سخنران استاد فرحزاد
برخى از مردم خودشان را براى پول هلاك مى كند. من معتقدم خداى بيشتر مردم پول است. اما حاج آقاى دولابى در دوران جوانى ملك و زمين و امكانات فراوانى داشتند و همه را انفاق كردند. اين دولاب ملك پدر ايشان بود. يكى از رفقا شوخى مى كرد و مى گفت: حاج اسماعيل صغير است، احتياج به قيم دارد. مرتب ريخت و پاش مى كند و مى بخشد.
سخاوت صفت بسيار بزرگى است. خودشان مى فرمودند: آن زمين ها اگر الآن بود، نمى شد براى آن قيمت گذاشت، همه وسط شهر قرار گرفته است. ايشان همه را انفاق كرد.
مى فرمود: من مرتب پدرم را وادار مى كردم خمس بدهد. از هر سيد و آقايى كه خوشم مى آمد، مى گفتم : يك بار هم بايد با او حساب سالت را بكنى و خمس بدهى. بعد از دو سه ماه مى گفتم: اين آقا هم خوب است، يك بار هم با ايشان حساب كن. يك مرتبه پدرم گفت: تو امسال چهار بار از من خمس گرفتى. من اگر يهودى هم بودم مسلمان شدم. يعنى اين قدر جذبه ايثار و گذشت و محبت داشت. آدم حاضر است جان بدهد، ولى پول ندهد. اما او از روز اول از همه اين ها گذشته بود.
مى فرمودند: چهل سال قبل بايد براى من فاتحه مى گرفتند. من چهل سال قبل مردم و دوباره زنده ام كردند. نزديكان ايشان مى گفتند: واقعا هم ايشان مرده بود؛ يعنى چندين سال سكوت و گريه. يك حال عجيبى داشت، دوباره برگشت. خداى متعال خواست احيايش كند؛ براى اينكه عده اى را احيا كند و برود.
- در دل و جان خانه كردى عاقبتهر دو را ويرانه كردى عاقبت
- آمدى كآتش در اين عالم زنىوا نگشتى تا نكردى عاقبت
مى فرمودند: اين آيه آب صاف روى دست همه ريخته است:
كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ؛[1] هر حزب و گروهى به آنچه نزد آن هاست، دلبسته و خوشحال اند.
اين آيه خيلى عميق است. يعنى هر كس به چيزى يا شخصى دل خوش كرده و اميدى بسته است. به خدا يا آنچه نزد خداست دلخوش نيست. در واقع اين آيه پنبه همه ما را زده است.
ايشان قرآن را حفظ نبود، ولى نكات بسيار دقيق و لطيفى را از قرآن مى فرمود. ملاكاظم ساروقى لفظ قرآن را ياد گرفته بود و چه سر و صدايى كرد. اما فقط لفظ بود. اگر مى گفتند يك آيه را معنا كن، نمى توانست معنا كند. آيات را از آخر به اول مى خواند، ولى معنا را نمى دانست. اما به ايشان معانى و مفاهيم و حقايق قرآن را داده بودند. اين خيلى مهم است. فرق از زمين تا آسمان است. به كسى لفظ را مى دهند و به ديگرى مغز را.
مرحوم آيت اللّه انصارى همدانى در جلسات خود هميشه مى فرموده بود: حاج اسماعيل قرآن بخواند. با اينكه صوت فوق العاده اى نداشتند، ولى مرحوم انصارى از قرآن خواندن ايشان لذت مى برد.
مى فرمودند: هر آيه اى كه مورد نيازم هست، مثل كامپيوتر فورى به ذهنم مى آيد. يعنى اگر در جلسه يا خانه هستم، آيه رژه مى رود و آن معانى ومفاهيم هم الهام مى شود.
مرحوم آيت اللّه صدرالدين حائرى مى فرمود: ايشان به حق مصداق نفس ملهمه است. اگر مى خواهيد قدرت خدا را ببينيد، حاجى را ببينيد. كسى كه نه دانشگاه رفته و نه حوزه و هيچ كجا درس نخوانده است و معارف اين چنين از درون او مى جوشد! او كتاب فطرت خود را ورق زده است؛ اين است كه سخنانش در اعماق جان ها نفوذ مى كند.
