18 دی 1396, 14:10
ای ولی من! خلیفه را مرض گِل خوردن بود و هر نوع علاج که میکردند مفید نبود. روزی از کسی علاج آن پرسید گفت :«عزمة من عزمات الرجال».[1]
گفت : راست گفتی عزم کردم که دیگر گِل نخورم و نخورد.[2] مرض همه کس گِل خوردن است که میل است به خلاف فطرت و علاجش عزمی است مردانه و قصّه کوتاه.
ای ولی من! باید که صلابت تو در عزم و کار خود چنان باشد که شیطان را زهرهی القاء شبهات نباشد و از تو چنان گریزد که از سایهی مردان میگریزد.
ای ولی من! سالک در کار خود متمکن شد هرگاه شیطان به وی نزدیک میشود مصروع میگردد و شیاطین بر او جمع میشوند و میپرسند که او را چه افتاده؟ میگویند که آدمیش گرفته است. چنانچه مصروع إنس را گویند جنّش گرفته. جعلک الله ولیّی من أولئک و أعطاه ما أعطی اولیاءه و الصدیقین من عباده و آخر الوصیة أن لاترکن إلی الذین ظلموا فتمسک النار و لاتجالس الغافلین و لاتستمع إلی أشتات الحدیث.[3]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان