروی سابق حاکم بود نهادی ارتباطی اسلامینظیر مساجد و مدارس، تحت کنترل و نظارت دولت قرار داشتند. رسانه های ارتباطی دولت های مستقل جدیدالتأسیس در شمال و غرب آفریقا به همراه خلول کلی الگوهای فرانسوی زبان و انگلیسی زبان توسعه یافت.
امروز بسیاری از دولت های ملی مسلمان واژه های "دموکراتیک " یا "سوسیالیستی (یا انبوهی از سایر واژه های سیاسی توصیفی) را با افتخار در نام های رسمیخود میگنجانند که ارتباط اندکی با جامعه آنان دارد یا اصلا ارتباطی ندارد. در واقع صرف نظر از نوع دولتی که ادعا میکنند مظهر آنند، تقریبا اکثریت قاطع این دولت ها تحت سلطه تعداد معدودی از نخبگان سیاسی هستند که به شدت با مردم عادی ناهمگون، و به ارزش های سیاسی و فرهنگی بی اعتنا هستند. این نخبگان عموماً در مورد حمایت حکومت های پادشاهی، قبیله ای، قومییا نظامیبوده و تقریباً بطور کامل بر ایدیولوژی های غربی (باورها، اندیشه ها، ارزش ها و هیجانات) و رسانه متکی هستند تا بتوانند به وجود خود مشروعیت بخشند.
دولت و جامعه
کار سیاست فعالیتی فرهنگی است. بحران عمده پیش روی کشورهای اسلامی، به استثنای شمار بسیار معدود، و ارزش های این است که نظام های سیاسی آنها و دولت هایشان با جوهره ارزش ها و نظام و ارزش های فرهنگی شان که اسلامیاست مغایر و متضاد است. از ابتدای قرن بیستم فضای سیاسی کشورهای اسلامیآشکارا تحت سلطه دو گروه از نیروهای سیاسی بود: خط مشی سیاسی ایدیولوژی مدرن و خط مشی منافع مادی. اهمیت خط مشی های ایدیولوژیکی مدرن را نهایتاً میتوان در نهضت های مشروطه و اندیشه های لیبرالیسم اروپایی در ایران و امپراتوری عثمانی در آغاز این قرن، در ظهور ناسیونالیسم عربی در خلال جنگ جهانی دوم، و در جنبش های سوسیالیستی ملی و تشکیل دولت های نظامیدر تعدادی از کشورهای اسلامیپس از جنگ جهانی دوم مشاهده کرد.
این سیل ایدیولوژیکی که بستر آن احزاب جدید سیاسی، روشنفکران سکولار و گروه های افسران بود، با نظام خط مشی مادی قرین شد که ریشه در رژیم سلطنتی و ایتلاف های میان قبیله ای و رقابت ها و همین اواخر در بخش رو به رشد زیرساخت های صنعتی و چندملیتی داشت. این امر به تلاش برای اصلاح بخش های سیاسی و اقتصادی جامعه منجر شد تا خواسته نظام بازار جهانی اجابت شود. نخبگان و نهادها و گروه های به اصطلاح مدرن با به کارگیری قدرت اشاعه دهنده رسانه و با نادیده گرفتن جامعه به عنوان یک کل و غالبا بدون هیچ گونه مسیولیت پذیری، به تعقیب منافع مادی خود پرداختند و از این رهگذر بحران هویت را تشدید کردند. اما خط مشی ایدیولوژی مدرن و خط مشی منافع مادی، هر دو در کشورهای اسلامیمثمر ثمر نبودند چرا که این دو مقوله با اصول و احکام اخلاقی خط مشی سیاسی امت (جامعه اسلامی) که جوهره هویت اسلامیو آموزه های قدرت ها و صاحبان قدرت معنوی و دنیوی تلقی میشدند، ناسازگار بود.
به عنوان مثال، امروزه علت شدیدترین بی ثباتی در خاور میانه این واقعیت است که خود شالودة ساختار مدرن سیاسی (یعنی دولت ملی) مفهومیاست که با اصول اساسی اسلام بیگانه بوده و از ابعاد بسیاری کاملا با آن ضدیت دارد. از لحاظ تاریخی، امپراتوری های بزرگ اسلامیکه در قرن هفتم رو به توسعه گذاشتند به هیچ وجه با مفاهیمیکه اجزای مکمل دولت ملی مدرن هستند، ارتباطی نداشتند. بلکه عمدتا بر احکام اخلاقی دین اسلام مبتنی بودند که به تبیین تنوع و کارآیی زیادی خاص جوامع اسلامیدر گذشته کمک میکند. اما همانطور که تقریبا به ناچار در تمام طول تاریخ اتفاق می-افتد، سرانجام امپراتوری های اسلامینیز فرسوده شده و مورد دست اندازی قدرت های جدیدا توسعه یافته قرار گرفتند. از این رو با شروع تهاجم ناپلیون به مصر تقریبا در آغاز قرن هجدهم یک نظام سیاسی بر خاورمیانه تحمیل شد که ثمره تحولات بومینبود بلکه نظامیبود که جهت برآوردن نیازهای اروپای فیودال پرورده شده بود. تحمیل چنین مفهومیاز حکومت (و با شیوه تفکری کاملا جدید) یکی از علل عمده بی ثباتی خاورمیانه در دویست سال گذشته بوده است.
