كلمات كليدي : تاريخ، كليسا، آرمينيانيسم، آيينهاي مقدس، آمرزيدگي
نویسنده : محمد صادق احمدي
در شمارههای پیشین، در موردفضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرن شانزدهم بحث شد. در ادامه به مرور سرگذشت مختصر اندیشمندان و چگونگی ورود ایشان به اصلاحات دینی پرداخته شد و از اومانیسم و گرایشهای موجود در این قرن بقدر کفایت سخن رانده شد. اما یکی از کلیدیترین نکاتی که درباره سرگذشت کلیسای مسیح در قرن شانزده باید مورد اشاره قرار گیرد، بحثهای الهیاتی و مناقشاتی است که سبب این شکاف بزرگ در کلیسا شد و گروههای مختلف مسیحی را از هم جدا کرد.
آرمینیانیسم
جاکوب هارماندزون ( که با نام لاتینی آرمینیوس شناخته میشود) در سال 1560 در هلند متولد شد و الهیات را از تئودور بِزکه جانشین کالون و یکی از رهبران معترضان فرنسه بود، آموخت. در سال 1589 از وی خواسته شد تا از آموزه کالون در مورد "ازپیش برگزیدگی" در برابر حملات "کورنهرت" دفاع کند؛ اما پس از داغشدن بحث، دریافت که پیرو نگرش کورنهرت شده است.
آرمینیوس تا آخر عمر کوتاه خود در سال 1609 مورد تهاجم پیروان کالون بود، اما از نظر خود دست برنداشت. نظریه آرمینیوس که آن را از کورنهورت گرفته بود از این قرار است:
« عیسی راه نجات را فراهم کرده و هر که به او ایمان آورد نجات پیدا میکند و خدا هم از رستگاری کسانی که نجات پیدا میکنند آگاه است.»[1]
این نظریه در مقابل قانون آگوستینی–کالونی است که افراد را برای نجات یافتن مستحق میداند بدون قید و شرط. ایندو معتقد بودند خدا برای نجات اشخاصی را برمیگزیند و انتخاب میکند بدون اینکه در پیشدانی خود هرگونه شایستگی و لیاقتی در آنان مشاهده کرده باشد. یعنی توسط فیض خدا، نجات، اجتنابناپذیر میشود. این در حالی بود که آرمینیوس معتقد بود فیض، فقط امکان نجات را فراهم میکند نه لزوم آن را.
با اینکه آرمینیوس در سال 1609 مرد اما تفکرات او باقی ماند و پیروان او بنام آرمینیوسیها شهرت یافتند گرچه گاهی نیز با نام معترضین شناخته میشدند. پیروان او از هلند فراتر رفتند و در ممالک مختلف به نشر عقاید خود پرداختند؛ گرچه در هلند پرشورتر از سایر ممالک بودند.
آرمینیوسیها همچنان در جدال با کالونیها بودند تا اینکه در شورای دورت و پس از مناقشات بسیار هنگامی که حزب سیاسی مخالف آرمینیوس به قدرت رسید؛ دستور تشکیل شورایی را داد که مختص هلند نبود و جنبه فراملی داشت. در این شورا معترضین محکوم شدند و آراء ایشان مردود اعلام شد و از این شورا به بعد کم کم روبه فراموشی رفتند.[2]
اما غیر از مناقشه آرمینیوس، دیگر مناقشات میان اصلاحگران و کلیسای کاتولیک و یا میان یک گروه و گروه دیگر در جریان بود. مهمترین این نزاعها از این قرار بود: عادل شمردگی (آمرزیدگی)،اندیشه سیاسی واقتدار، کلیسا وآیینهای مقدس.
عادل شمردگی (آمرزیدگی) و خود کشیشی[3]
مسأله آمرزیدگی در ابتدای نهضت اصلاح به یک مسأله مهم تبدیل شده بود و اهمیت آن بیشتر به رویکرد خاص لوتر از این آموزه بازمیگشت. پیش از توضیح این آموزه باید به پیشزمینههای تاریخی آن رجوع کرد.
در قرن پنجم میان آگوستین و پلاگیوس نزاعی سخت درگرفت. در مرکز این نزاع، بحث بر سر این بود که اعمال نیک در نجات انسان دخیل هستند یا نه؟ آگوستین که خود، زندگی در گناه را تجربه کرده بود و به ناگاه و با یک تجربه شخصی، مومن شده بود؛ معتقد شد که انسان و اعمال نیکش در نجات هیچ فایدهای ندارند و این فیض خداست که شامل حال هرکس شود برای نجات او کفایت میکند.
