كلمات كليدي : تئودور، نستوريوس، سيريل، شخصيت مسيح
نویسنده : محمد صادق احمدي
تاریخ کلیسای مسیحی تاریخی پر فراز و نشیب است و سخن از آن در حقیقت سخن از سیر تکامل این دین است. زیرا به گفته مسیحیان عیسی نیامده است تا شریعت یا آموزههای آن را بیاورد بلکه برای اعلام ملکوت خدا آمد.
بنابراین با توجه به نیاز جامعه دینی در هر برههای به قوانین و تعالیمی که در موارد گوناگون دینی یا غیر دینی راهگشا باشد، الهیدانان و اندیشمندان کلیسا برای پاسخ بهاین نیاز آموزههایی را یافته و پروراندند تا به شکل امروزی آن درآمد. این مساله با بررسی هر یک از آموزههای موجود در مسیحیت مثل تثلیث، شخصیت مسیح و سایر فرامین به روشنی رخ می نماید.
در این بین برخی از این اندیشمندان نسبت به دیگران از تقدم و برتری زمانی برخوردارند که اگر این تقدم زمانی در فاصله سال های 100 تا 451 میلادی باشد به عنوان پدران کلیسا شناخته می شوند و اندیشههایشان بیشتر مورد توجه بوده و مبنای آموزه ها قرار میگیرد.
اما آنچه مهم است ذکر این نکته است که تمامی پدران کلیسا به عنوان شخصیت مستقل و صاحب اندیشه مستقل مطرح نیستند و برخی بواسطه دیگر پدران کلیسا و در کنار آنها از اهمیت برخوردارند که از این میان میتوان به "تئودور" اشاره کرد که در کنار نستوریوس و سیریل و مناقشه ایشان دارای رأی و اندیشه شناخته میشود.
تئودور؛ اسقفی اجباری[1]
تئودور سایروسی در اواخر قرن چهارم در انطاکیه دیده به جهان گشود. با توجه به علاقهای که به زهد و امور روحانی داشت در سلک راهبان در آمد.
راهب جوان بدون توجه به امور کلیسا و مناصبش بود که در سال 423 او را به اجبار و تحت فشار مُلزم به پذیرفتن اسقفی شهر سایروس کردند که در فاصله پنجاه مایلی انطاکیه بود و تئودور نیز که از پشتوانهای برخوردار نبود مجبور به پذیرفتن این منصب شد.
پس از چند سال و هنگامی که تئودور اسقف "موپسوئستا" شده بود مناقشهای بزرگ شروع شد که تئودور هم در سایه آن به شهرت زیادی رسید.
تئودور و لعن اجباری نستوریوس
تئودور در این نزاع از نستوریوس طرفداری کرد و علیه سیریل مطالبی نگاشت. اما این نوشته و آراء او در شورای قسطنطنیه محکوم شدند. زیرا این شورا در سال 553 برگزار شد که اندیشههای سیریل تا آن زمان و پس از گذشت یک قرن با تایید پاپ رم رواج پیدا کرده بود.
تئودور به همین علت در سال 449 و در شورایی که در افسس برگزار میشد از مقامش خلع شده و به تبعید فرستاده شد. اما دو سال بعد و در شورای کالسدون مجددا به مقام سابقش منصوب شد و در این هنگام از او خواسته شد که نستوریوس را لعن کند که او با بیمیلی این کار را پذیرفت و نستوریوس را نفرین کرد.
مختصری از جدال بین نستوریوس و سیریل
با توجه بهاینکه تئودور نقش تعیین کنندهای در مناقشه بین سیریل و نستوریوس داشت اشاره به چکیدهای از این مناقشه خالی از فایده نیست:
اختلاف در ماهیت عیسی بین دو کلیسای اسکندریه و انطاکیه به اوج خود رسید. بنابراین دو ایده متفاوت به ظهور رسید:
1- مکتب انطاکیه که میگفت عیسی انسانی است که به وجود الهی درآمده و کلمه خدایی در او ساکن گشته و با جسم او یکی شد. به طوری که کلمه و عیسی دو مظهر متفاوت هستند که دارای یک اراده و هویتاند. [2] در انطاکیه تاکید بر این بود که مسیح انسانی بود که خدا گردید نه خدایی که انسان گردید. در آنجا برای بشر بودن مسیح و الگوی اخلاقی او اهمییت خاصی قائل بودند. [3]
تئودور، اسقف موپسوئستا از کلیسای انطاکیه بپا خاست و بر وجود دو طبیعت کاملا مجزا در مسیح تاکید کرد. نستوریوس که شاگرد تئودور بود این عقیده استادش را با دقت شرح داد.
تعالیم او نشان می داد که یک شخص انسانی یعنی مسیح وجود داشت و یک شخص الهی کلمه وجود داشت که در مسیح ساکن شد و با اتحاد معنوی از طریق اتحاد اراده با یکی شدند. بنابراین پسر خدا یک انسان نگردید بلکه به یک انسان مخلوق که از باکره متولد شده بود پیوست. [4]
در این بین امپراتور تئودوسیوس در سال 428 نستوریوس را به عنوان پاتریارک قسطنطنیه منسوب کرد. او در قسطنطنیه با طرح این بحث که «جایز نیست مریم را «مادر خدا» بنامیم. زیرا محال است زنی با خصوصیات بشری نسبت به خدا حالت مادری پیدا کند» نزاع را بیشتر کرد. او میگفت: «مریم فقط انسانی مانند خود را به دنیا آورد که کلمه در او تجسد یافت. »
2- اما کلیسای اسکندریه معتقد بود که مریم مادر خداست. سیریل در یکی از بندهای لعنت نامه در این مورد خطاب به نستوریوس گفت: از آنجا که باکره مقدس به لحاظ جسمانی خدا را پدید آورد، یعنی ذات او را همراه با یک جسم ساخت به همین دلیل میتوانیم او را مادر خدا بخوانیم...[5] به زعم کلیسای اسکندریه در مسیح، اتحاد جدایی ناپذیر بین خدا و انسان وجود دارد. لوگوس که در مسیح تجسد یافته، ویژگیهای انسان را پذیرفته است. بنابراین مکتب فکری اسکندریه بر خدا بودن مسیح تمرکز داشت. مهمترین متن از کتاب مقدس در این باب این است: «و کلمه جسم گردید و در میان ما ساکن شد.»[6]
سیر یل، اسقف و الهیدان قدرتمند اسکندریه در نوشتهای شدیدا به نستوریوس هشدار داد که از عقاید خود دست بردارد اما نستوریوس از عقاید خود دفاع کرد. بنابراین هر دو به پاپ سلستین در روم مراجعه کردند.
پاپ با سیریل موافق بود. بنابراین سیریل با تایید پاپ دوازده لعنت نامه تنظیم کرد که نستوریوس میبایست در مقابل مجازات تکفیر آنها را بپذیرد اما نستوریوس از پذیرش آن خودداری کرد.
اندیشههای تئودور
با توجه به اینکه شهرت تئودور حاصل یک مناقشه جنجالی بین شاگردش و سیریل بود بنابراین آراء او از اهمیت خاصی برخوردار است و در تاریخ تکون الهیات کلیسا تاثیر بسزایی داشته است. از این رو به برخی از مهمترین اندیشههای او اشاره می کنیم:
1- عیسی؛ خدا و انسان:
تئودور با توجه به اینکه عیسی را پسر خدا میدانست که رنج کشیده است، بنابراین معتقد بود که بین طبیعت الهی عیسی و طبیعت انسانی او تمایز وجود دارد. زیرا محال است که خدا رنج بکشد و آنکه رنج کشید عیسای انسان بود. در واقع تئودور نیز مثل نستوریوس روی بعد انسانی عیسی تاکید بسیاری داشت تا جایی که سیریل از همین مساله نگران شد و برای پررنگ کردن الوهیت عیسی به مخالفت با او و شاگردش پرداخت.
2- یک ذات و دو طبیعت:
مدتی پس از اینکه تئودور اندیشه سابق خود را بیان میداشت به نتیجه دیگری رسید و اعتقاد پیدا کرد که ذات و شخصیت عیسی یکی است که دارای دو طبیعت است؛ یک طبیعت الهی و دیگری انسانی است و عیسی به لحاظ یک طبیعت پسر خداست و به لحاظ دیگری پسر انسان است. او در نامه 109 خود این چنین میگوید:
«به من تعلیم داده شده است که به فرزند یگانه، خداوندمان عیسی مسیح، کلمه خدا که انسان گشت ایمان داشته باشم. اما من از تمایز بین جسم و الوهیت آگاهی دارم و سخن تمام کسانی را که عیسی مسیح را به دو پسر تقسیم می کنند کفر می شمارم. همچنین سخن کسانی که جهت افراطی دیگر را می پیمایند و الوهیت و انسانیت مسیح را یکی می انگارند، کفر می شمارم ...»
