نویسنده:دکتر سیدیحیى یثربى
اشاره
این نوشته بر آن است تا نشان دهد:
اولا - تمدنها همیشه به نوعى در مقابله با یکدیگر بودهاند اما به دلیل حریف و هم عرض بودن، از امکان انتقال و تسخیر یکدیگر برخوردار نبودند. ولى مقابلهاى که امروز شاهدیم، مقابله یک تمدن جدید با همه تمدنهاى دیگر است که خود را در طول آنها دانسته و آنان را حریف و همسنگ خود نمىداند و همه امکانات لازم را براى انتقال خود و تسخیر دیگران در اختیار دارد.
ثانیا - نظام اسلامى به نمایندگى جمهورى اسلامى ایران نیز، در برخورد با تمدنها، مدعى آن است که در عرض تمدنهاى دیگر نبوده، خود را پیشگام تاسیس یک تمدن جهانى برتر مىداند.
بنابراین مقابله تمدن اسلامى به نمایندگى ایران، با تمدن جدید غرب به نمایندگى آمریکا و اروپاى غربى، یک مقوله جدى، میان دو حریف مدعى برترى و اصالت است. این مقاله با توضیح ابعاد و حوزههاى درگیرى این دو تمدن ادامه یافته و با پیشنهادهایى به پایان مىرسد.
مقدمه
1- تمدن، همانند یک تابلو یا مجسمه زیبا، از نبوغ و ذوق انسانها بسیار دیر و دشوار پدید مىآید; اما با اندک بىذوقى و کودنى، زود و آسان نابود مىشود. بهمین دلیل باید در پاسدارى آن، نهایت هوشیارى را داشت. مىتوان یک گل را به آسانى پرپر کرد اما هیچکس قدرت آفریدن یک برگ آن را ندارد.
تمدن، سامانى است که فکر و فرهنگ و تلاش و روابط مجموعهاى از مردم را هدایت مىکند تا جامعه بشرى بوده، نوعى از تمدن هم وجود داشته است.
2- چنانکه فردفرد انسانها، به دلایلى با یکدیگر درگیر شدهاند، جامعهها و تمدنها نیز، همیشه با یکدیگر درگیر بودهاند.
تقابل دو یا چند فرهنگ، صرفا به این نیست که هر یک مشخصه خود را داشته باشند و با آرامش و اطمینان در کنار یکدیگر قرار گیرند; بلکه این تقابل، همواره به معنى یک سنجش و ارزیابى هم بوده است.
نکته جالب توجه و در عین حال کاملا طبیعى آن است که در این سنجش، هر جامعهاى تمدن خود را برتر و تمدن ملل دیگر را کمتر دیده و دستکم گرفته است که: «کل حزب بما لدیهم فرحون»[1]
تمدن هر جامعهاى براى افراد خودش، مقبول، مشروع و مانوس بوده و تمدن قوم دیگر برخلاف آن!
3- در درونمایه تمدنها، بیش از هر چیز دیگر، دو چیز مورد توجه بوده است: یکى آموزههاى معرفتى[2] و دیگرى توان و امکانات تامین معیشت دنیوى آنان.
طبعا هر جامعهاى تمدن خود را، در این دو زمینه، برتر مىدانسته و به همین دلیل به حمایت آن پرداخته و گاهى هم به نشر و گسترش آن، همت مىگماشت.
4- تمدنهاى گذشته، در شرایطى بودند که اگرچه حاکمان و امیران آنان به عنوان فاتح، به سرزمینهاى دیگر مىرفتند، اما هرگز امکان انتقال تمدن خود را به آنجاها نداشتند. یک فاتح با تعدادى فرمانده و سرباز که در برخورد اولیه، هدفى جز غارت اموال و نابودى مبانى قدرت سیاسى نداشتند، کجا مىتوانستند به تغییر تمدن قوم مغلوب توفیق یابند. مگر اینکه مبنا و هدف تهاجم، نشر یک دین و مذهب بوده باشد که در آن صورت با اقدامات پیگیرى که به عمل مىآمد، فکر و فرهنگ مردم تغییر مىیافت. اگر چه، اینگونه تغییرها هم، غالبا تنها در قلمرو عقاید دینى مردم انجام مىگرفت; اما جلوههاى دیگر تمدن تغییر چندانى پیدا نمىکرد. براى اینکه آسمان در همه جا یک رنگ داشت: زندگى کشاورزى، تجارت و صنایع دستى محدود و پرداختن باج و خراج!
5- علاوه بر اینکه شرایط و امکانات دوران گذشته، انتقال تمدن را دشوار و بهیک معنى غیرممکن مىساخت، غالبا تمدنها هم در عرض هم بودند. یعنى اگر چه هر قوم و ملتى تمدن خود را برپایه خودخواهى و غرور ملى و انس و تعصب، از تمدنهاى دیگر برتر مىنهاد، اما این تمدنها در واقع، برترى محسوسى بر یکدیگر نداشتند. غالبا تکیه بر وسعت قلمرو امپراتورى، جاه و جلال شاهان، و زور بازوى پهلوانان بود به ندرت اتفاق مىافتاد که همانند مورد رویارویى مجاهدان اسلام با سپاهیان ایران، یک طرف از حذف امتیازات و همسانى زندگى حاکمان با رعایا و سپاهیان دم زند و دیگرى از فر و شکوه شاه و دربارش[3] این از لحاظ شعار. از لحاظ متن زندگى مردم هم، به هر کجا که مىرفتى چنانکه آسمان رنگ مشابهى داشت، زندگى زمینیان هم، تقریبا یک رنگ بود: اکثریتى گرفتار اغراض و اطماع و هوا و هوس اقلیتى محدود بودند محور این رابطه ظالمانه، زور و زر و تزویر بود![4]
6- این که گفتیم، مربوط به گذشته است. اما امروزه با تمدنى روبرو هستیم که نه تنها عنوان «جدید» دارد; بلکه با همه تمدنهاى گذشته متفاوت است. این تفاوت در بحث ما، از دو جهتباید بدقت مورد توجه قرار گیرد: یکى از آن جهت که این تمدن جدید، در عرض تمدنهاى دیگر نیست. این تمدن خود را - و تنها خود را - تمدن مىداند و بر تمدنهاى دیگر به دیده تحقیر مىنگرد. این تمدن تنها خود را از رشد و بلوغ لازم بهرهمند دیده، دیگران را عقب مانده و اگر تعارف کند، در حال توسعه و رشد مىنامد. و لذا تقابل اسلام و مسیحیت قرون وسطى، در نیمه قرن هیجدهم، جاى خود را به تقابل تمدن و بربریت داده و در قرن نوزدهم به صورت تقابل شرق و غرب مطرح مىشود. اما نه شرق هندى، بلکه شرق اسلامى. اروپاى عصر روشنگرى، شرق اسلامى را مظهر همه چیزهایى مىدانست که خود پشتسر گذاشته است، از قبیل جهل و خودکامگى و رکود[5] .
تمدن جدید غرب، خود را محصول بعثت روشنفکرى آن دیار مىداند. بعثتى که همه چیز را وارونه کرد و وارونه دید و مىبیند، جاى زمین را به خورشید و جاى خداوند را به انسان بخشید. در این دعوت جدید، انواع سحرها را هم با خود دارد و به معرض نمایش مىگذارد. از فراوانى محصولات و رونق تجارت گرفته، تا پیشرفت علم و صنعت و از گسترش امنیت و آزادى تا ریشه کن شدن امراض مسرى! این بعثت، که بهشت نسیه کلیسا را نقد کرده بود، طبعا مردم مریدش مىشدند و شیخ کلیسا هم نباید مىرنجید. [6]
و دیگر اینکه این تمدن جدید، با همه داعیهها و بدعتهایش، امکانات انتقال خود را به سرزمینهاى دیگر نیز با خود دارد. اگر درگذشته، تنها حضرت سلیمان بر قالیچه مخصوص نشسته و برباد سوار مىشد، یا دیوى در یک چشم برهم زدن تخت ملکه سبا را به حضورش مىآورد، امروزه محصولات تمدن جدید، حضور خود را نه تنها در زمین بلکه در کرات دیگر نیز اعلام مىدارد و نهتنها صداى خود، بلکه محصولات اعجابانگیز و اعجازگونه خود را بهخانه مردم جهان مىبرد و لذا مىتواند، بتدریج زندگى روزمره آحاد مردم دنیا را در اختیار گرفته، سنت و فرهنگشان را تهدید کند; آن هم با چنان قوت و برترى محسوس و غیرقابل انکارى که دیگر جایى براى تعصب و غرور ملتها باقى نمىگذارد تا یکى بیاید و به برترى تمدن خود بیاندیشد. دیگر براى هیچکس، نه تنها خر، بلکه اسب و استر نیز با هواپیماهاى غولپیکر قابل مقایسه نیست، تا چه رسد به رقابت.
