انديشه
بررسي علل رواج باستانستايي در ايران معاصر
باستانستايي، ريشه و علل فراواني در تاريخ معاصر ايران دارد. ستايش باستان و رجوع به پيشينه تاريخي، گرچه امري فطري ميان جوامع است، اما اوجگيري اين حس در مقاطع زماني خاص ميتواند معلول عللي بيروني باشد كه متناسب با هر دوره بايد نقش آنان بررسي شود. پيشتر به برخي زمينهها و علل رواج اين انديشه در ايران اشاره شد و در اين يادداشت به نقش شاعران و اديبان دوران قاجار و مشروطيت در زدن جرقههاي باستانستايي و احياي آن پس از سالها در ايران اشاره ميشود.
نگاه باستانی در ادبيات پسااسلام
شايد بتوان گفت پس از فردوسي كه در شاهنامه خود به تاريخ ايران باستان پرداخته - و البته هدفش از نقل داستانهاي گذشته در قالب مثنوي «شاهنامه» بايد مفصل و در مطلبي مجزا مورد بحث و بررسي قرار گيرد - و نيز تلاشهاي جسته و گريخته برخي نويسندگان و شعراي پس از او كه با الهام از مثنوي شاهنامه برخي مدحنامهها را سرودند، جريان منسجمي ميان اديبان تاريخ ايران تا پيش از حكومت قاجار براي احياي تاريخ و نمادهاي باستاني وجود نداشت و گرايشهاي ادبي و علاوه بر سبك عراقي و... كه در خدمت اخلاقيات و عرفانگرايي قرار گرفت، حتي سبك خراساني نيز در راستاي توصيف و مدح نمادهاي اسلامي قرار گرفت.
برخي شعراي مشهور ايران نيز گرچه اشاراتي به پيشينه تاريخي ايران داشتهاند، اما هدف آنان از ذكر تاريخ چيزي جز ستايش باستان بوده است.
به عنوان مثال سعدي با نگاهي كاملاً حكمتآميز به پيشينه گذشتگان مينگرد و آن را دستمايه عبرت قرار ميدهد، همان گونه كه در ادبيات قرآن و بيان قصص قرآني، داستانهاي گذشتگان به منظور پندآموزي آورده شده است.
كه را داني از خسروان عجم/ ز عهد فريدون و ضحاك و جم
كه بر تخت و ملكش نيامد زوال/ نماند به جز ملك ايزد تعال
تنها فردي كه از ميان پادشاهان باستان، در ادبيات قرون ميانه اسلامي به عنوان نماد كردار خوب تقدير شده است، انوشيروان عادل است كه بيان حكايات او نيز از باب عبرتآموزي و ستايش اخلاقيات نيك وي مورد اشاره واقع شده است. سعدي خود درباره انوشيروان چنين ميسرايد: «زنده است نام فرخ نوشين روان به خير/ گرچه بسي گذشت كه نوشين روان نماند/ خيري كن اي فلان و غنيمت شمار عمر/ زان پيش كه بانگ برآيد فلان نماند»
باستانستايي هنرمندان در دوره قاجار
اولين اشارات باستانگرايانه در ادبيات معاصر فارسي را ميتوان در ميان شعراي قاجار مشاهده كرد. شايد ناميترين شاعر دوره قاجار را بتوان «فتحعليخان صبا» دانست كه مداح شاه و قاجاريه است. او پيشتر نيز در خدمت فتحعليخان زند بود و به مدح او ميپرداخت و پس از روي كار آمدن قاجار، از ملازمان فتحعلي شاه (برادرزاده آغامحمدخان) ميشود تا جايي كه منظومهاي در وصف او به تقليد از شاهنامه فردوسي سروده و آن را «شهنشاه نامه» مينامد. در اين منظومه مكرر به مقايسه عظمت(!) قاجار و تشبيه وضعيت اين دوره، با اساطير باستاني و دوران پادشاهي گسترده ايران ميپردازد. البته همزمان با جنگهاي ايران و روس و رشادتهاي عباسميرزا، ذكر پهلوانيهاي او گرچه اغراقآميز اما مورد حمايت عامه واقع ميشود و از آنجا كه عباسميرزا، قهرماني ملي است، از توصيف و مدح او نيز در جامعه استقبال ميشود.