سردرگمیهای شدید در بسیاری از تحلیل های کنونی ناشی از ناکامیدر تمایز قایل شدن بین دولت ملی و دولت اسلامیاست. باید بر این نکته تأکید کرد که در عین اینکه دولت ملی، یک دولت سیاسی است ولی دولت اسلامی، یک دولت متقی یا دولت سیاسی دینی "خداترس " است. پایه های دولت اسلامیبر قرآن، سنت) احادیث (و شریعت) قوانین شرعی اسلامی(مبتنی است. در حالی که در یک نظام سکولار از دولت ملی، حاکمیت برخاسته از مردم است، اما در یک نظام اسلامی، حاکمیت دولت ناشی از خداست و نه از تاج و تخت افراد یا سایر گروه های مردمی. دین در اسلام یک مسأله شخصی نیست، بلکه امری همگانی است و قوای معنوی و دنیوی مجزا نیستند بلکه متحدند. هنگامیکه در قرن هفتم پس از میلاد، اسلام به عنوان یک قدرت جهانی ظهور کرد، مفاهیم دولت و ملت را به عنوان جامعه ای مؤمن ارایه کرد که به ایمان به هر دو بعد دنیوی و معنوی اسلام اقرار دارد.
جهت ملاحظه آثار پیوند زدن نظام فکری سیاسی غرب که با دین سازگاری ندارد به دین همین مقدار کافی است که نگاهی به اغتشاشات آشفته خاورمیانه امروز داشته باشیم. این منطقه به علت بقای رژیم هایی در هم ریخته که مستقیما بر آرمان ها و ارزش های وارداتی غربی و بر رسانه به عنوان توجیه اصلی حیاتشان متکی هستند، به هم ریخته است. هم شاه ایران و هم شاهان سابق مصر ارتباط اندکی اگر نگوییم هیچ ارتباطی با روندهای تاریخی و توسعه سیاسی خاور میانه ای داشتند بلکه در مقابل، مدرنیزاسیون و طرح های غربی را به عنوان تنها گزینه ممکن در جهان سکولار میدانستند. حتی امروزه نیز اکثریت غالب حکومت های این منطقه از همان الگو پیروی میکنند.
سندرم ناسیونالیسم
یکی از تضعیف کننده ترین ایدیولوژی های وارداتی به جهان اسلام که بخشی از نظام دولت ملی نیز هست ایدیولوژی وارداتی ناسیونالیسم بوده است. کوشش ها در کشورهای اسلامیبه منظور ایجاد حس وفاداری به موجودیتی که با کلیه مقاصد سیاسی بیگانه است به عواقب شدیدا مخربی منجر شده است. ملل جهان اسلام تا حد زیادی به سبب تحریک از سوی صاحان قدرت، بیش از پیش در راستای طرح های نژادی، زبانی و تصرف قلمروهای جغرافیایی تکه تکه شده اند، و ازاین رو قابلیت همانند سازی اسلام برای ایجاد یک هویت یکپارچه اسلامیبه کار نرفته است؛ قابلیتی که اسلام را به نیرویی وحدت بخش در پس بزرگ ترین قدرت های سیاسی که جهان تا کنون به خود دیده بدل کرده است. همین صاحبان قدرت، اسلام را فرع ایدیولوژی قدرتمند ناسیونالیسم قرار داده و موجب وابستگی به غرب برای درک اصول مبنایی سیاست گذاری داخلی و بین المللی شده اند.
روند به اصطلاح "استعمارزدایی " زیر لوای نظام دولت ملی مرزهای سیاسی را تا نقطه ای در جهان اسلام به عقب کشیده است که هیچ یک قبلا در آن نقطه وجود نداشته اند. این روند، رهبری های ملی رقیبی را بین مردمیایجاد کرده که تاریخ مشترک و یا حتی مانند اعراب، فرهنگ و زبان مشترک دارند. استعمارزدایی از سوی امپریالیسم و قدرت های پادشاهی، به آغاز روند استعمار مجدد تحت لوای ناسیونالیسم بدل شد. همان گونه که یکی از محققین غربی در بحث حکومت و جامعه اظهار نظر کرده " اگر موضوع حکومت در جامعه اسلامیتقریبا به کلی کناری نهاده شده، علتش این است که مسأله دولت هیچ گاه چیزی غیر از یک امر به شدت تحمیلی نبوده؛ یعنی هیچگاه یا تقریبا هیچگاه غیر از ظهور یا سرکوبی آن جامعه چیزی در کار نبوده است. ساختارها و انسجام های اجتماعی حقیقی اسلام را در همبستگی های اسلام در بعد فردی میتوان یافت نه در شاهزاده ها، سربازانشان و مأمورین وصول مالیاتشان.
از لحاظ تاریخی، نهادهای اداری و سیاسی جهان اسلام در زمره نهادهای بسیار توسعه یافته جهان قرار داشتند، ولی با شروع نظام های پادشاهی، ملزم شدند به جای حفظ الگوهای آرمان گرایانه حکومت که مشخصه حکومت اسلام در دوران اولیه پس از رحلت پیامبر(ص) بود از دولتمردان اطاعت کنند.
بحران هویت در جهان اسلام بواسطه یک سری وقایع تحقیرکننده در خلال آخرین چهار دهه بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم، هر چه بیشتر تشدید شد. از جمله این وقایع، شکست دموکراسی سکولار در ترکیه، پاکستان و اندونزی؛ شکست اعراب در جنگ شش روزه سال 1967 و سپس جنگ سال 1973 با اسراییل؛ اشغال لبنان توسط اسراییل در اوایل دهه 80 قرن بیستم؛ اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی؛ و همین اواخر جنگ ویرانگر خلیج فارس و قتل عام و قوم کشی مسلمانان در بوسنی هرزگوین بود. از دید بسیاری از مسلمانان، انقلاب اسلامیایران، حادثه ای دوران ساز و نقطه عطفی در مبارزاتشان علیه حکومت های نامشروع در کشورهای خودشان بود.
مباحث ناسیونالیستی عربی در تلاش برای تأثیرگذاری بر توده ها و نهایتا تغییر پس زمینه تحلیل واقعیت های سیاسی و اجتماعی، کوشیدند تا واژه "عربی " را جانشین واژه "اسلامی" کنند. اما این واقعیت که در ناسیونالیسم عربی اسلام به عنوان یک رکن مهم پذیرفته نشده، معرف دو تناقض در ایدیولوژی آن است. نخست آنکه جنبش ناسیونالیسم عربی، بر اساس پیوندهای خونی، منافع، زبان و تاریخ، بر وحدت تمامیاعراب تأکید دارد. اما این جنبش در چارچوب جغرافیایی یعنی زمانی که به اعراب با "وطنی " از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس متوسل میشود دچار تناقض خواهد شد. ناسیونالیسم عربی نه تنها سایر سرزمین های عربی را نادیده میگیرد، بلکه به این واقعیت نیز وقعی نمینهد که مفهوم وطن از اسلام ناشی میشود. تناقض دوم این که ناسیونالیست های عرب در دورنمایی که از اسلام به عنوان رشد اجتماعی دارند نیز دچار تناقضند، چرا که اسلام عامل مشوقی برای گسترش وطن عربی نیز بوده است. تفکر ناسیونالیستی چند عامل متحدکننده نظیر میراث و تاریخ مشترک و زبان را میپذیرد ولی به علت بنیان سکولار ناسیونالیسم، اسلام را نادیده میگیرد. عجیب آنکه این اسلام بود که قبایل متخاصم در دوره اولیه اعراب را متحد کرد و یک اتحاد عربی حقیقی را پدید آورد؛ علاوه بر اینکه فرهنگ و زبان عربی ناشی از اسلامند و نه برعکس. اگرچه نام جنبش ناسیونالیسم عربی حاکی از این است که این جنبش را اندیشه و فرهنگ عربی تثبیت کرده است ولی جنبش مذکور در واقع منعکس-کننده افکاری است که ریشه در غرب دارند. سکولاریسم که ایده شارح جنبش ناسیونالیستی است نیز یک ایده غربی است.
پارادایم سلطه
نفوذ و مداخله قدرت های اصلی اروپایی در امور کشورهای اسلامیتأثیر شدیدی بر رابطه بین دولت و نهادهای ارتباطی داشته است. نباید از یاد برد که این دخالت مستقیم قدرت های اروپایی در امور جهان اسلام حاکی از دو مطلب بود: 1 استعمار؛ 2 - توسعه تکنولوژی های مدرن از جمله ناوبری، سیستم-های تلگراف و تلفن، حمل و نقل و خطوط آهن. ورود قدرت های اروپایی به خاورمیانه که با تلاش پرتغالی-ها برای تسلط بر خلیج فارس در قرن شانزدهم آغاز شد با نفوذ هلند، بریتانیا و فرانسه به سرزمین های اسلامیاز مصر تا هند ادامه یافت، دو پی آمد مهم داشت: در وهله نخست، با قرار دادن دولت، تحت اراده سیاسی و اقتصادی منافع استعماری، اقتدار دولت را کاهش داد؛ و دوم اینکه این نفوذ استعماری، سیطره ارتباطی بر امور حکومت های این منطقه را باعث شد و هر زمان که ممکن شد، کانال های مدرن ارتباطی را به کنترل خود درآورد.
رواج برگزیدن نظام دولت ملی در کشورهای اسلامیجوی بحرانی را ایجاد کرد که در آن، دخالت خارجی جایگزین کنترل مخفیانه شد و از درون، قدرت سیاسی از رهبران سیاسی اجتماعی و جامعه به ارتش و نخبگان اداری منتقل شد. بطور خلاصه، نظام دولت ملی سایر ابعاد نهادها و ایدیولوژی های مدرن غربی را رواج داد. در کل، مردم نخبگان و رهبران امروزی را یا عوامل قدرت های بیگانه و یا عناصری می-دانند که نظام های تجدید استعماری و خط مشی های ایدیولوژیکی از طریق آنها بر جامعه تحمیل شده است. بنابراین، تمام پیروزی های نظام مدرن دولت ملی در راستای مدرنیزه کردن، در کشورهایی نظیر ترکیه، ایران، پاکستان، مصر و اندونزی، ناگهان دچار بحران فروپاشی اجتماعی و اقتصادی شد. خلاصه اینکه بحران هویت زیر چتر فرهنگ مدرنیزه کردن رشد کرد.
از درون اسلام نیرویی تفرقه افکنانه از تفوق حکام مسلمانان که به اقتدار سیاسی دولت، بیش از وظایف دینی خود بها میدادند، برون جهید. از قرن هفتم دوران مسیحیت که با ظهور خاندان های عباسی و اموی آغاز شد تا سقوط امپراتوری عثمانی در خاتمه جنگ جهانی اول، دولت اسلامیبه تدریج از مفهوم اصلی خود منسلخ شد. قدرت، بین حکامیکه بر اساس قدرت قانونی خود قوانین را وضع میکردند و بین علما یا رهبران یا علمای دینی که بر اساس شریعت حکم صادر میکردند، تقسیم شد. ازاین رو دو رویه ارتباطی در کشورهای اسلامیایجاد شکه غالبا موضعی خصمانه داشتند و به تدریج متحول شده و به تعارض رسیدند. این وضعیت را یک ناظر اسلامیقرن یازدهم به نام ابوالملی به خوبی مورد توجه قرار داده و میگوید: ما در مسایل دولتی از شاه اطاعت میکنیم ولی در مسایل دینی شاه باید از ما تبعیت کند؛ و در زمان حاضر تعارض بین دولت و دین پدید آمده است. نظام خلافتی به عنوان هییت حاکمه به تدریج اقتدار خود را از دست داده ولی میکوشد سیطره ارتباطی خود را حفظ کند که البته نتیجه آن، اقدامات سرکوبگرانه است.