«گر بگوئى که زاغ چون باز است نشنوندت که دیدهها باز است»
به این دو ویژگى تمدن جدید غرب (طولى بودن و ابزار انتقال داشتن) هر چه کمتر توجه کنیم، در این برخورد، بیشتر زیان خواهیم کرد.
7- اخیرا مقابله جدیدى هم میان شرق و غرب، پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران پدید آمده است، که هدف اصلى این مقاله، بررسى این مقابله است.
چنانکه گفتیم تمدن جدید غرب، خود را در عرض تمدنهاى دیگر ندیده، بلکه در طول آنها و پیشاپیش همهشان مىبیند و بطور جدى درصدد نشر دعوت خود بوده، هدفى جز یکسانسازى تمدنهاى دیگر با خویشتن ندارد.[7] از نظر تمدن جدید غرب، تمدنهاى دیگر، تنها با تحول تکاملى مىتوانند به هدف والاى یکسانى و همسویى و همگامى با تمدن غرب دستیابند، و تنها راه توفیق و کامیابى آنان نیز در همین حرکت و تحول تکاملى است، ورنه، در برابر قدرت و خودمختارى واقعیت، شکستخواهند خورد.[8] چنانکه عملا در جاى جاى این کره خاکى شواهد این دیدگاه را آشکارا مىبینیم. عقبماندگى جهان سوم، شکست فاشیزم و سرانجام شکست افتضاحبار اردوى پرطمطراق کمونیسم که اینک آخرین قربانى آن اوجالان، در یک حرکتسمبلیک، در پنجه شاهین تمدن غرب گرفتار است.[9]
اکنون در این مقاله نخست درحد گنجایش بهتوضیح این مقابله پرداخته و سپس امکان گفتوگوى آن دو را مورد بررسى قرار مىدهیم.
یک - مقابله حکومت اسلامى و تمدن جدید غرب
آن نوجوان بسیجى که سلاح بردوش، در صف اعزام به جبهه با مشتهاى گره کرده از ته دل فریاد مىزد: نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى، بر عمق سخنش توجه نداشت. او بر این باور بود که تلاش مىکند تا این جریان، یعنى جریان انقلاب اسلامى نه شرقى باشد و نه غربى; غافل از اینکه او بخواهد یا نخواهد، و بداند یا نداند حکومت دینى پدیدهاى بود که نمىتوانستشرقى یا غربى باشد! زیرا که مبانى این حاکمیت، هم با مبانى و اصول بلوک شرق سازگار نبود و هم با مبانى و مدعیات غرب، ستیز آشتىناپذیر داشت. اکنون که بلوک شرق در سایه نادرستى مبانى خود و بیش از آن در اثر رفتار نادرست پیشگامانش و بیش از این دو در نتیجه عزم جدى غرب بر انهدام آن، سرانجام از پاى درآمده است دیگر نیازى به توضیح شرقى نبودن حکومت دینى نداریم و تنها به مواردى از تقابل و تضاد پدیده حکومت دینى با تمدن جدید غرب مىپردازیم:
چنانکه گفتیم امروزه بهجاى تضاد دیرین تمدن یونانى و بربریت آسیایى، یا امپراطورى ایران و روم، یا اسلام و مسیحیت، یا سرمایهدارى و کمونیسم و سرانجام شرق و غرب به مفهوم جدید آن، شاهد تضاد جدیدى هستیم میان پدیدهاى که با انقلاب اسلامى پدید آمده است و تمدن جدید غرب. این تقابل به خاطر فراگیرى ابعادش از طرفى و امکانات ارتباطى از طرف دیگر از حساسیت ویژهاى برخوردار بوده و بیش از آن اندازهاى که براى عموم قابل درک باشد، جدى است. در مقابله تمدن غرب با تمدن اسلامى بدان گونه که در انقلاب اسلامى ایران ظهور یافته است، ابعاد مختلفى رودرروى هم قرار مىگیرند که به چند مورد از آنها اشاره مىکنیم:
الف تضاد در مبانى معرفتشناختى. در این تقابل طبیعتبا مابعدالطبیعه، فیزیک با متافیزیک، دنیا با آخرت، زمین با آسمان، و در یک تعبیر رسا، انسان با خدا روبرو شده و بر سر کسب قدرت درگیر مىشود.
ب تضاد در ارزش. در مقابله حکومت اسلامى و تمدن جدید غرب، مبناى ارزشها در دو قطب مخالف یکدیگر قرار دارند: در یکى، پایه ارزشها دنیا و زندگى زمینى انسان و در دیگرى، آخرت و اراده آسمانى خداوند است.
ج تضاد در شیوه حاکمیت. حاکمیت مورد قبول تمدن غرب با اهداف دنیوى، برخاسته از اراده مردم و موظف به تدارک و تامین نیازهاى دنیوى آنان است. در صورتى که در حاکمیت دینى، حکومت الهى بوده، خاستگاه آن اراده الهى و تکلیف آن هدایت مردم در جهتسعادت اخروى است. در حاکمیت لیبرال - دموکراسى غرب، امر مهم، آزادى افراد جامعه مىباشد; در صورتى که در حاکمیت دینى هدف نهایى، محدود کردن رفتار انسانها در چارچوب هدایت دینى است.
د تضاد و مقابله در ادعاى رهبرى جهانى. آمریکا به رهبرى قدرت سیاسى و نظامى غرب بهعنوان نماینده شاخص تمدن جدید، عملا چنانکه گفتیم با هرگونه رقیبى درافتاده است. اینک با فروپاشى نظام شوروى خود را یکهتاز میدان دیده و با تکیه بر گسترش ارتباطات به خود حق مىدهد که کدخداى این دهکده جهانى باشد و طبعا به یکسانسازى فرهنگ و تمدن این دهکده همت گمارد. لذا با هر فرصت و امکانى در جهت پیدایش یک مرکز قدرت جدید با اصول و مبانى متضاد بطور جدى مبارزه کرده و خواهد کرد.
روشن است که اگر انقلاب اسلامى ایران خوب پیش مىرفت و کشورهاى دیگرى از مصر و عراق و الجزایر و ترکیه به این هسته مرکزى مىپیوستند یک قدرت رقیب جدیدى در مقابل این کدخداى دهکده تمدن جدید قد علم مىکرد، که از همه ابعاد با او در ستیز بود. البته در این میان بعد معرفتى آن از حساسیت ویژهاى برخوردار بود و لذا رسانههاى پیرو آمریکا در بحث از این رقیب جدید بیش از هر چیز بر «بنیادگرایى» آن حساساند.
دو - گفتوگوى تمدنها
1- واژه «گفتوگو» در این مقابله و تضاد، یک مفهوم ظاهرى دارد که اگر طرفین گفتوگو را تمدن اسلامى به نمایندگى ایران و تمدن جدید غرب به نمایندگى آمریکا و کشورهاى اروپاى غربى بدانیم، هیچیک از دو طرف، در نهایت، نمىتواند آن را هدف اصلى خود بداند.
مفهوم ظاهرى «گفتوگو» آن است که دو، طرف مایلند که براساس تفاهم، همزیستى مسالمتآمیزى داشته باشند. اینکه در سازمان ملل طرح گفتوگوى تمدنها تصویب مىشود، اولا باین دلیل است که برداشت عمومى نمایندگان کشورها همین مفهوم ظاهرى است. ثانیا جز تمدن غرب، غالب تمدنهاى دیگر را نه غرب جدى مىگیرد و نه نمایندگان خود آن تمدنها!