اما در طرف مقابل، پلاگیوس که از بیاخلاقی شدید موجود در جامعه رنج میبرد؛ یکی از عوامل این امر را در همین دیدگاه آگوستین میدانست. بنابراین به مبارزه با این اعتقاد برخاست و روی اعمال انسان تاکید کرد. او با شور و حرارت به مانویت و شرک که هنوز دامن گستر بود و نیز به مسیحیت رسمی و لاقید در جامعه مرفه رومی حمله میکرد.[4]
پلاگیوس معتقد بود که سرشت انسانی ذاتاً گناه آلود نیست. گناه آدم، تنها به خودش آسیب رساند نه به همه نسل انسانی، آدم نمونهای از گناه را عرضه کرد که به تقلید منجر شد؛ نه عیبی که به وسیله همه به ارث برده شود. بنابراین هر کودکی با توانایی انتخاب راه صواب متولد میشود. انسان، اگر درست انتخاب کند، میتواند بدون گناه زندگی کند و این امر حتی قبل از ظهور مسیح هم بود.[5]
این نزاع در همان نزاع با دخالت قدرت امپراتور برطرف شد؛ اما اکثر امپراتوران و پاپهای بعدی پلاگیوسی یا نیمه پلاگیوسی بودند. این امر ادامه داشت تا اینکه در زمان لوتر باز این پرسش برای لوتر تکرار شد.نکته دیگر نیز آیین توبه بود که باید برای بخشش نزد کشیش اعتراف انجام میشد و یا مبلغی پول برای جلب رضایت خدا پرداخت میشد.
دیدگاههای لوتر، تسوینگلی، بوسر و کالون در این باب
لوتر پس از انجام عبادات بسیار و زندگی رهبانی در این اندیشه فروغلتید که اگر بنا باشد خدا با عدالت خود بر بندگان رفتار کند با توجه به گناهان بندگان همگی راهی جهنم خواهند بود. بنابراین به مرور از عدالت خدا متنفر شده بود. این امر ادامه داشت تا اینکه در اوج آشفتگی در مناره دیری آگوستینی، مکاشفهای برایش روی داد.
پس از این مرحله او معتقد شد که آمرزیدهشدن به سبب اعمال انسان نیست؛ بلکه فیض و لطف خداست و انسان تنها دریافت کننده آن است. پس از این مرحله ایمان که از فیض خداست سبب اتحاد مومن با مسیح میشود.
در نتیجه مسأله دوم نیز حل میشود که دیگر نیازی به پرداخت پول و اعتراف نزد کشیش برای ایجاد رابطه با خدا و در نهایت نجات یافتن نیست؛ بلکه هر کسی که مشمول فیض خدا شده است میتواند مستقیما با خدا رابطه داشته باشد.
تسوینگلی بر خلاف لوتر مخاطب خود را فرد فرد مسیحیان نمیدانست بلکه به فکر اصلاح جامعه بود و اصلا دغدغهای درباره آمرزیدگی نداشت.[6]
مارتین بوسر نیز برای جبران برداشتی که از تعلیم لوتر درباره آمرزیدگی میشد و سبب ضعف و سستی اخلاقی میشد؛ آموزه آمرزیدگی مضاعف را مطرح کرد به این معنا که یک آمرزیدگی پیش از ایمان است و آن همان فیض خداست که لوتر تعلیم داد. دیگری آمرزش پس از ایمان است که همان اطاعت از اراده الهی است.
کالون نیز معتقد بود که ایمان موجب اتحاد مومن با مسیح است و نتیجه این اتحاد آمرزیدگی و تولد دوباره مومن برای مسیحگونه شدن است. این مسأله بخوبی نشان میدهد که رهبران تفکرات یکسانی در این مورد نداشتند.
این مسأله برای کلیسای کاتولیک مسأله مهمی بود و در شورای ترنت نسبت به آن به شدت جبههگیری کرد.
اندیشه سیاسی و اقتدار
در مورد اقتدار سیاسی نیز رهبران اصلاحگر و پیروان ایشان با یکدیگر و با کلیسای کاتولیک تفاهم نداشتند. آناباپتیستها که خود مورد خشم جامعه مسیحی قرار گرفته بودند در صریحترین اظهارنظرشان در این باره در بند شصت و هفتم اعترافنامه "اشلایتیم" سیاست دوریجستن از مسائل دنیوی و تسلیم در برابر مقامات حکومتی را برگزیدند.
اما لوتر میان حاکمیت دنیوی و معنوی تفاوت قائل میشد و با توجه به اینکه به نوعی، همهی مومنان را کشیش میدانست، حاکمیت معنوی را برای مومنان میدانست و در حاکمیت دنیوی حق را برای حاکمان محفوظ میدانست. در کل میتوان گفت که الهیات سیاسی لوتر بیشتر،مصلحتگرایانه بود.[7]
از نظر کالون، حاکم و کشیش در مسیر واحدی حرکت میکنند و وظیفه یکسانی دارند با این تفاوت که از ابزار مختلفی استفاده میکنند. تسوینگلی نیز دولت و کلیسا را دو چیز از هم جدا نمیدانست. گرچه برداشت هریک از دولت متفاوت است. مثلا تسوینگلی حاکمیت مقبول را آریستوکراسی میداند و لوتر حاکمیت مقبول را پادشاهی میداند.
این در حالی است که کلیسای کاتولیک پس از تقسیم جهان به دو نشئه معنوی و دنیوی کلیسا را صاحب حق در هر دو قسمت میدانست و دیگران را فقط صاحب حق در نشئه دنیوی میدانست.
این خود شاهدی دیگر بر اختلاف موجود بین سران مسیحیت در قرن شانزدهم بود.