ماهیت متغیر دولت اسلامیطی این دوره به بیگانگی و جدایی جامعه از دولت منجر شده است. در بسیاری از موارد، فقط جامعه و رهبران آن وجود داشته، ولی با توجه به اوضاع جاری آنها، دولت به معنای دقیق کلمه از هیچ جایگاهی برخوردار نبوده است. حکام اسلامیبیشتر دلمشغول سرکوب اغتشاشات و تثبیت مجدد موقعیت خود در قبال شورش ها بودند. خلاصه اینکه حاکمیت دولت بطور یکنواخت بر سراسر قلمرو یا جامعه مورد ادعای دولت، تأثیرگذار نبود ولی در صدد این بود که با قدرتمندی فقط در محیط های پیرامونی حاکم عرض اندام کند. جدایی دولت و جامعه، معرف بحران کنونی هویت تقریبا در تمامیکشورهای اسلامیاست. به عنوان مثال در حالی که دولت میکوشید تا با کنترل کانال های سنتی نظیر مساجد و مدارس علمیه سنتی، نهادهای ارتباطی را متمرکز کند، جامعه تحت رهبری دانشمندان دینی (علما) کانال های ارتباطی رقیب را که مدیریت دولت را به چالش میکشید، حفظ میکرد. نظام های سیاسی قرون هفدهم و هجدهم در تعدادی از کشورهای خاورمیانه مانند ایران و مصر، مصداق این ضرب المثل بودند: اگر دیدی علما در دربار شاهان هستند بگو علما و شاهان هر دو فاسدند، و اگر دیدی شاهان در دربار علما هستند بگو هر دو صالحند. ازاین رو تعارض بین سیطره اسلامیو قدرت سکولار، در سرتاسر این دوره تعارضات بیشتری را در جهان اسلام برانگیخت. با محکومیت همگانی دولت، علما ناچار شدند تا بطور مستقل از دولت عمل کنند. این گونه از تعارض را نهضت مشروطه (1906) و انقلاب اسلامی(1979) در ایران به بهترین وجه به تصویر کشیده است. مقاومت علما در برابر تبدیل شدن به ابزاری محض برای دولت، و جدایی متناظر آن بین رهبری سکولار و رهبری اسلامی، موجب بروز این انقلاب های بعدی شد.
قدرت دولت و علما باز هم بواسطه ارتباطشان با عوامل خارجی متمایز شد. حکومت گرایش داشت تا به نفوذ سفرا و کشورهای خارجی تن دهد، در حالی که علما تجربه و مفهوم روشنی از اقتدار داشتند و به رغم موانع، در برابر فشارهای خارجی ایستادگی میکردند. این خصیصه راسخ علما از طریق تجهیز کانال های ارتباطی سنتی رابطه نزدیکی با جامعه را شکل داد، در حالی که دولت طبق معمول از اهداف خود غافل شد و برای به خدمت گرفتن سربازان جدید، وصول مالیات ها یا حفظ مشروعیت خود، کانال های مدرن ارتباطی و سیستم های رسانه جمعی در حال ظهور را به کار گرفت. بنابراین، علما به کانال ارتباطی میانجی بین مردم و دولت تبدیل شده و به نفع امت و ملت وارد عمل شدند، اما باید توجه داشت که برجسته ترین وفاداری جامعه، نسبت به اسلام است نه نسبت به دولت؛ و بیزاری مسلمین از هر دوی دولت و امپریالیسم، در قالبی اسلامیبیان شد و نه در قالبی ناسیونالیستی. کشمکش های قرون نوزدهم و بیستم بین جهان اسلام و غرب، شیفتگی بسیاری از کشورهای اسلامیبه موجودیت-های سیاسی کمابیش سکولار را که در زمره حکومت های پادشاهی موروثی تا جمهوری های با سبک نظامیو یا غربی مدرن قرار داشتند، افزایش داد. این امر همچنین به تعارضات آشکاری بین سکولاریسم مدرن و سنت اسلامیشریعت منجر شد، شریعتی که تا قرن نوزدهم مبانی اصلی اگر نگوییم کامل مدیریت اقتصادی و اجتماعی در جوامع اسلامیرا ارایه میکرد. تعارض عمیق بین اسلام و کشورهای مدرن صنعتی غربی، با روند استعمار بخش های قابل ملاحظه ای از آسیا و آفریقا قرین شد که انبوهی از ارزش ها و معیارهای غربی را به این جوامع وارد میکرد. بنابراین با آغاز قرن بیستم و رواج ابزارهای مدرن ارتباطی، حمل و نقل تکنولوژی ها، ثابت شد که عرصه های فعالیت های تجاری و مدنی به نحو خاصی برای تغییر و شیوه های جدید مدیریت، مهم هستند.