اما اینکه هیچ یک از دو طرف نامبرده، این برداشت عمومى را هدف اصلى خود نمىداند، به این دلیل است که هر دو طرف، مدعى یک رسالت جهانىاند. از طرفى حکومت اسلامى براساس اعتقاد به بعثت آسمانى، مکلف به حفظ و ترویج اصول و مسائل هدایت همه انسانها بوده و مسئول آگاهى و رهائى نسل بشر مىباشد که بعثت پیامبر اسلام (ص) براى هدایت همه مردم جهان است.[10] و از طرف دیگر جریان روشنفکرى غرب که تمدن جدید را پى افکنده، بزعم خود در برابر عقب ماندگى و خرافهزدگى انسانها خود را مسئول دانسته، آگاهى دادن و پرورش اذهان و افکار انسانها را، رسالت ضرورى و غفلت ناپذیر خود مىپندارد، اسلام را هم مظهر تمام چیزهایى مىداند که در قرنهاى اخیر با آنها مبارزه کرده است. [11]
ما اگر گفتوگوى تمدنها را به همین معنى ظاهرى آن در نظر بگیریم از هندسه طولى تمدنها غفلت کردهایم. این هندسه طولى نه تنها، از طرف غرب بلکه از نظر حکومت اسلامى ایران نیز مطرح است. به این معنا که اگر غرب خود را از جهت مبانى معرفتشناسى و علوم انسانى و صنعت و تکنولوژى در طول تمدنهاى دیگر و پیشاپیش آنان مىداند; حکومت اسلامى هم خود را از لحاظ در دست داشتن آخرین و تنها کتاب آسمانى که هیچگونه آسیبى و تحریفى در آن راه نیافته پرچمدار هدایت و رهایى نسل بشر مىداند و براین باور است که براى ابلاغ این پیام باید از همه امکانات بهره گرفته و همه انسانها را به راه راست عبودیتخدا هدایت کرده زمینه سعادت ابدى و نجات واقعى آنان را فراهم آورد و لذا این دو تمدن، بصورت جدى با هم درگیر بوده و خواهند بود. چنانکه نیکسون پیشبینى مىکند که در قرن 21 جهان اسلام یکى از مهمترین میدانهاى زورآزمایى سیاست آمریکا خواهد بود.[12]
2- ضرورت گفتوگو. از آنجا که اولا هر مکتبى که خود را برحق بداند با کى از گفتوگو ندارد، ثانیا چنانکه گفتیم هم تمدن غرب و هم تمدن اسلامى هر دو خود را بر حق دانسته، مکلف به رهبرى و هدایت انسانها مىدانند و هر دو تمدن بىبهره گذاشتن دیگران را از سعادت و حرکتى که به آن باور دارند درست و اخلاقى نمىدانند; بنابراین هر دو طرف تماس و گفتوگو را ضرورى دانسته و از آن استقبال خواهند کرد. [13]
3- امکان گفتوگو. با توجه به شرایط کنونى جهان، هیچ مانعى بر سر راه این گفتوگو وجود ندارد; و هر دو طرف مىتوانند پیام خود را به گوش دیگرى برسانند.
4- هدف گفتوگو و نتیجه مورد انتظار. بدون شک چنانکه گفتیم هدف هر دو طرف آن است که طرف دیگر را به سمت و سوى خود هدایت کند و در حد امکان هیچ تسامحى را روا ندارد، تا آنکه جهان را زیر سیطره خود درآورد.[14]
غرب، شرق و از جمله حکومت اسلامى ایران را از آن گذشته مىداند و در این گفتوگو هدفى جز هدایت و الحاق آن به خود نخواهد داشت. شرایط شرق براى غرب، غیرقابل بازگشت است. اگرچه غرب مدعى تسامح و کثرتگرایى است، اما این تسامح را هرگز در مورد مبانى متضاد با اصول و مبانى تمدن خود تحمل نخواهد کرد، چنانکه عملا هم نشان داده است.
غرب بنیادگرایى را حتى اگر با روش دمکراتیک هم به میدان آمده باشد، تحمل نمىکند. جریان سالهاى اخیر الجزایر و ترکیه، گواه ما بر این مدعى است. اگرچه شعار غرب صلح است اما همیشه در برابر بربریت، باروت خود را خشک نگاه مىدارد.
از طرف دیگر، حکومت اسلامى هم هرگز در اصول و بنیادهاى خود، تن به مصالحه و مسامحه نخواهد داد. بنابراین اگر به این گفتوگو تن در دهد تنها به خاطر آن خواهد بود که زمینه را براى معرفى خود و ابلاغ پیامش آماده سازد; وگرنه چون بسیارى از مبانى معرفتشناختى و ارزشى و هستى شناختى تمدن جدید غرب را در تضاد آشکار با اصول و مبانى خود مىداند، هرگز با آنها سازش نخواهد کرد. مثلا رهبر انقلاب در وصیتنامه خود هشدار مىدهند که:
«باید همه بدانیم که آزادى به شکل غربى آن که موجب تباهى جوانان مىشود، از نظر اسلام و عقل محکوم است».[15] و همچنین مسائل دیگر.
سه - میدان رقابت و درگیرى
چنانکه گفتیم تمدن اسلامى بهنمایندگى جمهورى اسلامى ایران، و تمدن جدید غرب، هر دو خود را بنوعى در طول تمدنهاى دیگر مىدانند: اسلام در باور و ارزش و مسائل انسانى، و غرب در باور و ارزش و نیز در دانش و تکنولوژى. بنابراین، این دو تمدن براى رقابت و مبارزه در موضوعات و میدانهاى زیر رودرروى هم قرار مىگیرند:
- مبانى معرفتى.
- دیدگاه سیاسى.
- امور اقتصادى.
- علم و تکنولوژى.
- ادبیات و هنر.
اکنون با رعایت گنجایش این مقاله، با همه اهمیتى که یکایک مواد یاد شده دارد، تنها بهیک بحثبسیار کوتاه و در حد اشاره مىتوان پرداخت:
الف - مبانى معرفتى
- جریان خردگرایى و روشنگرى غرب، با پیروزیهایى که تا اواخر قرن نوزدهم بدست آورد، شرق و بخصوص جهان اسلام را نماینده و نگهبان گذشته متروک و نامطلوب خود مىداند. از قبیل:
- تکیه و اعتماد بر ذهنى که درونمایه آن ساخته باورهاى سنتى و موروثى بود.
- بىتوجهى به ضرورت ارجاع ذهن به عین.
- بىاعتنایى به امکان تجربه جدید از جهان.
- ناباورى به اصل «پیشرفت» و ترقى و تکامل.
- عقیده به جهان خدامحور و معرفت وحىمحور.
- اعتقاد به سعادت و ارزشى که از وحى مىآموخت.
اینک او خود را دقیقا در مقابل ما مىبیند:
- با ذهن متکى به طبیعت.
- با بهرهگیرى از تجربه مستمر.
- با اعتقاد به اصل پیشرفت و تکامل و با توجه و امید به آینده به جاى گذشته.
- با عقیده به جهان انسانمحور و معرفت تجربه محور.
- با اعتقاد به سعادت و ارزشى که از اراده و میل فرد سرچشمه مىگیرد.
این دیدگاه تمدن جدید برخاسته از روشنگرى غرب بود;[16] اما دیدگاه حریف او، یعنى حکومت اسلامى به نمایندگى از تمدن اسلامى هم، در مورد طرف مقابلش چنین است:
- تمدن غرب، از لحاظ معرفتشناسى، دچار انحراف خطرناکى شده که به یکسو نهادن متافیزیک و گزینش شک بجاى یقین، علم بجاى ایمان، زمین بجاى آسمان، انسان بجاى خدا و دنیا بجاى آخرت از لوازم و آثار آن است. او با این تهور خطرناک، اگرچه دنیا را برده، اما آخرت را باخته است. غرب با هدف قراردادن پرورش تن، روح را کشته و با قبله ساختن غرایز حیوانى پشتبه معنویات و اخلاق و وجدان انسانى کرده است و سرنوشت هر فرد و جامعهاى که به هدایت آسمانى پشت کند، جز حیات حیوانى نخواهد بود. امام در پیامشان به گورباچف رهبر شوروى مىگویند:
«مشکل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست. همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بنبست کشیده و یا خواهد کشید.»[17]
ب - سیاست.
مدیریت و تدبیر اجتماعى، براى هر دو طرف، یک جنبه داخلى دارد و یک جنبه خارجى. از لحاظ داخلى، اکمیتسکولار غرب، خاستگاهش اراده مردم و قرارداد اجتماعى بوده، مبناى قوانین آن، حقوق طبیعى (در مقابل وحیانى و آسمانى) افراد، و هدفش تدبیر معاش مردم است، از قبیل:
- تامین امنیت و آزادى فردى و اجتماعى براى امکان بهرهمندى از زندگى آرام و مطمئن.
- تامین درآمد مردم براى تهیه لوازم زندگى با تدبیر عقلانى امور بازرگانى و صنعتى و کشاورزى جامعه.
- حفظ منافع ملى در میدان رقابت و مبارزات بینالمللى.
- تدبیر پیشرفت علم و تکنولوژى.
- تدارک امکانات زندگى شاد و لذتبخش و بىدغدغه مردم.
- تدارک امکانات رشد فرهنگ و هنر.
و اما حکومت اسلامى در سیاست داخلى، خود را مامور و مکلف از طرف یک مشیت آسمانى دیده، قوانین شرع را، تنها قانون حاکم بر روابط اجتماعى شمرده، هدفش در اصل جز این نخواهد بود که همه مظاهر زندگى در چارچوب هدایت و فرمان الهى جریان یابد که لازمه چنین هدفى آن است که:
اولا- ولایتحاکم در حد امکان بر همه جوانب زندگى فردى و اجتماعى انسانها گسترش یابد تا همه شئون انسان از اندیشه و ذهن گرفته تا اخلاق و رفتار فردى و روابط اجتماعى، از نور هدایت تاثیر پذیرد و اصلاح گردد.
ثانیا- جهت پاسدارى از این وضع روحانى، همه افراد جامعه، در راستاى امر به معروف و نهى از منکر بسیجشده، از کنار انحراف دیگران با بىتفاوتى نگذرند.
باید توجه داشت که منظور آن نیست که در حکومت دینى، امور معاش مردم مورد توجه قرار نمىگیرد، نه، بلکه منظور آن است که هدف اصلى آن بود که گفتیم; اما آنچه عرفا و باقتضاى علم و تجربه، از وظایف و لوازم یک حاکمیت آگاه و مشروع بشمار مىرود، بر عهده حاکمیت دینى هم قرار داد.
بنابراین تمدن جدید و تمدن اسلامى، هر یک براى امور داخلى خود، پیشنهاد خاصى دارند که در میدان رقابتبا همین پیشنهادها رو در روى هم قرار مىگیرند.
اما از لحاظ سیاستخارجى، تمدن جدید غرب، به رهبرى آمریکا، اگرچه مدام دم از صلح و گفتوگو مىزند، اما چنانکه گفتیم همیشه هم باروتش را خشک نگه میدارد و در حوزه اصول و مبانى خود از دو جهت تن به هیچ سازش و تسامحى نمىدهد:
یکى از جهت منافع ملى و رهبرى و سلطه بر دهکده جهانى، و دیگرى از لحاظ پاسدارى از تمدن در مقابل عقبماندگى و بربریت! و به همین لحاظ، تمدن اسلامى را نه بعنوان یک نیروى رقیب برمىتابد و نه بعنوان یک فکر و فرهنگى که تمدن غرب بزعم خود آن را از آن گذشته مىداند!
از طرف دیگر تمدن اسلامى هم که ایران در این گفتوگو نمایندگى آن را برعهده دارد، از دو جهت غرب را قابل تحمل نمىداند:
یکى از جهت ماهیت امپریالیستى و استثمارى آن که رابطهاش با جهان سوم، رابطه گرگ و میش است و دیگرى از هتبنیاد پشتبه خدا کردهاش که همه هم و هدف انسانها را، در «لهو و تجارت» خلاصه کرده، دنیا را به غفلت از خدا بىنصیب شدن از سعادت اخروى سوق مىدهد که از این جهت نقش شیطان را بازى کرده و چون رهبرى این فکر و فرهنگ را برعهده دارد، استحقاق عنوان شیطان بزرگ را دارد. موضع آمریکا و تمدن جدید غرب، از لحاظ تضاد با حکومت دینى، براى هیچ محققى جاى تردید نبوده و غیرعادى هم نیست. مگر اینکه کسى دچار ساده لوحى مسلمان تراشانهاى شده باشد که حتى شمر را هم بنوعى ملحق به طرفداران اهل بیت مىکنند. یا آنکه یکى قصد مجامله داشته و تعارف دیپلماتیک را جانشین صراحت لهجه سازد!
ج اقتصاد.
د علم و تکنولوژى.
ه- علوم انسانى، ادبیات و هنر.
از این سه حوزه، اقتصاد و علم و تکنولوژى، اگر برخى مسائل سیاسى در راه نباشد، زیاد مشکل آفرین نیستند اما در مورد علوم انسانى، ادبیات و هنر، آنجا که با ارزشها و مبانى دینى، یا مبانى معرفتشناسى غرب، ارتباط یابد، حتما تضاد و تقابلى در کار خواهد بود که این تضاد و تقابل فرعى بر تضاد و تقابل در مبانى معرفتى و سیاستخواهد بود. مثلا غرب با پیروزى بنیادگرایان الجزایر مخالفت مىکند و از اتمى شدن تسلیحات عراق و ایران هم نگران است. اولى براى ناسازگارى با مبانى معرفتى و دومى بخاطر پاسدارى از تمدن در مقابل بربریت است.[18]
چهار - چه باید کرد؟
حال که ما منادى گفتوگوى تمدنهاییم، بهتر است که ارزیابى لازم را نسبتبه شرایط خود در برابر حریف، مد نظر داشته باشیم. پیش از هر چیز باید از این نکته غفلت نکرد که همین نداى ما به گفتوگو، نوعى اعلام وجود و حضور، در صحنه رقابت است. این حضور اگرچه براى غرب، از جهتى دیگر مطلوب است اما براى خود ما هم، از جهات مختلف حائز اهمیت است; که همین اظهار وجود یکى از آنهاست. حال در این میدان چه باید کرد؟ پاسخ این سؤال نیازمند بررسى شرایط موجودمان است. شرایط ما بطور کلى از دو جنبه قابل بررسى است:
- یکى از لحاظ مبانى فکرى.
- و دیگرى از جهت دست آوردهاى تمدن جدید غرب.
در این میان، نباید از این نکته غفلت کرد که براى غرب، مورد دوم و براى ما، مورد اول از حساسیتبیشترى برخوردار است. اکنون براى روشن شدن قضیه به توضیح مختصرى در این دو مورد مىپردازیم:
1- دستآوردهاى تمدن جدید غرب. این دست آوردها خود بر دو گونهاند:
یکى آنها که بار ارزشى نداشته و یا بر مبناى معرفتى خاصى استوار نیستند، و دیگر آنها که چنیناند، یعنى بار ارزشى دارند یا بر مبناى معرفتى خاصى استوارند.
در مورد دستآوردهاى نوع اول، میان ما و غرب، اختلافى پیش نمىآید. بقول «هابز»، ریاضیات اختلاف و درگیرى ایجاد نمىکند، اما سیاست مىکند.
در این مورد مشکل اساسى ما، همین فاصله است. فاصله با صنعتى شدن و دستیافتن به دانش و تکنولوژى در حد لازم که بتوان در مقابل غرب، ایستاده و بعنوان حریف مطرح شد. هیچ انسان آگاه و فهمیدهاى در اینکه باید ما هم از دانش و تکنولوژى بهرهمند باشیم، تردید ندارد. هرگونه عقب ماندگى در این میدان نتیجه غفلت و بىتدبیرى بوده و کوچکترین ارتباطى به باورهاى دینى یا تمدن اسلامى نداشته و ندارد. اگر در غرب هم مقاومتى از طرف دینداران در برابر برخى دیدگاههاى علمى آن هم در اوایل کار به وجود آمد در جهان اسلام هرگز چنین تضادى ملاحظه نشده و نمىشود.