اما هر دو رویکرد تئودور در شوراهای مسیحیت مردود شناخته شد و بدعت اعلام شد. اما نکته جالب اینجاست که تئودور هیچ وقت سیریل و اندیشههای او را باور نداشت. شاهد بر این مدعا متنی است که از او در مورد مرگ سیریل روایت شده است:
«... پس از مشکلات بسیار زندگی شخص نابکاری پایان یافت... خداوند او را چون یک طاعون ریشه کن کرد... سنگی بزرگ و سنگین بر قبرش بگذارید. زیرا این خطر وجود دارد که دوباره برگردد... من واقعا برای این بیچاره متاسفم!»[7]
آثار تئودور
تئودور صاحب تالیفات زیادی است و دفاعیههای متعددی را تدوین کرده اما برخی از مهمترین مکتوبات او بدین قرار است:
1- رد دوازده ملعون باد سیریل:
در مناقشه بین سیریل و نستوریوس سیریل دوازده ملعون باد تنظیم کرد که نستوریوس از خواندن آن سرباز زد و تئودور که جانب نستوریوس را گرفته بود ردیه بر این دوازده ملعون باد تالیف کرد.
2- تاریخ کلیسا:
پیش از تئودور، اوزبیوس اسقف قیصریه تاریخ کلیسا را تالیف کرده بود اما تا زمان مرگ خود و تقریبا یک قرن بعد تئودور تاریخ کلیسا را از سال 325 تا سال 428 تالیف کرد.
گرچه این اثر او در مقایسه با تاریخ کلیساهایی که از سوی سقراط و سوزومن در همین دوران نوشته شده از اهمیت کمتری برخوردار است اما چون وی آخرین الهیدان بزرگ مکتب انطاکیه در دوره پدران کلیساست بنابراین اثر او نیز جایگاه خوبی دارد.
کلیسا و تئودور
با توجه به اندیشههای تئودور و جانبداری او از نستوریوس میتوان گفت که او محبوبیت چندانی نزد کلیسا نداشته و ندارد. این مطلب با توجه به محکومیت های متعدد او توسط شوراهای کلیسایی و چندین بار خلع و تبعید در زمان حیاتش روشن می شود.
هرچند از این نکته نیز نباید غافل ماند که تئودور در مکتب انطاکیه یک مفسر بزرگ کتاب مقدس است -که کتاب مقدس را طبق روش مفسرین انطاکیهای لفظ به لفظ تفسیر میکرد و غیر از این آثار دفاعیهای بسیاری نیز تحریر کرده است- پس از این لحاظ و در مکتب انطاکیه جایگاه خوبی دارد.
در پایان باید گفت که اکنون هر دو تفکر مورد نزاع در زمان تئودور توسط محققان اخیر محکوم میشوند و به آسانی پذیرفته نمیشوند. مثلا نویسندهای مسیحی در مورد رأی سیریل که نهایتا در شورای کالسدون تصویب شده می گوید:
« طبق تعریف کالسدون مسیح، اتحاد از دو سرشت مختلف الهی و انسانی است که در صورت مخالفتشان با هم تناقض ایجاد میشود... سیریل مخالفان خود را طرفدار پسر خواندگی میخواند در حالی که این کج فهمی اجتناب پذیری است... چگونه میشود بین موجودات متفاوتی همچون خدا و انسان، مشارکتی در کار باشد؟ (در حالی که حتی کاملترین مشارکت نمیتواند اتحادی را که ما در مسیح مدعی آنیم ارائه کند.)... »[8]
گریدی، الهیدان مسیحی نیز در این زمینه میگوید:
« بسیاری از آموزههای ایشان برای شنوندگان سودمند بود و اگر پاپ و شوراها تصمیم دیگری میگرفتند ممکن بود که پذیرش نستوری گری به این منجر شود که در تعلیمات راست کیشی، مسیح صرفا یک انسان شمرده شود ... و فقط به عنوان یک معلم و الگوی بزرگ تکریم شود.»[9]