رسانه و مدرنیته
تعدادی از تحولات تعقلی و نیز سیاسی طی دوران پس از جنگ جهانی، باز هم بحران هویت را تشدید کرد. باید به خاطر آورد که با پیروزی احساسات و سکولاریسم پس از انقلاب فرانسه، به تدریج تز اصالت طبیعت، جهان بینی های غرب را به تصرف خود درآورده و بر آنها حاکم شد. در دیدگاه اسلامینسبت به نظام های طبیعی و فراتجربی، این نظام های فراتجربی هستند که بر جریان نظام های طبیعی حاکمند. بخش عظیمیاز قوانین اسلام به نظام اجتماعی میپردازد، و امروزه مسلمانان دچار وضعیت "استحاله " هستند و نه وضعیت "مدرنیزه کردن ". مهم ترین تفاوت بین استحاله و مدرنیزه کردن این است که استحاله فراتر از زمان است( چرا که زمان مقوله ای از ادراک است) و مدرنیزه کردن، یک امر زمانی است. در اثر شعارهای جریان مدرنیزه کردن، رشد اقتصادی و پیشرفت تکنولوژیکی، کشورهای اسلامیاز حق بازشناختن فرهنگ و تمدن متمایز و منحصربه فرد خود محروم شده و به جهت تسهیل در به کارگیری واژگان و به خاطر طبقات سیاسی جهانی، تحت مقوله مبهم "جهان سوم " صرفا با کشورهای کمتر صنعتی شده، یکی شدند. همانطور که مطالعات فراوانی طی چند دهه گذشته نشان داده است، روند مدرنیزه کردن به مسیری یک طرفه از سمت غرب تبدیل شد. به زودی حتی تقسیم دوگانه "کشورهای غربی " در برابر "مشرق زمین " نیز کنار گذاشته شد، چرا که نفوذ جهانی مدرنیزه کردن که در آن زمان در حال ایجاد دنیای جدیدی با روند به اصطلاح "جهانی سازی " بود، "غرب " و "شرق " نامربوطی را موجب شد. "ثبات سیاسی " به عنوان پیش شرط "رشد اقتصادی " نه تنها توجیهی برای بر سر قدرت نگاه داشتن رژیم های سرکوبگر بود، بلکه نظام های سیاسی و اقتصاد جهانی حاکم، تا آن زمان مدعی حق دسترسی به منابع طبیعی ارزشمند سرزمین های اسلامیبودند. این زیرساخت اقتصادی و نه سیاسی کشورهایی نظیر ایران، اندونزی و عربستان سعودی بود که برای رفاه کشورهای صنعتی حیاتی شد.
هویت به عنوان مفهومیروان شناختی اجتماعی به چگونگی بینش مردم نسبت به خودشان در محیط ] تعامل [با سایرین و ارتباط با آنها ناظر است. این مفهوم بر فرض های فرهنگی مشترکی مبتنی است که از لحاظ تاریخی ریشه در جامعه ای مفروض دارند. در آثار مکتوب و ادبیات غربی معاصر راجع به اندیشه سیاسی و اجتماعی، مفاهیم هویت و اضطراب غالبا به عنوان دور روی یک سکه تلقی شده اند. ] مفهوم [فرد بی خویشتن مضمونی است که در پس "مدرنیته " قرار دارد و موضوع مباحث روشنفکرگرایانه و مورد توجه نخبگان اجتماعی بوده است.
بطور خلاصه، صنعتی شدن، تحول سریع اجتماعی، سکولاریزه شدن تفکر و زندگی و خصوصا رسانه-ها نه تنها موجب فروپاشی باورهای سنتی و اخلاق شد، بلکه بنیان جامعه سیاسی نظیر دولت ملی مدرن را نیز تضعیف کرده و مکانیسم های متعارف انسجام و قدرت در جامعه را نیز فلج کرد. بازگشت کنونی به دین در بسیاری از جوامع غربی بر مبنای و تا حد زیادی یک تلاش عمل گرایانه جهت ایجاد حس آسایش، سلامت روانی و اخلاق یا به قول فروید، تلاش خود برای جبران فقدان من برتر است. مسأله هویت را میتوان در سیاسی شدن جنسیت و سایر گروه های زیستی و اجتماعی نیز ملاحظه کرد.
در حالی که رسانه های چاپی و الکترونیکی در جهان اسلام کمک کرد تا قدرت در دست نخبگان سیاسی و اقتصادی متمرکز شود و در تمرکز ابزار دولت مدرن سهیم بود، الگوهای شفاهی ارتباطات عمدتا در دست گروه های مذهبی و سنتی باقی ماند که اغلب جهت تمرکززدایی از قدرت دولت و توزیع آن، و ایجاد عامل تعادلی برای اقتدار کوشیده اند. احیای اسلام و نهضت های اسلامیدر قرن بیستم در کشورهای اسلامی، که به رهبری مقامات سنتی صورت گرفت، مثال هایی از کاربرد بالقوه رسانه های شفاهی نظیر مسجد هستند.