به هرحال ما با غرب، در زمینه بهرهگیرى و تملک دانش و تکنولوژى، اختلافى نداریم، جز اینکه در این میدان آنان، بسیار پیش تاختهاند و ما عقب ماندهایم.
آنچه در گفتوگوى تمدنها، در این زمینه باید مطرح و پیگیرى شود، این است که بر اساس اصول انساندوستى، کشورهاى پیشرفته، دست کشورهاى عقب مانده را گرفته، از ستم و روابط غارتگرانه خود کاسته، آنان را در جهت پیشرفتیارى رسانند. از دنبال کردن منافع سیاسى خود به هر قیمت و با هر نتیجهاى دستبردارند و در راه انتقال تکنولوژى مشکل ایجاد نکنند[19]،که یافتههاى بشر در معرفت و دانش باید همگانى باشد.
البته همراه با این انتظار رهبران کشور ما نیز نهایت جدیت و بیدارى خود را در تدبیر امور و تکنولوژى بکار گیرند، تا ما هم مانند ژاپن از این بابت کم نداشته باشیم.
اما دستآوردهاى از نوع دوم، یعنى پدیدههاى جدیدى که بار ارزشى داشته یا بر مبانى معرفتشناختى ویژهاى استوارند، مانند بعضى از قسمتهاى علوم انسانى و برخى ایدهها، از قبیل دموکراسى، پلورالیزم، حقوق طبیعى، آزادى فردى و غیره. در اینگونه موارد، نباید به اقتباس و همگون شدن کوشید، بلکه باید به مبانى و ارزشها بازگشته، تکلیف حقانیت آنها را روشن کرد.
مرحوم آلاحمد در کتاب غربزدگى مىگوید:
«...حرف در این است که ما تا وقتى ماهیت و اساس و فلسفه تمدن غرب را درنیافتهایم - با مصرف کردن ماشینهایش - درست همچون آن خریم که در پوستشیر رفت».
این تعبیر تند آلاحمد، بدون شک در مورد ماشین که او مثال زده، چندان درست نیست. براى اینکه ما با هرگونه فکرى مىتوانیم صنعت و تکنولوژى داشته باشیم. ملحد باشیم یا بودایى یا مسلمان. زیرا که ماشین تنها در زندگى دنیوى مطرح است و جنبه ابزارى دارد و بس.
اما بدون شک بدون تغییر مبانى معرفتى نمىتوانیم برخى آثار و لوازم تفکر جدید غرب، از قبیل پلورالیزم و لیبرالیزم را داشته باشیم. ما تا به صورت جدى، متافیزیک را از دور معارف مورد اطمینان خارج نکنیم و تا به صورت جدى به اومانیسم نرسیم، هرگز به پلورالیزم و دموکراسى نمىرسیم. اما اینکه باید برسیم یا نه؟ به این سؤال، ما و غرب دو پاسخ مختلف مىدهیم. غرب چنانکه گفتیم تمدن خود را آگاهانه برگزیده و برتر نهاده و درصدد یکسان سازى تمدنهاى دیگر با تمدن خویش است و به هیچوجه در این باره به تسامح و تسلیم باور نداشته و تن نمىدهد. اینک این ماییم که اگر به مبانى خود اطمینان داریم باید بسیار جدى دعاوى خود را در این گفتوگو مطرح کرده، مواضع خودمان را بر اساس مبانى به دیگران معرفى کنیم. طبعا لازمه این کار آن خواهد بود که تمدن خود را در حوزه مبانى معرفتى و ارزشها برتر نهاده، انتظار داشته باشیم که دیگران با ما هماهنگ گردند.
2- مبانى معرفتى و ارزشها. این میدان، میدانى است که غرب و تمدن اسلامى هر دو خود را در آن، از دیگرى برتر مىنهند. غرب که مبانى فکرى جریان روشنفکرى را پذیرفته و علوم انسانى خود را بر آن مبانى استوار ساخته است، متافیزیک را که اساسىترین تکیهگاه تمدن اسلامى است، از محوریت کارهایش کنار گذاشته، یک نظام سکولار را اساس کارش قرار داده است و در برتر نهادن و یکسان سازى، انتظار دارد که ملل دیگر نیز به همان راه رفته و بدان شیوه، تن دهند. در حالى که در تمدن اسلامى، جامعه بر محور متافیزیک بوده و نظام جامعه دائرمدار اراده و فرمان خداوند است.
اینجاست که درگیرى صورت جدى پیدا کرده، هریک از دو طرف به موضع خود وفادار مىمانند و طبعا تنها لوازم و آثار مبانى و مواضع معرفتى خود را مىتوانند داشته باشند.
و سرانجام با ذکر یک نکته و چند پیشنهاد این بحث را ادامه مىدهیم:
اما آن نکته این است که در این گفتوگو، هر دو طرف، بر اساس رعایت مصالح کل جامعه بشرى هدف نهایى خود را فراهم آوردن امکان گزینش و تعالى طرف مقابل مىداند که بتواند خود را با تمدنى برتر هماهنگ و یکسان سازد! بدون شک در این تقابل، غرب از یک موضوع حساس روانشناختى بهره خواهد گرفت و آن اینکه اصولا انسان در طول تاریخ در پذیرش دعاوى پیشوایان، بخصوص در جهت تغییر موضع، تنها به یک سند، اعتماد قاطع داشته که همان «معجزه» است. اینک تفکر و تمدن غرب این نقطه قوت را دارد که دعاوى آن، همراه با دستآوردهایى از علم، تکنولوژى، رونق تجارت و کشاورزى، آزادى فردى، امنیت، بهداشت و غیره است که به منزله اعجازند در تایید موضع مدعیان غربى. در مقابل آن، تمدن اسلامى با همه استحکام مبانى و افتخارات گذشتهاش، امروزه از این اعجاز چیزى در دست ندارد.[20] جاى بسى تاسف است که بعضى از اقدامات انسانى هم که مىتوانستسند ماندگار افتخار ما باشد و زمینههاى آن را در تعالیم خودمان نیز داشتیم، به دست ما انجام نپذیرفت. مثلا چه مىشد که منادى و بانى لغو بردگى در جهان امروز ما مسلمانها بودیم! ما که کتاب آسمانیمان 18 درآمد عمومى (زکاة) را به آزاد کردن بردگان اختصاص داده[21] و با این همه تشویق و تکلیف[22] نتوانستیم پرچمدار این امر مهم باشیم. و صد مورد از این قبیل که بگذریم!
و لذا باید هرگز از این نکته غافل نباشیم که در صحنه رقابت صدها معجزه به میدان آمده است! و جایگاه ما، جایگاه هرون بىعصا است در برابر سحر سامرى!
و اما چند پیشنهاد:
1- از آنجا که این اعجازها موجب شیفتگى ملل دیگر به تمدن غرب شده، آنان را تحت تاثیر قرار خواهد داد، باید هر چه زودتر به ساماندهى وضع علم و تکنولوژى خود پرداخته، مشکلات سیاسى و اجتماعى خود را حل کنیم، تا این دستآوردها، حالت اعجازى خود را از دستبدهند. ما از این کار چارهاى نداریم و کارى استشدنى و اگر نکنیم مسئولیم.
2- از لحاظ معارف - اگر بتوانیم خود را از شر آن اعجاز رها سازیم - وضع ما، جدا از وضع غرب بهتر و برتر است. در این میدان ما از دو سنگر و عامل نیرومند بهرهمندیم:
یکى معقولیت الهیات ما در برابر الهیات نامعقول غرب.
و دیگرى نیاز انسان غربى به معنویت و عدم قناعتش به رفاه مادى منهاى معنویت.
انسان اگر همه امکانات دنیا را هم در اختیار داشته باشد، از تفکر درباره مبدا، معاد، بقاى روح، سرنوشت، هدف و امثال اینها بىنیاز نخواهد بود. معارف ما پشتوانه نیرومندى دارد از فطرت همه انسانها که اصلى جاودانه و همیشگى است. بنابراین مىتوانیم به آسانى از این گفتوگو، براى صدور فکر و معارف اسلامى بهره گیریم.
بدون تردید غرب، اقدام به صدور انقلاب را بر اساس خاطرهاى که از انقلابهاى کمونیستى دارد، نمىپسندد و از این ابتسخت مواظب جمهورى اسلامى است. در مورد صدور فکر هم بر اساس مبانى و تعهدات خود حساس خواهد بود; اما بدون شک هر انسانى حق دارد از هر امکانى براى دستیابى به معارف بهرهمند باشد. بنابراین در وضع فعلى جهان، حکومت اسلامى ایران که خود را پرچمدار آخرین و کاملترین مکتب وحى میداند، حق دارد و باید حق داشته باشد که متاع خود را عرضه کند. ناگفته نماند که امکانات ارتباطى پیشرفتهاى که دستآورد تمدن غرب است، خواهى نخواهى، کار ما را هم در عرضه معارفمان آسان کرده است; اگرچه هنوز هم رسانههاى عمده جهان در کنترل قدرتهاى غربى قرار دارند.
پنج نتیجهگیرى و پیشنهادها
1- نتیجه بحث.
درگیرى تمدن اسلامى به نمایندگى جمهورى اسلامى ایران، با تمدن غرب به نمایندگى آمریکا، نه یک امر فرضى بلکه یک واقعیت عینى است که هماکنون به صورت جدى در جریان است.
اگر چه بر مبناى پیشنهاد جناب آقاى خاتمى ریاست محترم جمهورى اسلامى ایران سال 2001 از سوى سازمان ملل متحد «سال گفتوگوى تمدنها» نامیده شد و با این امید که با این گفتوگو نخستین گامهاى ضرورى براى تحقق آزادى و عدالت جهانى برداشته شود اما جاى این پرسش است که ایشان با ذکر این جمله که«از والاترین دستآوردهاى این قرن، پذیرش ضرورت و اهمیت گفتوگو، و جلوگیرى از کاربرد زور، و تقویت مبانى آزادى و عدالت و حقوق انسانى است»[23] ;چه منظورى را دنبال مىکند؟
- آیا با گفتوگوى تمدنها، راه به سوى آزادى و عدالت جهانى باز مىشود؟
- اینکه در دنباله پیشنهاد،«پذیرش اهمیت گفتوگو و جلوگیرى از کاربرد زور و تقویت مبانى آزادى و عدالت» بعنوان والاترین دستآوردهاى این قرن، مطرح شده، یک پیشبینى استیا یک آرزو؟ با قطع نظر از نابسامانى متن که احتمالا ناشى از شتابزدگى تهیهکنندگان آن است، آیا این آرزو یا پیشبینى که در قرن آینده، با گفتوگوى تمدنها، راه آزادى و عدالت جهانى باز و نیز به اهمیت گفتوگو پى برده، از کاربرد زور جلوگیرى شود، با مبانى نظرى تمدن اسلامى و غربى سازگار است؟
مسلما نه! براى اینکه: اولا- چنانکه گذشت، منظور از گفتوگو، مفهوم ظاهرى و سطحى آن نیست که هر دو تمدن با تفاهم در کنار هم به زندگى مسالمتآمیز بپردازند زیرا این تفاهم و همزیستى مسالمتآمیز، عملا امکان ندارد.
این عدم امکان نه بر آن مبنا است که هانتینگتون چنین نظرى را ابراز داشته است، بلکه مردم پایبند مسائل مشترک فرهنگى خویشند، مشابهتها را مىپذیرند و مخالفتها را دفع مىکنند. به عبارت دیگر بر مبناى اصل «کبوتر با کبوتر، باز، با باز - کند همجنس با همجنس پرواز» تمدنها و فرهنگهاى مختلف، شانس نزدیک شدن به یکدیگر و گفتوگو ندارند. و نه بر مبناى نظرات متفکران پستمدرن، که عقلانیت را وابسته به ظرف و زمینه و تعین تاریخى دانسته و با قیاسناپذیر دانستن ارزشها و باورها، امکان گفتوگو میان تمدنها را منتفى مىدانند و نه بر مبناى فلاسفهاى چون «دریدا»، «لاکان»، «گاتارى» و دیگران، که نه تنها امکان گفتوگو بلکه هرگونه تفهیم و تفاهم را میان تمدنها بر مبناى اینکه، هر معنایى همواره به عقب برگشته ما را در درون هزار تویى از معانى گرفتار مىکند محال مىدانند.[24]
بلکه بر همان مبنا که قبلا مطرح کردیم و آن اینکه هم تمدن اسلامى و هم تمدن غربى بر اساس مبانى نظرى خود مدعى یک رسالت جهانىاند و هریک به نوبه خویش، خویش را در طول تمدنهاى دیگر مىداند.
ثانیا، گفتوگو معمولا براى آن است که طرفین همدیگر را بشناسند یا به یکدیگر امتیاز بدهند. این هدف هم در گفتوگوى ما و غرب قابل دنبال کردن نیست، براى اینکه هر دو طرف امکانات شناخت طرف دیگر را همیشه در دست داشته است، و هیچکدام هم به معامله و سازش در دراز مدت قناعت نخواهند کرد. براى اینکه مبانى نظرىشان، اجازه چنین کارى را نمىدهند.
ثالثا، بدون آنکه رسما اعلام شود این درگیرى، مدتهاست که آغاز شده و اگر ما هم تعارف کنیم، غرب حاضر به تعارف نیست. اگر ما هم امریکا را ملتى متمدن و با فرهنگ، و طرفدار معنویت، قلمداد کنیم،[25] متاسفانه غرب بیدارى مسلمانان معاصر و انتظاراتبحق آنان را، موضع خصمانهاى مىداند که غرب را تهدید مىکند و لذا هنوز هم فعالیتهاى گروههاى اسلامى را با عناوین، تروریست، ارتجاعى و افراطى، تحقیر مىکند[26] . نیکسون در یک اظهار نظر چنین مىنویسد:
«در جهان اسلام از مراکش تا اندونزى، اسلامگرایى جاى کمونیزم را به عنوان وسیله اصلى، براى تحول خشونتآمیز (انقلابى) گرفته است. در سالهایى که تا سال1999 باقى است، ایالات متحده باید راهگشاى مبارزهاى باشد براى پیروزى معنوى بر کسانى که، بهروزى و تکامل را به جهان در حال توسعه نوید مىدهند ولى براى جسم، فقر و براى روح، رنجبه ارمغان مىآورند.»[27]
امام خمینى هم، سالها پیش از پیروزى، موضع اسلام را در برابر نظامهاى دیگر چنین اعلام کردند:
«جز سلطنتخدایى، همه سلطنتها بر خلاف مصلحت مردم و جور است. و جز قانون خدایى، همه قوانین باطل و بیهوده است»[28]
و پس از پیروزى نیز همیشه علیه آمریکا به عنوان ابرقدرت و نماینده فرهنگ و تمدن غرب، موضع گرفته، رابطه ایران و آمریکا را به رابطه گرگ و میش تشبیه مىکردند. در عین حال از مشکلات مساله هم آگاه بوده، در این راه دشوار به استقامت و تحمل مردم هم امیدوار بودند و در این باره، در یکى از بیانات خود چنین مىگویند:
«همه مستعد این هستند که این کاروان را به آخر برسانند و این درخت ثمربخش اسلام را، به ثمره خودش بنشانند. البته یک ملتى که مىخواهد در مقابل همه قدرتها بایستد نمىخواهد سازش کند با بلوک غرب و نمىخواهد سازش کند با بلوک شرق و «لا شرقیة و لاغربیة» مىخواهد باقى بماند، مىخواهد صراط مستقیم انسانیت و اسلامیت را پیش بگیرد، باید مهیا بشود و از براى این همه پیشامدهایى که پیش آمده است و خواهد پیش آمد»[29] .
