24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : اخلاق پوزيتيويستي، پوزيتيويسم منطقي، اصل تحقيق پذيري، احساس گرايي، امر گرايي
نویسنده : مهدي فصيحي رامندي
اخلاق پوزیتیویستی یکی از افراطیترین دیدگاهها در میان نظریههای غیرشناختاری یا توصیفناگروانه[1] است.[2] هسته مشترک تمام نظریههایی که به غیرشناختاری یا توصیف ناگرا موسوم شده این است که احکام اخلاقی، اظهارات یا گزارههایی نیستند که اوصافی را به افعال، اشخاص یا اشیاء نسبت دهند یا از آنها سلب کنند. براین پایه وقتی شما میگویید دروغگویی بد است نمیخواهید بگویید در عمل دروغگویی ویژگی نهفته است که موجب میشود آنرا از نظر اخلاقی بد کند. پوزیتیویستها معتقدند احکام اخلاقی قابلیت توجیه معقول یا از لحاظ عینی معتبر را ندارند. گروهی از پوزیتیوستها میگویند احکام اخلاقی صرفاً بیان عواطفاند و شبیه الفاظی هستند که برای بیان احساسات دفعتاً بیان میشوند.[3] گروهی دیگر از آنان معتقدند تمام احکام اخلاقی تغییر یافته اوامراند.
اصل تحقیق پذیری[4]
پوزیتیویستها معناداری یک گزاره را با معیاری به نام اصل تحقیق پذیری معین میکنند. این اصل را میتوان مهمترین مدعای پوزیتیویسم دانست. آیر در تبیین این اصل میگوید: بر اساس این آموزه تنها دو دسته از گزارهها را میتوان معنادار دانست. نخست گزارههای تحلیلی[5] یا جملاتی که محمول آنها به گونهای مندرج در موضوع باشد. این دسته از قضایا به نحو ضروری صادق خواهند بود هر چند ربطی به واقعیات تجربی نداشتهباشند. دیگر قضایای تجربی یعنی جملاتی که بتوان به گونهای از طریق تجربی و آزمون حسی درستی یا نادرستی آنها را نشان داد. که البته این نوع احکام در نهایت چیزی بیش از یک فرضیه نخواهد بود. زیرا به صورت احتمالی صادقاند زیرا با تجربه نمیتوان صدق قطعی گزارهای را اثبات کرد.[6] بنابراین گزارههایی که نه تحلیلی هستند و نه از طریق مشاهده عینی تحقیق پذیرند گزارههایی بی معناهستند.
یکی از پیامدهای ویرانگر اصل تحقیقپذیری این بود که متافیزیک با مهمل برابر شد.[7] بنابر این، مباحث الاهیات دینی به طور کلی مهملات هستند. پیامد دیگر این آموزه بیمعنایی گزارههای اخلاقی بود. احکام اخلاقی نه از سنخ احکام تحلیلیاند به گونهای که معنای محمول آنها را بتوان از تحلیل معنای موضوعشان بدست آورد و نه قابلیت تحقیق پذیری تجربی را دارند؛ زیرا هیچ کس حتی شهودگرایان ادعا ندارند جملاتی مانند «راستگویی خوب است»، «باید به عدالت رفتار کرد» و امثال آن، از راه حس و تجربه به دست میآیند. براین پایه نمیتوان هیچ جایگاهی برای احکام اخلاقی در نظام فکری پوزیتیویسم منطقی یافت. بر اساس این دیدگاه احکام اخلاقی صدق و کذب پذیر نیستند. بدین دلیل که بر اساس نظام عام تحقیقپذیری یک حکم ارزشی محض اساساً واجد شرایط گزارهای معنادار نیست. نتیجه منطقی این دیدگاه این است که اختلاف دو نفر بر سر دیدگاههای اخلاقی محال است و حتی اگر من در آغاز بگویم کاری درست است و سپس بگویم نادرست است مرتکب تناقض نشدهام زیرا تمام آنچه که من با گفتن واژههای درست و نادرست انجام میدهم ابراز احساسات اخلاقی خودم است. نه حتی خبر دادن به این که احساسات اخلاقی خاصی دارم.[8]
بسیاری از صاحبنظران معتقدند جهشهای اولیه به سمت نظریهای در اخلاق به نام احساسگرایی، ریشه در یک دیدگاه فلسفی داشت. پیش فرض اساسی شهودگریان در اخلاق این بود که قضایای اخلاقی مبین نوعی حقیقتند و احکام اخلاقی از صفاتی که در اشیاء محقق است پرده برمیدارد. این فرض که احکام اخلاقی چنین طبیعتی دارند در واقع نتیجهای است از یک فرض عمومیتر یعنی این که تمام قضایای موجبه که دارای موضوع و محمول هستند چنین طبیعتی دارند.
چنانچه پیشتر گفتهشد تحقیقاتی که پوزیتیویستها بر اساس اصل تحقیقپذیری انجام دادند این بود که قضایای اخلاقی به گونهای هستند که نمیتوانند مبین نوعی حقیقت در ماورای خود باشند زیرا اصل تحقیقپذیری میگوید تنها دودسته از قضایا دارای چنین طبیعتی هستند. یا به تعبیر دیگر معنا دارند.قضایای تحلیلی و قضایای تجربی. پس قضایای اخلاقی نمیتوانند آنچنانکه صورت ظاهریشان نشان میدهد قضایایی باشند که در آنها صفاتی بر اشیاء حمل شده است.[9]
اما اگر گزارههای اخلاقی برای بیان واقع نیستند پس این این قضایا چگونه قضایایی هستند؟ پاسخ پوزیتیویستها به این مسأله یکسان نیست. حداقل دو گرایش متفاوت پوزیتیویستی در اینجا به چشم میخورد.
یکی از این گرایشها دیدگاهی است که آیر در کتاب «زبان، حقیقت و منطق» در باب اخلاق مطرح کرده است. در حقیقت یکی از علل پیدایش احساسگرایی در تاریخ فلسفه اخلاق حاکمیت روحیه تجربه گرایی بود که افراطی ترین صورت آن بوسیله آیر در قالب پوزیتیویسم منطقی در اوایل قرن بیستم مطرح شد.[10] به اعتقاد آیر نظریه احساسگرایی یا عاطفهگرایی نتیجه طبیعی پذیرش اصل تحقیقپذیری است.[11]طبق این نظریه هنگامی که میگوییم چیزی خوب است. نمیخواهیم خبر بدهیم که من با آن چیز موافقم یا حتی این گزاره قضیهای درباره احساسات من نیست. بلکه تنها ابزاری زبانشناختی برای بروز شور و احساسات ما نسبت به آن چیز هستند[12]. ما به وسیله این قضایا احساسات خود را ظاهر میکنیم. در واقع احکام اخلاقی نه از نوع قضایا بلکه ظهور و بروز گرایش و احساسات ما هستند. همان گونه که حروف ندا و علائم تعجب مانند «آه» و «هورا» چنین کارکردی دارند.[13] بر همین اساس وی معتقد است مفاهیمی که در محمول جملات اخلاقی به کار گرفته میشوند در حقیقت مفهوم نما یا مفاهیمی کاذب هستند نه مفاهیمی حقیقی. او میگوید: حضور علامتی اخلاقی در قضیه، چیزی به مضمون واقعی آن نمیافزاید. مثلاً اگر به کسی بگوییم: «تو کار بدی کردی که آن پول را دزدیدی» با علاوه کردن این که «تو کار بدی کردی» خبر دیگری ندادهایم. تنها عدم تصویب خود را اظهار داشتهایم. درست مانند آن است که با لحنی حاکی از وحشت گفته باشیم «تو پول را دزدیدی» یا این که خبر را با علاوه کردن علامت تعجب نوشته باشیم. لحن وحشت یا علائم تعجب چیزی به معنی واقعی جمله نمیافزاید. فقط میرساند که اظهار این خبر نزد گوینده آن با پارهای احساسات همراه بوده است.[14]
اما برخی دیگر از پوزیتیویستهای مانند «رودولف کارناپ»[15] دیدگاه دیگری در معنای گزارهاخلاقی دارند. که به امرگرایی مشهور است و در حقیقت گرایش دیگری از اخلاق با مبانی پوزیتیوستی است. امر گرایان معتقدند معنای تمام جملههای اخلاقی دستوری است و تمام گزارههایی که به ظاهر خبریاند در حقیقت دستوریاند. به نظر ایشان وقتی میگوییم کاری خوب است یا باید آن را انجام داد صرفاً به این معناست که کسی خواستهاست این کار انجام شود و در باره آن امر کرده است. در این نظریه منشأ ارزش و لزوم اخلاقی دستور است نه واقعیتی عینی و اعتبار هر حکم اخلاقی وابسته به این است که در باره آن دستوری وجود داشته باشد. اما این دستوردهنده شخص خاصی نیست. هرکسی میتواند دستوردهنده اخلاقی باشد. هنگامی که میگوییم: «دزدی کار بدی است» به این معناست که «دزدی نکن» این دستورها مبنای واقعی ندارند و در نتیجه میتوان آنها را برای همه معتبر دانست. تنها میتوان گفت هر دستور اخلاقی صرفاً برای کسانی که آن را پذیرفتهاند اعتبار دارد. چنانچه روشن است در این دیدگاه منشأ ارزش اخلاقی صرفاً دستور است و بس.[16]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان