كلمات كليدي : كليسا، تاريخ، امپراتوري روم
نویسنده : محمد صادق احمدي
در بررسی تاریخ کلیسا بصورت آگاهانه باید تمام مولفههای شکل دهنده این سرگذشت را در نظر گرفت. زیرا همانگونه که در شماره پیشین گذشت در جریان گذر تاریخ حوادث تلخ و شیرین زیادی بر کلیسای مسیح عارض شده و در شکل گیری نهایی دین مسیح آثار غیر قابل انکاری نهاده است.
تاریخ کلیسا را نمیتوان فقط بعد از ظهور مسیح بازخوانی کرد؛ زیرا در این صورت بستر شکل گیری مسیحیت نخستین مغفول میماند و این خود بزرگترین ضربه را در تحلیل و بررسی صحیح پدیدههای کلیسای اولیه وارد میسازد.
بنابراین همانند کنکاش پیشین که به نقش و نفوذ فرهنگ یونان و اثر گذاری آن بر جهان آن روز پرداخته شد در این بررسی نیز به واکاوی یکی دیگر از عوامل مهم و تاثیر گذار در جهان دوهزار سال پیش که بستر ظهور این دین بود میپردازیم.
یکی از مولفههای مهم در این مقوله نقش امپراتوری بزرگ روم است. زیرا امپراتوری روم در هنگامه ظهور مسیحیت یکی از حکومتهای موثر روی زمین به شمار میرفت. این مساله و بررسی آن اهمیت بسزایی دارد و برای درک میزان اهمیت آن همین بس که بدانیم در آن روزگار اگر قرار بود که کسی به جرمی (حتی گناه شرعی) مجازات شود باید از مقامهای حکومتی این حکم صادر میشد و حتی خود مسیح نیز به روایت مورخان مسیحی به دستور یکی از همین حاکمان محکوم شد.[1]
نقش آفرینی رُم قدرتمند
اگر تا به حال با کتاب مقدس مسیحیان روبرو شده باشید حتما متوجه چند نقاشی و تصویر از بعضی قسمتهای زمین در اول کتاب و یا آخر آن شدهاید. این تصاویر عموما مربوط به امپراتوری روم و حکومت های محلی در یهودیه و قسمت های مهم در کلیسای نخستین است.
نام امپراتوری روم از پایتخت ایتالیا گرفته شده است؛ زیرا دولت روم ابتدا از آنجا شروع شد و به مرور زمان توسعه یافت. این کشور در سال 753 قبل از میلاد تاسیس شد و در قرن پنجم پیش از میلاد با با استحکام سازمان سیاسی خود به صورت یک جمهوری نسبتا قدرتمند در آمد.
سه قرن قبل از میلاد این جمهوری که به امپراتوری بزرگتری تبدیل شده بود به نبرد با امپراتوری کارتاژ پرداخت و تا یک قرن و نیم بعد توانست آن سامان را نیز به خاکهای تحت قیمومیت خود اضافه کند.
این امپراتوری بزرگ همچنان به پیشروی ادامه داد تا اینکه یک قرن و نیم قبل از میلاد قسمتهای بزرگی از امپراتوری یونان را نیز تصرف کرد. این روند با سرعت در حرکت بود تا اینکه در سال 57 قبل از میلاد، سزار توانست امپراتوری روم را از غرب اروپا تا قلب آسیای صغیر گسترش دهد.[2]
این مساله موجب شد که در آستانه ظهور مسیح و نوید مسیحیت به عنوان دین جدید، یک حکومت مستقل و یکپارچه در قسمت بزرگی از دنیای آن روز ایجاد شود.
چگونگی برخورد رومیان
رومیان بر خلاف یونانیان که بیشتر به مسایل فرهنگی و یکدست سازی فرهنگی اهمیت میدادند و در آن خبره بودند، بیشتر با قوانین حکومتی و کشورداری آشنایی داشتند و در اداره کشور و امپراتوری توانایی بالایی داشتند. بنابر گزارشات تاریخی در زمان ظهور مسیح حدودا پنجاه و چهار میلیون نفر (یک سوم دنیای آن روز) تحت حاکمیت امپراتور روم زندگی میکردند و این خود نشان از قدرت بالای ایشان در حکمرانی دارد.
رومیان به ساخت و ساز اهمیت زیادی میدادند و برای ایجاد ارتباط بین ایلات مختلف روم جادههای پهن سنگی ساخته بودند که برای رفت و آمد نظامی و تجاری کاربرد زیادی داشت و برخی از آنها تا به امروز نیز موجود است.[3]
علاوه بر این رومیها قانونی داشتند که هر کسی را شهروند رومی نمیشناختند. با توجه به اینکه مردم تحت حاکمیت ایشان از اقوام گوناگونی بودند بنابراین فقط کسی که شهروند رومی بود از برخی امتیازات و حقوق بهرهمند میشد چنان که پولس نیز با توجه به اینکه پدر یا جدش این امتیاز را خریده بودند از این حقوق برخوردار بود.[4] مجموعه این دو عامل یعنی ساخت راهها و حق شهروندی در نهایت تاثیر زیادی در رشد مسیحیت در سراسر امپراتوری داشت.