کلیسا
بحث از معنا و ماهیت کلیسا در واقع ریشه در قرون نخستین مسیحیت و مناقشه دوناتیان دارد. ایشان کلیسا را مجمع قدیسان میدانستند و در مقابل ایشان، کلیسای کاتولیک به تبع آگوستین، کلیسا را دربردارنده گناهکاران و قدیسان میدانست. اما باید دید که رهبران معترضین در این مورد چه دیدگاهی داشتند.
طبیعی است که لوتر با توجه به خود کشیش خواندن همه مومنان، کلیسا را جایگاه همه میدانست نه فقط کشیشان و اسقفان و یا افراد پاک. اما آناباپتیستها معتقد بودند که کلیسای حقیقی در آسمان است و بدیلهای رسمی آن روی زمین است.
در حقیقت ایشان با دیدگاه دوناتیان موافق بودند،درست بر خلاف دیگر رهبران اصلاحگر که کلیسا را مجمع قدیسان و گناهکاران میدانستند. ناگفته پیداست که کلیسای کاتولیک نیز همین ایده را پذیرفته بود.
آیینهای مقدس
مخالفت اصلاحگران با آیینهای مقدس چند دلیل داشت که از مهمترین آنها این بود که آیینها نشانه و سمبل کلیسای کاتولیک بشمار میرفتند و نمادی از فساد و انحطاط قرون وسطی بودند[8]. مهمترین این آیینها عشای ربانی بود که به زبان لاتین خوانده میشد.معترضان میگفتند اولا خود کشیشها و همه مردم این عبارات را نمیفهمند و دوما پذیرش این آیین، مستلزم پذیرش پارهای از اعتقادات نظیر آموزه تبدل جوهری است. اما باید دید که اصلاحگران در مورد این آیینها چه دیدگاهی داشتند.
کلیسای کاتولیک
کلیسای کاتولیک آیینهای هفتگانه غسل تعمید، عشای ربانی، توبه، تأیید، ازدواج، انتصاب و اخرین تدهین را به رسمیت شناخته بودند. اما اصلاحگران با دلایلی که در دست داشتند به مخالفت با این آیینها پرداختند.
کلیساهای پروتستان
مارتین لوتر در ابتدا سه آیین غسل تعمید و عشای ربانی و توبه را پذیرفت، اما پس از مدتی توبه را از این لیست خارج کرد و تنها دو آیین نخست را پذیرفت. نکته دیگر در مورد لوتر به ماهیت عشای ربانی مربوط میشود. او معتقد بود که مسیح در عشای ربانی حضور واقعی دارد و نان و شراب، واقعا به گوشت و خون مسیح تبدیل میشوند.
کالون نیز دقیقا به مبانی لوتر اعتقاد داشت.
تسوینگلی نیز همانند لوتر و کالون فقط دوآیین تعمید و عشای ربانی را برسمیت شناخت. اما در مورد حضور مسیح در مراسم عشای ربانی با لوتر به مخالفت برخاست.او کلمات مسیح در انجیل را نوعی استعاره میدانست و معتقد بود که نان و شراب به همان صورت طبیعی خود باقی میمانند و حضور عیسی نمادین است نه حقیقی. اما در مورد تعمید کودکان بر خلاف آناباپتیستها برای نشان دادن وفاداری به کلیسا آن را لازم میدانست.
اما کلیسای کاتولیک در واکنش به این اعتقادات اصلاحگران در شورای ترنت باورهای خود را اعلام کرد و علاوه بر تأکید روی هفت آیین مقدس، در مورد حضور واقعی مسیح در عشای ربانی نیز موضع کالون و لوتر را به رسمیت شناخت و تسوینگلی را توبیخ کرد.
کتاب مقدس
کتاب مقدس از جمله مسائل الهیاتی اختلافی در این قرن بود. زیرا با شروع اعتراضهای اصلاحگران و نهضت ترجمه کتاب مقدس، کمکم اعتقادات سنتی نسبت به این کتاب از بین رفت. علت این امر هم از یک سو جریان نقد تاریخی بود که به لحاظ سند و محتوا کتاب مقدس را زیر سوال برده بود و از سوی دیگر عقاید سران اصلاحات نسبت به کتاب مقدس بود.برای نمونه مارتین لوتر به عنوان شخصیت اصلی این نهضت برخی از قسمتهای کتاب مقدس را بدون ارزش میدانست و برخی از قسمتها را هم فاقد حجیت قلمداد میکرد.[9]
این جدا از کتابهای اپوکریفایی بود که پروتستانها به پیروی از یهود، حجیت آن را زیر سوال برده و آنها را از لیست کتاب مقدس خارج کردند. کتابهای اپوکریفایی شامل کتاب طوبیت، یهودیت، اول و دوم مکابیان، یشوع، باروخ و حکمت سلیمان بودند که فقط در نسخه سبعینیه وجود داشتند و مورد پذیرش کلیسای کاتولیک و ارتدکس بودند.
در نهایت نباید از این نکته غفلت کرد که تمامی این اختلاف نظرها با استدلالهایی همراه بودهاند که بررسی آن،فرصت بیشتری را میطلبد.