يكى از فضلاى قم كه سال ها درس تفسير شركت كرده بود مى فرمود: من دو سه جلسه بيشتر حاج آقا را زيارت نكردم. بار اول در همين على بن جعفر عليه السلام ، در مراسم دفن دخترشان بود. با اينكه داغ ديده بودند، يكى دو ساعت در كنار قبر صحبت كردند. مى گفت: ديدم آن قدر مطالب و معانى بلند القا مى كنند كه داشتم منقلب مى شدم. در راه بازگشت به منزل مرتب اين آيات درباره ايشان پيش چشمم تجلى مى كرد:
عَيْنا يَشْرَبُ بِها عِبادُاللّهِ يُفَجِّرونَها تَفْجيرا؛[2] از چشمه اى (مى نوشند) كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند، و از هرجا بخواهند آن را جارى مى سازند!
آيا اين چشمه جوشان كه خداوند در قرآن از آن ياد كرده است، فقط در آخرت است؟ خير، در همين جا نيز هست. پيامبر فرمودند:
اَلا وَ مَنْ اَحَبَّ عَليّا لا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيا حَتّى يَشْرِبَ مِنَ الكَوْثَرِ و يَأْكُلَ مِنْ طُوبى وَ يَرى مَكانَهُ فِى الْجَنَّةِ؛[3] آگاه باشيد، كسى كه
على عليه السلام را دوست بدارد، از دنيا نمى رود تا از كوثر بياشامد و از (ميوه هاى) طوبى تناول كند و جايگاه خويش را در بهشت ببيند.
ما پيش از اين فكر مى كرديم بايد بميريم و قيامتى برپا شود تا بعد از آن آيا شراب يا ميوه اى از شجره طوبى را به ما بدهند يا ندهند. اين حديث در كتاب «سفينة البحار» در باره حبّ نيز آمده است. آن باب را حتما مرور كنيد. احاديث بسيار بلندى در آنجاست. اصلاً هر چه حديث و روايت درباره محبت آمده است، پيدا كنيد و ـ به قول حاج آقاى دولابى ـ نشخوار كنيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه واقعا عشق و محبت على عليه السلام را داشته باشد، از دنيا نمى رود تا اينكه از حوض كوثر بياشامد. از اين حديث استفاده نمى شود كه حتما بايد آخر عمر و هنگام مرگ انسان باشد. ممكن است جلوتر هم به او بدهند؛ چنان كه داده اند. مگر آن شراب محبت و ولايت و شرابى كه ما را از غير خدا منقطع كند، شراب بهشتى نيست.
- شرابى تلخ مى خواهم كه مرد افكن بود زورشكه تا يك دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
شراب تلخ يعنى شراب بسيار قوى، شرابى كه آدم را آن چنان مست كند تا غير خدا را فراموش كند.
وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَرابا طَهُورا؛[4] و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى نوشاند.
لطيف ترين معانى
مى فرمودند: شيرين ترين معنا و ترجمه براى «بِسم اللّه الرَّحمنِ الرَّحيم» خود «بِسم اللّه الرَّحمنِ الرَّحيم» است. اين كلام خيلى لطيف است. هر چه غير از اين بگويى، تنزلش داده اى و آن را پايين آورده اى. «اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» يعنى «اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» غير از اين هر چه بگويى، به هر زبانى باشد، آن را پايين آورده اى. همان را بگو و در قلب و مغزش برو.
«وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ.» خدا مى گويد: من ساقى هستم. ايشان مى فرمودند: ربّهم، ربّنا، ربّك، ربّكم، همه اين ها كه در قرآن آمده است، خيلى لطافت دارد.
خداوند آقاى اصفيايى، پدر حاج آقا فاطمى نيا را رحمت كند! با ايشان بسيار مأنوس بوديم. حاج آقا هم ايشان را دوست داشتند. به اتفاق ايشان به ديدن مرحوم ميرزا عبداللّه شالچى كه از شاگردان آقاميرزا جوادآقا ملكى تبريزى بود رفتيم. مرحوم شالچى مى فرمود: ميرزاجوادآقا به اسم هاى خدا خيلى عنايت داشت. بعضى از افراد و نفوس ظهور يك اسم و يا چند اسم خدا هستند. اين را هم در وجودتان مى توانيد جست و جو كنيد. ببينيد در دل به چه اسمى خيلى علاقه داريد.
از آقاى اصفيايى پرسيدند: شما به چه اسمى بيشتر علاقه داريد؟ چون آقاى اصفيايى با نماز و دعا و عبادت بسيار مأنوس بودند و روحيه لطيفى داشتند، فرمودند: من بين اسم هاى خداوند به «ربّ» خيلى علاقه مندم. «ربّ» به انسان خيلى نزديك است، مربى است. مربّا هيچ وقت از مربى جدا نيست. اصلاً هر چه هست مربى است؛ يعنى كسى كه تربيت مى كند. مربّا وجودش از مربى پُر است.
