كلمات كليدي : اخلاق اگزيستانسسياليستي، درون ماندگاري، عينيت گرايي، شناخت انفسي، اضطراب، اختيار، وضعيت گروي، تصميم
نویسنده : مهدي فصيحي رامندي
بسیاری از فیلسوفان بر این باورند که نمیتوان مجموعهای منظم از نظریهها پیدا کرد که آن را اگزیستانسیالیسم نامید. و بر این اساس بخش مهمی از دشواری و دیریابی اخلاق اگزیستانسیالیستی به سرشت دیریاب و پیچیده این فلسفه باز میگردد. بر همین اساس نمیتوان نظریهای منسجم و نظاممند یافت که نماینده دیدگاه اخلاق اگزیستانسیالیستی باشد. با این حال میتوان گفت اخلاق اگزیستانسیالیستی از شمار نظریه های وظیفه گرا در اخلاق است که معتقد است آنچه را شما انتخاب میکنید درستترین انتخاب برای شماست و اراده آزاد انسان منشأ درستی یک عمل خواهد بود. براین اساس عملاً این انتخاب شماست که موجب درستی کار است.[1] در این دیدگاه برای آنکه اخلاقی عمل کنید تنها کافی است که موقعیتی که در آن واقع میشوید را راهنمای عمل خود قرار دهید و تمام واقعیتهای اطراف را در نظر آورید در این صورت تصمیمی که میگیرید اخلاقیترین کار است. دیدگاه اگزیستانسیالیستهایی نظیر کیرکگارد، هایدگر و سارتر در باب اخلاق یکی از سرچشمههای گرایشی موسوم به اخلاق وضعیتی[2] است که امروزه پارهای متفکران دینی در غرب مروج آن هستند.[3]
واژه اگزیستانس[4] را که معمولاً به معنی وجود به کار می رود[5] ، اولین بار توسط سورن کیرکگارد فیلسوف دانمارکی، به معنای وجود واقعی انسان به کار رفت. وجود انسان به مثابه موجودی خودآگاه؛ یعنی موجودی که از خودش به طور روشن و بی واسطه آگاه است. از همین رو میتوان اگزیستانسیالیسم را یک مکتب انسانگرا دانست. این نکته را سارتر در کتاب معروف « اصالت وجود نوعی اصالت انسانیت» به خوبی تبیین کرده است. از همین رو آزادی، اختیار و انسان باوری مفاهیمی کانونی در این مکتب فکری است.
درون ماندگاری
یکی دیگر از مبانی مورد اتفاق اگزیستانسیالیسم که فهم آن تأثیر جدی در فهم اخلاق اگزیستانسیالیستی دارد تأکید بر پدیدارشناسی است. پدیدارشناسی معتقد است که حالات نفسانی ما به نمود واقعیتها تعلق میگیرد نه به خود واقعیتها. نمود واقعیتها یعنی آنچه به نظر میرسد نه آنچه هست. فرض کنید شخصی یک ریسمان سیاه را در تاریکی میبیند و آن را مار میپندارد. به طور طبیعی از آن خواهد ترسید. اگزیستانسیالیسم معتقد است که داستان زندگی همین است. یعنی بر اساس پندارهای ما از واقعیتها استوار است نه خود واقعیتها. اگر کانت معتقد بود شناختهای ما به ظواهر تعلق دارد. اگزیستانسیالیستها پا را فراتر نهاده و معتقدند نه تنها شناختها بلکه اراده انسان نیز به ظواهر تعلق مییابد نه به خود واقعیتها. شادیها، غمها، امیدها و ناامیدیهای ما همه و همه به چیزهایی تعلق میگیرد که به نظرمان میرسد خواه در واقع همان چیزی باشند که به نظر میرسند خواه غیر آن باشند. پس انسان همیشه در درون خود ماندگار است و راهی به واقعیتها ندارد. این دیدگاه تأثیر مهمی در تفسیر اخلاق از منظر اگزیستانسیالیسم دارد.[6] در واقع یکی از مبناییترین اصول اگزیستانسیالیسم در همین جا نهفته است یعنی سوبژکتیویسم. حال که آگاهیها و احساسات به نمودها وابسته است پس به گفته سارتر هر گونه توصیفی از جهان لزوماً توصیف جهان از منظر کسی است.[7] بر این پایه هر گونه آگاهی ما از جهان همواره همراه است با نوعی آگاهی باقیمانده از خودمان. در نتیجه هر اخلاقی، اخلاق از منظر کسی است و ما نمیتوانیم اخلاق فارغ از دیدگاههای فاعلهای اخلاقی داشته باشیم.
