كلمات كليدي : انسان كامل، پسر انسان، عسيي مسيح، فيض الهي
نویسنده : مليحه شيرخدائي
باور به این که یک انسان، ممکن است بدون گناه زیست کند و نمونۀ کامل انسانیت در جهان باشد، از جمله مباحثی است که در همۀ ادیان مورد بررسی قرار گرفته است. ظرفیت انسان در کمالپذیری، امری است که بیانگر وجود اشتراک و افتراق ادیان و مکاتب گوناگون است. بنابراین زندگی بدون گناه، رسیدن به کمال اخلاقی بوده و این نظریهای است که در همۀ ادیان توحیدی وجود دارد. از میان مخلوقات خداوند انسان از همه عظیمتر و شگفتتر است. چنانکه خداوند در کتاب پیدایش چنین فرموده، انسان را به شباهت خود آفریده است. بنا بر آیات کتاب مقدس و اقوال متألهان مسیحی، مشخص میشود که عیسی مسیح همان پسر انسان و انسان کامل است. همانی که با ایمان، تحسین، اشتیاق، تکریم و ستایش او میتوان به آرامش الهی دست یافت. مسیح همچون خورشید که مرکز دنیای بدون روح و منبع گرمایی تمام موجودات است، با متجسد شدن در کالبد انسانی به صورت مرکز کون و مکان هستی درآمده است، تا رنج و مصائب بسیاری را به دوش کشد و از این طریق آفرینش را که به واسطۀ گناه انسان ویران شده، دوباره احیا کند.
انسان در مسیحیت
برخی از پیروان فرضیۀ تکامل بر این باورند که بدن انسان در اثر جریان تکامل، به وجود آمد. انسان از خاک به وسیلۀ عمل بلاواسطۀ خداوند خلق شد و جسم او شبیه مهرهداران پیشرفته بود و روح او شبیه صورت خدا، به گفتۀ دیگر، خداوند در جریان طولانی تکامل مداخله کرد و انسان را که عمل جدیدی بود به وجود آورد و روح او را خلق نمود. پاپ پل دوازدهم، در سال 1950م، گفت: «تعالیم کلیسا فرضیه تکامل را تا جایی مورد پذیرش قرار میدهد که دربارۀ به وجود آمدن جسم انسان از جانداران دیگر، بحث میکند. کلیسای کاتولیک معتقد است که خدا روح انسان را مستقیماً خلق کرده است.»
عدهای دیگر بر این باورند که آدم یکی از انسانهای متعددی بود که وجود داشت و خدا صورت خود را به آدم و سایر آنها بخشید و بدین طریق آدم مسئول و رئیس همۀ معاصران و فرزندان خود گردید. اما کتاب مقدس دلایلی بیان میکند که حاکی از خلق مستقیم انسان است. خدا انسان را آفرید،[1] او را از خاک زمین شکل داد.[2] پس انسان به لحاظ بدنی و جسمی، از خاک زمین آفریده شد و از جهت ذات غیر مادی، نفس خدا در او دمیده شد.[3] این نوع اعتقاد به منشأ انسان که در تعلیمات صریح کتاب مقدس است، بیش از هر نظریه دیگری به انسان شایستگی و احترام میبخشد و او را موجودی مسئول میگرداند، و پایه صحیحی برای اخلاقیات و نجات محسوب میشود.
انسان پیش از گناه نخستین
کتاب مقدس وضع اولیه انسان را به صورت و شبیه خدا بیان میکند.[4] از نظر زبان عبری ظاهراً تفاوت زیادی بین صورت و شبیه بودن وجود ندارد. پس شباهت خدا و انسان چگونه شباهتی است؟[5]
1- شباهت خدا به انسان شباهت بدنی نبود، زیرا خدا روح است و مانند انسان بدنی ندارد.[6] پس چون خدا جسم نیست، انسان از نظر بدنی به خدا شباهت ندارد، اما این شباهت را داشت که از نظر سلامتی کامل بوده و بیماریهای ژنتیکی نداشت و نامیرا بود.