به هر حال، یکی از جالب ترین و امروزی ترین پدیده ها در جهان اسلام، ادغام تکنولوژی های مدرن ارتباطی با رسانه های سنتی ارتباطی بوده که در مشروعیت دادن به مراکز قدرت و تسریع روند تغییرات سیاسی و اجتماعی متعاقب آن در سایر کشورهای اسلامیکه حال و هوای اسلامیکردن رسانه و ایجاد یک زیست بوم اطلاعاتی جدید در چند منطقه را عوض کرده است؛ 2 فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و ظهور دولت های اخیرا استقلال یافته در مناطق اسلامینظیر آسیای مرکزی و مناطق دیگر که در گسترش بالقوه یک شبکه بزرگ تر ارتباطی و اسلامیسهیم بوده است؛ 3 رشد مخابرات داخلی و بین المللی از طریق ماهواره ها و تأثیرات احتمالی آن بر یکی شدن مناطق اسلامیو تأثیر آن بر رشد سیاسی و اقتصادی. از این رو جهان اسلام رسانه ارتباطی خود را با بیداری جدیدی نسبت به تغییرات جهانی، و همزمان با آن، درک عمیقی از تاریخ و هویت اسلامیتوسعه داده است. با ارایه مثال های ذیل میتوان تصویری از رسانه های جدید و تأثیر آنها بر هویت اسلامیبه دست داد.
اسلامیکردن تلویزیون در ایران
اسلامیکردن رسانه های جمعی در ایران هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ طرز عمل آنها، از زمان انقلاب اسلامیدر سال 1978 1979 صورت گرفته است و تأثیر کامل آن بر جامعه و سیاست را فقط اخیرا میتوان درک کرد. این امر بیشتر از هر جای دیگری در نهادینه کردن سیستم پخش و خصوصا تلویزیون در چارچوب انقلاب اسلامیایران قابل رؤیت است.
راه یافتن تلویزیون به جامعه ایران نه تنها به علت شبکه سازمان یافته و مخاطبین فوق العاده رو به رشد آن، بلکه به میزان بسیار زیادتری به سبب عوامل فرهنگی است که به آن مشروعیت میدهد. مشروعیت تلویزیون ایران ناشی از این است که "صدا و سیمای جمهوری اسلامیایران " بوده و عمدتا بر منابع سنتی اقتدار سیاسی مذهبی در جامعه تکیه دارد و خود را به عنوان رسانه ای برای خدمات عمومینشان میدهد. مشروعیت سیاسی و اجتماعی، مورد تردید و متأثر از دین و گروه های مختلف زبانی، فرهنگی و قومیبوده است، تلویزیون میکوشد تا اشکال ارتباط و بومیشفاهی و مکتوب را در چارچوبی یکپارچه تلفیق کند.
بنابراین، محبوبیت تلویزیون منوط به تبعیت آن از آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی است. در واقع یکی از مشکلات عمده فراروی تلویزیون ایران قبل از انقلاب اسلامی، دقیقا این بود که از جریان اصلی آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی جدا شده و بیش از حد به حمایت سکولاریسم و برنامه های وارداتی خارجی متکی بود. کوتاه سخن اینکه جهت گیری ها و ویژگی های تلویزیون ایران را میتوان در تلاش های آن برای رسیدن به اهداف زیر خلاصه کرد: 1 اسلامیکردن رسانه؛ 2 ادغام تلویزیون با کانال های سنتی ارتباطی موجود؛ 3 ایجاد نظام جامعه دولت در پخش سراسری؛ 4 تلفیق این نهاد با اصول اخلاقی اسلام؛ 5 اتکاء به خود در پی طرح مسأله جهانی سازی.
اهمیت تلویزیون به عنوان ابزار تبلیغات اسلامیو انتقال فرهنگی، کاملا در قانون اساسی جمهوری اسلامیایران به رسمیت شناخته و مستند شده است. قانون اساسی سال 1979 با بیان اینکه "در رسانه های گروهی (رادیو و تلویزیون) آزادی انتشارات و تبلیغات طبق موازین اسلامیباید تأمین شود " 1 تشکیلات مستقلی به تلویزیون داده که فراتر از یک وزارتخانه منفرد است، و آن را تحت نظارت مشترک قوای مجریه، مقننه و قضاییه قرار میدهد. طبق قانون اساسی اصلاح و تکمیل شده که یک دهه قبل به تصویب رسید، سازمان رادیو و تلویزیون به تصویب رسید. بر اساس قانون اساسی، رهبر یا ولایت فقیه بالاترین مقام سیاسی و معنوی کشور و انقلاب است. تبصره ویژه قانون اساسی نه تنها تأکید میکند که تلویزیون نقش مهمیدارد، بلکه بواسطه تشکیلات تلویزیون و دستگاه های نظارتی آن، توجه خاصی به این نوع از پخش سراسری دارد. تمامیدیگر ابزارهای ارتباط جمعی از جمله روزنامه ها، مجلات، رادیو و سینما سازمان یافته بوده و در برخی موارد، مجوز فعالیت آنها را وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیصادر میکند.
در ایران از این حیث که هیچ تمایزی بین دین و دولت وجود ندارد مفهوم پخش سراسری مفهومیمتمایز است؛ و مفهوم جامعه مدنی بر اساس اجتهاد و اصول اسلامیبه تمایزات موجود در جوامع سکولار غربی بین دولت از یک سو و مردم از سوی دیگر قایل نیست.
اخبار، اطلاعات، و فیلم های مستند در چارچوب جامعه اسلامیتهیه میشود. تبلیغات تجاری نیز معمول است ولی تحت کنترل نظارت ها و قواعد خاصی، از جمله چارچوب زمانی برای جلوگیری از تکه تکه شدن برنامه ها. تأکید بر تفریحات، مبتنی بر کارکرد اجتماعی خود هستند، نه اینکه ابعاد تجاری شان آنها ر تعیین کند. برنامه های جدی آموزشی و برنامه های مربوطبه امور جاری، بخش بزرگی از وقت تلویزیون را به خود اختصاص داده است. مجموعه های تاریخی که در تلویزیون های محلی تولید میشود نیز مخاطبین فراوانی دارد. حجم برنامه های تولید خارج که از تلویزیون پخش میشود نیز مخاطبین فراوانی دارد. حجم برنامه های تولید خارج که از تلویزیون پخش میشود، کمترین میزان در خاور میانه است، که این امر نه تنها مستلزم گزینش بسیار محتاطانه برنامه های تولیدی بین المللی است، بلکه فشار نسبتا سنگینی را بر تولید برنامه های محلی نیز وارد میآورد. برنامه های تولید داخل افزایش شدیدی داشته و در اثر آن، کاهش قابل ملاحظه ای در وابستگی به تولیدات خارجی ایجاد شده است. در سال 1991 میلادی، 85% از کل برنامه های تلویزیون، تلوید داخل بودند، در حالی پیش از انقلاب، در برابر هر برنامه تولید داخل، سه برنامه وارداتی از تلویزیون پخش شد. در حال حاضر برنامه های کودکان و نوجوانان 4/16% از تولید برنامه های داخلی تلویزیون را تشکیل میدهد، در حالی که برنامه های فرهنگی و اجتماعی 9/14% و برنامه های اخبار جاری 4/14% از حجم کل برنامه ها را اشغال میکند.
تولید و برنامه سازی تلویزیونی، ملزم به پایبندی به چارچوب اصول اخلاقی اسلامند به عنوان مثال، نمایش های عاشقانه ارایه میشود اما هیچ فیلمنامه جنسی و بدنی آشکاری وجود ندارد. برنامه های تهاجمیو خشونت آمیز معمولا به نمایش ها و فیلم های غربی مربوط میشود و سریال های بازاری نیز حذف میگردد. کلیه برنامه های وارداتی از جهت هماهنگی شان با آداب اجتماعی اسلامیدقیقا بررسی و کنترل میشوند.
برخلاف ایالات متحده و بسیاری از کشورهای صنعتی که تماشای تلویزیون عمدتا به تفریحی شخصی و انفرادی و فعالیتی اجتماعی تبدیل شده، دیدن و شنیدن گروهی برنامه های پخش شده، یک رخداد عمومیدر ایران است. این کار بیشتر از بنیانی اجتماعی و فرهنگی برخوردار است تا اینکه اساسی مبتنی بر مسایل اقتصادی و عدم دسترسی به دستگاه های رادیو و تلویزیون داشته باشد. خانواده هایی که تا ورای خویشاوندان بی واسطه گسترش یافته اند و تعاملات آنها در اشکال دید و بازدیدهای خانگی، همگی با تبدیل تماشای تلویزیون در ایران به یک فعالیت گروهی، نقش مهمیدر روابط اجتماعی بازی میکنند. از زمان انقلاب اسلامی، ایران با دست اندازی برنامه سازی غربی حاکم مبارزه کرده و از طریق دنبال کردن خط مشی ارتباطاتی جامعی در باب توسعه برنامه های تولید داخل، در پی حفظ استقلال خود بوده است. نتیجه این امر، موفقیت قابل ملاحظه صنعت تلویزیون ایران در تبدیلش دن به یک برنامه ساز فعال و تقویت زیرساخت محلی خود بوده است. تلویزیون ایران نشان دهنده مسأله ارتباطی جذابی دربسیاری از کشورهای اسلامیاست: چگونه میتوان فرهنگ سنتی را با رسانه های الکترونیکی معاصر تلفیق کرد و چگونه میتوان تلویزیون را به شیوه هایی به کار گرفت که مناسبت بیشتری با سبک و فضای تاریخ کشور داشته باشند.
سیاست های آشکار و نهانی که در رابطه با تلویزیون در ایران اجرا شد، اهمیت این رسانه از دید سران کشور و درک آنان از قدرت تلویزیون در مسایل داخلی و بین المللی را برجسته میکند. این خط-مشی ها بر فرض دیگری مبتنی هستند؛ یعنی روند گزینش فردی و نیروی مخاطب تا حد زیادی بر وضعیت معلومات عمومینسبت به رسانه مبتنی است. در واقع نقش تلویزیون در جامعه ایران، منبعی برای مباحث اساسی پس از انقلاب بین مردم بوده است. فرض بر این است که درگیر شدن مستقیم مردم در مباحثی که در رسانه بر سر این موضوع مرح میشود، پیش شرط نوع جامعه ای است که مردم خواهان آنند.
مقبولیت و قابلیت رؤیت ارتباطات اجتماعی در محیطی اسلامیو اصلاح و بازسازی فضای عمومیفرهنگی و سیاسی در ایران خصوصا در رابطه با تلویزیون، بر دو اصل یا مفهوم مبتنی است. نخست آنکه اصلی که رهنمون حدود اخلاقی ارتباطات عمومیو اجتماعی در اسلام است، آموزه - امر به معروف و نهی از منکر - است. ظاهر و باطن این اصل، مفهوم مسؤولیت فردی و گروهی برای آماده کردن نسل های بعدی جهت پذیرش فرایض اسلامیو استفاده از آن است. مسلمین، مسؤول ارشاد یکدیگر، و هر نسلی مسؤول ارشاد نسل بعد است.