دو نکته از آنچه بیان شد بدست میآید:
اول آن که معرفت اخلاقی انفسی است. از منظر اگزیستانسیالیسم آگاهی و معرفت و از جمله معرفت اخلاقی امری انفسی است نه آفاقی است. به تعبیر دیگر شناخت اخلاقی امری شخصی است. در شناخت آفاقی انسان به عنوان یک شناسنده یا ابژه به دنبال برقراری ارتباط با چیزی خارج از خود به عنوان یک عین است. در صورتی که عینی که شناسنده با آن نسبت دارد حقیقت باشد، شناسنده واصل به حقیقت است. در این موارد تمام توجه روی خود عین خارجی است و ملاک حقیقی بودن عینی است که شناسنده با آن مرتبط شدهاست. اما هنگامی که شناخت و حقیقت به نحو انفسی و آن گونه که اگزیستانسیالیستها باور دارند مطرح شود تمام توجه در شناخت، روی نحوه ارتباط با عین است و تفکر به گونهای انفسی یا شخصی به ذات رابطه فرد متمرکز میشود نه خود عین. اگر این ارتباط حقیقی باشد فرد به حقیقت اخلاقی دست یافته است حتی اگر چیزی که بدین سان به آن پرداخته میشود امری پنداری و غیرحقیقی باشد.[8] بر این اساس وقتی انسان با یک پدیده مواجه میشود درستی یا نادرستی رفتار او در آن موقعیت وابسته به آن است که آن پدیده چگونه به نظر وی بیاید رفتار اخلاقی که او در این موارد درست میداند نیز بسته به همین ظواهر است. ما در اخلاق نباید به دنبال یک رفتار اخلاقی درست واقعی باشیم. واقعیتی در کار نیست بلکه تمام قصه مربوط به چیزی است که ما خیال میکنیم واقعیت است لذا شاید دو نفر از یک پدیده دو چیز به نظرشان برسد.
نکته دومی که از اصل درون ماندگاری بدست میآید این است که با پذیرش مدعای فوق اساس تمایز میان اندیشه و احساس، امر عاطفی و عقلانی کاملاً سست میگردد.[9]همانگونه که شخص شور و شوقهای خاصی در زندگی خود دارد و هرگز نمیتواند آنها را به دیگری انتقال دهد. معرفت و حقیقت نیز امری کاملاً شخصی و تجربه کردنی است نه آموختنی انتقال دادنی.