اما از جهت برخورد فرهنگی با مردم، رومیها بر خلاف یونانیها که مردمی احساساتی و صاحب ذوق و تخیل بودند و با مردم خود به خوبی رابطه برقرار میکردند از مردم تحت حکومت خود فاصله میگرفتند و با حفظ فاصله فقط به اداره این اقوام بومی میپرداختند.
در نتیجه این سختدلی و ارتباط خشک رومیان، اقوام گوناگون که با فرهنگهای متفاوت که در این امپراتوری مشغول زندگی بودند دچار سرخوردگیهای شدید از طرف حکومت شدند و این مساله به تولد محیطی انجامید که هر لحظه در آن بوی شورش و کشمکش سیاسی و مذهبی به مشام میرسید. مثلا در میان یهودیان فشار به حدی زیاد شد که ایشان هر روز بیشتر از روز قبل انتظار ظهور مسیحا را میکشیدند و برای فائق آمدن بر این آزارها، گروههای بیشماری از ایشان سر به شورش نهادند مثل زلوتها که البته در چند مرحله توسط سربازان امپراتوری سرکوب شدند.[5]
نفوذ امپراتوری در محل ظهور عیسی
علاوه بر تمام مسائل فوق تقسیمات سیاسی درون امپراتوری نیز در چگونگی رشد مسیحیت تاثیر چشمگیری داشت؛ زیرا بسته به اینکه چه کسی و با چه گرایشاتی حکومت منطقهای خاص را به دست میگرفت در آن سامان شرایط متفاوتی حاکم بود.
4 سال پیش از میلاد مسیح هرودس بزرگ با بیماری سرطان درگذشت و امپراتوری را برای وراث خود باقی گذاشت تا سه پسرش، ارشلوس و هرودس آنتیپاس و فیلیپ، بر آن حکمرانی کنند.
قیصر روم (آگوستوس) یهودیه و سامرا و ایدومیا را به ارشلوس واگذار کرد و ناحیه شمال دریاچه جلیل و پریا را به هرودس آنتیپاس و قسمتی از شمال جلیل را نیز به فیلیپ داد.
اما با بیلیاقتی برخی از این برادران در مملکتداری، حکومت این مناطق به سردارن رومی سپرده شد و این مساله روی وضع دینی این نواحی تاثیر شگرفی نهاد. زیرا اکثر این حکام، انسانهایی بیرحم بودند که غیر از پر کردن کیسه خود و انباشتن خزانه قیصر هدف دیگری نداشتند و در این راه از هیچ رفتاری ابا نداشتند. به عنوان نمونه در هر بندرگاه و در کنار هر پل محلی برای گرفتن عوارض و مالیات برقرار بود و حتی از نمک نیز مالیات میگرفتند. از جهت دینی نیز به شدت مردم را کنترل میکردند و اجازه آزادی کامل به مردم خود نمیدادند و حتی ردای کاهنان و ربانیان یهودی را نیز نزد خود نگهداری میکردند و در مواقع خاص به کسی که خود صلاح میدانستند اجازه پوشیدن آن را میدادند.[6]
در نتیجه این موارد مردم، بویژه یهودیان به هیچ وجه از شرایط سیاسی حاکم راضی نبودند و با تمام وجود خواهان پایان یافتن این وضع بودند و در این مسیر بیشترین امیدشان ظهور یک مصلح بود و یهودیان نیز منتظر ظهور مسیحا بودند.[7]
بنابراین، با توجه به قدرت شگرف امپراتوری روم در مملکتداری، خیلی طبیعی بود که مردم تمایل زیادی به اطاعت از این نهاد قدرتمند داشتند اما به مرور زمان این اطاعت تبدیل به پرستش امپراتور شد و پس از ظهور مسیحیت این مساله به گونه دیگری خود را نشان داد. برای نمونه میتوان به شورای نیقیه و نقش مهم کنستانتین اشاره کرد که نظرش بالاتر از رای اندیشمندان و الهیدانان مسیحی به شمار میآمد. علاوه بر این بحث امپراتوری مقدس که از زمان شارلمانی آغاز شد و نیز دخالتهای بیشمار امپراتوران در الهیات و شئون مختلف کلیسای مسیح، بیگمان نشات گرفته از پرستش امپراتور و تقدس او در ذهن مردم بود.