19 فروردین 1397, 14:5
ای همبازی اطفال! ای حمّال اثقال! ای محبوس چاه جاه! و ای مسموم مارمال! ای غریق بحر دنیا! و ای اسیر همومات آمال. مگر نشنیدهای و نخواندهای؟ «...انّما الدُنیا لعبٌ و لهوٌ» و نشنیدهای فرموده آن حکیم غیب دان منزّه از عیب و شین را که به فرزند ارجمند خطاب کرده: «بُنی! انّ الدنیا بحرٌ عمیق، غرِقَ فیه الاکثرون» [فرزندم دنیا دریایی ژرف است که بیشتر مردم در آن غرق شدند] و حقیر عرض میکنم عن تحقیق و نحن منهم [قطعاً ما از آن غرق شدگان در دنیاییم] و اگر بخواهی عمق دریای حکمتش [حکمت این حدیث] را بفهمی، در حقیقت لفظ عمیق فکر نما، ببین چقدر از جواهر حکمت در این صندوق کوچک [ در این روایت که دنیا را به دریا تشبیه میکند] برای متفکرین به عنوان هدیّه درج فرموده،همین قدر بدان،دریا نهنگ دارد، ماهی دارد، جانورهای عجیبه آن بسیار، و مهالک غریبه آن بی شمار، جزایر هولناکش زهره شیران را آب، و کوههای سهمناکش چه بسیار مردمان را نایاب نموده، اصل و میدان این دریا از ظلمات جهل ناشی شده است، و در «اودیه» اراضی قلوب اهل غفلت جا دارد، امواج اموالش بسی کشتیهای عمر را به باد فنا داده، و جبال هموم و غمومش، بسا پشتهها از کشتهها نهاده، مارهای معاصی مهلکه آن، چه بسا اشخاص را به سمّ خود هلاک کرده، نهنگهای اوصاف مذمومهاش، چه کسان را فرو برده و آب محبّت تلخ و شورش، چه مردمان را کور و چه چشمها را بی نور نموده.
هر که در این دنیا غرق شد، سر از گریبان نار جحیم بیرون آورده، در عذاب الیم خواهد ماند.
آدمهای این دریا «نسناس» و سباحت ایشان در این دریا با ساحت وسواس است، راهزنانش جنود ابلیس و اسلحه جنگشان خُدعه و تلبیس است. اگر از عمق این دریا بپرسی؟ عرض خواهم کرد: عرض خواهم کرد: که انتها ندارد و اگر باور نداری به غوّاصان این دریا یعنی: اهل دنیا از اولین و آخرین نظر نما،و ببین، که همگی در آن غرق شده، احدی به قعر آن نرسیده؛ و اگر بهتر میخواهی بفهمی، به حال خراب خودت نگاه کن و ببین که هر قدر داشته باشی، باز زیاده از آن را طالبی و حرصت در جایی توقف نمیکند.
ای آقای من! این دنیا چگونه مردم را به خاک سیاه نشانده و قلوب ایشان را که برای محبت و معرفت،خلق شده،طویله اسب و استر نموده،جوارشان از قاذورات، گندیده،و دلهایشان آنی خضوع و خشوع ندیده، و ذرهای ذوق حلاوت طاعت را نچشیده، نه در نهادشان از توبه اثری، و نه در اوهام تفکر نحس ایشان از خداوند جلّ جلاله خبری. شب و روز به سیف و سنان و لسان،عِرض و مال و عصمت مسلمانان را پاره پاره میکنند، قلوبشان خالی از ذکر و فکر و مملو از حیله و مکر است. دست عقل را بسته، و دست هوا را گشاده،چه زخمها از آن دستها بر کبد دین رسیده و چه مصیبتها در شرع شریف برپاشده، لباس خداییان را کنده، و جامع فرنگیان را پوشیده، اطعمه و اشربه اسلام را بدل به زهر و زقوم «نصارا و دهریان» نمودهاند. وظایف شرع را متروک و آداب کفر را مسلوک داشتهاند. بازار کفر و شرک در بلادشان معمور و آباد، و سوق [بازار] اسلامشان مخروب و بر باد. وافضیحتاه! عسکر کفر در بلاد وجود ما منصور و مسرور، و لشکر اسلام مقتول و مأسورند [اسیر شدهاند]. نه ما را در عاقبت کارمان فکرتی، و نه از سیاستهای الهیه که بر امم ماضیه رسیده عبرتی. قضیه هایله ابابیل را شوخی، و قصه فرعون و قابیل را مزاح پنداشتهایم. زمینی که قارون را با گنج بسیار فرو برده با «ما»ی کچ و گچیها،موجود است.
جان من! آن بادهایی که به آنها قوم هود را تأدیب نمود، حال هم آن قادر حلیم را، مطیعاند. اگر تو از اطاعت امر آن سلطان عظیم الشأن جرأت نموده سرپیچیده، خاک و آب، باد و کلوخ و سنگ، ذلیل و منقاد اویند. بلی گول صبر و حلم او را خوردهاند. از حکمرانی عظیم او غافل شده، لباس شرم و حیا را کنده، قدم جرأت را پیش گذاشته در حضور عزوجلّش، مرتکب معصیت او شدهاند، مگر نمیبینی! چگونه حکم محکم او در «سماوا و ارضین» جاری است؟ مگر نخواندهای که «یوم نشور» آسمانها منشور میشود؟
بلی چه گویم از شر آن روز پر آه و سوزی که قلوب خافقین [شرق و غرب] را خوفش گداخته، چگونه گداخته نشود، دلهایشان، از روزی که زمین آن، آتش سوزان و صراطش تیزتر از شمشیر برّان است. عقلها پرّان و اشکها ریزان است. نجومش منتثر [پراکنده] و مردمانش چون جراد منتشر، هولش عظیم، و انبیا در اضطراب و بیماند. اخیار مدهوش، و ابرار بی هوشند. شداید بسیار، و محنتش بی شمار است. آفتاب بالای سر،و زمین چون کوره آهنگر، بدنها در عرق غرق، و لحوم [گوشت بدن] و عظام [استخوانها] در سوز و حرق. جهنّم دورشان را گرفته و راه فرار برایشان بسته، ظالم شرم ساز، و عادل اشکبار، نامهها پرّان بر یمین و یسار. مردم در دهشت و انتظار،ملائک غلاظ و شداد در تردّد [رفت و آمد]، و عقوبت الهیه بر مرده و عصاة در تشدد. [شکنجه خدایی علیه سرپیچاندن و گنه کاران سخت و شدید است].
یکی از اسامی آن «یوم الحساب» است، و دیگری یوم التّناد. [روزی که از سختی، فریاد دردآلود مردم بلند است.] از طرفی منادی به خنده و بشارت ندا میکند: «یا اهل الجنة ارکبوا»[1]، و از جای دیگر ندا میکند که «یا أهل النّار اخسئوا...»[2] و یکی را خلعت میبخشند و دیگری را میکشند، طایفهای سرمست شراب طُهور، و قومی جگرهایشان قطعه قطعه از «ضرایع و زقّوم» [دو نوع خوراک شکنجه آور جهنّمیان است].
ماندهام حیران. نمیدانم از قهرش بیان کنم، یا از مهرش بگویم. اهل قهرش خاکیانند، و اهل مهرش افلاکیانند؛ یعنی اشخاصی که خود را به افلاک نوریّه رساندهاند، اعتنایی اصلاً به این افلاک ندارند، جسمشان جان، و جانشان در عرش رحمان. ای به فدای قلوبی که نور الهی جلّ جلاله در آنها تابان و جلالت مرتبهشان بی پایان. خود را از عالم گسسته و به عالم انوار پیوسته، منّور به انوار معرفت، و مخلّع به خلعت محبّت، زهدشان پشت پا به دنیا زده، توکّلشان سر از گریبان توحید، بیرون آورده، از خلق عالم رمیده،و به مقام قرب آرمیده، فکرشان نور، و ذکرشان نور و باطن و ظاهر و جسم و جان و خیال و عقل و جنان همه نور و غرق دریای نور.
بس است! من ناپاک کجا؟ و مدح وصف پاکان کجا! امثال ماها باید در تدبیر ترک معصیت باشیم. اگر اصل ایمان را محکم کرده باشیم، دنیا نه چنان ما را فریب داده و کر و کور کرده است، که امثال این مواعظ در «قلوب قاسیه» ما اثری کند. همین قدر میدانم که تکلیف مریض، رجوع به طبیب است و اطاعت او، و تکلیف طبیب، معالجه حال. نه مریض مطیع است، و نه طبیب حاذق است. ولی اگر مریض مطیع باشد، خداوند رحیم او را، لابد به طبیب حاذق خواهد رسانید و اگر مطیع نباشد، سکوت کردن با او اولی است.[3]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان