كلمات كليدي : تاريخ كليسا، انشقاق، گريگوري، جنگ صليبي
نویسنده : محمد صادق احمدي
تاریخ کلیسا در قرن یازدهم با بازخوانی حوادث قرن دهم عجین است، زیرا دستکم، نیم قرن نخست آن ادامه همان جریانات سده دهم است. کشیشان و اسقفان در نیمه نخست این قرن همان رویهای را در پیش گرفتند که پیشینیان داشتند و سیاستمداران نیز کم و بیش به همان اصول رفتار کردند و مسیحیت را برای کشور گشایی بیشتر ابزار دست خود ساختند. با این تفاوت که در اواخر این قرن تقریبا تمام اروپا فتح شده بود و این بار ممالک اسلامی بودند که مورد طمع پاپ ها و پادشاهان مسیحی واقع شدند.
برای آشنایی بیشتر با این قرن در تاریخ کلیسا بحث را در موارد زیر پی میگیریم:
*انحطاط دستگاه پاپی
*اصلاحات از درون
*انشقاق بزرگ
*سیاستمداران و نظام فئودالی
*اندیشمندان
*اسلام و مسیحیت
انحطاط در دستگاه پاپی
آخرین پاپ در قرن دهم "گربرت" بود که با امید اینکه اتوی سوم، کنستانتین دیگری برای جهان مسیحیت باشد نام خود را سیلوستر دوم نهاده بود پس از دورهای ناامیدی که مسند پاپی بر خود میدید، دوباره کلیسا را به ظهور پاپهای مقتدر و مصلح امیدوار کرد. اما با مرگ او در سال 1003 دوباره دستگاه پاپی دچار همان انحطاط سابق شد.
در قرن یازدهم سه مشکل عمده درونی کلیسا را تهدید میکرد: خرید و فروش مقامهای اسقفی و پاپی، عادت به ازدواج و یا داشتن همخوابه در میان طبقه روحانیون، عدم احصان در بین رهبانان.
بارزترین شکل خرید و فروش به این صورت بود که کنتهای توسکولوم و اطراف آن بی آنکه سعی در پنهان کردن عمل خویش کنند، آشکارا اسقفها را میخریدند و مقام پاپی را میفروختند. در همین راستا در سال 1012بندیکت هشتم را به پاپی برگزیدند و در سال 1032 بندیکت نهم در حالی که دوازده سال بیشتر نداشت با تکیه بر قدرت ایشان، بر مسند پاپی تکیه زد.
او با اعمال لهو و لعب خود چنان دستگاه پاپی را مفتضح کرد که مردم عادی او را از رم بیرون کردند؛ اما او باز به رم بازگشت و آخرین سود خود را از این مسند بیچاره برد و آن را در برابر دو هزار پوند طلا به گریگوری ششم فروخت.
گرچه گریگوری قصد انجام اصلاحات داشت، اما پر واضح است که این شیوه رسیدن به قدرت سرانجام خوشی نداشت و او کمتر از یکسال در این منصب دوام آورد. زیرا کنتهای توسکولوم بار دیگر بندیکت نهم را سر کار آوردند و برخی دیگر نیز شخصی بنام سیلوستر سوم را برای این جایگاه برگزیدند. در نتیجه اختلاف بیش از پیش شد.
در این زمان هنری سوم با دخالت در این امر سیلوستر را به زندان افکند و استعفای بندیکت را پذیرفته و گریگوری که به خریدن مقامش اعتراف داشت را از مقام خود عزل کرد. در این زمان کلمنس دوم و داماسوس دوم هر کدام یک سال پاپ شدند و پس از مرگ داماسوس نوبت به لئوی نهم رسید.
این مسأله در کنار مشکل داشتن چند همخوابه و روی آوردن روحانیون به مال و منال دنیا قرن یازدهم را قرنی فضاحت بارتر از قرن ده ساخته بود تا جایی که در سال 1099 یک شورای کلیسایی از کثرت این قبیل قضایا اظهار تاسف میکرد.[1]
اصلاحات از درون
با به قدرت رسیدن لئو او سعی کرد که پاپ را به همان جایگاه گذشته بازگرداند. بنابراین مسافرتهایی را به سراسر قلمرو مسیحینشین انجام داد و در هر گوشه کسانی را که به مخالفت با تعالیم رسمی رو آورده بودند تکفیر میکرد. لئو با اقدامات خود تا حدی حیثیت دستگاه پاپی را احیا کرد گرچه در این امر توفیق کامل نیافت و عمر کوتاه پاپی او را از ادامه کار بازداشت، اما ادامه اصلاحات او را "ایلدبراندو" انجام داد.
گریگوری هفتم که ملقب به ایلدبراندو شده است در اوایل قرن یازدهم متولد شد و با تحصیل در رم به فرقه بندیکتیان پیوست. پاپ لئو به او مقام کاردینالی بخشید و نیکولاس دوم با حمایت او به پاپی رسید. گریگوری در سال 1057 با نفوذ خود قانونی را به تصویب سینود لاتران رسانید که مطابق آن انتخاب پاپ به عهده کاردینالها بود. این تیزهوشی او تا حد زیادی موجب مصون ماندن دستگاه پاپی از چنگ اشراف و امپراتوران شد.
گریگوری تا سال 1073 و در عرض 25 سال در کنار هشت پاپ بود و این سبب شده بود که در این سال با اصرار مردم و کاردینالها به جایگاه پاپی دست پیدا کند. با رسیدن او به این منصب گریگوری به دنبال رسیدن به چهار هدف عمده بود:
*اصلاحاتی که لئو برای اخلاقیات کشیشان شروع کرده بود (به این منظور ازدواج کشیشان را ممنوع کرد و ایشان را وادار به تجرد اجباری کرد)[2]
*پایان دادن به انتصاب اسقفان از طرف مقامات غیر روحانی
*متحد ساختن تمام اروپا زیر پرچم کلیسا و زیر نظر خود پاپ
* رهبری یک سپاه مسیحی به مشرق برای تسخیر بیت المقدس.
اما در عمل گریگوری فقط در هدف نخستش تا حدی موفق بود و از آنجا که مقامات دیگر کشورها و خصوصا کلیسای شرق با او همراه نبودند در دیگر اهداف خود موفقیت خاصی بدست نیاورد. با این حال گرچه وی در مورد هدف آخرش موفق نشد، اما با اقداماتی که انجام داد زمینه را برای پاپهای بعدی برای شروع جنگهایی با عنوان جنگ صلیبی علیه مسلمانان فراهم کرد.
انشقاق بزرگ[3]
در سال 1053 پاتریارک فسطنطنیه میکائیل کرولاریوس یک رساله لاتینی منتشر کرد و در آن به انتقاد شدید از کلیسای روم پرداخت. محور انتقادات او به سه مورد اختصاص داشت. مورد اول واداشتن کشیشان به تجرد بود که این مسأله بر خلاف رویه حواریون و سنت مذهبی بود. مورد دوم استفاده از نان فطیر در آیین قربانی مقدس بود و مورد سوم افزودن عبارت "فیلیوک" به اعتقادنامه نیقیه بود که با افزودن این عبارت، روح القدس علاوه بر پدر از پسر نیز صادر شده بود.
اما لئوی نهم که در این زمان در اوج اقتدار بود نامهای به کرولاریوس فرستاد و در آن خواستار شد که او برتری پاپها را به رسمیت بشناسد و تأکید کرد که اگر از این امر امتناع ورزد در زمره بدعتگذاران و از پیروان کلیسای شیطان خواهد بود.
ولی لئو در سال 1054 مرد و سفیرش، هامبرت که در قسطنطنیه بسر میبرد حکمی در تکفیر کرولاریوس نوشت و روی محراب کلیسای ایاسوفیا گذاشت. در طرف مقابل میکائیل نیز تمام نمایندگان جهان مسیحیت شرق را گرد آورد و پس طرح اعتراضات، ایشان نیز پاپهای روم را تکفیر کردند و به این ترتیب سیر جدایی بین شرق و غرب که از سال 330 شروع شده بود، در این سال کامل گشت. این مسأله ادامه داشت تا سال 1965 که پل ششم و آتناگوراس در بیانیهای مشترک برای مصالحه آن تکفیرها را ابطال کردند.[4]
سیاستمداران و نظام فئودالی
در قرن یازدهم کلیسای غرب، سایه چهار امپراتور انگلیس، روم، فرانسه و غرب (غیر از این سه امپراتور) را بر سر خود میدید که جدا از وجود اربابان فئودال بود. زیرا یکی از خصوصیات این قرن قوتگرفتن نظام فئودال بود و این مسأله به این معنا بود که پادشاهان قدرت نهایی نبودند، بلکه باید همواره از حمایت صاحبان قدرت بهرهمند میشدند. در نتیجه پاپ ها و مردم علاوه بر امپراتور نیم نگاهی نیز به این قدرتمندان ضعیف تر نیز داشتند.
در نتیجه رابطه بین کلیسا و حکومت رابطه استوار و مناسبی نبود، این امر بویژه در زمانهایی که پاپها از حاکمان درخواستهایی داشتند بیشتر خود را نشان میداد.
یکی از این موارد وقتی بود که گریگوری اسقفان مشاور هنری چهارم را بخاطر ایجاد فساد در سیستم اسقفی و خرید و فروش مناصب روحانی تکفیر کرد و سپس از او خواست که افراد بهتری را جایگزین ایشان کند که هنری بر خلاف خواست او عمل کرد. این جریان تا جایی پیش رفت که هنری در نامهای به گریگوری نوشت: فرمانی از هنری که پادشاهی به حکم الهی دارد نه بر اثر غصب، خطاب به ایلدبراندو که راهبی شیاد است نه پاپ. در نتیجه گریگوری هنری را تکفیر کرد و هنری مجبور شد برای رفع بار سنگین تکفیر سه شبانه روز در سرما در قصر کاسونا از گریگوی طلب عفو کند و پس از بخشیده شدن و احیای قدرت سابق در سال 1080 دوباره به مبارزه با گریگوری رفت و این بار موفق شد او را خلع کند.
از این دست موارد در این قرن به کرات بین سیاست و سیستم پاپی بوجود آمد و جالب اینجاست که در بسیاری از موارد اسقفها که نظام فئودالی برایشان پر منفعت بود، طرفدار حاکمان بودند و نه پاپها.
اندیشمندان
اندیشمندان قرن یازدهم بر خلاف اسلاف خود در قرن دهم رشد چشمگیری داشتند تا جایی که میتوان ایشان را از پایهگذاران مکتب اسکولاستیک در قرون بعدی بشمار آورد. در میان این الهیدانها نقش آسلم قدیس از همه پررنگتر است. البته او در این مسیر هم قطارانی نیز داشت که در اینجا به سبب رعایت اختصار فقط نام آنها ذکر میشود، البته بخاطر تأثیر عمیق آنسلم کمی به او پرداخته میشود.
آنسلم در حدود سال 1033 میلادی در آئوستای ایتالیا چشم به جهان گشود. پس از طی دوران جوانی عازم فرانسه شد که در آن زمان به عنوان مرکز تعلیم و تربیت مشهور شده بود.او بزودی در رشتههای منطق و دستور زبان فردی چیره دست شد و شهرت عظیمی به عنوان مدرس در شمال فرانسه به دست آورد.
در این زمان، شمال فرانسه شاهد تولد پرشور نهضت اومانیسم بود که هدفش احیای کامل و یکپارچه کلیسای مسیحی بود. آنسلم نیز از این نهضت جدا نبود. او که در آستانه رنسانس الهیاتی در قرن دوازدهم ایستاده بود ، نقش حساسی در دو حوزه بحث، یکی دلایل وجود خدا و دیگری تفسیر مرگ مسیح بر صلیب، ایفا کرد. اما در همین هنگام با پیشامد حادثهای مسیر زندگی آنسلم عوض شد.
در سال 1066 میلادی قبایل نرمن که در شمال فرانسه زندگی میکردند به انگلستان هجوم بردند و پس از تسخیر انگلیس به آنسلم پیشنهاد اسقفی کانتربری را دادند. هدف ایشان از این پیشنهاد این بود که نفوذ نرمنها بر کلیسای انگلستان تثبیت شود.
اما اینگونه نشد و آنسلم با چند پادشاه در مورد مسأله استقلال کلیسای انگلستان از پادشاه و نقش پاپ در این سرزمین درگیر شد. در نتیجه بخش اعظم دورانی که او اسقف کانتربری بود به دستور پادشاه در تبعید سپری گشت.
سرانجام آنسلم در حالی که به شدت مشغول دفاع از نظریات خود در برابر الهیدانانی چون گانیلو بود و با پادشاه نیز روابط خوبی نداشت ، چشم از جهان فرو بست.[5] [6]
در مقابل آنسلم، گانیلو قرار داشت که با اندیشههای او مخالف بود. مثلا گانیلو معتقد بود برای تعریف خدا این مفهوم که "چیزی بالاتر از آن نمی توان درک کرد" غیر قابل فهم است و نمیتوان از این مفهوم وجود خدا را نتیجه گرفت.[7]
در کنار گانیلو و آنسلم افراد برجستهای نظیر برنگاریوس[8] اهل تور، پترس دامیانی، اوتلوح[9]، مانگولد، لانفرانکتوس و برخی دیگر نیز در این قرن بودند که در مباحث الهیاتی مطروحه (مثل بحث از نقش فلسفه و حکمت در مسیحیت) حضوری فعال داشتند.[10]
اسلام و مسیحیت
تلاشهای نافرجامی که گریگوری برای انجام جنگ صلیبی به عمل آورده بود تا سرزمینهای مقدس را که در دست ترکان مسلمان بود تسخیر کند؛ دودهه پس از او نتیجه داد و در زمان پاپ اوربان دوم برای رهایی از حملاتی که مسیحیان به یکدیگر میکردند، با ایجاد دشمن مشترکی بنام اسلام و مسلمانان به سرزمینهای مقدس حمله کردند.
اوربان دوم در سال 1095 به شورای کلرمون پیام داد و مصرانه خواستار اصلاحاتی در کلیسا و جامعه شد و مخصوصا اینکه به جنگ میان ایالات اروپا پایان داده شود. اما او به همین مقدار بسنده نکرد و در پایان پیامش مردم را به جنگی مقدس دعوت کرد تا سرزمین مقدس از دست مسلمانان آزاد شود. این نخستین جنگ صلیبی و آغاز جنگی ویرانگر بود که بیش از دو قرن باعث کشتار مردم بی گناه (اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی) شد.[11] در ادامه به این جنگ در کنار جنگهای بعدی پرداخته خواهد شد.