قرآن مسؤولیت های مسلمانان در ارشاد یکدیگر را متذکر میشود، خصوصا افراد و نهادهایی که مسؤولیت های مسلمانان در ارشاد یکدیگر را متذکر میشود، خصوصا افراد و نهادهایی که مسؤولیت-های رهبری و تبلیغ آرمان های اسلامیرا بر عهده دارند. این وظیفه، همه نهادهای ارتباطی اجتماعی، نظیر مطبوعات، رادیو، تلویزیون و نیز شهروندان شخصی هر جامعه را شامل میشود. بنابراین، نظیر مطبوعات، رادیو، و تلویزیون و نیز شهروندان شخصی هر جامعه را شامل میشود. بنابراین، مفهوم خاص تیوری مسیولیت اجتماعی، بر اساس آموزه اخلاقی "دولت " اسلامیانتظار میرود که بهترین پیشناد خود در مورد مسایل عمومیرا بیان کند و باید مجاز به انجام چنین کاری باشد.
بنابراین دو مفهوم مذکور به تدریج طی سال ها به دو آموزه رهنمون برای محتوای تلویزیون بدل شده اند و از سوی سران دولت و جامعه به شدت مورد تأکید و تبلیغ هستند. امروزه در جامعه اسلامیایران سیستم های مدرن رسانه های جمعی تا حد زیادی کاملا با سیستم های سنتی و قدیمیارتباط اجتماعی تلفیق شده اند، و نتیجه آن هم سطح بالای سازمان دهی و بسیج اجتماعی بوده که روند مشارکت نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را بی نهایت مؤثر کرده است.
تقویت صدای انسان در تلاوت قرآن از طریق میکروفون ها، رادیو و تلویزیون و نیز عرضه چنین تلاوت هایی بر روی نوارهای کاستی که توزیع میشود، در کنار سایر مسایل اجتماعی، موضوعاتی هستند که موجب پیدایش یک بعد جدید ارتباطی برای جامعه ایران شده اند. علاوه بر آنکه رهبران جامعه و گروه های مختلف از طریق تلفیقی از کانال های سنتی و تلویزیون، توانایی خود را در بیان نظراتشان برای مردم حفظ کرده-اند. خلاصه سخن اینکه تلویزیون ایران در کل در خدمت اشاعه فرهنگ اسلامیدر راستای تعقیب مشروعیت دولت است، ولی از پخش تبلیغات اقدامات ضد اسلامیپرهیز میکند.
در ایران از لحاظ سنتی، رسانه های الکترونیکی و چاپی به تمرکز قدرت در دست نخبگان سیاسی و اقتصادی کمک کرده و در متمرکز شدن ابزارهای مدرن دولتی سهیم بود. برعکس، شیوه های شفاهی ارتباط عمدتا در دست گروه های سنتی و مذهبی بود که اغب کوشیده بودند تا قدرت دولت را تمرکززدایی و توزیع کنند و موازنه ای در حاکمیت ایجاد نمایند. یکی از جالب ترین پدیده ها در ایران پس از انقلاب، دقیقا ادغام تکنولوژی های مدرن ارتباطی با رسانه های سنتی بود، روندی که در مشروعیت بخشیدن به قدرت مرکزی و تسریع تغییرات اجتماعی و سیاست دست داشت.
پیش از انقلاب مداخله تجاری در عرصه عمومیدولت، فقط یک روی سکه را نشان میداد. روی دیگر این روند، جذب بخش عظیمیاز فرهنگ رایج از سوی دولت و منحرف کردن آن به سمت جوی بود که خود دولت آن را کنترل میکرد. یک الگوی تلویزیونی در دست بررسی در دو دهه گذشته در ایران، میکوشد تا با ایجاد آنچه که میتوان آن را دورنمای ارتباطی دولتی از تلویزیون نامید، این مشکل را حل کند؛ دورنمایی که در آن دولت، هم از حیث منافع رو به رشد کسانی که آن را تشکیل میدهند لحاظ میشود و هم از حیث جامعه امت که مظهر گروه های اجتماعی بزرگتر و مجموعه متنوعی از مخاطبین است.
بطور خلاصه، عوامل متعددی از جمله ظهور انقلاب اسلامی، هویت فرهنگی و سیاسی دینی، و رشد تکنولوژی های ارتباطی به عنوان ابزارهای بسیج سیاسی و اجتماعی، تلویزیون ایران را به سوی پیشرفت سوق داده اند. رشد تلویزیون، بعد جدیدی به ابزار سنتی ارتباطات در ایران افزوده است. همانطور که بیان شد، یک ویژگی مهم تلویزیون در ایران این است که با سیستم پیچیده و گسترده کانال-های ارتباطی شفاهی و سنتی ادغام شده است. تلویزیون ایران هنگامیکه به عنوان یک ابزار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خدمات رسانی میکند، به قدرت و نفوذ کانال های ارتباطی سنتی دست مییابد. رشد سیاسی، از جمله احیاء هویت اسلامی، تأثیر قابل ملاحظه ای بر ابعاد محلی و حتی بین-المللی پخش تلویزیون ایران داشته است.
رشد تلویزیون ایران از این حیث منحصر به فرد بوده که نه تنها کوشیده است تا در زمینه های تولید، تشکیلات و تکنولوژی عرض اندام کند، بلکه مسؤولیت ابداع و تدوین فعالیت های خود مبتنی بر نظام اخلاقی اسلام را نیز بر عهده گرفته است. این تلویزیون با زدن دست رد، هم بر سینه الگوی تجاری پخش تلویزیونی و هم بر سینه سیستم شدیدا تحت کنترل دولت، در راستای نیل به الگوی جدیدی از دورنمای جامعه ای دولتی تلاش میکند. تصور تلویزیونی ایران از پخش سراسری متکی است بر اصل اصلامیخدمت عمومیبا تأکیدی جدی بر بسیج عمومی، همگرایی اجتماعی و هویت اسلامی.