ربّ اسم بسيار زيبايى است. در دعاى ابوحمزه ثمالى نمى گويد بگو: يا اللّه يا اللّه ... مى گويد بگو: ياربّ ياربّ ... تا نَفَسَت و نَفْسَت قطع شود. حاج آقا مى فرمودند: نَفَس است يا نَفْس؟ چون اگر نَفَس قطع شود، انسان تجديد نَفَس مى كند. اما اگر نَفْس قطع شود، يعنى بميرد. بنابراين مراد آن است كه آن قدر بگو تا نَفْس قطع شود. وقتى هم كه قطع شد، بگو تا جانت در برود. «ربّ» اسم قشنگى است. خيلى هم به ما نزديك است. ان شاءاللّه همه ما طعمش را بچشيم!
امام صادق عليه السلام فرمود: شراب طهور شرابى است كه اگر مؤمن بخورد، از ماسوى اللّه منقطع مى شود؛ «يُطَهِّرُهُمْ عَنْ كُلِّ شَىْ ءٍ سِوَى اللّهِ».[5] يعنى ديگر حناى كسى غير از خدا براى او رنگ ندارد. اگر ما يك جمال و زيبايى را ديديم، همه را رها مى كنيم. اگر يك نور قوى به ما برسد، همه شمع ها را
كنار مى گذاريم. در كنار خورشيد شمع معنا ندارد. به فرموده مرحوم آيت اللّه بهاءالدينى، كسى كه يك ذره با دستگاه خدا آشنا شود و نشانش بدهند، به همه چيز پشت پا مى زند.
شراب طهور مخصوص اهل بيت نيست. در «تفسير صافى» آمده است، سوره هل اتى فقط درباره پنج تن نيست، بلكه شامل فضه هم مى شود، با اينكه امام و پيغمبر نبود. بلكه بالاتر از اين مى توان گفت. امام صادق عليه السلام فرمود: سوره هل اتى «جارِيَةٌ فى كُلِّ مُؤْمِنٍ فَعَلَ ذلِكَ لِلّهِ؛[6] درباره هر مؤمنى كه براى خدا چنين كند، جارى است.» بنابراين مؤمن هم از اين شراب مى آشامد. واقعا به حاج آقاى دولابى شراب طهور داده بودند كه از غير خدا بريده شده بود. همه حواسش آنجا بود.
مى فرمود: قبل از انقلاب به ميدان خراسان آمدم. ديدم يك پارچه بلندى زده اند كه بر روى آن درشت نوشته بود: حزب رستاخيز در ايران برپا شد. گفتم: عجب! خدا در قرآن مى فرمايد: «فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ»؛[7] يعنى الآن هم قيامت است. اين ها هم مى گويند قيامت برپا شده. همان سال به عراق و كربلا رفتم. ديدم آن جا هم به عربى نوشته اند: حزب بعث به وجود آمد. گفتم: عجب! اين ها هم مى گويند قيامت برپا شد. به سوريه رفتم ديدم آن جا
هم نوشته شده است: حزب بعث برقرار شده است. قرآن هم مى گويد: قيامت به پا شده است. يعنى الآن هم در قيامت هستى، به تو جزا مى دهند. حواست باشد.
مى فرمودند: بيست و ششم رجب بود. مشهد بوديم. براى بازگشت بليط گرفته بوديم. به ديدن مرحوم آيت اللّه ميلانى رفتيم. ايشان فرمود: چطور شما نمى مانيد، فردا مبعث است! گفتم: قرآن مى فرمايد: «فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ؛ امروز روز مبعث است.» گفت: عجب! معلوم مى شود شما هميشه در مبعث هستيد، هميشه در قيامت هستيد. ما يك روز در مبعث هستيم، ولى حاج آقا هر روز را مبعث مى دانستند.
مى فرمود: در جوانى با پدرم به كربلا و نجف رفتم. مى خواستم در نجف بمانم و طلبه شوم. شوق طلبه شدن داشتم. در تاريكى ها «معراج السعاده» را زير و رو مى كردم. آن موقع چراغ موشى بود. چشمانم خسته شده بود. مى ديدم يا سخنان اهل بيت است يا درس اخلاق. مى خواستم به اخلاق اهل بيت عليهم السلام متخلق شوم. و اين دردم را دوا نمى كرد. مى خواستم طلبه شوم، پدرم راضى نبود. تك فرزند بودم. كمك كارش بودم. دلش به من خوش بود. با مرحوم شيخ غلام على قمى مشورت كردم. گفت: چون پدرت راضى نيست، به پدرت كمك كن. از اينكه نمى توانستم بروم و از علوم اهل بيت استفاده كنم، غم و غصه بزرگى در دلم بود. وقتى در كربلا بودم، سينه ام را آن قدر به ضريح امام حسين عليه السلام ماليده بودم كه
زخم شده بود. از امام حسين عليه السلام علم نافع مى خواستم. بعد به نجف آمدم. غم و غصه ام برطرف گشت و به شادى تبديل شد. خدا هم جبران كرد.