2- شباهت، روحی بود. خداوند روح است و انسان نیز دارای روح است. بنابراین خصوصیات مهم روح مانند: عقل، وجدان و اراده را دارا است.[7] همچنین روح یک وجود عقلانی، اخلاقی و آزاد است. خدا در موقع خلق انسان به شکل خویش، خصوصیات خود را در وی نهاد. بنابراین انسان از همۀ جانداران جهان برتر است. او دارای صفات الهی است. بدین ترتیب میتواند با خدای خود ارتباط بگیرد. این شباهت بین خدا و انسان شرط لازم شناخت خداوند است. همچنین انسان دارای استعدادهای عظیم فکری بود، زیرا خدا به او فرمود، که باغ را اداره، حیوانات را نامگذاری کرده، و بر زمین و تمام موجودات تسلط داشته باشد.[8] این شباهت به خدا در انسان نابودشدنی نیست و برای نجات ضروری است.[9] بدین ترتیب این اعتقاد در مورد انسان با نظریۀ تکامل متفاوت است.
3- شباهت اخلاقی: انسان صورت خداست. شکی نیست که انسان در ابتدای خلقت، دارای عدالت و قدوسیت[10] بوده است. مفهوم بابهای اول و دوم پیدایش این حقیقت را آشکار میسازد. فقط در این صورت بود که انسان میتوانست با خدایی که از شرارت نفرت دارد، تماس حاصل کند.[11] بر اساس این که خداوند هر آنچه را آفریده بود، نیکو دید، پس انسان نیز نیکو آفریده شده بود. به همین دلیل انسان از نظر اخلاقی هم،نیکو و کامل بود.[12]
سقوط انسان
زمانی که آدم و حوا مرتکب گناه شدند، شباهت آنان دچار تباهی گردید. ولی کاملاً از بین نرفت. در واقع زمانی که گناه کردند، شباهت اخلاقی آنها با خدا، تباه گردید.[13] به طوری که دیگر کامل و مقدس نبوده و تمایلی نسبت به گناه در آنها به وجود آمد که قابل انتقال به فرزندان ایشان نیز بود.[14] پولس میگوید: همۀ انسان ها بی هیچ تبعیضی اعم از یهودی و غیریهودی در نزد خدا گناهکارند.[15] عهد جدید تباهی این شباهت را با بیان این حقیقت تأیید میکند که ایمانداران نجات یافته، میبایست در شباهت اخلاقی اولیۀ خود به خدا احیاء شوند.[16] از طرف دیگر انسانهای گناهکار، از بسیاری جنبهها مانند شعور خود به خدا شباهت داشته و دارای ظرفیتی برای مشارکت و ارتباط با او هستند.[17] با گناه آدم و حوا در باغ عدن، این بعد از شباهت انسان با خدا نیز تحت تأثیر قرار گرفته ولی کاملاً از بین نرفت.[18]
انواع انسان در مسیحیت
انسان در تعالیم کلی و اساسی مسیحی به منزلۀ موجودی متشکل از دو عنصر روح و جسم ترسیم شده است. جسم مادی و روح صرفاً معنوی است. این دو عنصر بر روی هم یک موجود کامل انسانی را تشکیل می دهند.[19] همچنین بر اساس مندرجات کتاب مقدس انسان مخلوق و آفریدۀ خداست که به شباهت و تصویر خدایش خلق شده است و این صورت الهی امری عرضی که به ذات انسان ملحق گردیده باشد، نیست. بلکه ذات انسان و وجه مقوم او است. در مسیحیت انسان آمیزهای از روح و جسم بوده و از خلقتی مادی و الهی بهره مند است، هر چند گاه سخن از سه ساحتی بودن وجود او است. یعنی روح، جسم و نفس، لیکن اغلب مسیحیان، روح و نفس را یک چیز میدانند. روح انسان جنبۀ الهی را داراست، همچنانکه پولس معتقد بود، خداوند روح خود را به ما عطا کرده است.[20] البته برخی نیز معتقدند که انسان تنها دارای جسم و روح است. به طور کلی کلیساهای شرق طرفدار سه ساحتی[21] بودن انسان یعنی جسم، روح و جان و کلیساهای غرب پیرو دو بعدی[22] بودن انسان میباشند و هرکدام از ایشان دلایلی از کتاب مقدس در اثبات مدعای خویش بیان می کنند.[23]
1_ نفسانی یا غیر روحانی[24]: معرف اشخاصی است که تولد تازه ندارند و تنها به وسیلۀ تولد غریزی کنترل می شوند. این نوع انسان روحالقدس را ندارد. و تحت تسلط شیطان قرار دارد. غلام جسم و هوسهای آن است. او به دنیا تعلق داشته و آن را دوست دارد. چیزهای روحانی را رد میکند. قادر نیست راههای خدا را درک کند. ولی در عوض آن به فلسفه و دلایل انسانی تکیه دارد. وی امور خداوند را قبول نکرده، قادر به درک آن نیست، زیرا روحالقدس است که این احکام را به افراد میآموزد و این در حالی است که انسان نفسانی از روحالقدس دور است. و به تبع آن مورد تعلیم وی نیز واقع نمیشود.[25]
2_ انسان روحانی[26]: انسانی که تولد تازه داشته، روحالقدس را دارا است. پولس دربارۀ تازگی که از روحالقدس میباشد در تیطس سخن گفته است. شخص روحانی در امور خدا تفکر میکند، مورد تعلیمات روحالقدس واقع شده بر همه چیز حکم میکند. اما کسی بر او قدرت حکم کردن ندارد. به حسب روح زندگی می کند. چنین شخصی که به عیسی مسیح ایمان دارد، سعی میکند از روحالقدس که در وی ساکن است تبعیت کند. وی شهوات نفسانی و دنیوی را ترک میکند، در مقابل خواهشهای نفسانی و حاکمیت گناه مقابله کرده، با درایت، عدالت و دینداری در جهان زندگی میکند. وی از مباحثات نامعقول و نزاعهای شرعی دوری میکند. و کسی را که اهل بدعت و گناه باشد را پس از یکی دو نصحیت رها میکند، زیرا میداند شخص مرتد طبق خواهش خود رفتار میکند، و پیرو گناه است. انسان مؤمن نجات از طریق مسیح را برمیگزیند و با این کار گویی دوباره متولد شده است. روحالقدس او را با دادن حیاتی الهی در طبیعتی تازه شریک میسازد. او تولد، تبدیل و خلقت تازه مییابد و عدالت خدا را با ایمان به مسیح دریافت میکند.[27]
3_ انسان کامل که در مسیحیت همان عیسی مسیح است.
خصوصیات انسان کامل در مسیحیت
معصومیت
از دیدگاه مسیحیان و عهدجدید، مسیح یا انسان کامل به عنوان مولود مقدس،[28] بندۀ قدوس خدا،[29] قدوس و عادل،[30] یاد شده است. او به هیچ وجه مرتکب گناهی خواه صغیره و کبیره نگردید[31]، حتی ترک اولایی از وی صادر نگشت،[32] جامع تمام فضایل، کمالات و محاسن بود. کوچکترین اثر گناه در زندگی وی مشاهده نمیشود. برخلاف انسانهای دیگر بیگناه به دنیا آمد، چنانکه در هنگام محاکمه از دشمنانش خواست تا او را به گناهی ملزم سازند ولی هیچکس نتوانست در او گناهی بیابد.[33] همچنین نزدیکترین دوستانش شهادت میدهند که در او گناهی نبود.[34] اگرچه دوست گناهکاران خوانده میشد، اما باز خود از هر آلایش و گناهی طاهر و به طور ذاتی قدوس بود زیرا رئیس[35] این جهان در او بهرهای نداشت.[36] به این ترتیب مسیحیان معتقدند که باید همچون عیسی مسیح، قدوس باشند.[37]
محبت و نجات بخشی
مسیح دارای محبت واقعی است، و به گفتۀ پولس، محبتش، بالاتر از درک ما بوده است. در مرحلۀ اول براساس گفتۀ خودش در یوحنا، اظهار میدارد، به پدر محبت میکنم تا همه این را بدانند، همان طور که پدر به من امر کرده است.[38] مسیح به همۀ انسانها، بیماران، بدکاران[39] و فاحشهها محبت میکرد،[40] و همین محبت او باعث نجات بسیاری، از گمراهی میشد. او به قدری نسبت به گمشدگان، محبت و مهر داشت، که حاضر شد صورت انسانی به خود بگیرد و برای نجات آنان مرگ و صلیب را تجربه کند،[41] تا ما گناهکاران عادل شمرده شویم.[42] در این باره یوحنا میگوید: مسیح ما را محبت کرد و با خون خویش گناهانمان را محو نمود.[43] خدا از طریق مسیح محبت خویش را به ما ثابت کرد، زیرا هنگام گناهکاری ما، مسیح در راهمان کشته شد.[44]
عیسی خود در یوحنا میگوید: کسی محبتی بزرگتر از این ندارد، که جان خود را به خاطر دوستان خود فدا سازد،[45] و عیسی نیز خود چنین کرد، در باور مسیحیان این عمل محبت آمیز وی میتواند ایشان را دگرگون سازد، چون انجام دهنده این محبت و نیکی فردی بیگناه و نیکوکار است، که ارتباطی بیمانند و برجسته با خدا دارد. مسیحیان عیسی را اسوه و وسیلهای برای پیروی و تحول یافتن میدانند، میتوان گفت محبتی که عیسی با از خود گذشتگیاش به انسانها نشان داد، بهترین یادگار برای آنها است. وی الهامبخش هزاران هزار تن از مردان و زنان گردید، تا به بالاترین درجات سخاوت در گذشت نائل شوند.[46]
در رساله یوحنا از قول عیسی درج است، کسی که محبت ندارد از خدا نیست و خدا را نشناخته است، زیرا خداوند محبت است.[47] حتی خلقت عالم نیز برای محبت میباشد، هم چنان که صورت مسیح تجلی الهی، رمز محبت و سلام است. عیسی آن قدر محبت دارد که حتی نسبت به بیماران آینده نیز توجه میکند.[48] او مانند باران ـ بدون توجه به خوبی و بدی انسانها، بر همه یکسان میباردـ عشق و لطفش برای همه به طور یکسان وجود دارد، حتی دشمنان و گناهکاران را نیز در بر میگیرد.[49]
آنجا که مسیح توصیه به محبت و عشق، حتی نسبت به دشمنان و آزاردهندگان دارد، عنوان میکند: به دشمنانتان محبت ونیکی کنید، چون اگر با آنانی محبت کنید که به شما به طور متقابل محبت کردهاند، این روش باجگیران است ... .[50] او چنان مهربان و با محبت بود که حتی نسبت به گناهکاران توجه بیشتری نشان میداد و آن ها را به سادگی میبخشید ، تا بتواند به راه راست هدایتشان کرده و همۀ جامعه را الهی کند. به همین ترتیب مسیحیان معتقدند که حکم اعظم مسیح محبت کردن است، و محبت به یکی از برادران ایمانی مسیح مانند محبت به خود مسیح است.[51] روحالقدس شهادت میدهد، رهایی تا زمانی که مسیح نیاید، کامل نخواهد شد.[52]
شفاعت کنندگی و واسطۀ الهی
شفاعت، دعای استغاثه است که ما را به نیایش عیسی هدایت میکند. او یگانه شفیع همۀ انسانها به ویژه گناهکاران نزد پدر است. به نظر مسیحیان نیایش خدای پدر تنها با نام عیسی محقق میشود، و نیایش زمانی به پدر میرسد که به اسم عیسی باشد، او قادر است آنانی را که توسط وی نزد خدا آیند، نجات بینهایت بخشد، زیرا به طور دائم زنده است تا شفاعت کند. بدین ترتیب انسانیت مسیح راهی است که از طریق آن روحالقدس ما را تعلیم میدهد تا خدای پدر را نیایش کرده و از شفاعت او برخوردار گردیم. شفاعت مسیحی هیچ حد و مرزی نمیشناسد، شامل حال جمیع مردم، پادشاهان، همۀ صاحب منصبان، جفاکنندگان و حتی برای نجات کسانی که انجیل را رد میکنند، است.[53] نیایش به سوی عیسی حائز اهمیت است، حتی اگر نیایش خطاب به پدر باشد.