شهید مطهرى هم تکیه و تاکید بر مواضع فرهنگى را، مهمتر از تدارک استقلال سیاسى و اقتصادى دانسته و چنین مىنویسند:
«...من بر روى مساله استقلال، و بالاخص استقلال مکتبى زیاد تکیه دارم. ما اگر مکتب مستقل خودمان را، ارائه نکنیم، حتى با اینکه رژیم را ساقط کردهایم و حتى با این فرض که استقلال سیاسى و اقتصادى را بدست آوریم، اگر به استقلال فرهنگى دست نیافتیم شکستخواهیم خورد و نخواهیم توانست انقلاب را به ثمر برسانیم...»[30]
راز اصلى درگیرى هم در همین استقلال مکتبى است. چنانکه دیدیم خود غرب، تا پا گرفتن نهضت اسلامى ما از همه گرایشها و جنبشهاى اسلامى جهان حمایت مىکرد، تا از آنها به عنوان پایگاهى در مقابل کمونیسم بهره گرفته، از گسترش منطقه نفوذ و قدرت سیاسى بلوک شرق جلوگیرى کند. براى اینکه اسلام در نهاد خود با نظام کمونیستى در تضاد است و غرب این نکته را بخوبى دریافته بود. لذا همهجا، حتى در ایران هم از رشد گرایش دینى خوشحال بود. آنچه براى او نگران کننده بود نوعى گرایش به چپ مسلمانان بود و بس. تنها با حضور آگاهانه، صادقانه و شجاعانه امام خمینى در صحنه رهبرى انقلاب اسلامى و تاکید بر اسلام ناب و استقلال آن از شرق و غرب بود که آمریکا جدا احساس خطر کرده، اسلام را هم در کنار کمونیسم نهاده، پیشگام مبارزه با هر دوى آنها شد.[31]
اکنون با شکست و فروپاشى بلوک شرق، آمریکا در مبارزه با اسلام جدىتر شده است. آمریکا دو هدف را پى مىگیرد:
- نابودى جنبشهاى مبتنى بر اسلام ناب و اصولگرا.
- ساماندهى تفکرات مسلمانان بر اساس درونمایههاى تفکرات جدید غرب و تهى کردن اسلام، از درونمایه و اصول آن، و در یک کلمه یکسانسازى تمدن کشورهاى اسلامى با تمدن جدید غرب.
2- پیشنهاد
از آنجا که درگیرى و مبارزه، عملا جریان دارد و گفتوگو هم کارساز نخواهد بود، پیشنهاد بنده براى امکان یک مقابله موفق آن است که برموضوعات زیر تکیه و تاکید داشته باشیم:
1-2- اعتماد بنفس ناشى از قوت خویش و ضعف رقیب.
ردا زیر پیروز افکند و گفتکه:
ما نیزه و تیغ داریم جفت زدنیا نگویند مردان مرد ز زر و زسیم و زخواب و زخورد شما را به مردانگى نیست کار همان چون زنان رنگ و بوى و نگار! هنرتان به دیباست پیراستن دگر نقش بام و در آراستن![32]
این ابیات از پاسخ سعد و قاص فرمانده سپاه اسلام است، به فرمانده سپاه ایران که لشکریان اسلام را از شکوه شاهنشاهى ایران مىترساند و دم از امکانات او مىزند که:
ببخشد بهاى سر تازیان که گنجش نگیرد ز بخشش زیان
سگ و یوز و بازش ده و دوهزار که با رنگ زرند و با گوشوار[33]
اکنون ما، نخستباید به فکر اعتماد به نفس خودمان باشیم و این اعتماد به نفس در صورتى تحقق مىیابد که به قانیتخویشتن و بطلان رقیب ایمان داشته و توان خویش و ضعف رقیب را باور کنیم. متاسفانه در شرایط فعلى جامعهمان از این بابت نقص دارد. ما بعد از انقلاب از نظر ساماندهى و تدبیر امور داخلى و حفظ موقعیتبینالمللى خویش دچار مشکل شدیم، این طبیعى است که بعد از پیروزى مدتى مشغول استقرار و تحکیم نظام باشیم، خوشبختانه ما این دوره را بخوبى با همه مشکلات آن پشتسر گذاشتیم.
همه مخالفان به روز فوت امام چشم دوخته بودند که ناظر فروپاشى نظام باشند اما همین فوت امام نه تنها به دشمنان بلکه به دوستان و گردانندگان انقلاب هم نشان داد که نظام تثبیتشده استبه گونهاى که در هیچ شرایطى موجودیت آن تهدید نمىشود. درگذشت امام، تقریبا همزمان با شکست نقشه دشمن در جنگ تحمیلى بود. اینک وقت آن رسیده بود که کار کنیم و بر این مبنا دوران بعدى را دوران سازندگى نامیم، اما متاسفانه بخاطر برخى غفلتها و ناتوانیها بعد از گذشت تقریبا یک دهه معلوم شد که توفیق چندانى نداشتهایم. من منکر کارهاى مثبت در دوران سازندگى نیستم و دراینباره هم مسؤولان از جمله آقاى رفسنجانى رئیس دولت هشتساله دوران سازندگى سخن بسیار گفتهاند. اما روىهم رفته مشکلات زیادى هم داشتیم که همچنان باقى ماندهاند از جمله مساله خودکفایى که به نظر من براى رسیدن به خودکفایى در جهات مختلف کار زیربنایى نداشتیم. براى مثال تنها یک نکته را متذکر مىشوم و آن اینکه امام در سال1353، بخاطر وضع اسفبار کشاورزى ایران شاه را مورد سرزنش قرار داده، فرمودند:
«شاه که در آغاز طرح به اصطلاح انقلاب سفید، به دهقانان نوید مىداد که در سایه اصلاحات ارضى غله مورد نیاز کشور در داخل تامین مىشود، اکنون به جاى خجلتزدگى افتخار مىکند که دو میلیون و نیم تن گندم و چهارصدهزار تن برنج در سال جارى وارد کرده است درصورتى که مطلعین مىدانند که یک استان ایران مثل خراسان قدرت تهیه گندم براى تمام کشور را داشت».[34]
مىبینیم که متاسفانه با همه امکانات کشاورزى، کشورمان هنوز هم سالانه حدود دوبرابر رقم مذکور گندم وارد مىکند.[35] بخاطر رعایت موضوع مقاله وارد جزئیات نمىشوم اما بدون تعارف باید قبول کنیم که مشکل داریم، حتى در بهرهگرفتن از مراکز علمى خودمان، در ارائه یک مجموعه منسجم و روشن از معارفمان در سطح بینالمللى و نیز در تنظیم فضاى اسلامى جامعهمان در راستاى حفظ ارزشها و همچنین در پاسدارى از موقعیتبینالمللى نظاممان. نمىتوانم از گفتن این نکته صرفنظر کنم که چگونه مىتوان در جهان امروز دعوى میداندارى داشت در حالى که در درون جامعهمان مشکلات اساسى داشته باشیم. دولتى که عملا خود را درگیر با مشکل قانونمند ساختن جامعه خودش مىداند، چگونه مىتواند هماورد تمدنهایى باشد که بر اینگونه مشکلات سالهاست که فائق آمدهاند. ما برنامهمان در اصل چیزى بود برتر از قانونمندى. رهبر انقلاب، درباره فوق قانونمندى جامعه اسلامى مىگویند:
«خدا مىخواهد مردم را به اعلى علیین برساند. از اسفل سافلین بکشاندشان تا اعلى علیین. و این در غیر رژیم انبیا اصلا مطرح نیست. چکار دارند به اینکه مردم بشوند یک مردم الهى. در اینجا خلاف نظم نکنند، کارى نکنند که به حکومت ما ضرر بزنند، هر چه مىخواهند باشند. انبیا اینطور نیستند. انبیا به شما کار دارند... انبیا مىخواهند انسانى درست کنند که پیش مردمش و غیاب مردمش فرقى نداشته باشد، در هر دو حال آدم باشد. ...و ما میلمان این است، که یک چنین مکتبى در خارج تحقق پیدا کند.»[36]
این ادعا کجا و آن همه هیاهو بر سر قانونمندى، آن هم بعد از 18 سال که نظام اسلامى داریم، کجا؟ ما باید قبول کنیم که مشکل داریم و تا این مشکلات را براى خودمان حل نکنیم نمىتوانیم اعتماد به نفس داشته باشیم. این از نظر داخلمان. در مقام مسائل بینالمللى نیز ما نیازمند شناخت دقیق غرب از طرفى و ارائه یک الهیات کارآمد از طرف دیگر هستیم. و در این دو زمینه هم با همه امکانات کار رضایتبخشى نکردهایم.
اما در مورد توان خویش و ضعف رقیب، همین کافى است که ما در برابر غرب درست در همان موضع قرار گرفتهایم که سعد وقاص قرار داشت و غرب در مقابل ما همانند قدرت ساسانیان، گرچه قدرت است; اما در نهایت، آسیبپذیر است. تنها به یک شرط و آن اینکه ما بتوانیم از امکانات خودمان بهرهبردارى کنیم.