ما مكرر خدمت ايشان بوديم. از صبح تا عصر ده ساعت صحبت مى كردند و كم نمى آوردند. گاهى تا دو نصف شب يكسره صحبت مى كردند و مطالب بلندى بيان مى فرمودند.
علم الهى اين است كه بجوشد و از درونت بيرون بيايد. اين معجزه است! ايشان بارها مى فرمود: وقتى به جلسه مى آيم، مى نشينم، ولى واقعا نمى دانم چه مى خواهم بگويم. شما هم نمى دانيد چه مى خواهيد بشنويد. اين خالص ترين جلسه است. يعنى هيچ نقشه اى نكشيده ايم. مى خواهيم از طرف خدا القا و حواله شود. ايشان مصداق اين حديث بود:
مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحا جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ؛[8] كسى كه خود را براى خدا چهل روز خالص كند، چشمه هاى حكمت از قلب او بر زبانش جارى مى شود.
اين را بنده حقيقتا در ايشان ديدم؛ چشمه هاى حكمت! گاهى آيات متشابه و مشكل را نزد ايشان مطرح مى كرديم و ايشان معانى دقيق و لطيفى بيان مى فرمود. درباره «وَفى اَنْفُسِكُمْ اَفَلا تُبْصِرونَ»[9] مى فرمود: خدا
مى گويد: من در وجودت هستم. وجود تو را پر كرده ام. مى فرمود: اين آيه را خوب مرور كنيد، نشخوار كنيد و بچشيد. كلامى لذيذتر، شيرين تر، آشناتر و نزديك تر از كلام خدا به ما نيست. چون آن كسى كه ما را درست كرده است، با ما سخن گفته است. كسى كه اين فطرت و عقل و فهم و چشم و شعور را به ما داده است، اين سخنان را به ما گفته است. مواظب باش به سراغ بقيه كلمات نروى.
و لَوْ ماتَ مَنْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ اَنْ يَكُونَ الْقُرانُ مَعى؛[10] اگر بين شرق و غرب همه بميرند، با وجود قرآن هيچ ترس و وحشتى ندارم.
خدا مى گويد: «وَ فى اَنْفُسِكُمْ اَفَلا تُبْصِرُونَ»؟ اين كلام بسيار لطيف است. يعنى من از رگ گردن به تو نزديك ترم. در وجود توام. آيا نمى خواهى نگاه كنى؟
- كيست اين پنهان مرا در جان و تنكز درون من همى گويد سخن
- اينكه گويد از زبانم راز كيستبشنويد اين صاحب آواز كيست
مرحوم آيت اللّه حائرى مى فرمود: چهل و پنج سال با حاج آقا رفيق بودم. متعجب بودم كه اين مطالب از كجا مى جوشد! اين معانى از كجا القا مى شود و تمام هم نمى شود! هر سؤالى مى كردى، جواب مى آمد. گاهى رفقا مى بريدند و خسته مى شدند و خوابشان مى گرفت، اما ايشان همچنان
آماده بودند كه القا كنند و مطلب بگويند.
ما بَرِحَ لِلّهِ عَزَّتْ ءالاؤُهُ فِى الْبُرهَةِ بَعْدَ الْبُرهَةِ وَ فى اَزْمانِ الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُم فى فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فى ذاتِ عُقُولِهِم؛[11] خداوند ـ كه نعمت هايش بزرگ باد ـ در هر عصر و زمانى همواره بندگانى داشته كه به فكر آن ها الهام مى كرده و در وادى عقل و انديشه با آنان سخن مى گفته است.
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:
اَلْعِلْم عِلْمانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ لا يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ اِذا لَمْ يَكُنْ مَطْبُوعا ؛[12] علم دوگونه است: فطرى و شنيدنى. علم شنيدنى تا زمانى كه وجدانى نشود، سودى نمى بخشد.
يك علم شنيدنى است؛ مثل آبى كه از بيرون در چاه مى ريزيم. يك علم هم مطبوع است؛ يعنى در فطرت و وجود انسان تثبيت شده است. اين علوم ظاهرى فايده اى ندارد. اگر علم فطرى نباشد و چشمه از خود نجوشد، فايده اى ندارد. حاج آقا مى فرمود: اين آب هايى كه بعضى داخل چاه مى ريزند، براى اين است كه زمينش نرم و خيس شود تا از داخل چاه آب بيرون بزند. اين آب نيست، اين براى خيس خوردن است. گاهى ايشان مطلبى مى فرمودند و پس از مدتى مدركى از روايات براى آن پيدا مى كرديم. ايشان مى فرمود: من اين احاديث را هيچ كجا نديده ام.
ايشان از سى چهل سال قبل در قم خانه اى تهيه كرده بودند كه خود و بستگانشان زياد به قم بيايند. مى فرمودند: وقتى به طرف تهران مى روم، صورتم به طرف قم است. اين اواخر هر كجا مى رفتند، مى گفتند: آخر هفته به قم برويم. باز هم نيت داشتند كه به قم بيايند. مى فرمودند: من مشاهد مشرفه زياد بودم. چند ماه ماندم، ولى هيچ زمينى مثل زمين قم نشد كه اين قدر تشنه باشم و سيرابم كند. مشهد ماندم، كربلا و نجف ماندم، ولى بعد از مدتى تمايل به بازگشت داشتم. اما هر وقت به قم رفتم، دوست نداشتم از آنجا بروم.
يكى از بستگانشان فوت كرده بود. به قم آمده بودند و تا آخر شب عزادارى كرده و خوابيده بودند. ايشان فرمودند: نگران بودم كه خويشان براى نماز صبح بيدار نشوند. بعد ديدم يكى از آن ها بلند شد. گفتم: الحمدللّه، يكى كه بلند شود، بلا از سر بقيه دفع مى شود. يك نماز خوان بر همه غالب است. مى فرمود: در هر خانواده و جمعى كه يكى نماز بخواند، خدا را خيلى بايد شكر كرد. گفتيم : ايشان چه مى خواهد بگويد! بعد ديديم در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است:
اِنَّ اللّهَ يَدْفَعُ بِمَنْ يُصَلّى مِنْ شيعَتِنا عَمَّنْ لا يُصَلّى مِنْ شيعَتِنا وَ لَوْ اَجْمَعوا عَلى تَرْكِ الصَّلاةِ لَهَلَكوا؛[13] خداوند به خاطر
نمازخوان هاى شيعيانمان بلا را از بى نمازهاى آنان دور مى كند، و اگر همه آن ها نماز را ترك مى كردند، هلاك مى شدند.
گاهى ما مطالب ايشان را مسكوت مى گذاشتيم، ولى پس از چندى حديث آن را مى يافتيم. ايشان مى فرمود: خدا را شكر مى كنم كه احاديث و روايات را نديده ام و مى گويم، ولى يكى اشتباه در نيامده است و هميشه آيه و شاهد صدق براى من گذاشته اند. مى فرمود: مصداق اين جمله زيارت جامعه در برخى از افراد پيدا مى شود:
بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دينِنا؛ به بركت موالات و محبت شما اهل بيت، خداوند معالم و نشانه هاى دين را به ما آموخت.
فرمود: موالات و محبت اهل بيت عليهم السلام باعث مى شود كه خدا معلم شما شود. آيا نمى خواهيد خداوند معلم شما باشد! زير چتر اهل بيت برويد كه دوستان آن ها معلم سرخانه دارند، نه معلم بيرونى.
ان شاءاللّه ما هم از اين سفره هاى محبت و رحمت و دعا و الطاف اهل بيت عليهم السلام بهره بگيريم، بچشيم و بچشانيم. به قول حاج آقا: اين ها همه چشيدنى است. من اگر هزار سال هم بگويم قند چقدر شيرين است، نمى توانى بفهمى يعنى چه! بايد خودت بچشى تا بفهمى.
[1] سوره روم، آيه 32.
[2] سوره انسان، آيه 6.
[3] بحارالانوار، ج 7، ص 221، ح 133.
[4] سوره انسان، آيه 21.
[5] تفسير صافى، ج 5، ص 265.
[6] همان، ص 262.
[7] سوره روم، آيه 56.
[8] بحارالانوار، ج 67، ص 249؛ سفينة البحار، ج 2، ص 357.
[9] سوره ذاريات، آيه 21.
[10] كافى، ج 2، ص 602، ح 13.
[11] نهج البلاغه، خطبه 222.
[12] بحارالانوار، ج 1، ص 218؛ نهج البلاغه، حكمت 338 .
[13] بحارالانوار، ج 70، ص 382.