از زمان ابراهیم شفاعت یعنی درخواست برای شخص دیگر، ویژگی قلبی بود، که با رحمت خدا هماهنگی داشت. در عصر کلیسا شفاعت مسیحی، مشارکت در شفاعت خود مسیح است. این شفاعت همان مشارکت مقدسان است. کسی که مشغول نیایش شفاعت است، نه تنها ملاحظۀ کار خود را میکند، بلکه کارهای دیگران را نیز و حتی برای کسانی که او را اذیت و آزار رسانیدهاند، دعا میکند. در تمام سنتهای آئین نیایشی مسیحیان، دعای خطاب به عیسی نیز وجود دارد. نیایش به کلیسا از زبان مسحیان به اشکال مختلفی بیان میشود، مانند: نیایش پسر خدا، کلمه خدا، نجات دهنده، برۀ خدا....پسر مریم عذرا و پسر خدا و.... شبان نیکو، حیات، نور، امید و... از جمله دعاهایی است که خطاب به عیسی مسیح انجام میشود. مسیح همان کسی است که مسیحیان میخواهند به واسطۀ او به پدر نزدیک شده و تقرب یابند و به سوی او بازگردند.[54] بازگشت عیسی برای قوم خود در عهدجدید این گونه بیان شده است که عیسی به وفاداران قوم خویش وعده داده، دربازگشت خویش آنان را با خود میبرد، تا برای همیشه و ابد با او باشند.[55]
نتیجه
بدین ترتیب از نظر مسیحیان و کتاب مقدس، عیسی مسیح انسان کامل، واسطۀ فیض، شفیع و منجی بشریت است و این فیضبخشی از بذل توجه بیحد و حصر خدا به انسان بی آنکه انسان استحقاق آن را داشته باشد، است و شفای انسان تنها از طریق این فیض محقق میشود. عیسی یگانه شخصی است که رضایت خدا را بدست آورده و صورت خداست که شکوه و جلال خداوند را بر سایر انسانها میتاباند تا او را ببینند. بنابراین جهانیان میتوانند آنچه را تا به حال نمیتوانستند در خدای نادیده ببینند، در مسیح مشاهده کنند، چنانکه یوحنا در آغاز انجیل خود بیان میدارد که لوگوس الهی نوری حقیقی است که هر انسانی را منور میسازد. اوست که عامل آفرینش بوده است. بدین ترتیب عیسی مسیح انسان حقیقی و کامل میباشد.[56] یکی از مفسران بزرگ کتاب مقدس به نام جیم مک کنزی میگوید: « عیسی شخصیتی یگانه و ممتاز دارد که مطلقاً نظیری برای آن یافت نمیشود. به نظر مسیحیان ارتباط بین خدای متعال و بشر به واسطۀ عیسی و از رهگذر ارتباط ویژۀ او با خدا حاصل میشود. عیسی تنها واسطۀ بین خدای متعال و مردم است. و کارهای او تأثیر نجات بخشی ویژه ای دارد.»[57]