به هر حال نسبت نزديك او با دربار، لقب ملكالشعراي دربار را به او داده بود و او نيز با سرودن منظومههايي چون «عبرتنامه» و «شهنشاهنامه» به مدح فتحعلي شاه ميپرداخت و در اكثر آثار خود نيز از شعراي گذشته خود بهخصوص فردوسي، خاقاني و سعدي تقليد ميكرد تا جايي كه شهنشاهنامه دقيقاً هموزن شاهنامه بود و ملاحظه برخي ابيات آن، نشان ميدهد چه ميزان از اين اثر بهره برده است: «بسي گفتم ايران نه هند است و روم/ نديده كسي كام زان مرز و بوم/ ز گفتار ايران فروبند دم/ مكن بخت فيروزه بر خود دژم/ مه از خون شيرانش آغشته خاك/ ستودان شاهانش تاري مغاك»
صبا، در قبال تمجيد از دربار البته مزد خود را نيز گرفت و چند صباحي حاكم قم و كاشان بود.
آنچه در خصوص اين شاعر جالب به نظر ميآيد، اين است كه گرچه خود، اعتبارش را تا حد زيادي مديون اشعار فردوسي و شاهنامه اوست اما او را مورد انتقاد قرار داده و مدحكننده پادشاهاني ميشمارد كه در مقابل دين بودهاند! به عنوان نمونه در جايي به ذم نظامي گنجوي و فردوسي پرداخته و اين چنين سروده است:
«سزد گر روانشان بود در فسوس/ چه استاد گنجه چه داناي طوس
اگر چه ز هر در بسي برده رنج/ ز پرمايه گوهر پراكنده گنج
ولي سر به سر بيهوده رنجشان/ نه جز بهره اژدها گنجشان
يكي نام پرويز را بركشيد/ كه او نامه مصطفي را دريد
يكي زنده كرد آيت زند را/ ستايشگر آد مغي چند را»
در دربار شاهان قاجار، شعراي فراواني بودهاند و اين چنين مدحها پس از فتحعليخان صبا رواج پيدا كرد. «وصال شيرازي» از نمونه ديگر شاعران درباري قاجار است كه ديوانش پر از مدح و تملق قاجار است و براي توصيفات خود از تشبيهات باستانستايانه نيز بهره ميگيرد: «اي ملك جم ببال كه شاه عجم رسيد/ داراي افسركي و اورنگ جم رسيد/ ثاني به عدل و داد نداري تو ورنه خود/ از عدل و داد، ثاني نوشيروانيا».
قاآني نيز ديگر شاعري است كه در مدحهاي درباري خود به توصيفات باستانگرايانه اشاره كرده و به منظور تمجيد از شاه قاجار، به ايرانباستان گريز ميزند. سروش اصفهاني، نيز از ديگر قصيدهسرايان معاصر ناصرالدين شاه است كه براي تمجيد از او، چنين به توصيف عظمت باستان اشاره ميكند: «گويي شدند فريدون و كيقباد/ كز حشمت و جلال، هم اين و هم آنيا/ بالاي تخت همچو فريدون آبتين/ وندر سپاه چو علم كاويانيا»
سياحتنامه ابراهيم بيگ، نيز مصداقي ديگر از رواج انديشه مليگرايي در اواخر قاجار به حساب ميآيد كه در آن، زينالعابدين مراغهاي، شخصيتي با ويژگيهاي مليگرايانه و وطنپرستي به تصوير ميكشد كه در سفر به ايران، وضعيت را در مقايسه با شكوه ايران باستان، اسفبار ميبيند. «ابراهيم بيگ» شخصيت ساختگي داستان مراغهاي مشاهده خود را چنين بيان ميكند: «به اتفاق ساير امم، ايرانيان اولين قوم متمدن زمين بودند و بيش از ساير ملل به افتخار ميزيستند. حالا چه شده كه وحشيتر از همه اقوام ميدانندشان و بيگانگان در ايشان به خواري مينگرند. من يك ايراني هستم.»
سرهنويسي، تلاش براي احياي زبان باستان
يكي از ويژگيهاي رواج يافته در ادبيات اواخر دوره قاجار، تلاش براي سرهنويسي و پارسينويسي به سبك كهن ايراني است. جلالالدين ميرزا از فرزندان فتحعلي شاه، از نويسندگان قاجار بود كه در زمره نخستين «سرهنويسان» قرار ميگيرد و كتاب «نامه خسروان» را نيز با همين سبك و سياق تحرير كرده است. جالب آنكه او پس از تحصيل در دارالفنون و آشنايي با اروپاييان، به فرهنگ تجدد رشك برده و در زمره غربگرايان قرار ميگيرد تا آن حد كه به دين بياهميت شده و در وادي كفر قرار ميگيرد. وي تحت تأثير «ملكمخان» كه خود از جمله مروجان باستانستايي ايراني بود، قرار ميگيرد و الهام گرفتن افكار او از اين پيشگام لژهاي فراماسونري ايراني، تا حدي بوده كه ناصرالدين شاه كه علاقه فراواني به وي داشته، از او رو برميگرداند. دكتر عبدالحسين نوايي در مقالهاي تأثير ملكمخان بر اين شخصيت را اين چنين توضيح ميدهد: «ناصرالدين شاه در اوايل به جلالالدين ميرزا محبتي تمام داشت و او را سمت آجوداني مخصوص داده اما به تدريج به وي بيمهر شد چراكه جلالالدين ميرزا نه تنها نسبت به دين و مذهب پروايي نشان ميداد بلكه با ملكمخان روي هم ريخت و به جرگه فراماسونرها درآمد.»
اين شخصيت علاوه بر ملكمخان، با فتحعلي آخوندزاده نيز ارتباطات وثيقي داشت و در نگارش كتاب «نامه خسروان» كه ستايشنامهاي در وصف پادشاهان ايران باستان است، كه با جزئيات و مدح زياد به هر يك از آنان پرداخته، از آخوندزاده مشورت فراوان گرفت.
پارسي سرهنويسي در اين دوره بسياري از اهل ادب را فراگرفت و شاعران و اديبان ميانه و اواخر قاجار چون «يغما جندقي»، «محمدحسنخان اعتمادالسلطنه» و «سيداحمد ديوانبيگي» با نوشتن متنهاي بسيار مكلف، به آن اهتمام داشتند. باقر مؤمني از پژوهشگران ادبيات درباره علت رواج اين سبك مينويسد: «فارسي سرهنويسي، از مدتي قبل به عنوان يكي از تفننهاي نويسندگان بيدرد و غم شروع شده بود، ولي در اين زمان به پناهگاه واماندگان دنياي كهن تبديل شد. گروهي از روشنفكران بودند كه موضع اجتماعيشان در حال فروپاشي بود. آنها اين را به خوبي دريافتند و كوشيدند تا دستاويزي براي ادامه حيات اجتماعي خود بيابند. آنها روشنفكران وابسته به گروههاي رشديابنده يا تودههاي انقلابي نبودند، به همين دليل نميتوانستند به آينده دل ببندند و انقلابي كه ميرفت سربلند كند (مشروطيت) تكيه كنند. پس به گذشته چنگ ميزدند و در جستوجوي دستاويزي براي توجيه حيات متزلزل خود به باستان پناه ميبردند.»
دساتير، كتاب آسماني پيامبران باستاني!
يكي از آثاري كه پيش از زمان قاجار و احتمالاً در عصر صفوي به رشته تحرير درآمده و انتشار و تفسير آن در طول سالهاي بعد مروج باستانگرايي در دورههاي بعدي است، «دساتير» نام دارد كه با عنوان «نوشتههاي مقدس پيامبران ايران باستان» نيز شناخته ميشود. نويسنده و منشأ دقيق اين كتاب گرچه مشخص نيست اما بيشك، اين كتاب الهامبخش بسياري از نويسندگان عصر مشروطيت قرار ميگيرد و اشارات زيادي به آنچه در اين كتاب نقل شده، بعدها در ادبيات قاجار و مشروطه وجود دارد كه نويسندگاني كه در فوق اشاره شد، بخشي از اديبان عهد قاجار بودند كه از اين كتاب در ترويج تفكرات باستاني الهام گرفتهاند.
دساتير در واقع كتابي با واژگاني ابداعي است كه پيشتر در ادبيات ايران سابقه ندارد (تا آن جا كه به همراه آن، فرهنگ تفصيلي از واژگان نيز اضافه شده تا قابل فهم باشد) و برخي واژگان به كار رفته در اين كتاب حتي به مرور زمان، به فرهنگ رايج فارسي افزوده شد. اين كتاب به يكي از شاهان ايراني با نام «ساسان پنجم» و به عنوان كتاب آسماني او نسبت داده شده است.
اين كتاب نه تنها از منبعي داراي وثوق و مشخص برخوردار نيست، بلكه كاربرد بسياري از واژگان و تواريخ ذكر شده، عيان ميكند كه اين كتاب احتمالاً پيش از دوره قاجار نوشته شده و تلاش براي واژهسازيهاي پيچيده و نسبت دادن آن به پيش از اسلام راه به جايي نبرده است تا جايي كه ادوارد براون در وصف كتاب «دساتير» مينويسد: «مادر روزگار هرگز كتابي مجعول و تزوير شده به وقاحت دساتير نياورده است! نسخه نخست آن را ملاكاووس در سال 1152 شمسي به هندوستان برد و فرزندش ملافيروز در سال 1197 منتشر ساخت.
پيرامون مروجان دين زرتشت در دوران معاصر و تلاش براي احياي اديان باستاني و علل آن، در مقالاتي ديگر، به تفصيل سخن خواهيم گفت.
باستانگرايي در آثار كسروي و فروزانفر
كسروي يكي از جنجاليترين نويسندگان در دوران پيش از انقلاب اسلامي و پس از مشروطيت است كه در آرا و افكار خاص او، نوعي مخالفت و اعتراض دائم به چشم ميخورد. او مذهبي بودن جامعه ايران را از عوامل پسرفت تلقي كرده و در بررسيهاي شبهدينشناسانه خود، اسلام و تاريخ تشيع را مورد نكوهش قرار داده و عقبماندگي ملت را ناشي از آن ميداند. كسروي مروج نوعي پاكديني و اصلاحات است و به بهانه تحريفزدايي بسياري از اصول دين را مورد ترديد قرار ميدهد. در ضمن اين عقايد، وي در نوشتههايش نشان داده كه به مسئله باستان نيز علاقه داشته و احياي آن را مسئلهاي مهم برميشمرد. او در گفتوگويي با محمدعلي فروغي - كه آن زمان نخستوزير بود- به لزوم احياي مظاهر ايران باستان اين گونه اشاره ميكند: «روزي رفتم به كاخ ابيض. سخنان بسياري رفت؛ ميگفت در اروپا، ايران را با سعدي و حافظ و مولوي ميشناسند. گفتم چنين نيست. چرا ايران را با تاريخ باستانش نشناسند؟!»
بديعالزمان فروزانفر نيز از زمره نويسندگان بنام در ابتداي دوران پهلوي است. وي از جمله نخستين اساتيد دانشگاه تهران است كه به تعليم دوره دكتري ادبيات فارسي پرداخت. اين اديب، در ابتدا مناسبات سياسي محكمي با حكومت پهلوي برقرار كرد و به مدح شاه ميپرداخت. در آثار فروزانفر رنگ و بوي ميهنپرستي بسيار مشهود است و خاصه اينكه در مواردي وي ميهنپرستي را مترادف با «شاهدوستي» ميداند. شاهدوستي و گرايشهاي ناسيوناليستي، در نوشتههاي فروزانفر همراه با طعنه به اسلام و نحوه مسلمان شدن ايرانيان همراه است. وي اعراب را اقوام مهاجم ميداند و گرايشهاي مليگرايانه و «ضد عرب» در قرون خلافت اسلامي را ستايش ميكند. وي مينويسد: «بعد از هجوم تازيان به كشور آباد و پهناور ايران و برباد رفتن پادشاهي ساسانيان، ايران صد سال به مقاومت مقابل حكومت تازيان و سرپيچي از آنان پرداخت، اما پس از صد سال فهميد، حكومت مذهبي اعراب را كه بر اعتقاد و ايمان مبتني است، به وسيله زور و شمشير نميتوان سست كرد و به همين جهت از ابتداي قرن دوم هجري دانايان ايراني بيشتر به تبليغ پرداختند... اما نقشه اصلي (مواجهه با نفوذ اعراب) به دست افرادي اجرا شد كه از روي بينش و مدارا و دلي از مهر ايران پرشور، سري از كينه اعراب آشفته، با كمال ملايمت، رشتههاي نفوذ حكومت وقت را قطع ميكردند.»
باستانستايي و تمجيد از تاريخ باستاني ايران در اشعار فروزانفر نيز وجود دارد. به عنوان مثال او در قصيدهاي ضمن انتقاد از وضعيت دوران سلطنت احمدشاه در اواخر قاجار، با يادآوري شكوه ايران باستان به نقد وضعيت حاكم بر جامعه ميپردازد:
«خصم در كشور جم باز برافراشت علم
رفت بر باد ز ناداني ما كشور جم
رفت بر باد ز ناداني و از بيخردي
كشوري كو بد رامشگه شاهان عجم»
فروزانفر در ادامه اين قصيده – كه همزمان با سردار سپه شدن رضاخان است- چنين ميسرايد كه اگر سپاه و لشكري آراسته شكل گيرد، دوباره مملكت همچون باغ ارم سرسبز خواهد شد. فروزانفر همچنين قصيده بلندي با نام «ايران امروز- ايران فردا» سروده است و در آن به آثار تمدن قديم ايران اشاره و از آن به بزرگي ياد ميكند:
اين ملت آزاده را هنوز/ آثار بزرگيش پا برجاست
آن طاق بگردون كشيده سر/ در بارگه تيسفون به پاست
وان كارگه نغز بيستون / بر مردي و كندآوري گواست
ويرانه استخر بين كه نور/ بالاي فلك پيش او دوتاست
ياساي نياكان كنيد نو / زشت آنكه نه بر سيرت نياست
حس مليگرايانه فروزانفر، نهايتاً و با روي كار آمدن مصدقِ مليگرا، او را هوادار مصدق ميسازد تا جايي كه با سرودن ابياتي به مدح او پرداخت و البته همين مسئله نهايتاً به معارضه او با شاه منجر شد، تا حدي كه كرسي استادي دانشگاه تهران از وي گرفته شده و خانهنشين شد.
فرجام سخن
همانگونه كه با ذكر مصاديقي اشاره شد، شروع نگاههاي باستانگرايانه در ادبيات معاصر ايران، به ميانه و اواخر حكومت قاجار بازميگردد كه شاعران و نويسندگان اين عهد، عمدتاً با دو منظور به احياي ايران باستان و مظاهر آن از جمله ادبيات قديم ميپردازند؛ هدف اول كه توسط شاعران درباري دنبال ميشود، مدح شاه قاجار و مقايسه وي با دوران شكوه ايران در عهد قديم است. شاهان قاجار كه خود توفيقي در حكومتداري نداشتند، ميكوشيدند تا با اجير كردن مداحان و سرودن اشعار تاريخ را به گونهاي ثبت كنند كه گويي دوران قاجار نيز عظمتهاي ايران باستان را احيا كرده است! گرچه رواج شيوه باستانگرايي در ادبيات، در مقاطعي ميان شاعران مردمي نيز رواج يافت و خصوصاً در دوران جنگهاي ايران و روس، مردم با تشبيه سرداران خود به شخصيتهاي اساطيري، از آنان پشتيباني ميكردند اما هدف ديگر كه در عصر مشروطيت و توسط نويسندگان و اديبان نزديك به جريان مشروطه دنبال ميشد، نكوهش وضعيت اكنونِ جامعه با بيان پيشينه باستاني ايران بود و در واقع تاريخ مردم ايران را پيش چشم آنان ميآورد تا به گذشته خود رشك برده و از خواب بيدار شوند. قسم اول رواج باستانگرايي در ادبيات، صرفاً هدف حفظ سلطنت را دنبال ميكرد و قسم دوم گرايشهاي اصلاحطلبانه به دنبال داشت كه البته روشنفكران مشروطه بر گرده اين تمايلات نيز سوار شدند و منتهي شدن مشروطيت به سلطنت قاجار، بسياري از روشنفكران و نويسندگان مشروطه را تبديل به حافظان سلطنت پهلوي كرد كه «ادبيات» و «تاريخ» دو ابزار در اختيار آنان براي ترويج گرايشهاي باستانگرايي در خدمت حكومت رضاخاني و مخصوصاً در تقابل با دين و دينگرايي قرار گرفت.
منبع: روزنامه جوان
روزنامه جوان
تاریخ: سه شنبه 2 آبان ماه 1396