عینیت ستیزی و قاعدهگریزی در اخلاق
از پیامدهای مهم نگاه انفسی و ابژکتیو به آگاهی و معرفت، دشمنی با هرگونه عینیت گرایی است. اما عینیت گرایی چیست؟ یکی از بارزترین ویژگیهای عینیت گرایی پیوند وثیقی است که با اصول و قواعد ثابت دارد و در واقع از همین جاست که اخلاق اگزیستانسیالیستی از اخلاق متعارف جدا میشود. عینیت گرایی در میل به پذیرش قواعدی حاکم بر رفتار و اندیشه خود را نشان میدهد. پس هر موضوعی که وابسته به قواعد اثبات است یا قابلیت تدریس در کلاس را دارد در پنجه عینیتگرایی اسیر است. بر این اساس اخلاق عینی است اگر در قواعد یا اصولی که قابل انتقال از استاد به شاگرد است گنجانده شود.[10]
به اعتقاد اگزیستانسیالیستها به طور کلی هیچ قاعدهی از پیش تعیین شدهای برای تشخیص درستی رفتارهای اخلاقی نداریم. اصول اخلاقی اگر مانعی در تلاش برای یافتن عمل درست نباشند باید گفت بیفایدهاند.[11] اتکا بر قواعد و اصول اخلاقی عام نوعی انکار اختیار تلقی میشود و یگانه قاعده عام اخلاق باید پرهیز از قواعد عام باشد. در نظر اگزیستانسیالیستها اخلاق زمانی که در قالب اصول رفتاری گنجانده شود اساساً دیگر اخلاق نیست.[12]
اختیار و اضطرابِ[13] آگاهی
یک پرسش مهم و جدی در فلسفه اخلاق این است که آیا کار یا منشی هست که تلاش ما را برای رسیدن به آن منش یا انجام دادن آن کار ارزشمند کند؟ به تعبیر دیگر اساساً ملاک ارزشمندی عمل چیست؟
اولین نکتهای که مطابق اصل درون ماندگاری می توان حدس زد این است که یک اگزیستانسیالیست باید معتقد باشد اگر واقعاً چیزی ارزشمند در نظر ما وجود داشته باشد تنها برای ما ارزشمند است نه به طور مطلق و این ارزش را ما برای خود خلق کرده ایم.[14] اما چگونه ما ارزشها را برای خود خلق میکنیم؟ سرّ تأکیدهای فراوان اگزیستانسیالیسم بر اختیار انسانی در همین جا نهفته است. سارتر معتقد است آزادی و اختیار پایه همه ارزشهای انسانی است. ما با تصمیم گرفتن برای خویش ارزشها را آشکار میکنیم زیرا بنابه تعریف آن چیزی را برمیگزینیم که ارزش انتخاب را دارد. وی درکتاب «اصالت وجود نوعی اصالت انسانیت» مینویسد غایت و نهایت اعمال افرادی که دارای حسن نیت هستند جستجوی آزادی است.[15] ارزشها از سنجشهای طبیعت نیست. آزادی کامل انسان بوجود آورنده این ارزش است.[16] بدین ترتیب انسانها از آنجا که صاحب اختیارند و اساساً اگر زندهاند باید انتخاب کنند، لزوماً موجوداتی اخلاقی هستند.
اما اختیار انسان حقیقتی خطرناک است زیرا تحمل این که انسان میداند که میتواند و مجاز است هر کاری را که میخواهد انجام دهد و هرچه میخواهد باشد بسیار مشکل است. بنابراین نگاه دیگر کسی نمیتواند عذر و بهانه آورد که نمیتوانستم فلان کار را نکنم ودیگر نمیتوانم بیمعناست. این مسئولیت سنگین برای انسان اضطرابآور و دلهرهبرانگیز است. این اضطراب از این واقعیت است که همه چیز به عهده ماست و هیچ کس نیست که مسئولیت کارها را به عهده بگیرد جز خود انسان. سارتر در پایان کتاب هستی و نیستی میگوید: همین که عامل اخلاقی تشخیص داد که خود او است که سرچشمه همه ارزشهاست آزادیاش از خود آگاه میشود و به عنوان یگانه منبع ارزش و خلائی که به مدد آن جهان موجود میشود خود را در اضطراب نشان خواهد داد.[17] اضطراب و دلهرهای از این دست باعث میشود ما اختیار خود را برای گریز از آن کتمان کنیم. و تظاهر به عدم اختیار داشته باشیم. اگزیستانسیالیستها نام این تظاهر را فروافتادن در روی و ریا مینامند.
وضعیت گرایی و تصمیم[18] اخلاقی
به نظر سارتر تظاهر به داشتن اصول مطلق اخلاقی فروافتادن در روی و ریاست. وی معتقد است ما چون تمایل داریم اختیار خود را کتمان کنیم تا با اضطراب و دلهره مواجه نشویم به سمت اصول و قواعد مطلق اخلاقی میرویم. چون نمیتوانیم خودمان باشیم و خودمان تصمیم بگیریم قاعده اخلاقی میسازیم.[19] این رویکرد در اخلاق به وضعیت گرایی شهرت یا فتهاست. وضعیتگرایی به طور کلی؛ تمسک به قواعد در تشخیص درست و غلط رفتاری، مخالف است و میگوید در تمام موارد این اوضاع و شرایط پیرامونی هستند که معین میکنند چه رفتاری درست است. منطق تأمل اخلاقی وضعیت گروان این است که به جای قواعد و قوانین کلی، احکام خاص و جزئی در اخلاق اساسیاند.[20]
اما اگر تمسک به اصول و قواعد اخلاقی فروافتادن در روی و ریاست. پس بر اساس چه معیاری باید رفتار کرد؟ از سخنان پیش گفته روشن شد اگزیستانسیالیستها به طور کلی با این که به دیگران آموزش دهیم چگونه عمل کنند موافق نیستند. زیرا عمل اخلاقی امری شخصی است و قواعد در ذات خود غیر شخصیاند. ادعای اینکه میتوانیم به دیگران یاد بدهیم گه چگونه رفتار کنند شبیه ادعایی است که سوفیستها میکردند این ادعا که حقیقت قابل تعلیم است. پس چه باید کرد؟ به اعتقاد اگزیستانسیالیستها تنها کاری که باید انجام داد این است که اوضاع و شرائط در نظر گرفته شود و تصمیمی که در آن شرائط خاص لازم است گرفته شود. مهم این است که این تصمیم خود ما باشد. از این رو در این نظریه تصمیم جایگاهی ویژه دارد. شاید بتوان این دیدگاه را تصمیم گروی در میان نظریههای وظیفهگروانه عملنگر نامید. این نظریه میگوید آن موقعیتی را که در آن واقع شدهاید راهنمای خود قرار دهید این بدان معناست که باید به دقت نگاه کنید تا فقط ببنید که اوضاع و احوال چیست یعنی باید مواظب باشید که واقعیتها را مورد و اوضاع و احوالتان به درستی دریابید. باید فقط انتخاب کنید و یا تصمیم بگیرید. عملاً این انتخاب شماست که موجب درستی کارهاست. این نظریه بیش از این دیگر چیزی برای گفتن ندارد. از همین روست که اگزیستانسیالیستها منکر اخلاق ثابتند و مىکوشند به جاى آن، اثبات کنند که هر انسانى مطابق با دیدگاهش اخلاقى را مىآفریند. از دیدگاه آنها، اخلاق تحت تاثیر عناصرى از طبیعت انسانى نیست، بلکه کاملا به میل و دلخواه انسان بستگى دارد. با وجود این، آنها مىخواهند مسئولیت را حفظ کنند تا نشان دهند که انسان در برابر آنچه هست و آنچه مىکند، مسئول است. در این زمینه آنها ناکامند؛ طبق گفته آنان، انسان در برابر اعمالش در پیشگاه خود مسئول است. اما از آنجا که هیچ اخلاق مفروضى وجود ندارد، انسان مىتواند دائما اصولى را که اعمالش بر آنها مبتنى است. تغییر دهد.[21]
اما به نظر میرسد ابهام بسیار جدیای که در اخلاق اگزیستانسیالیستی بیپاسخ میماند این است که آیا واقعاً صرف دیدن واقعیتها میتواند به ما بگوید چه کنیم؟ اگر انسان هدف یا ایدهآلی در زندگی نداشته باشد، صرف انتخاب چگونه میتواند ما را به کارهای درست هدایت و راهنمایی کند؟ به یقین نمیتوان چنین تصمیمات هدایت نشدهای را اخلاق نامید.[22]