نتیجه نهایى درگیرى تمدن اسلامى با تمدن غرب به نمایندگى ایران و آمریکا را میزان برترى تعقل و تدبیر دولتمردان طرفین تعیین مىکند. آنچه ما را در این مقابله، اطمینان مىبخشد، همین وجود زمینه و امکانات است. زمینه و امکانات ما نیازهاى عالى انسانهاست. انسان به دنبال معنویت است و در نهایتخود را به زندگى جانورى قانع نخواهد یافت. تنها عامل امتیاز و برترى موضع ما در برابر امریکا همین است که ما براى جهانیان پیام سعادت جاویدان و حیات معنوى داریم. در حالى که تنها تکیهگاه غرب، سود و سرگرمى (لهو و تجارت) است و سرانجام، انسان این نکته را درمىیابد که معنویت، همسنگ مادیت نبوده و بر آورده شدن همه نیازهاى مادى انسان هم معنویت را از یاد او نخواهد برد. غرب از آن روزى که نیچه اعلام کرد خدا مرده است از یک بحران فاجعهآمیز در فرهنگ خود استقبال مىکرد. مفهوم حرف او فقدان نهایى ایمان، به هرگونه هستى خارجى، هادى و حافظ حیات بشر و از جمله حتى جهانى عینى و با نظم بود. و این یعنى هیچ انگارى و پوچگرایى.[37] این بحران، تمدن غرب را فرا گرفته و از همه بیشتر آمریکا را تهدید مىکند. پشت پا زدن به معنویت و توجه تمام به مادیت و لذتهاى حیوانى، انحطاط فرهنگى غرب را علنى ساخته است.
ویل دورانت، محقق و مورخ معروف معاصر مىگوید که، برهنگى، آزادى بىحساب جنسى، لجام گسیختگى نسل جوان که آنان را از نظم و نجابت دور مىدارد، و فقدان انضباط اجتماعى، تمدن باخترى را که شامل ایالات متحده آمریکا هم مىشود، تهدید به انقراض مىکند.[38] برژینسکى به این نتیجه مىرسد:
«مغرب زمین که فقط در اندیشه مصرف مادیگرایانه است نمىتواند حامل پیامى براى بقیه مردم جهان باشد.»[39]
در نتیجه از آنجا که حریف ما تمدنى استبر پایه سودجویى، افزونطلبى و لذت مادى و در پیشاپیش آن آمریکا قرار دارد که جامعهاى است، بىتبار فرهنگى و دچار بحران روحى و در برابر آن، تمدن اسلام قرار گرفته است که با اصول و مبانى عقلانى و شریعتبرابر با فطرت انسانى و تعالیم فراگیر و جهانیش مىتواند پاسخگوى همه نیازهایى باشد که تمدن غرب درباره آنها چیزى براى گفتن ندارد. در نهایت امریکا به عنوان یک قدرت نظامى - اقتصادى از لحاظ مبانى نظرى، رقیب نهایى انقلاب اسلامى نبوده، گرچه مىتواند تهدیدى علیه امنیت ملى و اقتصادى ما باشد، اما هرگز تهدیدى براى برترى مبانى فرهنگ و تمدن معنوى ما نیست.[40]
با توجه به جایگاه آگاهى و نقش معرفت و فرهنگ در گسترش و بقاى تمدنها و با توجه به طولى و حداکثرى بودن تمدن اسلام در برابر تمدن غرب، جاى آن است که با اعتماد بهنفس کامل در صحنه جهانى حضور داشته باشیم و اگر از چنین حضورى، ناتوان باشیم بدون شک این ناتوانى معلول عیبى است در مسلمانى ما نه در ذات اسلام. اگر به جایگاه و مبانى خود ایمان داشته باشیم، پیروزى ما یک بشارت آسمانى است که: «و لاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الا علون ان کنتم مؤمنین.»[41]
2-2- مقابله سنگر به سنگر.
چنانکه گفتیم، امریکا در مبارزه با اسلام دو هدف را پى مىگیرد:
- نابودى جنبشهاى مبتنى بر اسلام ناب و اصولگرا و کنار زدن اسلام از صحنه سیاست.
- سامان دهى تفکرات مسلمانان بر اساس درونمایههاى تفکرات جدید غرب در راستاى یکسانسازى تمدن اسلامى با تمدن جدید غرب.
در این مقاله فرصت آن را نداریم که به ارائه شواهد و دلائل مطلب بپردازیم.
غرب از دیرباز به این فکر افتاده است که در مبارزه با اسلام به ارسال پول قناعت نکند. بلکه ارزشهاى غربى را در مقابل ارزشهاى اسلامى تبلیغ کند. آرمانهاى اقتصادى که توسعه و رفاه به بار مىآورند و آرمانهاى سیاسى که آزادى را ثمر مىدهند و جهان سوم تشنه آنهاست.[42] غرب ضمن اعمال فشارهاى اقتصادى و سیاسى و نظامى تلاش مىکند که طرفداران جنبشهاى اسلامى را شیفته رفاه و آزادى غربى کرده و از دلبستگى آنان به اسلام بکاهد و ما نشانههاى این تلاش را در دهه اخیر جامعهمان عملا مشاهده مىکنیم.
از طرف دیگر، از تفکرات متمایل به غرب در جهان اسلام از هر راه ممکن حمایت مىکند.[43]
آمریکا در راه رسیدن به این دو هدف یکى نابودى جنبشهاى مبتنى بر اسلام ناب و اصولگرا و کنار زدن اسلام از صحنه سیاست، و دیگرى ساماندهى تفکرات مسلمانان براساس درونمایههاى تفکرات جدید غرب در راستاى یکسانسازى تمدن اسلامى با تمدن جدید غرب، از هر وسیلهاى بهره مىجوید. ما را فرصت وارد شدن به جزئیات نیست. اما، مبارزه سنگر به سنگر اقتضا مىکند که از برنامههاى دشمن بقدر کافى آگاه بوده و هوشیارانه از موضع خود دفاع کنیم، از جمله:
- در برابر تکیه او بر رفاه و آزادى غربى، با ارائه یک جامعه ایمانى و ولایى.
- و در برابر تلاش او براى تهى کردن اسلام از اصول و ارزشها، با تکیه بر اصول و ارزشهاى اسلام ناب و پرهیز از هرگونه امتیازدهى و چشم پوشى از اصول.
- در برابر فشارهاى سیاسى و اقتصادى او، با تدبیر و خردورزى و تلاش شبانهروزى در جهتخودکفایى کشور و حفظ موقعیت و مشروعیت آن در داخل و خارج.
- در برابر تلاش او بر تفرقهافکنى و پشتیبانى از گروههاى متمایل به تمدن غرب،[44] با برخوردهاى منطقى و تلاش حساب شده و هدایتشده، براى توجیه اذهان و نشان دادن برترى اسلام، بر دیدگاههاى غربى، در نظر و عمل.
3-2- پیشگامى در تلاش براى ایجاد محیط جهانى سالم، بخاطر نشر معارف و هدایت و رهبرى انسانها با جلوگیرى از هرگونه برخورد غیرمنطقى از قبیل بکار بردن قدرت نظامى یا تحریم اقتصادى، یا بمباران تبلیغاتى در جهت منزوى کردن فکر و فرهنگ طرف مقابل. و با جلوگیرى از تحقیر و سرکوب جنبشهاى اسلامى و هر جنبش و جمعیت دیگرى که بناحق از حقوق اجتماعى خود محروم شده و در زیر فشار ستم و اختناق، بناچار دستبه خشونت زدهاند. مانند مسلمانان مصر و الجزائر و کشورهاى دیگر، از جمله مسلمانان ترکیه که شدیدا زیر فشار قرار گرفتهاند و با خطر گرایش به خشونت مواجهند، با چنین اقداماتى، بر اساس وعده الهى، آینده از آن تمدن اسلامى است، اگرچه مشرکان جاهلیت عصر جدید آن را نپسندند. «هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون»[45]
«و کفى بالله شهیدا»[46]
مجلات >فصلنامه قبسات>شماره 14